eitaa logo
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
1هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
5.8هزار ویدیو
417 فایل
❁﷽❁ 🌹وأن یَکادُالذینَ کفرولَیزلِقونَکَ بِأبصارِهِم لَمّاسَمِعوالذِکرَوَیَقولونَ إنَّهُ لَمجنونُ وَماهوَالاذِکرُللعالَمین🌹 . 🔹یه دورهمی #آخرالزمانی و #بهشتی همراه با خانواده منتظران❤ 🔹ارتباط🔻 @Sh2Barazandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
دعای توسل حرم امام رضا علیه السلام ضامن آهو علیه السلام ضامن حاجات دنیا و آخرت تون باشه الهی
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 💦سلام خدمت بانوهای جهادی عزیز😉❤️ 📢🔔هدیه ویژه دارم براتون🕹💎🎁 📌📍ان شاء الله از امروز در کانال بانوان منتظر آموزش های عنوان شده در تصویر به صورت تخصصی ارائه میشه😍 ☄ لطفاً شما هم همکاری کنید و دوستان و خانم هایی رو که میشناسید و دوستشون دارید به کانال دعوت کنید🍒 http://eitaa.com/joinchat/1574109184Ce84bbdc135 ⚠️ #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد. 📌
❤️بهترین عمل مستحبی در امروز (دحوالارض ) زیارت امام رضا ع است. 🌹هرجا هستی از راه دور با خواندن صلوات خاصه امام رضاع ، حضرت را زیارت کنید @KhanevadeHMontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_شصت_و_هشتم: نزدیکی های غروب کم کم جنت آباد خلوت شد.ما هم د
بسم الله الرحمن الرحیم : برای خودم عجیب بود,ما چطور می توانستیم با یان چیز ها رو به رو شویم.من و لیلا که از دیدن زخم و خون ,دلمان ریش می شد و طاقت دیدن یک جراحت ساده را نداشتیم,چطور می توانستیم این کار ها را انجام بدهیم.بابا گاهی موقع جوشکاری و بنایی دست و پایش زخمی می شد.به خانه که می امد,لب طارمی می نششست و می گفت:ساولن و گاز بیاورید این زخم را ببندید.خیلی ناراحت می شدیم.نمی توانستیم حتی زخم را ببینیم.حالا در ما چه اتفاقی افتاده بود ,نمی دانستم.دیگر گیج شده بودم.سرم را گرفتم بالا,خدایا هر چه زودتر به این مصیبت پایان بده.این قدر به من توان بده که بتونم هر قدر ضرورت داشت بایستم,کار کنم و تحمل کنم. نمازم را که خواندم ,به سجده رفتم.انجا بود که اشک هایم ریخت.بعد از کلی گریه بلند شدم.در تاریکی و سکوت با خودم کلنجار رفتم.چشم ههایم را بستم تا خستگی ام در آید.صورت های کشته ها می رفتند و می آمدند.یک دفعه صدای زینب امد که :کجایی دختر ؟بلند شو بیا بیرون پیش ما.تنها نشین. خودم را جمع و جور کردم .رفتم بیرون کنارشان نشستم.همان موقع سینی استیل رنگ و رو رفته ای را که تویش سیب زمینی پخته بود,جلویشان گذاشتند.نان و پیاز آوردند.بسم الله گفتند و مشغول خوردن شدند.مریم خانم همان طور که سیب زمینی ها را پوست می کند,گفت:کاش دو پیازه درست می کردیم. پیرمردگفت:ای بابا دلت خوشه. آن یکی گفت:نمی شد.روغن از کجا می آوردیم.آتیش نداریم. توی آن فضای نمیه تاریک همگی با اشتها نان و پیاز و سیب زمینی لقمه می گرفتند و می خوردند.وقتی دیدند من دست به غذا نمی برم,هی اصرار کردند بخور.می گفتم:نمی تونم .ممنون. با اینکه خیلی گرسنه بودم ولی میل به غذا نداشتم.توی جمع آن ها هم احساس راحتی نمی کردم.همه شان غسال بودند و یک عمر سر و کارشان با جنازه و قبرستان بود.زینب که دید از آن همه سیب زمینی دیگر چیزی نمی ماند,گفت:برات پوست بگیرم؟ گفتم:نه.ولی می دانستم به زور هم که شده دستم می دهد.به همین خاطر,از ترس اینکه او برایم سیب زمینی پوست بگیرد,خودم سیب زمینی کوچکی برداشتم.پوست کندم و نمک زدم.با اکراه گاز زدم و نجویده قورت دادم. لقمه که پایین رفت ,احساس کردم راه گلویم باز شده و میل دارم باز هم بخورم.نان برداشتم و بقیه سیب زمینی را با ان خوردم.فکرم مشغول حرف هایی بود که زینب شب قبل گفته بود.صدای پارس سگ ها که از دور می امد,صحنه هایی را که ممکن بود امشب با آن رو بهئ رو شوم,تصور می کردم.بعد آن لقمه,هر چه اصرار کردند گفتم:نمی خورم..آن ها با ولع سیب زمینی را گاز می زدند و پیاز را هم تنگش میزدند.بعد چای درست کردند.برای من ریختند.گفتم:نمی خورم. خودشان شروع کردن به خوردن چای.با هم حرف می زدند.از خانواده هایشان می گفتند.از چیز های عجیبی که در این چند روز دیده بودند,تعریف می کردند.به نظرم رسید اینها به خاطر نوع کاری که دارند بیشتر از هر کس دیگری خودشان حرف همدیگر را می فهمند.انگار یک خانواده اند که این قدر با هم راحت و صمیمی هستند. حواسم را به حرف هایشان دادم.هر کدام از دری حرف می زدند.زینب رودباری می گفت:من خیالم راحته.دخترم رو دادم دست باباش از زیر این اتش رفتن بیرون.اگر دخترم رو نمی فرستادم ,نمی توانستم اینجا وایستم.هر صدایی می شنیدم,فکر می کردم حتما خونمون رو زدن. دختر زینب خان را می شناختم اسمش مریم بود.عادت داشت موقع درس خواندن روی پشت بام راه می رفت.و را مرتب می دیدم و دورادور سلام و علیکی با هم داشتیم. مریم خانم هم که دامادش تکاور بود و یدی صدایش می کرد.اخبار خط را از زبان اومی گفت.بعد سیگارش را نشان داد و گفت:دستش درد نکنه برام سیگار هم آورده .بهش گفتم؛دخترم و بچه هات رو بردار برو.یدی خیلی اصرار کرد من هم باهاشون برم.گفتم:نمی یام. دیگر نمی توانستم حرف های شان را بشنوم.بلند شدم و ان دور و بر ها شروع کردم به قدم زدن .کمی بعد زینب خانم هم به من پیوست.ساعت ده و نیم,یازده بود.همان طور که توی محوطه گشت می زدیم,زینب خانم مرتب خمیازه می کشید.معلوم بود خیلی خسته است. بعد از دخترش گفت.معلوم بود خیلی دخترش را دوست دارد و برای همین یکی , دو روزی که او را ندیده بود,دلتنگی اش را می کرد.راه می رفتیم و زینب خانم حرف می زد. کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی ادامه دارد....... 📝اجتماع و دورهمی خانواده منتظران ⭕️ارسال فقط با لینک ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️ 📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
☘☘☘☘ 🌸🍃امام رضا(ع) چه بهشتیست که حور و ملکش گریانست کعبه در همهمه‌ی عشق تو سرگردانست چه بهشتیست که دارد ز مدینه نفسی مشهدت کرببلایی وسط ایرانست دور تا دور حریم تو به دریا وصلست آسمان بین هیاهوی حرم، حیرانست حرمتش واجب و نور ملکوتی دارد هرکه در این حرم الله شبی مهمانست می‌شود در حرمت پر زد و بارانی شد آسمان در وسط صحن، کبوتر بانست در غبار حرمت ملک سلیمان پیداست آسماندار خدا، خادم این ایوانست جببرییلست مقیم حرم و درگاهت عرش در کنج حریمت بخدا پنهانست ای که آهو به پناهت متوسل شده است حرمت، ملجأ درمانده و بی سامانست سوره‌‌ی شمسی و خورشید نژادی از توست دور تا دور حریم تو قمر بندانست حرمت محور منظومه‌ی شمسیست رضا این حرم منشأ پیدایش این کیهانست بر سر سفره‌ی تو فرق ندارد هرگز خوب یا بد، که عطای تو سر احسان است آهوان در حرمت منتظر تضمینند حرم آرامگه و قبله‌گه خوبانست کربلاییست برای خودش این صحن وسرا یا مدینست که در دور و برش ایوانست وصف شأن تو که سر چشمه‌ی توحید شدی سوره‌ی نور، تبارک، حج و الرحمن است شرط ایمانی و یک سلسله این را گفتند عشق تو شرط بلاغست و خود قرآنست بارگاهش حرم امن کبوترها شد آن طبیبی که خودش دردو خودش درمانست دل عجب نیست که در عشق شما افتاده سهم الارثسیست که از ذریه‌ی سلمانست http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
❤💚🕊🕊❤💚🕊🕊❤💚 یــــــــــــــاامـــــــام رعــــ🍃ــــــوف ممنونم ڪہ ایـــــــن بار هــــــــم مــــــهـــــ🍃ــمانــــمون ڪردے 💚💚💚💚 بستـــــــه ادایه حق الناس از گردن خود وعزیزانمون،تمام مومنین والمومنات چه زنده باشن یا دستشون از دنیا ڪوتاه باشه 💚💚💚💚 🌹صلوات خاصه امام رضاع🌹 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ 💚💚💚💚 💚یـــــا مهدی عج ادرڪنے💚 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
بسم الله الرحمن الرحیم : به شهدا که می رسیدیم و می دیدم روی زمین جلوی مسجد خوابیده اند,حالم دگرگون می شد.وقتی به تنهایی و مظلومیت شان فکر می کردم,دلم می خواست کنارشان بمانم.به آن ها که نگاه می کردم,زینب خانم نمی گذاشت توی فکر بروم.مرتب می پرسید:حواست به من هست؟ می گفتم:آره.ولی دوباره در افکار خودم فرو می رفتم.لحظات تولدشان که شادی را به خانه هایشان آورده بودند.آرزوهایی که داشتند و برایش تلاش می کردند و خیلی چیزهای دیگر که یک انسان در طلب ان است.خودم هم آرزوهای زیادی داشتم.منتظر موقعیتی بودم که دوباره ادامه تحصیل بدهم.از زمانی که علی درباره روستاها از فقر و نبود بهداشت شان حرف زده بود این فکر به ذهنم رسیده بود.هر روز عزمم بیشتر جزم می شد,درس بخوانم و برای رفع محرومیت کاری کنم. هر چه می گذشت صدای زوزه و پارس سگ ها نزدیک تر می شد.چند دفعه سنگ برداشتیم و طرف صداها پرت کردیم.ولی قضیه کم کم جدی شد.اول از بین درخت ها صدای دندان قروچه کردنشان که نشان می داد آماده حمله اند را شنیدیم.پشتم لرزید.احساس کردم هر آن هجوم می آورند و از پشت ,ساق پاهایمان را گاز می گیرند.زینب خانم سر و صدا راه انداخت .با چوب به این طرف و آن طرف می کوبید تا ان ها رابترساند.به نظر من این کار ها فایده ای نداشت.چون تعدادشان زیاد بود.توی آن تاریکی برق چشم هایشان را می دیدم.با زینب دست ها و بغل هایمان را پر از سنگ کرده ,منتظر حمله شان بودیم.یک بار در حین دور شدن از محوطه درختکاری ,حس کردیم پشت سرمان هستند.با هول به عقب نگاه کردیم.یک گله سگ در حالی که از دهان هایشان کف بیرون می ریخت و تیزی دندان هایشان زهره ترکم می کرد,پشت سرمان بودند.پاهایم از ترس می لرزیدند.سعی کردم به زینب خانم بچسبم.شروع کریدم به سنگ زدن.همین طور خم می شدیم و از روی زمین سنگ برمی داشتیم و به طرفشان پرت می کردیم.موقع دولا و راست شدن ,درد کمر و کتف هایم که به خاطر بلند کردن و گذاشتن جنازه هابود,تازه می شد و آهم را در می آورد. صدای وزوه سگ ها نشان می داد,سنگ هایی که به طرفشان می زنیم به ان ها می خورد.کم کم از تعدادشان کم شد و بالاخره رفتند.خیلی خسته بودیم.به سمت اتاق ها رفتیم .وقتی از کنار ده ,دوازده شهید گمنامی که جلوی مسجد خوابانده بودیم,گذشتیم,یک لحظه ایستادم و نگاهشان کردم. گفتم:الان خانواده های شما کجا هستند؟کجا دنبال شما می گردند؟ زینب گفت:من برای همین دلم نیومد برم خونه. زیاد نایستادیم و راه افتادیم.امیدوار بودم نیروهای کمکی که ان جوان مسجدی قول امدنشان را داده بود تا الان سر و کله شان پیدا شده باشد.ولی وقتی جلوی اتاق ها رسیدیم,دیدم هیچ خبری نیست.مریم خانم و ان زن همکارش هنوز مشغول حرف زدن بودند.پیرمرد دراز کشیده بود و به رادیو بی بی سی گوش می کرد.آن یکی هم ان طرف تر خوابیده بود.زینب هم ایستاد به حرف .من رفتم توی اتاق .به زاویه سه گوشی که دیواره فلزی کمد با دیوار ایجاد کرده بود,تکیه دادم و پاهایم را دراز کردم.پر چادر را روی رویم کشیدم.دو,سه دقیقه بعد زینب گفت:مامان نمی آی بیرون بخوابی؟ گفتم:نه. این را که گفتم,زینب خانم و به دنبالش مریم خانم آمدند داخل و روی موکت دراز کشیدند.به من هم گفتند:چرا اون جوری نششستی؟پاشو بیا درست بخواب. گفتم:این جوری راحت ترم. دیگر نگفتم که دلم برنمی دارد رو ی آن موکت کثیف بخوابم.موکتی که غیر از کهنگی و نخ نما بودن ,انگار سال ها بود روی آب را به خود ندیده بود.هوای اتاق هم بر خلاف هوای خنک و دلچسب بیرون ,دم کرده و سنگین بود.با این حال قبل از اینکه خوابم ببرد,بلند شدم و در چوبی اتاق را روی هم گذاشتم. مریم خانم که متوجه کارم شد,گفت:چرا در و می بندی؟خفه می شیم! گفتم:این طوری خیالمون راحت تره. گفت:حالا تو این تاریکی کی هست ما رو ببینه. مجبور شدم در را نیمه باز بگذارم و برگردم سر جایم.سعی کردم بخوابم اما تا چشمانم گرم می شد و روی هم می رفت,ولوله و همهمه غریبی توی سرم می پیچید و با هول از جا می پریدم.دور و برم را نگاه می کردم تازه یادم می افتاد کجا هستم.صلوات می فرستادم و دوباره از خستگی چرتم می برد و چند دقیقه بعد دوباره از خواب می پریدم.خواب زینب و مریم سنگین شده بود.انگار نه انگار که چنین روز وحشتناکی را پشت سر گذاشته اند.از آن طرف صدای خر خر کردن پیرزن که بیرون خوابیده بود با صدای خر و پف مریم خانم قاطی شده بود و اعصابم را به هم می ریخت.اگر هم خودم دچار کابوس نمی شدم,صدای این ها مرا از خواب می پراند. کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی ادامه دارد....... 📝اجتماع و دورهمی خانواده منتظران ⭕️ارسال فقط با لینک ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️ 📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
حجت‌الاسلام رئیسی روایت کرد http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798 تاریخ انتشار: ۱۴:۳۳ - ۰۳ آذر ۱۳۹۵ خاطره لحظاتی که آیت‌الله موسوی اردبیلی به عالم برزخ رفت و بازگشت به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو، آیت‌الله سیدابراهیم رئیسی چند سال قبل در دیدار با آیت‌الله موسوی اردبیلی خطاب به وی گفته بود: با واسطه شنیده‌ام که شما آن طرف رفته و برگشته‌اید؛ اگر امکان دارد چکیده‌ای از آن را تعریف کنید. مرحوم آیت‌الله موسوی اردبیلی با تایید این ماجرا گفته بود: سخت مریض شده بودم، حالم بسیار بد شد، کاملا از هوش رفته بودم و به صورت کامل خود را در شرف مرگ یافتم، یک باره در حالت مرگ، تمام حالات خود را مرور کردم تا چیزهایی را به عنوان اعمالی که در دنیا انجام داده را عرضه کنم. وی ادامه داد: در این فرصت، مبارزات قبل از انقلاب، فعالیت‌های تدریس و تحصیل قبل و بعد از انقلاب، خدمات در دستگاه قضا، تاسیس موسسه‌های خیریه و دانشگاه مفید، سایر کارهای خیر و خدمات علمی مانند کتاب و ... را مرور کردم و دیدم هیچ کدام در آنجا قابل عرضه نیست. مرحوم آیت‌الله موسوی اردبیلی بیان داشت: یک باره گفتم من در اعتقاد خود نسبت به خداوند متعال و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) تردیدی ندارم و این را عرضه کنم، در همین حالت دیدم که فشار سنگینی که روی سینه‌ام بود، برداشته شد و کم کم به هوش آمدم. وی خاطرنشان کرد: وقتی به هوش آمدم، فرزندم در بالین من نشسته بود و گفت که در این مدت شما پشت سر هم می‌لرزیدید و اشک از چشمان‌تان سرازیر بود. ❁﷽❁ 📝دعوتنامه تقدیم به مولامون صاحب الزمان .عج. 🌤 📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
خواندن آیة الکرسی برای مردگان امام علی (علیه السلام): «هرگاه مؤمن آیة الکرسى را بخواند و ثوابش را براى مردگان قرار دهد خداوند به هر حرفى از آیة الکرسى فرشته اى را قرار دهد که براى او تا روز قیامت تسبیح خدا کنند» (دیلمی، حسن بن محمد، ارشاد القلوب إلی الصواب، ج 1، ص 176) ❁﷽❁ 📝دعوتنامه تقدیم به مولامون صاحب الزمان .عج. 🌤 📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
عالم‌ برزخ‌ از زبان‌ امیر مؤمنان‌ ❁﷽❁ 📝دعوتنامه #خانواده_منتظران تقدیم به مولامون صاحب الزمان .عج. 🌤
امیر مؤمنان‌ فرمود: فرزند آدم‌ وقتیكه‌ به‌ آخرین‌ روز دنیا و اولین‌ روزآخرت‌ می‌ رسد، مال‌ و فرزندان‌ و اعمالش‌ در نظر اومجسم‌ می‌ شود! نخست‌ متوجه‌ اموال‌ خود می‌ شود و به‌ او می‌ گوید: بخدا سوگند! من ‌برای‌ جمع‌ آوری‌ و حفظ‌ تو، بسیار حریص‌ بودم‌ و زیاد بخل‌ ورزیدم‌! حال‌ چه‌ كمكی‌ می‌ توانی‌ به‌ من‌ بكنی‌؟ ثروتش‌ به‌ او می‌ گوید: فقط‌ می‌ توانی ‌كفن‌ خود ر ا از من‌ برداری‌! او متوجه‌ فرزندان‌ خود می‌ شود و به‌ آنها می‌ گوید: بخدا سوگند من‌ شما را خیلی‌ دوست‌ داشتم‌ و همواره‌ از شما حمایت‌ می‌ كردم‌! چه‌ خدمتی‌ می‌ توانید - در این‌ روز بیچارگیم ‌- به من‌ بكنید؟ می‌ گویند: هیچ‌! - غیر از اینكه‌ - تو را در قبرت‌ دفن‌ كنیم‌! سپس‌ متوجه‌ عمل‌ - عمل‌ صالح ‌- خود می‌ شود و می‌ گوید: بخدا سوگند! من‌ در باره‌ تو بی‌ رغبت‌ بودم‌ و تو بر من‌ گران‌ بودی‌! تو امروز چه‌ كمكی‌ به‌ من‌ می‌ كنی‌؟ می‌ گوید: من‌ در قبر و قیامت‌، مونس‌ توام‌! تا آنكه‌ من‌ و تو را بر پروردگارت‌ عرضه‌ بدارند! آنگاه‌ امام‌ فرمود: اگر آدمی‌ در دنیا ولی‌ خدا باشد، عملش‌ بصورت‌ خوشبوترین‌ و زیباترین‌ و خوش‌ لباسترین‌ مرد، نزدش‌ می‌ آید و به‌ او می‌ گوید: تو را به‌ روحی‌ از خدا و ریحانی‌ و بهشت‌ پر نعمتی‌ بشارت می‌ دهم‌ كه‌ چه‌ خوش‌ آمدنی‌ كردی‌! او می‌ پرسد: تو كیستی‌؟ جواب‌ می‌دهد: من‌ عمل‌ صالح‌ توام‌ كه‌ از دنیا به‌ آخرت‌، كوچ‌ كرده‌ ام‌! آدمی‌ در آن روز ، غسال‌ خود را می‌ شناسد و با كسانی كه‌ جنازه‌اش‌ را بر می‌ دارند، سخن‌ می‌ گوید و سوگندشان‌ می‌ دهد كه‌ عجله ‌كنند! همینكه‌ داخل‌ قبر شد، دو فرشته‌ نزدش‌ می‌ آیند كه‌ همان‌ دو فتان ‌قبرند! موی‌ بدنشان‌ آنقدر بلند است‌ كه‌ برروی‌ زمین‌ كشیده‌ می‌ شود وبا نیشهای‌ خود، زمین‌ را می‌ شكافند! صدایی‌ چون‌ رعد و قاصف‌ دارند . چشمانی‌ چون‌ برق‌ خاطف‌ وبرقی‌ كه‌ چشم‌ را می‌ زند! آنها از او می‌پرسند: خدایت‌ كیست‌؟ پیرو كدام‌ پیامبری‌؟ چه‌ دینی‌ داری‌؟ امام‌ فرمود: اگر آدمی‌ در دنیا ولی‌ خدا باشد، عملش‌ بصورت‌ خوشبوترین‌ وزیباترین‌ وخوش‌ لباسترین‌ مرد، نزدش‌ می‌ آید وبه‌ او می‌ گوید: تورا به‌ روحی‌ از خدا وریحانی‌ وبهشت‌ پر نعمتی‌ بشارت می‌ دهم‌ كه‌ چه‌ خوش‌ آمدنی‌ كردی‌! او می‌ پرسد: تو كیستی‌؟ جواب‌ می‌دهد: من‌ عمل‌ صالح‌ توام‌ كه‌ از دنیا به‌ آخرت‌ ، كوچ‌ كرده‌ ام‌! او جواب‌ می‌ دهد: خدایم‌، اللّه‌ است‌! پیامبرم‌، محمّد و دینم‌ اسلام‌است‌! آنها می‌ گویند: چون‌ در سخن‌ حق‌، پایدار مانده‌ ای‌، خدایت‌ بر آنچه ‌دوست‌ می‌ داری‌ و خشنودی‌، ثابت‌ بدارد! . . . در این‌ موقع‌، قبر او را تا آنجا كه‌ چشمش‌ كار می‌ كند، گشاده‌ می‌ كنند و دری‌ از بهشت‌ بررویش‌ می‌گشایند و به‌ وی‌ می‌ گویند: با دیده ‌روشن‌ و با خرسندی‌ خاطر بخواب ، آنطور كه‌ جوان‌ نورس‌ و آسوده‌ خاطر می‌ خوابد! ولی‌ اگر دشمن‌ پروردگارش ‌باشد، فرشته‌ اش‌ بصورت‌ زشت‌ ترین‌ صورت‌ و لباس‌ و بدترین‌ چیز، نزدش‌ می‌ آید و به‌ وی‌ می‌ گوید: بشارت‌ باد تو را به‌ ضیافتی‌ از حمیم‌ دوزخ‌! و جایگاهی‌ از آتش‌! او نیز غسّال‌ خود را می‌ شناسد و تشییع‌ كنندگان‌ را قسم‌ می‌دهد كه‌: مرا بطرف‌ قبر مبر! و چون‌ او را داخل‌ قبرش‌ كنند، دو فرشته‌ سؤال‌ كننده ‌نزد او می‌ آیند و كفن‌ او را از بدنش ‌كنار زده‌، می‌ پرسند: خدا و پیامبرت ‌كیست‌؟ چه‌ دینی‌ داری‌؟ او می‌ گوید: نمی‌ دانم‌! می‌ گویند: هرگز ندانی‌ و هدایت‌ نشوی‌! سپس ‌او را با گرز، آنچنان‌ می‌ زنند كه‌ تمام‌ جنبنده‌ هائی كه‌ خدا آفریده‌، به‌ غیر ازانس‌ و جن‌، از آن‌ ضربت‌ تكان‌ می‌ خورند! آنگاه‌ دری‌ از جهنم‌ برویش‌ باز نموده‌، به‌ او می‌ گویند: با بدترین‌ حال‌، بخواب‌! آنگاه‌ قبرش‌، آنقدر تنگ‌ می‌ شود كه‌ بر اندامش‌ می‌ چسبد، آنطور كه‌ نوك‌ نیزه‌ به‌ غلافش‌ می‌چسبد، بطوریكه‌ مغز سرش‌ از بین‌ ناخن‌ و گوشتش‌، بیرون‌ می‌ آید! خداوند مار و عقرب‌ زمین‌ و حشرات‌ را بر او مسلط‌ می‌ كند تا نیشش‌ بزنند و او بدین‌ حال‌ خواهد بود تا خداوند او را از قبرش‌ محشور كند! ❁﷽❁ 📝دعوتنامه تقدیم به مولامون صاحب الزمان .عج. 🌤 📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
به قبرستان گذر کردم صباحی شنیدم ناله و افغان اهی شنیدم کله ای با خاک میگفت… که این دنیا نمی ارزد به کاهی… نثارروح گذشتگان صلوات وفاتحه ای بخوانیم ❁﷽❁ 📝دعوتنامه #خانیم به مولامون صاحب الزمان .عج. 🌤 📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798 #الللل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥غبارروبی مضجع شریف ثامن الحجج حضرت علی بن موسی الرضا (ع) با حضور امام خامنه‌ای. 97/5/18 @KhanevadehMontazeran
تصویری از دیدار امام خامنه ای و آیت الله وحید خراسانی در مراسم صبح امروز غبارروبی حرم امام رضا علیه سلام
ادامه وحشی‌گری‌های آل‌سعود، ادامه سکوت ما! کشته شدن حداقل 39 دانش‌آموز و 20 مصدوم در حملات امروز وحشی‌های آل‌سعود به صعده. دستگاه دیپلماسی ما هم مثل سایر دنیا در برابر این جنایات سکوت کرده است.
سِرِّ نديدن مرده خود در خواب http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
سِرِّ نديدن مرده خود در خواب http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
مرحوم آقا شيخ عباس قمى در همين كتاب مفاتيح الجنان مى گويد:هر كس بخواهد مرده خود را خواب ببينيد، اين دعا را بخواند و اين كار را بكند، بعد مرده خود را در خواب ببيند. يك كسى تمام اين كارهايى را كه شيخ عباس قمى گفته بود، انجام داد، ولى مرده خود را درخواب نديد. براى همين، از دست شيخ عباس خيلى ناراحت شد و پيش خود گفت: آخر شيخ عباس اين چه مطالبى بود كه كه در كتابت مفاتيح نوشتى. عمل اين مطالب سودى نداد و نتيجه اى در برنداشت. از اين بابت خيلى عصبانى شده بود. شب شيخ عباس به خواب او آمد و گفت: من هم اين مطالب را درست نوشتم. آن فرد گفت: پس من آن ها را غلط انجام دادم. شيخ عباس گفت: نه، تو اتفاقاً هم آن كارها را هم درست انجام دادى. آن فرد گفت: پس چرا مرده ام به خوابم نيامد؟ شيخ عباس گفت: حالا چرا معطل اين هستى كه او به خوابت بيايد. من با اين كه مرده ام، به اين طرف آمده ام و آلان هم من در عالم بعد هستم. خداوند متعال نمى گذارد مرده هايى كه به خاطر گناهان و اشتباهاتى داشتند، اكنون دچار رنجند، به خواب بيداران در دنيا بيايند؛ مبادا كه آبروى مرده بريزد. به اين كه آن مرده در خواب آن زندگان بيايد و بگويد، بله، ما را به زنجير كشيدند و ما را داخل آتش بردند. براى همين خداوند متعال اصلًا نمى گذارد كه آن مردگان به خواب زنده ها بيايند. با اين پرده پوشى خداوند، زندگان مى گويند، اين بند خدا كه مرده، عجب آدم خوبى بوده است و خدا او را رحمت كند، و همان مرد گرفتار كه خداوند نمى گذاشت به خواب كسى بيايد، اگر همين طور چهل نفر آدم خوب دربار او بگويند، خدايا او را بيامرز، خطاب مى رسد كه عذاب او را برداريد؛ چون چهل نفر از بندگانم از من درخواست آمرزش او را كردند. اين خداست.
🔴 ⬅️نسخه ای برای کسانی که گرفتاری دارند به این نسخه گرانبها عمل کنید👇 《زیارت عاشورا به از امام زمان -عجل الله فرجه- : احمد اصفهانی -رحمه الله- ما را خبر داد و برای ما نوشت: ⬅️ من به سهله مشرف بودم و روز در حجره نشسته بودم؛ ناگاه با وقاری که عمامه ای بر سر داشت بر من داخل شد، قبای فاخر و عبای قرمز پوشیده بود. 📌به آنچه در زاویه حجره شامل کمی کتب، بعضی ظروف و فرشی بود نظری کرد و فرمود: ⬅️برای دنیا تو را کفایت می کند؛ تو هر روز به نیابت حضرت صاحب الزمان زیارت عاشورا می خوانی به قدر ، معیشت هر ماهت را از من بگیر که اصلا به محتاج نباشی. 《قدری پول به من داد و گفت:این کفایت یک ماه تو را می نماید. ⬅️رو به در مسجد رفت و من به زمین چسبیده بودم، زبانم بند آمده بود، هر چه خواستم نمایم نتوانستم، و نتوانستم برخیزم تا سید خارج شد. 📌همین که بیرون رفت مثل این که از آهن بر من بود که باز شد و شرح صدری پیدا کردم. برخاستم و از مسجد خارج شدم، هر چه گشتم اثری از آن آقا ندیدم. 📙العبقری الحسان صفحه ۹۶۱ تألیف: آیت الله حاج شیخ علی اکبر نهاوندی 🌏 📡لطفا نشر دهید ❁﷽❁ 📝دعوتنامه تقدیم به مولامون صاحب الزمان .عج. 🌤 📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
نظر امام رضا(ع) درباره ازدواج موقت متأهل‌ها 💕💕💕 #بانوان_منتظر http://eitaa.com/joinchat/1574109184Ce84bbdc135 ⚠️ #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_میباشد! 📌 #ارسال_بدون_لینک_پیگرد_الهی_دارد✨
🔔 #غربت_قرآن 💠اگر هیچ گرد و غباری بر #گوشی ات پیدا نکردی ولی #قرآنت را گرد و غبار پوشانده بود.. 🍁بدان که تو اهمیت بیشتری به ارتباط با #خلق میدهی تا ارتباط با #خالق !