eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
909 دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
عَلی(ع) حِیرونِه..
کَفن را دَر بَغل بگرفت و بو کَرد.. هَمان طِفلی کِه آخر بی کَفن ماند.. ..
ب) وصیت نامه الهی _ سیاسی ۱- ای علی! مرا یاد کن. او در لحظه های واپسین زندگی به امیرالمومنان علی (ع) فرمود: ای اباالحسن! برای من لحظه ای بیش از زندگانی نمانده است و زمان کوچ و خداحافظی فرا رسیده است. سخنان مرا بشنو؛ زیرا .... •┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
کیست زهرا،یاس خوش عطر رسول/ راضیـه،انسیـه،مـرضیـه،صدیقه، بتول 🥀 کيست زهرا کهکشاني منجلي کيست زهرا کعبه عشق علي 🥀 کيست زهرا عالمي را نور عين ميوه قلب حسن جان حسين 🥀 کیست زهرا عالمي حيران او ذره تا خورشيد سر گردان او 🥀 گر نبود او هستي هستي نبود ساغر و پيمانه و مستي نبود 🥀 گر نبود او عشق معنايي نداشت هيچکس اميد فردايي نداشت 🥀 گر نبود او زمزم و کوثر نبود گر نبود او احمد و حيدر نبود 🥀 او تمام راز و رمز عالم است افتخار دودمان آدم است 🥀 موي او وَالّليل، رويش وَ الضُّحي قد او طوبي و قدرش هل اتي 🥀 هرچه در عالم بوَد پابست اوست هرچه درهستي بوَدازهست اوست 🥀 کيست زهرا قبله شرم و عفاف کعبه گرد اوست در حال طواف 🥀 قامت او عرش حق را قائم ست هر چه در عالم بود از فاطمه ست 🥀🖤🥀 ⚫️ ايام فاطمیه وشهادت بانوى دوعالم ،دختر پيامبر«صل الله علیه وآله»حضرت فاطمه زهرا«سلام الله علیها» تسليت باد.🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِسْمَ رَبِّ شٌهَدایِ وَالصِدِیْقینْ شهدای عملیات 🌷 ٤و۵ 🌷 و یادوخاطر سردارشهید ❣ ❣ ✨✨✨ فردا مصادف با بی بی دو عالم (س)🏴 @Karbala_1365
, ❤️ #مثل_علی_مثل_فاطمه… 🍃 خاطرات و زندگینامه #سردارشهیدعلی_شفیعی مسئول محورهای عملیاتی لشکر۴۱ ثارالله کرمان 🌺بازآفرینی: #محمدرضامحمدی_پاشاک @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#صفحه۲۳ 🍃🌸 🍃 باخبر شدم که علی دارد در کوچه ابوذر خانه می سازد. دلم میخواست مراسم درهمان خانه برگزار
۲۴ 🍃🌸 💕 … 🌷 این داستان: 🌺راوی: (همسرشهید) 💠 🍂❣ ❤️زندگی مشترکمان خیلی کوتاه بود. مثل نسیم آمد و گذشت؛ ولی همان بیست روز اول کافی بود تا بفهمم علی چطور آدمی است. وقتی بیرون از خانه بودیم می دیدم او متوجه حال و روز مردم است. خیلی دقیق بود و احتیاط میکرد. مدام در خطر بود. کسانی سایه به سایه او می آمدند. من نگران او بودم و او نگران من. علی میگفت:من هیچ، تو را هدف نگیرند. قبل از عروسی گفتم برویم با مادرت زندگی کنیم. گفت آن خانه امن نیست. برایم توضیح داد که شرایط انقلاب ایجاب میکند اینطور زندگی کنیم. این راه برگشت ندارد. اگر ما یک انقلاب معمولی بود، می توانستیم فراموشش کنیم و پی زندگی شخصی برویم. ولی انقلاب ما است. و اسلام همه چیز ماست.🇮🇷🌷 علی فقیر نواز بود. میگفت:چه خوب میشد روزی را ببینم که محرومی وجود نداشته باشد. غصه میخورد از اینکه بچه ای را پابرهنه می دید یا دانش آموزی را حین واکس زدن کفش این و آن. رگ گردنش ورم میکرد، سرخ وسیاه میشد و اشک در چشمان قشنگش جمع میشد. فقط اشک نبود، بغض و کینه هم بود. شکایت داشت از این موضوع، ولی دستش بسته بود. بعد برای آرامش خودش قرآن می خواند. چند روزی که بیرون رفتیم، چیزیهایی بعنوان هدیه برایم می خرید. حالا روسری بود، عطر بود و.... همیشه هم با روی خوش خرید. در عوض بیاد خودش نبود.او خودش را نادیده گرفته بود ولی از خودش غافل نبود. برای اینکه مسولیتش را به نحو احسنت انجام می داد.بی خیال و بی عار نبود. میگفت باید تاوان نَفَس کشیدنمان را بدهیم.❣ ✨صوت علی را فراموش نمیکنم. پیش از آنکه وارد خانه شود، قران تلاوت میکرد. وقتی صدایش را می شنیدم از پله ها پایین می رفتم و در را به رویش باز میکردم. بعد از هرنماز قران میخواند. صدایش دم صبح شنیدنی تر میشد. چنگ می انداخت به قلب آدم و او را زیر و رو میکرد. من نمونه را هیچ ندیده ام. برادران من هم راه علی را می رفتند ولی مثل او نبودند. یک دردی همراه علی بود که به وصف نمی گنجد. می گفت، مزاح میکرد، میخندید، ولی همه اینها ظاهر امر بود. درونش چیز دیگری وجود داشت. آدم شلوغ و خنده رویی بود. بعضی چیزهارا بعداز انقلاب یادگرفته بود و رعایت میکرد ولی ذاتاً خنده رو بود. یکبار پرسید: ، پشیمان نیستی از اینکه با من ازدواج کردی؟ گفتم:چطورشده؟ گفت:خب من گرفتاریهای زیادی دارم. امروز و فردا هم می روم جبهه. به احتمال قوی می شوم.… گفتم:خودت بهتر میدانی، ولی از شهادت حرف نزن. چون من تازه برادرم را از دست داده ام، طاقت ندارم تو را هم از دست بدهم. آن روزها فکر نمیکردم که فرصت زیادی نداریم. بعداز ۲۰ روز رفت. راضی بودم. یک هفته بعداز عروسی مان گفت:میخواهم بروم جبهه. اینجاهستم اما دلم پیش بچه هاست. راضی نبودم. گفتم حالا مه عملیات نیست. فکر میکردم جبهه یعنی عملیات.به ویژه از مسعولیت علی سر در نمی آوردم. اگر همه روزهای جنگ را فراموش کنم، عملیات ۸ و ۴ را فراموش نمیکنم.💔🍂 👇👇👇
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
, ❤️ #مثل_علی_مثل_فاطمه… 🍃 خاطرات و زندگینامه #سردارشهیدعلی_شفیعی مسئول محورهای عملیاتی لشکر۴۱ ثارال
۲۵ 🍃🌸 ❣علی میدانست که شهید میشود، ولی مردانگی کرد و رفت. من یک ماه با او زندگی کردم. از چهارماه ونیم، فقط یک ماه. تا جایی که میتوانست به من محبت کرد. مراعاتم را کرد. از گل نازکتر به من نگفت. اجازه نداد سختیهای زندگی آزارم بدهد. درس مقاومت به من داد. مال حرام به خوردم نداد. کسی از دست او پیش من شکایت نکرد. مردمدار بود. خداترس بود و امامش را تا سرحدجان دوست داشت. ضیاءعزیزی درست در روز عروسی مان شد.❣ خبرش را سه روز بعد دادند. وقتی این خبر را شنید، یک لحظه در خانه نماند. سراسیمه آمد و گفت:برویم خانه عزیزی. مثل ابربهاری اشک می ریخت. آنقدر متلاطم بود که نمی دانست در خانه اش کجاست. رفتیم آنجا. می لرزید. شبش دعای توسل اجرا کرد. آنقدر سوزناک خواند که خلایق از خود بی خود شدند. میخواند و او را صدا میکرد تا دستش را بگیرد. گفت:از روی خانواده شهدا خجل هستم...دوستانم یک به یک می روند و من زنده هستم. رفتیم سرخاک شهید. با آنها عهد و پیما بست که به زودی به آنها بپیوندد. امثال در زمین جا نمی گرفتند. دنیا پیش چشمشان بی مقدار بود. مثل آب بینی بز گَر که (ع) فرموده بود. 🍃وقتی میخواست برود جبهه، ساک کوچکش خالی بود. لباس اضافه نداشت تا ساک ببندد. نه اینکه نتواند بخرد، میخریدولی می داد به محرومین. گفت وقتی همه مردم دارا شدند من هم خوب میخورم و خوب می پوشم. گفت:وقتی به مرخصی آمدم، می رویم مشهد. خب من بچه بودم، دلم میخواست او پیشم بماند. گریه کردم ولی مانعش نشدم. از خانه اقای محمدی آمدم خانه خودمان. نمی توانستم توی خانه علی زندگی کنم. چون تحت نظر بود. قول داد حداکثر یک روز در میان تلفن بزند اگر نبود نامه و پیغام می دهم. در این ۲۰ روز که بود، غذا نمی خوردم تا علی می آمد حتی شده تا دوازده شب. گوش می خواباندم تا صدای تلاوت قرانش را بشنوم و می دویدم طرف او. هیچ مردی با خواندن قران وارد خانه نشده، الا علی....✨ کار او هم عجیب بود هم بامزه. 🌹 او را از زیر قران گذراندم و دعایش کردم. چیزی چنگ انداخت به سینه ام و قلبم را کند و با خود برد. به خودم گفتم:تو خواهر یک شهید و یک اسیر و همسر یک رزمنده هستی. اگر لیاقت نداری خودت را کنار بکش. حرفت را باید عملت ثابت کند. نمیشود صبور نبود و خواهرشهید بود. 💔 کشنده شروع شد. روزهای اول دقیقه به دقیقه ساعت را نگاه میکردم. یاد حرفهای او می افتادم. با او حرف می زدم. درباره آینده نقشه می کشیدم. گوش به رادیو داشتم. روزنامه میخواندم. می رفتم پیش مادرعلی، اما روز به آخر نمی رسید. وقتی به جنوب رسید، تلفن زد پ خبر سلامتی اش را داد. اصرار کردم که فردا هم تلفن بزند. قبول کرد. هرچه سعی کردم تا فردا را تجسم کنم، نتوانستم. برایم از سال و قرن هم بیشتر جلوه میکرد. حوصله هیچ کاری را نداشتم. مردم و زنده شدم تا علی تلفن کرد. پرسیدم:کی بر میگردی؟ گفت:معلوم نیست ولی به این زودی ها بر نمیگردم. اگر میگفت یک سال دیگر، خودم را آماده میکردم ولی بااین جمله نامعلوم، زمینگیر شدم.💞🍂 …. @Karbala_1365
🕯مانند شمع قصه ات از سر تمام شد. 🍂کوتاه مثل سوره ی کوثر تمام شد. 🕯سیلی وزید در وسط کوچه باد شد. 🍂تا هیجده ورق زد و تمام شد. 🏴 🥀 🏴 🍂🏴💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃❤️ آیت الله مجتهدی :💫 اگر دیدی نمازتان به شما لذت نمیدهد ... قبل از تکبیر و شروع نماز بگویید: ❤️صلی الله علیک یا اباعبدالله ❤️ @Karbala_1365
👌 پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند. " " 🏴 @Karbala_1365
YEKNET.IR - tak - fatemie 2 - 98.11.06 - alimi.mp3
7.54M
دلم گرفته یـــکم دعـــام کـــن بــیا بـشین نــگات کــنم تو هــم نـگام کــن 💔🍂 @Karbala_1365
. یا علـی! انـا فاطـمة بنـت محمـد زوجنـی الله منڪ لاکـون لـک فـی الـدنیا و الآخـرة انـت أولـی بـی مَـن غیـرۍ حنطـنی و غسلنـی و ڪفنـی باللیـل و صـل عـلی و ادفنـی باللـیل و لا تعلـم احـدا و استـودعـک الله و اقـرء علـی ولـدی السلـام الـی یـوم القیـامة ای علی! مـن فاطـمه دخـتر محـمد(صلی الله علیه و آله) هستم، مـرا بـه ازدواج تـو درآورد، تـا در دنـیا و آخرت بـرای تـو باشم. تـو از دیگـران بَر مَـن سـزاوارتری حنـوط و غسل و ڪفن ڪردن مَـرا در شـب بـه انجـام رسان و شـب بَـر مـن نماز بگزار و شب مـرا دفن ڪن و هیچ ڪسی را اطلاع نده! تو را به مـی سپارم و بر فرزنـدانم تـا روز قیـامت سـلام و درود مـی فرستم. ،ج ۴۳، ص ۲۱۴ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏انا لله و انا الیه راجعون... 🍂همسر سرلشکر ‎شهید لشکری به همسر شهیدش پیوست... 🔸این فیلم، نخستین لحظات مکالمه او و بعد از پایان ۱۸ ساله در زندان‌های صدام را نشان می‌دهد. روحش شاد. @Karbala_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا