من که بارها شنیده بودم!
من که هربار از شنیدنش تنم لرزیده بود!
من که هربار از شنیدنش حلقهی چشمم نمناک شده بود!
اصلا منی که به این همه شنیدنش عادت کرده بودم...
پس چرا وقتی خواستم آن همه شنیدن را یک بار ببینم، نفسم رفت و نمیخواست برگردد!
همهی شهدا میگفتند: «عاقبت رفیق شهید، شهیدت میکند »
و... مگر میشود حرف شهید الکی باشد؟؟
اصلا بعد از پر کشیدنِ #شهید_قاسمی_دانا باید میدانستم دیر یا زود تو هم پر میزنی و ما را به خدای زینب میسپاری و میروی!
برو!
من که آمادهی رفتنت شده بودم!
دلم را در مُشت گرفته بودم تا نلرزد و چشمهی اشکم را قسم داده بودم، آبروداری کند!
که دشمن شادت نکنم!
ولی چه کنم آقا...
این نبودنهایت آنقدر تویِ ذوق دلم میزند که در مُشت آب شود و چشمهی اشکم را تازه کند تا های های ببارد!
#دلنوشته
#زبان_حال_همسر
#شهید_محمدرضا_سنجرانی
#کانون_خادمین_گمنام_شهدا
🆔 @KhGShohada_ir
#چهارشنبه_های_شهدایی
همان اوایل صحبتمان بود و حرف از خواستگاری #شهید؛ مادرِ همسرش میگفت همیشه میخواستم دامادم مردِ ایمان باشد.
مسجد برود و مومن واقعی باشد؛
میگفت که ازدواج را چقدر ساده گرفته بودند؛
از خصوصیات #شهید_سنجرانی که برایمان گفتند ایمان، صداقت، شوخطبعی و #پشتکار شان خیلی پررنگ بود؛
گاهی که همسرشان میگفتند کمی استراحت کند، تکیه کلام همیشگی اش رو میگفت:
#ما_زنده_به_آنیم_که_آرام_نگیریم
#موجیم_كه_آسودگی_ما_عدم_ماست!
از اولین اعزامشان که پرسیدیم بیشتر سکوت شنیدیم!
#شهید_سنجرانی با #شهید_قاسمی_دانا خیلی صمیمی شده بودند و بعد از شهادتشان، حالشان خیلی عوض شد ولی هیچ راهی برای رفتن نبود؛
#شهیدان_را_شهیدان_میشناسند!
خبر شهادت #شهید_سنجرانی را هم مادرِ #شهید_قاسمی_دانا به خانوادشان داده بودند؛
#همسر_شهید_سنجرانی:
چند روز قبل از شهادتش در سوریه بودیم. به زیارت #حضرت_زینب که رفتم نمیدانم چرا... اما سلامتِ همسرم را، یا به کنارم برگشتنش را از حضرت نخواستم...
فقط گفتم تنها قطرهای از صبرشان را به من بدهند تا هر چه پیش آمد بتوانم بایستم؛
روز دوم محرم بود که خبر شهادتش را آوردند!
آن هم مادرِ #دوست_شهیدش!
#گزارش_دیدار
#شهید_محمدرضا_سنجرانی
#کانون_خادمین_گمنام_شهدا
🆔 @KHGShohada_ir