طلوع فجر صادق ابتدای وقت نماز صبح و «طلوع آفتاب» انتهای وقت آن است و زمان واقع در بین این دو طلوع را «بین الطلوعین» می نامند.
🍃🌹 #اللهـــمعجــللـــولیکالفـــرج🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
طلوع فجر صادق ابتدای وقت نماز صبح و «طلوع آفتاب» انتهای وقت آن است و زمان واقع در بین این دو طلوع را
در روایات از این زمان به ساعتی از ساعات بهشت یاد شده و آثار و برکاتی برای آن بیان شده که انسان به این نتیجه میرسد که اگر میخواهد خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت را داشته باشد و از بدبختیها رهایی یابد میبایست در این ساعات بهشتی بیدار بماند؛ چرا که فرشتگان در حال تقسیم روزی هستند و اگر خواب بمانی از همه چیز باز ماندی.
« قرآن کریم با عبارت «وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْس » تسبیح خدا در این زمان را توصیه کرده و روایات فراوانی نیز در زمینه عبادت در «بین الطلوعین» وجود دارد که در برخی از آنها اذکار و عبادات ویژه ای هم پیشنهاد شده است
و
هر آنچه به عنوان تعقیبات نماز صبح در روایات ذکر شده را می توان از اعمال بین الطلوعین دانست.
🍃🌹 #اللهـــمعجــللـــولیکالفـــرج🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
هدایت شده از 🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای عهد
من فقط یک آرزو دارم ، ببینمت ای ماه آسمان امامت .... وای بر من اگر روزی که می آیی من .....
پوستر شماره4⃣2⃣👆👆
📝متن کتاب" هیچ کس به من نگفت"
#هیچ_کس_به_من_نگفت
💠⚜💠⚜💠⚜💠
︽︽︽︽︽︽︽︽︽
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
💠⚜💠⚜💠⚜💠 ⚠️هیچ کس به من نگفت😔 3⃣2⃣قسمت بیست و سوم 😔هیچ کس به من نگفت: که در زمان غیبت نباید از شما
💠⚜💠⚜💠
⚠️هیچ کس به من نگفت😔
4⃣2⃣قسمت بیست و چهارم
😔هیچ کس به من نگفت: که میشود برای سلامتی شما صدقه داد و صداقت را ثابت کرد که ما صادقانه و بی ریا، شما را دوست داریم💖 نه برای نانی و نامی که میخواهیم نباشد، آن نان و نامی که ما را از شما دور کرده و به جان یکدیگر انداخته است.
👈نمی دانستم که هر روز با صدقهای که میدهم و سلامتی شما را با آن نیّت میکنم، چه یادی را از شما زنده کرده ام و چه عرض ارادت ناچیزی را به محضر اربابم پیشکش نموده ام.
😢به ما نگفتند که سلامتی شما از سلامتی همه، حتی نزدیکترین کسانم هم مهمتر است و نشانهٔ ایمان است که فرزندان پیامبر را بر هر چه داریم و نداریم مقدم سازیم و من این نشانه را نداشتم. اصلاً کسی نگفت که باید اینگونه باشم، آن هم در آن دوران ظرافت🌷 و لطافت نوجوانی که آمادگی هر ایثاری فراهم است.
✅اما حالا می خواهم تمام وجودم که به صدقه سر شما حیات دارد، صدقه لحظهای از عمر پربرکت شما باشد و تمام وجودم وقف شما گردد.😊
📘کتاب "هیچکس به من نگفت"
✍نویسنده: حسن محمودی
#متن_هیچ_کس_به_من_نگفت 24
#هیچ_کس_به_من_نگفت
💠⚜💠⚜💠⚜💠
︽︽︽︽︽︽︽︽︽
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ
ترجمه
از کسانی پیروی کنید که از شما اجری درخواست نمیکنند و خود هدایتیافتهاند.
🌤جمع خانواده های منتظران☀️
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb01179
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱
1_13490315.mp3
63.8K
روزی یه آیه قرآن همراه با تدبر همه باهم بخوانیم
🌤جمع خانواده های منتظران☀️
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb01179
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱
روزی یه آیه قرآن همراه با تدبر همه باهم بخوانیم
🌤جمع خانواده های منتظران☀️
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb01179
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
روزی یه آیه قرآن همراه با تدبر همه باهم بخوانیم 🌤جمع خانواده های منتظران☀️ 🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃 http://eitaa.c
رهبر انقلاب در خطبههای پس از نماز عید فطر:
🔹ملت ایران به رغم سیاستهایی که میخواهند از معنویت دورشان کنند، ایستاده است.
🔹نزدیکی ملتهای مسلمان با ملت ایران بیشتر شده است.
🔹دولت آمریکا اعلام کرد در منطقه ۷ تریلون دلار پول خرج کرده است و چیزی دستمان نیامد؛ این به معنی شکست آمریکا در منطقه است.
🔹امروز توطئهی دشمن عبارت است از فشار اقتصادی به توده ملت ایران که آنها را ناامید کند.
🔹دولت مشکلات اقتصادی را قدم به قدم دنبال کند و با جدیت دنبال شود.
🔹مردم باید مسائله اسراف را مورد توجه قرار دهند
🔹ولخرجی در اموری که نیاز نیست، کنار بگذارند
🔹امروز نقدینگی در کشور زیاد است و باید این نقدینگی به سمت تولید پیش رود.
🔹کسانی که تجارت با خارج از کشور دارند، اجناسی که در کشور تولید میشود را وارد نکنند.
🔹کسانی که عادت به سفرهای خارجی دادند، این عادتها را ترک کنند.
🔹مسالهی مبارزه با فساد باید به صورت جدی دنبال شود.
🔹برخی امروز در فضای مجازی اقدام توهین به یکدیگر و تهمت زدن به یکدیگر میکنند؛ این گناه کبیره است.
🔹حرفهای تبلیغاتی دشمن را بعضیها در مطبوعات و رسانه ها تکرار نکنند.
روزی یه آیه قرآن همراه با تدبر همه باهم بخوانیم
🌤جمع خانواده های منتظران☀️
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb01179
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه #آه بکش سرنوشتت و تغییر بده
🎥این کلیپ و هفته ای یه بار ببینید.
🌤جمع خانواده های منتظران☀️
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb01179
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱
🔴 شهید مطهری :
اگر ما ماه رمضانى را گذرانديم، شبهاى احيايى را گذرانديم، روزه هاى متوالى را گذرانديم و بعد از ماه رمضان در #دل خودمان احساس كرديم كه بر #شهوات خودمان بيش از پيش از ماه رمضان مسلّط هستيم، بر #عصبانيت خودمان از سابق بيشتر مسلّط هستيم، بر #چشم خودمان بيشتر مسلّط هستيم، بر #زبان خودمان بيشتر مسلّط هستيم، بر #اعضا و جوارح خودمان بيشتر مسلّط هستيم و بالاخره بر #نفس خودمان بيشتر مسلّط هستيم و مىتوانيم جلو نفس امّاره را بگيريم، اين علامت قبولى #روزه ماست
ڪانال خانواده منتظران
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
📣📣 تاریخ شروع 3/27 #فـــــــــــــــــراخـــــــــــــوان چله_مجرب زیارت عاشورا ودعای فرج 🔑کلید حل
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
#داستان-زیارت_عاشورا
💐عذاب را از این قبرستان بردارید💐
🌹علامه نوری نوشته: مردی صالح بود که همیشه در اندیشه آخرت شبها در مقبره بیرون شهر معروف به «مزار» که جمعی از صلحا در آن دفن شده بودند، به سر می برد. او همسایه ای داشت که دوران خردسالی را با هم گذرانده بودند و در بزرگی گمرکچی شده بود، پس از مرگ، او را در آن گورستان که نزدیک منزل آن مرد صالح بود به خاک سپردند.
بیش از یک ماه از مرگ گمرکچی نگذشته بود که مرد صالح او را در خواب می بیند که او حال خوشی دارد و از نعمتهای الهی بر خوردار است! به او می گوید: من از آغاز و انجام و درون و بیرون تو باخبرم، تو کسی نبودی که درونت خوب باشد و کار زشتت حمل بر صحت شود،...کارت عذاب آور بود و بس، پس از کجا به این مقام رسیدی؟
گفت: آری! چنان است که گفتی، من از لحظه مرگ تا دیروز در سختترین عذاب بودم، اما دیروز، همسر استاد اشرف آهنگر از دنیا رفته و در اینجا (اشاره به جایی کرده که پنجاه قدم از گورش دورتر بوده) به خاکش سپردند، دیشب سه مرتبه #امام حسین علیه السلام به دیدنش آمدند. بار سوم فرمودند: عذاب را از این گورستان بردارند، لذا من آسایش قرار گرفتم.
مرد صالح از خواب بیدار شده و در بازار آهنگران به جستجوی استاد اشرف می رود، او را یافته و از حال همسرش می پرسد، استاد اشرف می گوید: دیروز از دنیا رفته و در فلان مکان به خاکش سپردیم. مرد صالح می پرسد: به زیارت #امام حسین علیه السلام رفته بود؟ می گوید: نه. می پرسد: ذکر مصیبت او می کرد؟ جواب می دهد: نه. سؤال می کند روضه خوانی داشت؟ می گوید: نه، از این سؤالات چه مقصودی داری؟ مرد صالح خوابش را نقل می کند و می گوید: می خواهم بدانم میان او و امام حسین علیه السلام چه رابطه ای بوده؟ استاد اشرف پاسخ می دهد:
#زیارت_عاشورا می خواند.
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_شانزدهم: محسن همچنان بیهوش روی تخت بیمارستان افتاده بود.ت
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_دا
#قسمت_هفدهم:
همسایه ها هم اعتراض می کردند که ما هم در پول آب شریکیم.ما هم پول می دهیم.اما او همچنان کار خودش را می کرد.دا خیلی از دست کارهای این مرد نالان بود.از بی انصافی ها و اذیت هایش.
در عوض یکی از همسایه هایمان خیلی خوب و مهربان بود. او را کمتر می دیدیم.راننده بیابان بود.هر شهری که می رفت,میوه های همان شهر را می آورد و بین همسایه ها تقسیم می کرد.مجرد بود.بابا همیشه می گفت:خدا خیرش بدهد ,آدم چشم پاکی است.
آمدن او را از صدای سه تارش می فهمیدیم.ما بچه ها خیلی خوشمان می آمد. وقتی ساز می زد, همگی با اشتیاق جمع می شدیم پشت پنجره اتاقش و گوش می کردیم.
در عالم بچگی ,سختی های زندگی مانع شیطنت های ما نمی شد.زندگی برای ما جریان خودش را داشت.روز ها می آمد و می رفت و ما سرگرم بازیگوشی خودمان بودیم.
پاییز آن سال من به کلاس اول رفتم. هنوز دو ماه از شروع مدرسه نگذشته بود که اتفاقی برایم افتاد.
آن روز توی حیاط خانه بغلی با بچه ها بازی می کردیم.مرد همسایه الوار های چوبی زیادی از بندر آورده و کنار حیاط روی هم چیده بود.ما از آن ها بالا می رفتیم و پایین می پریدیم.حین بازی ناگهان الوار ها ریخت. من افتادم و میخ بزرگی که از یکی از الوار ها بیرون زده بود,تا ته توی ساق پایم فرورفت.طوری که برای در آوردنش ,یکی از بچه ها پایم را می کشید و دیگری تخته را .با هر زحمتی بود,بالاخره میخ را بیرون آوردند.پایم بد جور ی زخم شده بود.نمی توانستماز جایم تکان بخورم.بچه ها رفتند دا را خبر کردند.
خیلی ترسیده بودم.همه اش به این فکر می کردمکه چه طور قضیه را به دا بگویم.اما او وقتی آمد ,چیزی نگفت.شاید آنقدر هول کرده بود که یادش رفت,دعوایم کند.فقط با عجله بغلم کرد و مرا به خانه برد.بعد پارچه ای سوزاند و سوخته هایش را روی زخمم گذاشت و محکم بست, تا جلوی خون ریزی را بگیرد.
چند روزی از این قضیه گذشت.پایم شدید ورم کرد.خم مانده بود و راست نمی شد.نمی توانستم راه بروم. خودم را روی زمین می کشیدم.از شدت درد,اجازه نمی دادم کسی به پایم دست بزند.بالاخره یک روز دا مرا روی شانه اش گذاشت و به درمانگاه برد.انجا که رفتیم دکتر ها گفتند:(پایش خیلی عفونت کرده ,اگر همین طور ادامه پیدا کند,فلج می شود.)
ان روز بد ترین روز زندگی ام بود .دکتر با پرستار ,زیر بغلم را گرفتند و مرا وادار کردندراه بروم.خیلی سخت بود.وقتی پایم را روی زمین می گذاشتم,آنقدر درد می گرفت که حد نداشت.همین طور راه می رفتم و جیغ می کشیدم و چرک و خون از پایم بیرون می زد.بعد از مدتی مرا روی تخت خواباندند.فکر کردم دیگر تمام شد. اما این بار دکتر با یک پنس به سراغم آمد. آن را داخل زخمم می کرد و باقی مانده چرک ها را بیرون می کشید.وقتی کارش تمام شد.پایم را نگاه کردم.مثل بادکنکی بود که بادش را خالی کرده باشند.
در آخر هم به دا گفتند :باید هر روز دخترت را به این جا بیاوری تا پانسمانش را عوض کنیم.هر رزو که دا می خواست مرا ببرد عداد و فریاد راه می انداختم که :نمی آیم.آنجا مرا عذاب می دهند.اما او به هر بد بختی بود ,مرا روی شانه اش می گذاشت و پای پیاده به درمانگاه می برد.
کتاب دا /خاطرات سیده زهرا حسینی
ادامه دارد.......
📝اجتماع و دورهمی خانواده منتظران
⭕️ارسال فقط با لینک
کپی برداری و ارسال بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️
📩
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_هفدهم: همسایه ها هم اعتراض می کردند که ما هم در پول آب شر
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_دا
#قسمت_هجدهم:
توی مسیر که می رفتیم , هر حرکتی باعث می شدپایم درد بگیرد.خلاصه تا برسیم درمانگاه و برگردیم نصف جان می شدم.به خاطر این اتفاق یک ماه درسه نرفتم.مدیر مدرسه مان فکر کرده بود]خانواده ام مانع تحصیلم شده اند.چون آن زمان دختر ها نمی توانستند به راحنی درس بخوانند.برای همین کسی را فرستاد دنبالم.صبح د ا رفت مدرسه.قضیه را ربایشان تعریف کرد و گفت:حالش خوب نیست.وضعیت پایش طوری است که نمی تواند راه برود.
آن ها نپذیرفتند و گفتند باید خودش بیاید.
فردای ان روز بنده خدا مرا روی دوشش گذاشت و برد مدرسه.آن ها پایم را که دیدند
,گفتند:فعلاد اشکامی ندارد.ولی به محض اینکه توانستی راه بروی,حتما باید بیایی سر کلاس.
یک ماه و نیم طول کشید تا توانستم از جایم بلند شوم.دستم را به دیوار می گرفتمو سعی می کردم راه بروم.پول کرایه ماشین که نداشتم.به خاطر همین مجبور بودم لنگان لنگان نا مدرسه پیاده بروم.
خیلی سخت گذشت.ولی به هر حال از آن جایی که به درس خواندن علاقه داشتم,ادامه دادم و هر طوری بود,عقب ماندگی درسی ام را جبران کردم.البته خانم فروزنده _معلمم_هم خیلی کمک کرد.دلسوزی او و تلاش خودم باعث شد خرداد ماه شاگرد اول کلاس مان شوم.سال تحصیلی که تمام شد, خانه مان را عوض کردیم و از دست صاحب خانه بد جنسمان راحت شدیم.بعد از آن هم خیلی خانه عوض کردیم.هر چند وقت یک بار از کوچه ای به کوچه دیگر محله شاه آباد می رفتیم.هر جایی برای خودش خوبی هایی داشت و بدی هایی.چاره ای نبود.باید تحمل می کردیم.یکجا صاحب خانه ,مهربان بود و هوایان را داشت و جایی دیگر بد جنس بود و اذیتمان می کرد.یکی هر کاری از دستش برمی آمد, برای راحتی ما انجام می داد و دیگری از هیچ آزاری کوتاهی نمی کرد.مثلا تو ی خانه ای در خیابان مینا می نشستیم که حیاط بزرگی _حدود سیصد متر_داشت.اتاق ها ی دور حیاط در دو ضلع کنار هم قرار داشت.یک سمت ,اتاق های صاحب خانه بود و تک اتاقی که ما اجاره کرده بودیم و در ادامه اتاق های دیگری که سه خانواده در آن ها زندگی می کردند.همه اهل منزل هم بچه دار و عیال وار بودند.تابستان ها هر خانواده جلوی در اتاقش فرشی پهن می کرد وشام را آنجا می خوردند.جالب آنجا بود که از غذاهایشان به هم تعارف می کردند و بشقابی به خانواده دیگر می دادند.به شکلی که هر غذایی که در هر اتاقی پخته می شد,همه ساکنین خانه از آن می خوردند.خیلی با صفا و صمیمیت کنار هم زندگی می کردیم.هر شب بعد از شام ,صاحب خانه تلوزیونش را می آورد,وسط می گذاشت .همه دور تا دور می نشستند و نگاه می کردند.
زمستان هغا هر کس در اتاق خودش بود.ما هم در آن یم اتاق که هم مهمان خانه بود,هم نشیمن و اتاق خواب و محل درس خواندن ,سر می کردیم.تنها سر گرمی مان یک رادیو بود که با آن قصه شب گوش می کردیم.قصه رستم وسهراب و داستان های حماسی دیگر که خیلی دوست داشتیم.
دا هنوز برای کمک خرج خانه ,خرما پاک می کرد.ما هم می نشستیم به کمک.حتی سید علی و سید محسن هم کار می کردند.بعد از چند ساعت ,بچه ها خسته می شدندو یکی یکی می رفتند و می خوابیدند.ولی من و دا آخرین نفرها بودیم که توی رختخواب می رفتیم.
بابا همچنان توی بازار باربری می کرد تا اینکه بالاخره توی شهر داری به عنوان رفتگر استخدام شد.او صبح ها ساعت پنج ,نمازش را که می خواند,می رفت برای کار.بعضی وقت ها من و سید علی , ساعت هفت که به طرف مدرسه می رفتیم,او را در حال جارو کردن خیابان می دیدیم. می دویدیم و دستش را می بوسیدیم.او هم دستی روی سر مان می کشید و می گفت:بروید مدرسه تان دیر می شود.
اسم مدرسه من ((سالور)) بود و اسم مدرسه سیدعلی ((بیست و پنج شهریور)) .این دو تا مدرسه چفت هم بودند و توی خیبان خلیج فارس قرار داشتند.
کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی
ادامه دارد......
📝اجتماع و دورهمی خانواده منتظران
⭕️ارسال فقط با لینک
ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️
📩
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آسیب های ارتباط با نامحرم
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
خانواده منتظران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر روزی شما کم است ...
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
خانواده منتظران
ziyarat[1].gif
386.9K
ماجرای 💞من و امام رضا ع❣
عنایات ، کرامات و الطــاف حضرت امام هشتم علیه السلام💫
🌤جمع خانواده های منتظران☀️
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
ماجرای 💞من و امام رضا ع❣ عنایات ، کرامات و الطــاف حضرت امام هشتم علیه السلام💫 🌤جمع خانواده های منتظ
داستان مـرگ یک کودک و زنـده شدن دوبـاره پس از چند ساعت توسط امـام رضـا(ع)
خاطره از عبدالله :
این اتفاقی را که می خواهم نقل کنم با یک واسطه از یکی از خادمان حرم رضوی شنیده ام. وی قسم جلاله خورد که این داستان واقعیت دارد حال می خواهید باور کنید یا نه:
” روزی پیرمردی به همراه دختری که رویش را با چادر پوشانده بود و وی را روی زمین می کشید وارد صحن روضه منوره حضرت رضا شد.
جلوی او را گرفتم و پرسیدم با این وضع کجا میخواهی بروی.
جواب داد این دخترم هست و برای گرفتن شفا به محضر حضرت می برم.
با درخواست من صورتش را باز کرد و شگفت زده دیدم که وی مُرده است و بی روح می باشد. برای اطمینان بیشتر به چند نفر از خادمان خانم گفتم که او را معاینه کنند و بعد از معاینه یقین حاصل شد که علایم حیاتی ندارد و از دنیا رفته است.با عصبانیت به پیرمرد گفتم که ای مرد تو حرم را با غسال خانه اشتباه گرفته ای.
امام رضا مُرده زنده نمی کند بلکه مریض شفا می دهد و آن هم اگر مصلحت باشد.با التماس و تضرع فراوان پیرمرد به من گفت که اجازه بدهید او را به حرم ببرم،آخه این که برای شما ضرری ندارد و اگر هم شفا نیافت برمیگردانم و دفن می کنیم.دلم به رحم آمد و با خود گفتم حداقل برای زیارت وداع اجازه دهم که او را داخل حرم ببرد.
بعد از ساعتی دیدم ولوله ای در حرم به پا شد و با چشمان خودم دیدم که آن دختر مرده زنده شد.
🌤جمع خانواده های منتظران☀️
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱
الله اکبر
لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
یا ضامن آهو ع
عالمی که در قبر نذر کرد؟!😳☺️
🌤جمع خانواده های منتظران☀️
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
عالمی که در قبر نذر کرد؟!😳☺️ 🌤جمع خانواده های منتظران☀️ 🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃 http://eitaa.com/joinchat/157417
برای بهره مند شدن از قرآن کتاب راهنمای سعادتبخش لازم است به کتب تفسیری مراجعه
کنیم.
یکی از کتاب های مهم تفسیری شیعه کتاب مجمع البیان علامه طبرسی می باشد.
مفسر، متکلم و فقیه شیعی، امین الاسلام ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، از عالمان بزرگ قرن ۶ق. است
مدفن وی در مشهد رضوی در نزدیکی
حرم حضرت رضا(علیه السلام) است. خیابانی که وی در آن دفن است به نام او طبرسی نامگذاری شده است.
👈✨انگیزه نگارش
📌برخی از مورخان داستانی از علامه طبرسی نقل میکنند که حکایت از انگیزه وی را در نوشتن این تفسیر
دارد.
بر اساس این داستان، زمانی علامه طبرسی سکته کرده و خانوادهاش با تصور این که وی مرده است 😔
او را به خاک سپردند.
وی در قبر به هوش آمده و نذر میکند که اگر خداوند او را از درون قبر نجات دهد کتابی
را در تفسیر قرآن بنویسد. 💫📝
همان شب فردی به قصد دزدیدن کفن وی، قبر را شکافته و علامه از قبر بیرون آمد 👉
و نذر خود را ادا کرد.✨
🌤جمع خانواده های منتظران☀️
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱