eitaa logo
کانون خادمین گمنام شهدا
1.5هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
123 ویدیو
7 فایل
کانون خادمین گمنام شهدا: کانونی مستقل ومردمی کانونی بدون وابستگی به نهاد یا ارگانی کانونی که وابسته به #شهداست وبس کانونی که #گمنامی را پرورش میدهد خدایا اخلاصی ازجنس #شهدا عنایت کن با #ما همراه باشید مکان:مشهدخیابان امام رضا ادمین: @Khgshohada_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 ✍ چرا اومدم؟ به خاطر علاقه به دین اسلام و برای اینکه به عنوان یک بسیجی کار بزرگی کنم اسلام در خطره اسلام در خطره برای اسلام باید از همه چیزمان بگذریم سوریه جاییه که ما میتونیم به خدای خودمون نزدیک بشیم غیرتم اجازه نداد شیعه تنها بماند به هم سن و سالای خودم میگم و رو فراموش نکنید. آنجا دختر بچه هایی بودند که برای اینکه پاهایشان خار نرود، آن ها را با لباس پاره میبستند. اگر دوباره نروم، کرده ام...‌ ✍ اینها صحبت های جوان ۲۰ ساله‌ای است که پیکرش در عملیات تل زرد و در نبرد کوهپایه‌ای جا ماند. همانجا که وقتی خودش و تک‌تیر‌انداز‌هایش از سه طرف محاصره شدند، بالای کوه رفتند تا بهتر مبارزه کنند اما همان بالا، برای همیشه جاودانه شد. ✍ محمد آرش، در سوریه به ملقب بود. شاید بخاطر اینکه در محرم متولد شد و در همان محرم هم به رسید. متولد ۶ خرداد ۷۵ بود و درست در ۲۰ سالگی و در سال ۹۵ برای دفاع از حریم حرم عقیله بنی هاشم پر کشید و شهید شد. ✍ از آن‌هایی بود که خاکش را با عشق به مسجد و مذهب سرشته بودند. مکبر، مؤذن و آشپزی مسجد، از جمله افتخاراتش بود و از برکات همین عشق بود که عاقبتش ختم به شهادت شد. بعد از اینکه فهمید در عراق و سوریه چه میگذرد، عزم دفاع کرد اما شرط پرواز است. پس باید به خواهر و شوهر خواهر، متوسل شود و سرانجام بعد از یکسال، مادر راضی می‌شود. ✍ محمد آرش و خواهرش از آن دسته خواهر و برادرهایی هستند که پای مکتب خواهر و برادر ، حسین(ع) و زینب(س) بزرگ شده بودند. آنگونه که روایت خواهر از رفتن محمد، شما را به یاد می‌اندازد. خواهر اشک می ریزد و از لحظات رفتن می‌گوید: ✍ خودم کوله‌اش را آماده کردم. هر دفعه که می‌آمد، شکلات می‌گرفتم و با ورودش به حیاط به روی سرش میریختم و بچه‌ها با صدای «دایی اومد» «دایی محمد اومد» خوشحال، به دورش می‌چرخیدند. به محض ورودش به پاس احترام، بر دستان و پاهای مادرم بوسه میزد. وقتی نماز میخواند، گویا در آسمان بود. این محمد، شده بود. حق داشت خواهر وقتی که میگفت هر دفعه زیباتر میشد و قامتش کشیده‌تر؛ ناسلامتی قرار بود به ملاقات برود. اما آخرکار خواهر شک کرده بود. هنگام وداع سرش ناخودآگاه به روی سر محمد قرار گرفت. ✍ او اسم آخرین فرزند خواهر را انتخاب می کند و میشود ارثی از دایی محمد برای فرشته کوچک خواهر. این فقط بخشی از ماجراست... ✍ از مادر چیزی نمیگویم فقط همینقدر که مادر بعد از سه سال با هر زنگ در و با هر صدای تلفن و در هر لحظه ای از زندگی محمد آرش است. هر وقت دلتنگ می شود با خدا حکایت محمد آرش را بیان می‌کند و حالا بعد از اینکه مهمان حضرت زینب (س) میشود، به فرزندش حق می‌دهد که برای رفتن اصرار میکرد. به قول خودش «محمد آرش راهش را انتخاب کرده بود». محمدآرش همان جوان ۲۰ ساله‌ای است که تا به آخرین اعزام کسی نمیدانست او فرمانده است... و همان جوانی که لحظه آخر تکبیر الله اکبرش لرزه بر جان داعشی‌ها می‌انداخت... شرح دلتنگی برقرار و باقیست اما روزی محمد برمیگردد... حالا او را حس می‌کنند اما باز هم برقرار است... برایشان دلتنگیم و دلسوز کاش به دعایی دستمان را بگیرند... 🆔 @KhGShohada_ir
⚫️ آجرڪ‌الله‌یاصاحب‌الزمـان ⚫️ 🖋 آداب و اعمال مخصوص روز #عاشورا #کانون_خادمین_گمنام_شهدا 🆔 @KHGSHohada_ir