🌷 شهید مدافع حرم جاوید یوسفی🌷
زن ها که #دلتنگ میشوند نمیگویند #دلتنگند بجای آن بهانه میگیرند گله میکنند شکایت میکنند هربار که زنگ میزد کلافه اش میکردم با گلایه ها و اصرارهایم که برگرد
میگفت: "چشم!مرخصی که بگیرم برمیگردم" میگفتم:پس سوریه واقعا جنگست که برای برگشتنت باید مرخصی بگیری؟؟
وقتی گفت میخواهد برود سوریه بی مقدمه گفتم من هم میآیم! طاقت دوری اش را نداشتم.همیشه با هم بودیم.اخر هفته ها که میرفت کوهنوردی چندین بار زنگ میزدم میگفتم:اقا جاوید کجایی؟زودتر برگرد
گفت:نه! خانم ها را نمیشود همراه خودمان ببریم!من هم میروم #زیارت!
گفتم:باشد برای زیارت اگر میروی برو...تنها برو!
خبری نداشتم از جنگ و اشوب سوریه!
چندروز بعد مرا برد مسجدی که رضایت کتبی بدهم به رفتنش،گمان میکردم قرارست من هم با او بروم و اقاجاوید میخواهد بقولی دقیقه اخر شگفت زده ام کند و بگوید همراهش شوم!
وقتی عکس من و بچه ها را هم از جاوید خواستند این خیال در دلم قوت گرفت.
از شوق این فکر هیچکدام از فرم ها را نخواندم و تنها امضا کردم.
کسی که فرم هاراتحویلم داده بود مدام ازمن میپرسید:خانوم شما راضی هستید به رفتن همسرتان؟
من هم ازهمه جابیخبر میگفتم:چرا راضی نباشم!؟راضی ام!
جاوید اما پشت سرم ایستاده بود و سر و دست تکان میداد که به آن اقا بفهماند چیزی نگوید
بعد از آن تا روز اعزام اقا جاوید هرشب #زائر امام رضا بودیم_تا پانزده روز_در #حرم گریه میکرد،خیلی گریه میکرد،علتش را نمیفهمیدم من.
روز شهادت امام رضا(علیه السلام) روز اعزامش بود عجله داشت میخواست پرواز کندانگار،ترافیک و شلوغی شهر کلافه اش کرده بود،قبل رفتنش با دخترهایمان چند عکس گرفت.
تلفن همراهش را باخودش نبرد اجازه نداشت گفتم پس چطور برایمان عکس میفرستی از آنجا؟؟چطور زنگ میزنی؟
گفت حالا وقتی برگشتم عکسها را نشانت میدهم!
زنگ هم میزنم!
بعد رفتنش فهمیدم اصل قضیه را،برادرم از اوضاع سوریه گفت.پدرم گفت تو ندیدی #شهدایی را که می اورند؟ گفتم نه! از کجا باید خبر می داشتم!؟
دو هفته ای از نبودنش گذشت نه پیامی نه تماسی طاقتم طاق شده بود...رفتم همان مسجدی که فرم ها را امضا کرده بودند.
گفت:هنوز به سوریه نرفتند و تهران درگیر دوره های آموزشی اند.
تحمل مشهد را نداشتم بدون اقا جاوید! چمدانم را بستم و راهی شیراز شدم و رفتم خانه پدر همسرم!
بعد از یکماه زنگ زد و گفت تهران بوده و تازه راهی سوریه شده...
گفتم پس چرا زنگ نزدی؟؟ گفت:نمیشد
#دلتنگی مجالم نداد بیش از این لب باز کنم به گله و شکایت!
صورتش خیس اشک بود گفت:خواب دیدم درقبری تاریک گرفتارم و عقربی مدام روی سینه ام راه میرود از خدا و ائمه مدد میخواستم.ناگهان خانمی با #چادر مشکی آمد و گفت:نگران نباش تو از مایی!
بعد این خواب تب و تاب سوریه رفتن به جانش افتاد!
پدراقاجاوید گفت:مجروح شده و در مشهد است!
جاده شیراز به مشهد آنروز انگار تمامی نداشت.
آدمی#دلتنگ که باشد زمان کند میگذرد،جاده ها طولانی میشوند
از کنار یک بیمارستان که رد شدیم گفتم:بچه ها کنار شما باشند من خودم شب کنار اقاجاوید میمانم.
نفهمیدم چه وقت و چه طور وارد مسجد شدم بخودم که آمدم خیره مانده بودم به عکس اقاجاوید روی دیوار!
گفتند وداع با پیکر #شهید
از خدا میخواستم اشتباه باشد، تشابه اسمی چیزی دلم میخواست روی پیکر را که باز کنم چهره آقاجاوید را نبینم
اما جاوید بود با چشم های نیمه باز، سخت بود برایم خیلی سخت
اسما پدرش را در #معراج دید خیلی بهم ریخت؛ یسنا اما تقریبا پنج ماهه بود چیزی نمیفهمید
دلم میخواست پیکرش مشهد بماند اما پدرهمسرم طاقت دوری از پسرش را نداشت. چیزی نگفتم راضی شدم که #مزارش شیراز باشد.خودم اما مشهد ماندم گفتم اقاجاوید خودش مرا آورده مشهد پس من هم همینجا میمانم
اوایل اسما زیاد مرور میکرد خاطرات پدرش را اشک های مرا که میدید دیگر چیزی نمیگفت.
دلش میخواست نام دختر اولمان مبینا باشد اما با دل من راه آمدو شد آن نامی که من میخواستم.
انتخاب نام دختر دوممان هم را سپرد به من!
چند وقت پیش با یسنا راجع به #امامزمان حرف میزدم گفتم: باباجاوید همراه #حضرتمهدی(عج) برمیگردد؛بعد آن مدام به همه میگوید برای #ظهور اقا دعا کنید که بابا جاویدمم برگردد.
سوریه که رفته بودم در فرودگاه با خودم گفتم:آقاجاوید بخاطر این مردم #شهید شد؟!
اما تا چشمم به گنبد خانم زینب(س) افتاد از فکرم شرمنده شدم، جاوید بخاطر حفظ حریم #حرم رفت.
زیاد سفر میرفتیم باهم برای همین بعد او اشتیاقی به سفر و تفریح ندارم خیلی اوقات که خوابش را میبینم من و بچه ها را میبرد یک دشت سبز به هوای تفریح و سفر
دلمتنگش میشود،اگر مزارش اینجا بود دلم ارامتر بود،اما وقت #دلتنگی میروم حرم حرم پناه #دلتنگ هاست
هربار که به شیراز میرسم قبل از هرجایی با چمدان راهی دارالمرحمه میشوم..مزار اقا جاوید.
#خواهران
#چهارشنبههای_شهدایی
#شهید_مدافع_حرم_جاوید_یوسفی
🆔 @KhGShohada_ir