eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
907 دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ایستاده از چپ ..؟..؟ معاون گردان جعفرطیار محسن جام بزرگ نشسته شهیدان: و 🌾🌹شهدای ۴ 🌸..... @Karbala_1365
➿💔 و اینجای داستان، آن که برای تو می میرد منم... 🌸..... @Karbala_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از پاسدار شهید محمد غفاری
همیشه آیه و جَعَلْنا..را زمزمه مے ڪرد گفتم: آقا ابراهیم این آیه براے محافظت در مقابل دشمنه؛ اینجا ڪه دشمن نیست! نگاهے ڪرد وگفت: دشمنے بزرگتر از شیطان هم وجود داره! ❣ #سلام_بر_ابراهیم 🌹 @saberin_shahid_ghafari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 🌴 🌾 🌴 🌾 🌴 🌾 🌴 🌾 🌾 💔 💔 🌾🌴🌾 💔دلش شکسته بود . یه گوشه نشسته بود و به زمین خیره شد بود. انگار خاطره هایی رو داشت مرور میکرد. کم کم گونه هاش خیس شد. 💧بدون اینکه بخواد چیزی بگه یا چیزی بشنوه.. شنیده بودم بچه های جنگ وقتی یاد دوستای شهیدشون میفتند میرن توی لاک خودشون اما ندیده بودم. 🌺راوی بود و دلش میخواست اون چیزهایی که دیده بود رو بگه . شاید قسم خورده بود که تا زنده است بگه توی لحظه لحظه های جنگ چی اومد سر رفقاش. بگه وقتی آب نبود چی میشد. وقتی مهمات تموم میشد چی میشدو چطور می جنگیدن. توی سینه اش که حالا موادشیمیایی رخنه کردن توش ، پر از حرفهایی که اگه بخواد بگه خیلی ها باهاش میسوزن.. 🕊هنوز مثه یه پرنده بغ کرده یجا نشسته انگار این شعربراش داشت خونده میشد: " سبک بالان خرامیدند و رفتند مرا بیچاره نامیدند و رفتند..."❣ دیگه داشت شونه هاش می لرزید. 💧سرش رو بیشتر انداخت پایین که یکی دست گذاشت روی شونش و گفت: حاجی! منتظرند. سرش رو بلند کرد و با چشمای خیسش یه نگاه به جمعیتی که منتظر بودند حاجی براشون ازجنگ و عملیات بگه انداخت. توی دلش غم داشت از حرفهایی که شنیده بود از زخم زبان هایی که بهش می زدن، 💔 اما بازم بلند شد وگفت: " الهی به امید تو...."✨ 🌾 نمیتونست ساکت باشه و هیچی نگه ، چون خودش رو موظف میدونست که از رشادتها و شهادتها بگه. کاری نداشت ۴ یه عملیاتی بود که لو رفته بود و پشت سرش یه عده تندتند میگفتن خورده اما کسی نگفت باشه قبول , ولی علتش چی بود؟... هرچند دلش پر بود ازاین حرفها و سوالهایی که پس بچه هایی که شهیدشدند چی میشه؟ شکست خورد یا لو رفت یا عدم الفتوح ، براش مهم نبود ، براش مهم اون بودن که مثل نور ماه افتادن روی و آب خیلی هارو با خودش برد تا بشن. مهم اون نوجوونایی بودن که هنوز مادراشون خبرندارن چطور شهیدشدن. مهم شهدان که اگر نگه ، در حقشون جفا کرده بود... 💔 با یه کهنه یه نگاه به کرد و روبه جمع گفت: ✨" بسم رب الشهدا.... سلام 🌾یه شب اینجا شد! کربلایی که شهداش نه سپر داشتند نه جای پناه . اینجا جنگ با آب و آتش و نامردی یک عده بود که بچه هارو لو دادن و بعدگفتن شکست خورد... اشکال نداره بذارید بگن ۴ شکست خورد. اما بشهدا قسم ، شکست از شهدا نبود. شکست ازجانب ما نبود . (کسی که درس را بلد است شکست ندارد.) اتفاقا شهدای ۴ بردن و خوب هم بردن و پیروزی فقط اوم چیزی نیست که یه عده میگن. در بظاهر امام حسین(ع) شکست خورد اما تاریخ دید تنها پیروز میدان، امام حسین ع بود که با وجود کشته شدن تمام یارانش و اسارت تمام اهل بیتش اما هنوز نامش جاویدان هست. شکست خورده کسی است که نامی از او باقی نماند.. و من اینجا روی همین خاک پر از غربت میگم: ( شکست نخوردن....) شکست رو اون کسی خورد که عملیات رو لو داد و میهنش رو فروخت به چیزی که الان ندارش... درسته ۴ دوروز بیشتر طول نکشید اما ترس واقعیتش تا ابد تن دشمنان و تمام کسانی که باعث لو رفتن این عملیات شدن رو می لرزونه و روزی میاد که همشون باید جواب بدن... و سکوت من و امثال من جفای بر این شهداست حتی اگر زخم زبان بخوریم و کنارمون بزنن. والسلام "✨ 🌾 این رو گفت و با نگاهی عمیق روبه کرد و توی دلش به رفقاش گفت: " تا زنده ام نمیگذارم رشادتهاتون خاک بشه."❣ 🌸..... @Karbala_1365
هدایت شده از پاسدار شهید محمد غفاری
🕊سالروز شهادت 💠مخترع بسیجی #شهید_محمد_پازوکی_طرودی در جریان تست دستگاه اختراعی برای کمک به کشف پیکر مطهر شهدا در پنجوین عراق به درجه رفیع شهادت نائل گردید 🌹 @saberin_shahid_ghafari
هدایت شده از پاسدار شهید محمد غفاری
میخواهم اشک بریزم کارے کنم تادلت برمن به رحم آید مبادا دستم رارهاکنے... مےخواهم زاربزنم تا مراازاین تعلقات رهاکنے هیچ ندارم امادلبسته ام همه چیزداشتے امادل نبسته بودے... 😔😭 #شهیدمحمدغفاری #شب_بخیر_آرام_جان❤️ 🌹 @saberin_shahid_ghafari
هدایت شده از شهدای ملایر
کانال "شهدای ملایر" در ایتا..... به کانال شهدای ملایر بپیوندید........به سایر علاقمندان و ملایری ها معرفی کنید.... https://eitaa.com/shohadayemalayer
هدایت شده از شهدای ملایر
شهیدعلی #محمدی پدر : امرالله تولد : ۱۳۴۵/۰۱/۰۲ - ملایر .مجرد.شهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۱۶: فاو عملیات والفجر ۸ با اصابت ترکش @Shohadayemalayer
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
شهیدعلی #محمدی پدر : امرالله تولد : ۱۳۴۵/۰۱/۰۲ - ملایر .مجرد.شهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۱۶: فاو عملیات والفجر ۸
«جواد محمدی» پدر شهید جعفر از خاطرات کودکی فرزندش می گوید و از فعالیت های «جعفر» در رهبری مبارزات مردم قبل از انقلاب. او می گوید: عملیات والفجر 8 بود و در زمان شهادت پسرم، من هم در همان منطقه در واحد پشتیبانی مشغول خدمت بودم. دو نفر از دوستانش به واحد پشتیبانی آمدند و گفتند که سردار «علی فضلی» با شما کار دارد. وارد سنگر سردار که شدم دیدم فضا عجیب است. وی در ادامه افزود: سردار شروع کرد از شرایط پشتیبانی لشکر سوالاتی از من پرسید. متوجه شدم که چشمان دوست صمیمی پسرم خیس است و قطره اشکی از گوشه چشمش چکید. همان لحظه متوجه شدم که جعفر شهید شده است. ایستادم و به افراد حاضر در سنگر فرماندهی گفتم یعنی چه که از من مخفی می کنید؟ همه بچه ها به امید شهادت به اینجا می آیند. پسر من هم مثل بقیه. پدر شهید با یادآوری خاطرات آن روزها نمی در گوشه ی چشمانش می نشیند و ادامه می دهد: شبانه پیکرش را به کرج آوردم. تشییع با شکوه و بی نظیری برای پسرم برگزار شد و او را در گلزار شهدای امامزاده محمد (ع) کرج به خاک سپردیم. دو روز بعد مجدد به منطقه برگشتم. مادر سردار شهید «جعفر محمدی» می گوید: هر وقت که از جبهه به منزل می آمد سعی می کرد تمام کارهایی را که می تواند انجام دهد تا من در غیاب او و پدرش کمتر سختی بکشم. کپسول های گاز را پر می کرد و در راهرو می گذاشت. من آخرین کپسول گازی را که جعفر برای آماده کرده بود را نگه داشته ام و هنوز همان جا گوشه راهرو است. سردار شهید «جعفر محمدی» در سال 1337 در دیده به جهان گشود. در مبارزات انقلابی مردم نقش موثری داشت و با شروع جنگ به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست. مسئولیت های مختلفی را برعهده گرفت. تا این که در عملیات والفجر 8 در سمت مسئول عملیات لشکر 10 سیدالشهدا (ع) به آرزوی دیرینه اش رسید
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
شهیدعلی #محمدی پدر : امرالله تولد : ۱۳۴۵/۰۱/۰۲ - ملایر .مجرد.شهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۱۶: فاو عملیات والفجر ۸
اولاً شهید محمدی اسمش علی محمدی بود، جثه کوچکی داشت ولی روحی بزرگ، عجیب بود این آدم. وقتی نماز می‌خواند به زور از نماز جدایش می‌کردیم. می‌گفتم علی، بابا من از گرسنگی مُردم، چقدر نماز می‌خوانی؛ اینکه پیامبر گرامی اسلام فرمود: یا بلال ارهنی، ای بلال راحتم کن، اذان بگو، بگذار بروم در دریای نماز، این را ما در علی محمدی می‌دیدیم. غبطه می‌خوردم، می‌گفتم علی خسته نمی‌شوی، هیچی نمی‌گفت. مثلا برگردد بگوید: ای بابا حالا ما باز هم جا داریم! نماز شب‌اش، نماز صبح‌اش، نماز ظهراش، عجیب بود. ایشان این قدر نماز خواند و لذت می‌برد، مزه مزه می‌کرد نمازهایش را. الان می‌بینم خود بنده و امثال بنده نماز یک مقدار دیر می‌شود، می‌گویند به امام جماعت بگوییم که زود تمام کند، و راحت‌مان کند. چقدر لفت می‌دهد. پیامبر می‌فرمود: بلال بگو نماز شد تا راحت شویم، ما می‌گوییم بگو [نماز] تمام شد تا راحت بشویم. حالا چرا ایشان از نماز لذت می‌برد چون من در طول این هفت هشت سال یک گناه از ایشان ندیدم سر بزند. به او مکرر می‌گفتم: علی، آن قدری که من از تو می‌ترسم اگر از خدا می‌ترسیدم کارم تمام بود. نه اینکه ترسیدنی باشد، خیر؛ من ورزشکار بودم، هیکلم از او درشت تر بود ولی او ابهتی داشت و تقوایی. او خیلی به من علاقه داشت اما من از یک چیز او می‌ترسیدم. وقتی حرف می‌زدی و بوی ریا می‌داد، رنگ علی مثل گچ سفید می‌شد. من از پریدن رنگ روی او می‌فهمیدم دارم خطا می‌کنم و خودم را سریع جمع می‌کردم. مراقب بودیم در حجره؛ حرف می‌زدی همین که بوی غیبت از کلام می‌آمد چهره علی برافروخته می‌شد، اگر متوجه نمی‌شدیم با چهره‌ای خندان جلسه را ترک می‌کرد؛ نمی‌خواست دل ما را برنجاند، ولی ما می‌فهمیدیم که داریم خطا می‌کنیم. *به علی آقا چیت ساز می‌گفتم او را جاهای خطرناک نفرست آن وقت این آدم با این همه تقوا که «یفرحه فی وجهه و حزنه فی قلبه» بود . تک پسر بود، پدر و مادرش بسیار به ایشان وابسته بودند، من یک وقت به [شهید] علی آقا چیت ساز – فرمانده وقت تیپ انصار الحسن(ع) - عرض کردم علی آقا، پدر ایشان مکرر آمده‌اند پیش من، می‌گویند: به من رحم کنید، من همین یک پسر را دارم، اگر علی چیزیش بشود من و مادرش می‌میریم. مراقب باش و خیلی مأموریت‌های خطرناک نفرست علی را. با علی یک قرار سه ماه گذاشتیم که برویم اطلاعات - عملیات و از حوزه سه ماه مرخصی گرفتیم. گفتیم انگار، سه ماه تمام شده بود و باید برگردیم. گفت: من فکر می‌کنم تا جنگ تمام نشود ما درس خوان نمی‌شویم. می‌رویم در حجره و تا سر و صدا بشود، مارش و عملیاتی بلند می‌شود و باید دوباره برگردیم. بگذار کار جنگ را تمام کنیم و اگر زنده ماندیم برمی‌گردیم. گفتم: علی این حرف را من باید بزنم نه تو که تک پسر هستی. اگر اتفاقی برایت بیفتد پدر و مادرت می‌میرند. یک لبخند زد و گفت: خدا را خوب نشناختیم ما، دل آدم‌ها دست خداست. *انگار نه انگار پسرش شهید شده! من تهران بودم که شنیدم علی به شهادت رسیده است. فقط به فکر پدر و مادرش بودم. که خدایا این خبر را به پدر و مادرش بدهند چه کار می‌کنند. آیا زنده می‌مانند. من می‌دیدم چقدر این پدر و مادر عاشق این بچه بودند، یک دفعه می‌دیدید ما سر ظهر می‌رفتیم داخل حجره، همین مدرسه جعفریه پشت بیمارستان آیت‌الله گلپایگانی آنجا حجره داشتیم. ظهر که می‌آمدیم یکی می‌رفت نان می‌گرفت، یکی ماست می‌گرفت، نان و ماستی یا نان و ارده‌ای چیزی می‌خوردیم. یک دفعه دیدیم پدرش آمده حجره. حاج آقای محمدی خب چرا آمدی؟ می‌گفت: دلم برای علی تنگ شد و نتوانستم صبر کنم، صبح زدم و آمدم. با اینکه ایشان کارمند بود. من تا خبر شهادتش را شنیدم برگشتم همدان. رفتم منزل شهید محمدی. گفتم الان دیگر پدرش مرده است. امّا شهید علی محمدی با شهادتش کاری کرد که پدرش - چهار ، پنج سال پیش به رحمت خدا رفت- پنج دور قرآن را با تفسیر خواند. تفسیرهایی را که در رادیو پخش می‌شد همه را گوش کرد و همه را نوشت. هر روز زیارت عاشورا، هفته‌ای یک بار زیارت جامعه کبیره و هر روز قرائت قرآن با تفسیرش؛ تا زمان مرگش ترک نشد. چه می‌کند این شهید و خون شهید. هر وقت به همدان می‌رفتم به پدرش سری می‌زدم. انگار نه انگار که آقای محمدی فرزندی به نام علی محمدی داشته است. ولی ما چه فکر می‌کردیم و او چگونه فکر می‌کرد، که خدایا اگر ما شهید بشویم پدر و مادرمان چه کاری انجام می‌دهند. او توکلش کجا بود و ما کجا. او ایمانش کجا بود و ما کجا. *انس حقیقی با قرآن داشت
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
شهیدعلی #محمدی پدر : امرالله تولد : ۱۳۴۵/۰۱/۰۲ - ملایر .مجرد.شهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۱۶: فاو عملیات والفجر ۸
قرآنی جیبی داشت همیشه همراهش بود. با اتوبوس هر جایی می‌رفتیم با قرآنش مأنوس بود. نه از آن مأنوس‌هایی که آن موقع بلند شوند و اطرافیان‌شان را اذیت کنند. خیر، هم هوای اطرافیانش را داشت، هم هوای روح خودش را. در جبهه خیلی وقت‌ها در وضعیت پدافند بودیم و حمله و عملیات و کاری نبود، علی محمدی از لحظه لحظه‌های عمرش استفاده می‌کرد. تمام کتاب‌های شهید مطهری و شهید دستغیب را خوانده بود. با قرآن آن قدر مأنوس بود. اگر آیه‌ای می‌خواندی و اشتباه بود، می‌فهمید و می‌گفت فلانی! اشتباه داری می‌خوانی. حافظ نبود ولی انس فراوان داشت. این شهید محمدی می‌شود و این ما می‌شویم. چند روز پیش، یکی از طلبه‌هایم سؤال می‌کرد که می‌شود انسان معصوم باشد، گفتم: به ولله من معصوم دیده‌ام. آن هم نه کسی که کلاس عرفان رفته باشد یا نمی‌دانم از این ادا و اطفارها در بیاورد. خیر. همین زندگی عادی خودش را داشت. گناه نمی‌کرد، توجه به اطرافیانش به معنای واقعی داشت. خدا نمی‌کرد کسی مریض می‌شد، این علی محمدی مثل پروانه دورش می‌چرخید، فرشته بود. کسی اگر یک وقت یک اخم در چهره‌اش ظاهر می‌شد علی محمدی می‌آمد و می‌گفت تو را به خدا چه شده و چه مشکلی داری. من به فدای این قلب‌ها، چقدر دریا دل بودند اینها، چقدر پاک و مطهر بودند. خب اگر او شهید نمی‌شد و می‌مرد واقعاً جای گریه و تعجب نداشت. *با علی چیت ساز خیلی شوخی داشتم و ... من با علی چیت‌ساز شوخی داشتم. از یک چیز خیلی ناراحت می‌شد. آن اینکه به شوخی به او می‌گفتم تو شهید نمی‌شوی و زنده می‌مانی. به علی چیت ساز می‌گفتم: ببین علی من طلبه ام و ما طلبه‌ها علم غیب داریم. می‌گفتم : تو جانباز می‌شوی و می‌مانی. دادش بلند می‌شد. تو را به خدا نگو حمید. من نمی‌توانم بمانم در حالی که همه رفقا رفته‌اند. من شوخی می‌کردم و او جدی می‌گرفت. اما او رفت و ما ماندیم. خیلی خوب است بمانیم منتها باید مراقب بود نشویم «روب صائل فی ما یضروا»، چه بسیار سعی کننده‌ای که شب و روز ندارد اما فی ما یضروا حرکت می‌کند، حرکتش به سوی ضرر و زیان و طغیان است. حرکتش به سوی نابودی و گناه است. منیت است، غرور است، تکبر است. بخوان از بحر عبرت داستان باستانی را که تو نیز روزگاری داستان باستان بودی این داستان یک داستان راستان است. داستان باستان نیست، اسطوره نیست، قصه نیست، واقعیت است، خداوند به همه ما یک توفیق بدهد که ادامه دهنده راه معنوی، راه عرفانی، راه عملی، راه فکری و راه اعتقادی این شهدا باشیم. انشاءالله.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ 🌺 ✨ 🌺✨ ✨ 🌷گاهی در کار شهدا چنان می مانی که گویا رویاست. اما می بینی حقیقت دارد و اغراق نبوده. آنگاه چنان دلت تنگ میشود برای مردانی که حقیقتا مرد بودند . مردانی که اگر بودند هم باز هم مرد بودند. خیلی پیچیده نیست حتی در این زمان هم می شود تشخیص داد. به آسانی میشود شهدا را بین همین آدمهای زنده پیدا کرد بین همین هایی که نفس میکشند و راه می روند و زندگی میکنند..فقط کافیست کمی دل داد و دید که شهیدانی نیز داریم که هنوز هستند و نفس میکشند.. کسی که دلی را نشکست و از هم جواب مریدانش را می داد , مثل که برایش مهم نبود کجاست و در چه حالی , برایش مهم این بود که کسی حالا به او نیاز دارد حتی با یک پیام که جوابش تنها "سلام ، دعایم کن "، باشد ، تا آرامش کند تا بگوید شهدا فراموش کار نیستند تا بگوید مردانگی در خون شهداست و اینجا یا هرجای دیگر شهدا حاضرند کافیست دلت هوائیشان شود حتی با چند کلمه...❣ خوب نگاه کنی خواهی دیدشان. آن وقت چقدر دلت تنگ میشود برای مرام شان ، و هزاران بار بیشتر برای صدایشان برای نگاهشان و دلتنگ تر برای وجودشان.. شهید چه در دنیا باشد چه نباشد ، همیشه حاضر است ، حتی باز هم مثل گاهی مثل یک می آید که بگوید: " می بینم و میدانم که دلتنگ هستی ، من هم دلتنگ هستم "...💔 ✨ را نمی شود تصور کرد که چه بودند اما میشود فهمید که چه کردند... 🌷شهدا را یاد کنیم با ذکر از جمله جستجوگرنور که بخواب مریدانش آمده اند و گفته اند: ...💔🌷 🌸..... @Karbala_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از بیداری ملت
💢 این تیتر درست بود: 🔻بدون جنگ؛ در راکتور اراک بتن ریختیم 🔻بدون جنگ؛ سانتریفیوژها را جمع کردیم 🔻بدون جنگ؛ بازهم تحریم شدیم 🔻بدون جنگ؛ دلار به 7000 تومان رسید 🔻و بدون جنگ؛ از برجام خارج شدند... 🔴به کمپین #بیداری_ملت بپیوندید👇 ✅ @bidari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢آموزش دادن به کودک 🌸پیامبر اسلام(ص): ✨وقتى معلم به بگويد: بگو بسم اللّه الرحمن الرحيم و آن را تكرار كند خداوند براى كودك و پدر و مادرش و معلم، برائت از در نظر گرفت. 📚بحارالأنوار ج 89 ، ص 257
❣من بیقـرار روضہ و بے تاب ڪربلا تو حضرٺ حسینـے و ارباب ڪربلا شش گوشہ‌اٺ قشنگےِ دنیاے زشٺ ماسٺ جانم فـداے قبلہ ے جذاب ڪربلا 🌷
🌷✨پنجشنبه تان بخیــر کُجایید؟ چِه میکنید؟ اینجا شلوغ کرده خیالتان درون ما را... ✨🌷 باز پنجشنبه و یاد شهدا با ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌