🍂🍂
🔻ملاصالح قاری 7⃣7⃣
👈 بخش چهارم : در مسیر تبادل
شب آخر را با غمی سنگین در میان دوستان دربندم سپری کردم. باهم درد دل کردیم و از هم حالیت می خواستیم. شب به نظر خیلی طولانی شده بود. همه خوابیدند، اما خواب به چشمان من نمی آمد؛ چون میترسیدم به خواب بروم و بیدار شوم و ببینم که اینها همه رویایی بیش نبوده.
با طلوع خورشید و آمارگیری طبق هرروز و بعد از خوردن صبحانه، در حیاط قدم میزدم.
پچ پچ در قاعه پیچید که گروهی با یک جیپ ارتشی و یک سواری، با وسایل فیلم برداری و ضبط صوت برای بازجویی اسرایی که آزاد می شوند، آمده اند و ده نفر را با هم برای بازجویی می برند.
داخل قاعه رفتم و از همه جا بی خبر منتظر نوبتم نشسته بودم. هنوز دلهره هایم تمام نشده بود. به محض این که نخستین گروه بازجویی شده داخل آمدند، به طرفشان رفتم:
- چه کسانی آمدند؟ چه می پرسیدند؟ یکی از آنها گفت:
- عده ای منافق وطن فروش که سعی می کردند به ما قول پناهندگی در کشورهای اروپایی را بدهند. خیال کردند فریب وعده هایشان را می خوریم.
با شنیدن حرف های اسیر همبندم قلبم فروریخت و دردی در قفسه سینه ام پیچید. شل شدم و روی زمین نشستم. خیلی زود فهمیدم که دوباره سروکله فؤاد سلسبیل پیدا شده است. نمیدانستم چکار کنم. انگار همه توانم رفته بود. خوب میدانستم اگر فؤاد من را ببیند، حتما درباره هویتم به مسئولان اردوگاه خواهد گفت و روز از نو، روزی از نو
صورتم به عرق نشسته بود و بدنم مثل بید میلرزید. فؤاد و همراهانش در حیاط، پشت میزی نشسته بودند. ده نفر از کسانی که قرار بود بروند و بیشترشان مریض و پیر و معلول بودند، روبه رویشان ایستاده و بازجویی می شدند. فؤاد با دقت به صورتشان خیره میشد و سؤال می کرد. شاید هم دنبال شکارش آمده بود که من بودم؛ هرچند خبر نداشت که من جزء آزادشدگانم.
بیچاره من که حتی در خواب هم کابوس گرفتاری ام به دست فؤاد را می دیدم. با دیدن او و گروه منافقش دردی به جانم افتاده بود. دست را روی سینه و قلبم گذاشته بودم و نزدیک بود بر زمین بیفتم. چند دقیقه بعد مضطرب و وحشت زده به سراغ دوستانم ابراهیم و اسماعیل مجدم رفتم. با دیدن حال منقلبم به طرفم آمدند
- اشتملک صالح؟! (چه شده صالح؟!)
رو به ابراهیم و اسماعیل کردم. صدایم میلرزید:
- منافق؛ فؤاد سلسبیل آمده. او دشمن خونی من است. اگر من را ببیند، قطعه قطعه ام می کند! خواهش میکنم کاری کنید من را نبیند.
نوح، که از من خوشش نمی آمد و منتظر فرصتی برای لو دادن من بود، با دیدن فواد و همراهانش خنده ای مستانه کرد و به سرعت بلند شد که به طرف آنها برود. ابراهیم ضربه ای به سرش زد و او به زمین افتاد. به سرعت دست و پایش را بستند و به چند نفر سپردند که مواظب باشند بلند نشود.
آنقدر وحشت کرده بودم که رمقم رفته بود. به سختی خود را جلو می کشیدم و همراه اسماعیل و ابراهیم به طرف نگهبانی که دوستشان بود، رفتیم. به او التماس کردند که من را پنهان کند و تا رفتن فؤاد همان جا نگه دارد.
پیگیر باشید..🍂
امام جواد(ع): كسى كه به خاطر پيروى از دلخواه تو، راه درست را بر تو پنهان دارد، بی گمان با تو دشمنى كرده است. أعلام الدين ص 309
🏴سالروز شهادت #امام_جواد(ع) را تسلیت عرض می نماییم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پست_شهادت
امشب؛ شب شهادت دردانه
آقا علی ابن موسی الرضا
آقا امام جواد است...
#شهادت جوانترین امام اهل بیت تسلیت باد...🍂
⚫️آجرک الله یا صاحب الزمان⚫️
@yaraneakherazamani
اقاجان امام جواد کربلا نبودی شما😭😭😭
کنیزهای تو در حق تو جفا کردند
تو ناله میزدی، آنها سروصدا کردند
تن تو را به روی بامها رها کردند
کبوتران همه روی تو بال وا کردند
شنیدهام بدنت زیر آفتاب نبود
و اهل بیتِ تو در مجلس شراب نبود
تن حسین هم افتاده بود در گودال
تنش به زیر سُم اسب رفت و شد پامال
برای غارت جسم حسین شد جنجال
چه دید خواهرش از روی تل که رفت از حال؟
حسین در ته گودال دست و پا میزد
حسین، عمۀ سادات را صدا میزد
🍂
🍂دوباره جمعه گذشت و قنوتِ گریان ماند
دوباره گیسوی نجوای ما پریشان ماند
دوباره زمزمه ی کاسه های خالی ما
پس از نیامدنت گوشه ی خیابان ماند
🍂
پرسيد فرق "كريم" و "جواد" چيه؟
گفت:
"كريم" هيچ سائلي رو نااميد از در خونه ش رد نميكنه
اما
"جواد" ميگرده دنبال سائل تا گرفتاريش و رفع كنه😭
يا جواد الائمه نگاهي
@ISTADEHAIEENGHELABI
" الهــــــــــے "
دلـــــم انتهاے نـــــگاه تو را مے خواهـــــد؛
انتهاے نـــــگاه تو یعنـــــے
🌷 " شهــــــــــادت " 🌷
روزِ #وداع_یاران
ما را امان ندادند
دردا ڪہ تا بگرییم
چون ابر در بهـاران ...
#وداع_رزمندگان
#لشکر۳۲_انصارالحسین
🌷
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
تو ...
همانی
که خیالم
همه شب
در پیِ توسٺ ...
🌹 #شهیدعلی_چیت_سازیان🌹
🍃🌷🍃
·• ❁•·
🌸 #معرفی_شهدا...🌸
❦
🌹 #شهیدحسین_خصاف🌹
ولادت: ۱ فروردین ۱۳۴۶، کاشان
شهادت: ۴دی ۱۳۶۵
طی عملیات #کربلای۴ در اروندرود
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
·• ❁•· 🌸 #معرفی_شهدا...🌸 ❦ 🌹 #شهیدحسین_خصاف🌹 ولادت: ۱ فروردین ۱۳۴۶، کاشان شهادت: ۴دی ۱۳۶۵ طی عم
•✦✧ #وصیٺـــــ نـامہ✧✦•
دعا زیاد بکنید
و امام را و رزمندگان را و ...
و قرآن را بخوانید... میدیدم
که افراد خیلی به #قرآن و نهج البلاغه بیاهمیت هستند. بدانید که در روز قیامت این دو کتاب از ما شکایت
خواهند کرد.
هم کلاسیهای عزیز اگر نمیتوانید درس بخوانید به جبهه بیایید این جا دانشگاه است. یک چیزی میشنوید؛ باید دید این جا محل خوب شدن است. محلی است که انسان از گناه پاک میشود...✨
🌸هـدیه نثـار ارواح طیبـه شـهدا و امـام شـهدا صلوات🌸
❣ #علقمه دنیایی که جز عده ای عاشق نمیدانند کجاست...
علقمه خود #بهشت است...
علقمه انتهای #عاشقی ست...
#کربلای۴🌾
🌸...
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
❣ #علقمه دنیایی که جز عده ای عاشق نمیدانند کجاست... علقمه خود #بهشت است... علقمه انتهای #عاشقی ست...
دلتنگم مثل شبهایی که دلم فقط علقمه را میخواهد و حرف زدن باشهدایش را...
دلتنگ لحظه های غروبی هستم که روبروی #گنبدفیروزه_ایِ شهیدی که در #بصره امامزاده عشق شد و دل زائرانش را ازاین سوی اروند میبرد...💔
دلتنگ لحظه های درد دل کردن با شهیدانیم که حالا تمام زندگانیم شده اند و جای خالیشان هرروز بیشتراز روز قبل در زندگی و شهرم دیده میشود...
🌷ای شهیدان! از آن روزی که پا در وادی عشق یعنی #علقمه یعنی محل عروج #غواصان شهید #کربلای۴ گذاشتم ، دلم تنگ است ، تنگ صداهایی که شنیدم و صدایم زدند ، و دلم جاماند ! در #علقمه کنار نی های زیبا و زیر آسمان همیشه آبیش... دلم تنگ گمشده ایست که هنوز پیدا نکرده ام و اگر بجویمش یک دنیا حرفهای ناگفته بااو دارم...اما نمیدانم گمشده ام کیست وچیست ، نامش چیست!! نمیدانم ، تنها میدانم از شهدای #علقمه است...شهیدی که حتم دارم همیشه بامن است و دلم دنبالش میگردد و او را هربار در #کربلای۴ احساس میکند و تا اشکهایم برگونه هایم روان میشود بادستهای آسمانیش پاکشان میکند...شاید برای خودش ، شایدهم نمیخواهد دلتنگیم را ببیند...اما دلم برای گمشده ام تنگ است...
✨خدایا دلم برای #علقمه تنگ است...مرا زائرش کن...💔
🌸....
@Karbala_1365
هدایت شده از ❤...شهیــــدگمنـــام...❤
شَھادت یعنے:
وارد شدن درحریم خلوت الھےو
میھمانـ شدن برسرسفره ے
ضیافتـ الھے♥️
این ڪم چیزے نیست
این خیلے بـاعظمتـ استـ ✋
#سخن_بزرگان ✍
#امام_خامنه_ای_مدظلہ 💜
🌸
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
چقدر چهره ات شکسته شده...! به تو اصلاً نمی خورد #آقا ؛ که امامِ #جوان ِ ما باشی... #یاجوادالائم
صلوات بر حضرت جوادالأئمّة علیه السلام، منقول از حضرت عسکری علیه السلام
توصیه می شود این صلوات را در روز شهادت حضرت جواد الأئمه علیه السلام، به نیابت از مولایمان حضرت صاحب الزّمان علیه السلام بخوانیم:
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى، عَلَمِ التُّقَى، وَ نُورِ الْهُدَى، وَ مَعْدِنِ الْوَفَاءِ، وَ فَرْعِ الْأَزْكِيَاءِ، وَ خَلِيفَةِ الْأَوْصِيَاءِ، وَ أَمِينِكَ عَلَى وَحْيِكَ.
اللَّهُمَّ فَكَمَا هَدَيْتَ بِهِ مِنَ الضَّلالَةِ، وَ اسْتَنْقَذْتَ بِهِ مِنَ الْحَيْرَةِ، وَ أَرْشَدْتَ بِهِ مَنِ اهْتَدَى، وَ زَكَّيْتَ بِهِ مَنْ تَزَكَّى، فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ بَقِيَّةِ أَوْصِيَائِكَ، إِنَّكَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.»
📚جمال الاسبوع، ص491
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌸 #معرفی_شهدا..🌸
🌹نام: #محمد(علیه السلام)🌹
لقب: #جواد
نام پدر: رضا(علیه السلام)
تولد:۱۹رمضان یا ۱۰رجب ۱۹۵ #مدینه
#شهادت: ۲۹ذی القعده ۲۲۰
سن شهادت: ۲۵سال
محل دفن:کاظمین❣
🍃✨🍃
🌷 #جواد_الائمه مهربان بود و خیرخواه. دست مردم را در دستان خدا می گذاشت و می فرمود:
«کَیْفَ یُضَیَّعُ مَنِ اللّهُ کافِلُهُ» چگونه درماند کسی که خداوند سَرپرست او باشد؟
✨او می فرمود تا وقتی در #آغوش_خدا هستید نگران گرفتاریها نباشد:
«لَؤْكانَتِ السَّمواتُ وَالْأرْضُ رَتْقَا عَلى عَبْدٍ ثُمَّ اتَّقىَ اللّه َ تَعالى لَجَعَلَ مِنْها مَخْـرَجا»،
اگر آسمانها و زمين بر شخصى بسته باشد، ولى تقـواى الهى پيـشه كـند، خداوند گشايشى از آنها برايش قرار مى دهد.
🍃او راه رسیدن به سربلندی و عزت را در اعتماد به خدا می دانست و می فرمود:
«الثِّقَةُ باللّه ِ تعالى ثَمَنٌ لِكُلِ غالٍ ، وسُلَّمٌ إلى كُلِّ عالٍ»
اعتمادِ به خداوند متعال، بهاى هر چيز گرانی است و نردبان رسيدن به هر بلندايی.
و می فرمود: «عِزُّ الْمُؤْمِنِ غِناه عَنِ النّاسِ» عزّت مؤمن در بی نیازی و طمع نداشتن به مال و زندگی دیگران است.
💔حیف اما مهرش را برنتافتند.
دنیا را بدون او خواستند و در جوانی با زهر کینه مسمومش ساختند.
امام جوان در گوشه حجره مظلومانه جان داد و مردم نفهمیدند چه گوهری از دستشان رفت.
🌸به امیدشفاعتش #صلوات🌸
روضه کوتاه نکته سر بسته
حجره تاریک حجره در بسته
جگری رفته رفته سم می خورد
قصۀ تازه ای رقم می خورد
عرش را ناله ای تکان می داد
تشنه ای روی خاک جان می داد
🌺شاعر: #علی_زمانیان
🌸....
@Karbala_1365