🔅 #آرزوی_بازگشت
✍ چرا اومدم؟ به خاطر علاقه به دین اسلام و برای اینکه به عنوان یک بسیجی کار بزرگی کنم
اسلام در خطره
اسلام در خطره
برای اسلام باید از همه چیزمان بگذریم
سوریه جاییه که ما میتونیم به خدای خودمون نزدیک بشیم
غیرتم اجازه نداد شیعه تنها بماند
به هم سن و سالای خودم میگم #نماز و #تقوی رو فراموش نکنید.
آنجا دختر بچه هایی بودند که برای اینکه پاهایشان خار نرود، آن ها را با لباس پاره میبستند.
اگر دوباره نروم، #ظلم کرده ام...
✍ اینها صحبت های جوان ۲۰ سالهای است که پیکرش در عملیات تل زرد و در نبرد کوهپایهای جا ماند. همانجا که وقتی خودش و تکتیراندازهایش از سه طرف محاصره شدند، بالای کوه رفتند تا بهتر مبارزه کنند اما همان بالا، برای همیشه جاودانه شد.
✍ محمد آرش، در سوریه به #کربلا ملقب بود. شاید بخاطر اینکه در محرم متولد شد و در همان محرم هم به #شهادت رسید. متولد ۶ خرداد ۷۵ بود و درست در ۲۰ سالگی و در سال ۹۵ برای دفاع از حریم حرم عقیله بنی هاشم پر کشید و شهید شد.
✍ از آنهایی بود که خاکش را با عشق به مسجد و مذهب سرشته بودند. مکبر، مؤذن و آشپزی مسجد، از جمله افتخاراتش بود و از برکات همین عشق بود که عاقبتش ختم به شهادت شد. بعد از اینکه فهمید در عراق و سوریه چه میگذرد، عزم دفاع کرد اما #مجوز_مادر شرط پرواز است. پس باید به خواهر و شوهر خواهر، متوسل شود و سرانجام بعد از یکسال، مادر راضی میشود.
✍ محمد آرش و خواهرش از آن دسته خواهر و برادرهایی هستند که پای مکتب خواهر و برادر #عاشورا، حسین(ع) و زینب(س) بزرگ شده بودند. آنگونه که روایت خواهر از رفتن محمد، شما را به یاد #وداعی_آشنا میاندازد. خواهر اشک می ریزد و از لحظات رفتن میگوید:
✍ خودم کولهاش را آماده کردم. هر دفعه که میآمد، شکلات میگرفتم و با ورودش به حیاط به روی سرش میریختم و بچهها با صدای «دایی اومد» «دایی محمد اومد» خوشحال، به دورش میچرخیدند. به محض ورودش به پاس احترام، بر دستان و پاهای مادرم بوسه میزد. وقتی نماز میخواند، گویا در آسمان بود. این محمد، #محمدی شده بود. حق داشت خواهر وقتی که میگفت هر دفعه زیباتر میشد و قامتش کشیدهتر؛ ناسلامتی قرار بود به ملاقات #خدا برود. اما آخرکار خواهر شک کرده بود. هنگام وداع سرش ناخودآگاه به روی سر محمد قرار گرفت.
✍ او اسم آخرین فرزند خواهر را انتخاب می کند و #رقیه میشود ارثی از دایی محمد برای فرشته کوچک خواهر. این فقط بخشی از ماجراست...
✍ از مادر چیزی نمیگویم فقط همینقدر که مادر بعد از سه سال با هر زنگ در و با هر صدای تلفن و در هر لحظه ای از زندگی #منتظر_بازگشت محمد آرش است. هر وقت دلتنگ می شود با خدا حکایت محمد آرش را بیان میکند و حالا بعد از اینکه مهمان حضرت زینب (س) میشود، به فرزندش حق میدهد که برای رفتن اصرار میکرد. به قول خودش «محمد آرش راهش را انتخاب کرده بود».
محمدآرش همان جوان ۲۰ سالهای است که تا به آخرین اعزام کسی نمیدانست او فرمانده است... و همان جوانی که لحظه آخر تکبیر الله اکبرش لرزه بر جان داعشیها میانداخت...
شرح دلتنگی برقرار و باقیست اما روزی محمد برمیگردد... حالا او را حس میکنند اما باز هم #دلتنگی برقرار است...
برایشان دلتنگیم و دلسوز
کاش به دعایی دستمان را بگیرند...
#برادران
#چهارشنبههای_شهدایی
#شهیدمدافعحرم_محمدآرشاحمدی
#کانون_خادمین_گمنام_شهدا
🆔 @KhGShohada_ir