eitaa logo
کانون خادمین گمنام شهدا
1.5هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
116 ویدیو
5 فایل
کانون خادمین گمنام شهدا: کانونی مستقل ومردمی کانونی بدون وابستگی به نهاد یا ارگانی کانونی که وابسته به #شهداست وبس کانونی که #گمنامی را پرورش میدهد خدایا اخلاصی ازجنس #شهدا عنایت کن با #ما همراه باشید مکان:مشهدخیابان امام رضا ادمین: @Khgshohada_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
👌به لطف خدا، ائمه و مخصوصا " کانون خادمین گمنام شهدا " دوسالگی خود را در جشن گرفت... ان شاءالله همه ی این کانون، از عنایات امام زمان(عج) برخوردار بشوند.. ❌راستی منتظر👇 1⃣ تصاویر 2⃣ پادکست ها 3⃣ فیلم ها این باشید... با برنامه های متفاوت 🌹 با ما همراه باشید.. 🆔 @KhGShohada_ir
🌷 شهید مدافع حرم جاوید یوسفی🌷 زن ها که میشوند نمیگویند بجای آن بهانه میگیرند گله میکنند شکایت میکنند هربار که زنگ میزد کلافه اش میکردم با گلایه ها و اصرارهایم که برگرد میگفت: "چشم!مرخصی که بگیرم برمیگردم" میگفتم:پس سوریه واقعا جنگ‌ست که برای برگشتنت باید مرخصی بگیری؟؟ وقتی گفت میخواهد برود سوریه بی مقدمه گفتم من هم می‌آیم! طاقت دوری اش را نداشتم.همیشه با هم بودیم.اخر هفته ها که میرفت کوهنوردی چندین بار زنگ میزدم میگفتم:اقا جاوید کجایی؟زودتر برگرد گفت:نه! خانم ها را نمیشود همراه خودمان ببریم!من هم میروم ! گفتم:باشد برای زیارت اگر میروی برو...تنها برو! خبری نداشتم از جنگ و اشوب سوریه! چندروز بعد مرا برد مسجدی که رضایت کتبی بدهم به رفتنش،گمان میکردم قرارست من هم با او بروم و اقاجاوید میخواهد بقولی دقیقه اخر شگفت زده ام کند و بگوید همراهش شوم! وقتی عکس من و بچه ها را هم از جاوید خواستند این خیال در دلم قوت گرفت. از شوق این فکر هیچکدام از فرم ها را نخواندم و تنها امضا کردم. کسی که فرم هاراتحویلم داده بود مدام ازمن میپرسید:خانوم شما راضی هستید به رفتن همسرتان؟ من هم ازهمه جابیخبر میگفتم:چرا راضی نباشم!؟راضی ام! جاوید اما پشت سرم ایستاده بود و سر و دست تکان میداد که به آن اقا بفهماند چیزی نگوید بعد از آن تا روز اعزام اقا جاوید هرشب امام رضا بودیم_تا پانزده روز_در گریه میکرد،خیلی گریه میکرد،علتش را نمیفهمیدم من. روز شهادت امام رضا(علیه السلام) روز اعزامش بود عجله داشت میخواست پرواز کندانگار،ترافیک و شلوغی شهر کلافه اش کرده بود،قبل رفتنش با دخترهایمان چند عکس گرفت. تلفن همراهش را باخودش نبرد اجازه نداشت گفتم پس چطور برایمان عکس میفرستی از آنجا؟؟چطور زنگ میزنی؟ گفت حالا وقتی برگشتم عکسها را نشانت میدهم! زنگ هم میزنم! بعد رفتنش فهمیدم اصل قضیه را،برادرم از اوضاع سوریه گفت.پدرم گفت تو ندیدی را که می اورند؟ گفتم نه! از کجا باید خبر می داشتم!؟ دو هفته ای از نبودنش گذشت نه پیامی نه تماسی طاقتم طاق شده بود...رفتم همان مسجدی که فرم ها را امضا کرده بودند. گفت:هنوز به سوریه نرفتند و تهران درگیر دوره های آموزشی اند. تحمل مشهد را نداشتم بدون اقا جاوید! چمدانم را بستم و راهی شیراز شدم و رفتم خانه پدر همسرم! بعد از یکماه زنگ زد و گفت تهران بوده و تازه راهی سوریه شده... گفتم پس چرا زنگ نزدی؟؟ گفت:نمیشد مجالم نداد بیش از این لب باز کنم به گله و شکایت! صورتش خیس اشک بود گفت:خواب دیدم درقبری تاریک گرفتارم و عقربی مدام روی سینه ام راه میرود از خدا و ائمه مدد میخواستم.ناگهان خانمی با مشکی آمد و گفت:نگران نباش تو از مایی! بعد این خواب تب و تاب سوریه رفتن به جانش افتاد! پدراقاجاوید گفت:مجروح شده و در مشهد است! جاده شیراز به مشهد آنروز انگار تمامی نداشت. آدمی که باشد زمان کند میگذرد،جاده ها طولانی میشوند از کنار یک بیمارستان که رد شدیم گفتم:بچه ها کنار شما باشند من خودم شب کنار اقاجاوید می‌مانم. نفهمیدم چه وقت و چه طور وارد مسجد شدم بخودم که آمدم خیره مانده بودم به عکس اقاجاوید روی دیوار! گفتند وداع با پیکر از خدا میخواستم اشتباه باشد، تشابه اسمی چیزی دلم میخواست روی پیکر را که باز کنم چهره آقاجاوید را نبینم اما جاوید بود با چشم های نیمه باز، سخت بود برایم خیلی سخت اسما پدرش را در دید خیلی بهم ریخت؛ یسنا اما تقریبا پنج ماهه بود چیزی نمی‌فهمید دلم میخواست پیکرش مشهد بماند اما پدر‌همسرم طاقت دوری از پسرش را نداشت. چیزی نگفتم راضی شدم که شیراز باشد.خودم اما مشهد ماندم گفتم اقاجاوید خودش مرا آورده مشهد پس من هم همینجا می‌مانم اوایل اسما زیاد مرور میکرد خاطرات پدرش را اشک های مرا که می‌دید دیگر چیزی نمیگفت. دلش میخواست نام دختر اول‌مان مبینا باشد اما با دل من راه آمدو شد آن نامی که من میخواستم. انتخاب نام دختر دوم‌مان هم را سپرد به من! چند وقت پیش با یسنا راجع به حرف میزدم گفتم: باباجاوید همراه (عج) برمیگردد؛بعد آن مدام به همه میگوید برای اقا دعا کنید که بابا جاویدمم برگردد. سوریه که رفته بودم در فرودگاه با خودم گفتم:آقاجاوید بخاطر این مردم شد؟! اما تا چشمم به گنبد خانم زینب(س) افتاد از فکرم شرمنده شدم، جاوید بخاطر حفظ حریم رفت. زیاد سفر میرفتیم باهم برای همین بعد او اشتیاقی به سفر و تفریح ندارم خیلی اوقات که خوابش را میبینم من و بچه ها را میبرد یک دشت سبز به هوای تفریح و سفر دلم‌تنگش میشود،اگر مزارش اینجا بود دلم ارام‌تر بود،اما وقت میروم حرم حرم پناه هاست هربار که به شیراز میرسم قبل از هرجایی با چمدان راهی دارالمرحمه میشوم..مزار اقا جاوید. 🆔 @KhGShohada_ir