#سیاست_های_همسرداری
اگر زن و شوهر نسبت به هم احساس مثبت نداشته باشند
در روابط زناشویی
مشكل خواهند داشت
مردان طالب زنانی هستند كه #قابلیتهایشان را تایید كنند
و قبولشان داشته باشند
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
💞💞💞
💞💞
💞
💢مستحبات نزدیکی💢
#پرسش
🔶چه کارهایی هنگام نزدیکی مستحب است؟
#جواب
۱. وضو داشتن و گفتن «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»؛
۲. بازی با همسر و ترک عجله قبل از نزدیکی؛
۳. ادرار کردن قبل از نزدیکی و بعد از خروج منی؛
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
🌸🌱🌸🌱🌸🌱
#نکات_آموزنده
ازدواج و اختیار همسر، گاهی در سرنوشت انسان مؤثر است. خیلی از زنها هستند که شوهرانشان را بهشتی میکنند. خیلی از مردها هم هستند که زنهایشان را بهشتی میکنند. عکس آن هم هست. اگر زن و شوهر این کانون خانوادگی را قدر بدانند و برای آن اهمّیت قائل باشند، زندگی، امن و آسوده خواهد شد و کمال بشری برای زن و شوهر در سایهی ازدواج خوب ممکن خواهد شد.
رهبر انقلاب؛ ۷۵/۰۲/۱۰
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
#راههای_جلب_اعتماد_همسر
⬅️ به جای حرف زدن خود را درعمل اثبات کنید؛
🔺 بهتر است ضمن پرهیز از رفتارهای شک برانگیز عملا او را مطمئن سازید که چیزی برای پنهان کردن ندارید.
🔻 مثلا گاهی تلفن همراه خود را تعمدا در منزل رها کنید
به گونه ای که همسرتان دسترسی لازم را به محتویات آن داشته باشد.
🔺 مدام موضع تان را تغییر ندهید؛
✔️ تجربه ثابت کرده کسانیکه عقاید مشخصی ندارند افراد قابل اعتمادی نیستند.
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
📝 امام باقر (ع):
«همانگونه که مردان دوست دارند زینت و آرایش را در زنانشان ببینند، زنان نیز دوست دارند زینت و آرایش را در مردانشان ببینند.»
📚 مکارم الاخلاق: ص80
#حدیث
@KhanevadehMontazeran
@BanovaneMontazer
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
هدایت شده از 🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
#عبدالله که باشی، حلقه زدن دشمنان به دور امامت را تاب نمی آوری...
آنکه #تنهایی امامش را ببیند و بی تفاوت باشد و کاری نکند، بنده شیطان است نه بنده ی خدا..
◾️ پنجمِ #محرم
@KhanevadeHMontazeran
✨🍃❤️⚫️❤️🍃✨
#شمارودعوت_میکنم_که_تاآخربخونید
روز پنجم محرم
روز منتسب به عبدالله
فرزند خردسال
آقا امام حسن مجتبی
عبدالله بن الحسن علیه السلام
🕯پدرش امام حسن مجتبی ( علیه السلام) و مادرش، دختر شلیل بن عبدالله میباشد . عبدالله در کربلا نوجوانی بود که به سن بلوغ نرسیده بود و چون عمویش حسین ( علیه السلام) را زخمی و بییاور دید، خود را به آن حضرت رسانید و گفت: «به خدا قسم از عمویم جدا نمیشوم» .
🕯در آن هنگام شمشیری به طرف امام حسین ( علیه السلام) روانه شد . عبدالله دست خود را سپر شمشیر قرار داد و دستش به پوست آویزان شد و فریاد زد: «عموجان» !
🕯حسین ( علیه السلام) او را در بغل گرفت و به سینه چسبانید و فرمود: برادرزاده! بر این مصیبت که بر تو وارد آمده است، صبر کن و از خداوند طلب خیر نما، زیرا خداوند تو را به پدران صالحت ملحق میکند . ناگاه حرمله بن کاهل تیری بر او زد و او در دامان عمویش حسین ( علیه السلام)، به شهادت رسید .
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
پل ارتباطی
@Sh2Barazandeh
هدایت شده از موسسه مصاف
⭕️ شب ها کدام هیئت می روید ؟!
☑️ پیشنهاد ما "هیئت دولته" هیچی نمیده اما تا دلت بخواد مردم رو به گریه میندازه
✅ @masaf
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_صد_و_بیست_یکم: زهره فرهادی گفت:درسته.ما می دونستیم ولی سخت
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_دا
#قسمت_صد_و_بیست_دوم:
دا هم زانوی غم بغل گرفته,به دیوار تکیه کرده بود.یک دستش زیر چانه اش و دست دیگرش روی سرش بود.بچه ها هم دور و برش غم زده نشسته بودند.فقط منصور توی حیاط قدم می زد.آنها را که اینطور دیدم دلم آتش گرفت.جلو رفتم.دلم نمی خواست بچه ها را در ان حال ببینم.چشمشان که به من افتاد,بلند شدند.دست بردم,سعید,حسن و زینب را توی بغل گرفتم.روی سرشان دست کشیدم و نوازششان کردم.دا با دیدن این کار من به گریه افتاد.بچه ها را رها کردم.او را در آغوشم گرفتم و صورتش را بوسیدم.توی گریه هایش گفت:حالا بدون بابایت چه کار کنیم؟بدون اون من با این بچه ها چه کنم؟حرف هایش دلم را می لرزاند.زیر فشار روحی زیادی خودم را کنترل کردم.نگاه بچه ها که با گریه دا بغض کرده و اشک می ریختند,به من بود.نمی خواستم بشکنم.آخر آن روز خیلی اذیت شده بودند.به دا گفتم:چرا بی تابی می کنی؟خوب بود بابا توی تصادف از دست می رفت,یا مریض می شد و به رحمت خدا می رفت؟این ها را که گفتم,گفت:الحمدالله.الحمدالله.
گفتم:پس چرا بی تابی می کنی؟
گفت:آتش دلم خاموش نمیشه .
خیلی حرف زدم.آنقدر که آرام شد و گفت:زهرا نمی دونم چی تو کلامته که با حرف هایت دلم قرص می شه.
دیدن دا در آن وضعیت ناراحتم کرد.آخر او در کودکی مادرش را از دست داده و خیلی سختی کشیده بود.
وقتی هم با بابا ازدواج کردند,خیلی مشکلات داشتند اما در کنار هم خوش بودند.همان طور که سر دا روی شانه ام بود,تمام لحظاتی که بابا عشقش را به دا ابراز می کرد,جلوی نظرم می آمد.بابا و دا با وجود هشت تا بچه آنقدر همدیگر را دوست داشتند که انگار روزهای اول زندگی شان است.طوری که وقتی بابا به خانه می آمد و می دید دا نیست,خیلی کلافه می شد.هی راه می رفت و انتظارش را می کشید.وقتی هم خودش از سر کار می آمد با دا می نشستند به حرف زدن.می گفتند و می خندیدند.بچه تر که بودم تعجب می کردم,چون بابا از نظر قیافه قشنگ تر پ از نظر سنی چند سالی هم جوان تر از دا بود.به همین خاطر ,از خودم می پرسیدم؛بابا که هم جوان تره و هم قشنگ تره,پس دا چه چیزی دارد که بابا این قدر او را دوست دارد؟هرچه بزرگتر شدم و به مهربانی ها و صبوری های دا فکر می کردم,می دیدم بابا حق دارد.درک و فهم دا از هر زیبایی ظاهری قشنگ تر است.
اخلاق دا با بابا حتی در بدترین شرایط مالی خوب بود.حتی اگر بابا دست خالی به خانه می آمد و از اینکه پولی نیاورده شرمنده بود,دا دلداریش می داد و می گفت:مگه روز آخره؟فردا هم روز خداست.الحمدالله گرسنه نموندیم.بعدا فورا بلند می شد و چیزی سر هم می کرد تا نشان بدهد اجاق خانه گرم است.از آن طرف هیچ وقت مشکلاتش را به پاپا و دایی حسینی نمی گفت.اگر هم حرفی پیش می آمد,در مقابل همه از بابا پشتیبانی می کرد و می گفت:مرد من زحمت کشه,دزدی که نمی تونه بکنه.
ادامه دارد...
کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی
خاطره نگار/سیده اعظم حسینی
⭕️ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام است.⛔️
📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798