فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترانه محسن یگانه برای كلید دولت!!
موسیقی انتقادی با موضوع فقر اقتصادی و وعده های پوشالی دولت
🌿🌾ساکتین مجلس شما برای سال 98 هم رای میخواهید؟!!!
@KhanevadehMontazeran
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب_کبری_سلام_الله_علیها
#اللهم_صل_علے_محمد_وآل_محمد_وعجل_فرجهم
💗✨💜✨🍃🌟🍃✨💜✨💗
#واقعا_زیباست_بخونید
🌹✨کاروانی از فرشتگان
به امر پروردگار در جهان
حرکت می کنند
و هنگامی که به جلسه
ذکر و صلوات می رسند ،
به یکدیگر می گویند: فرود آییم ...
زمانی که فرود می آیند ،
اهل جلسه را هنگام دعا با ذکر آمین ،
یاری کرده و نیز اهل جلسه را
هنگام صلوات کمک و همراهی می کنند ...
و در پایان به یکدیگر می گویند :
✨«خوشا به حال افراد این جلسه که خدا آنان را آمرزید.»✨
🌸✨«اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
وَ عَجِّلْ فَرَجَهُم»✨🌸
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
هدایت شده از 🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_شصت_و_پنجم: توی راهد باز هم سربازانی را دیدم که سر گردان م
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_دا
#قسمت_شصت_و_ششم:
بیرون مسجد همه جور آدمی بود,از نیروهای انتظامی ,ارتشی و تکاور گرفته تا نیروهای مردمی و بسیجی ها که سوار یکی,دو تا کامیون بودند.نمی دانستم در مسجد سراغ چه کسی بروم و حرفم را به که بگویم.جلوی در مسجد,دری که به خیابان فخر رازی باز می شد,یک عده دور میزی جمع شده بودند و با هیاهو حرف می زدند.جوانی با موهای فرفری و رنگ پوستی تیره پشت میز نشسته بود و با یکی از تلفن هایی که روی میز بود صحبت می کرد.و هر از چند گاهی به آدم هایی که دور و برش بودند ,می گفت:آروم تر ,دارم حرف می زنم.
آن ها هم حرف خودشان را میزدند.یک عده اسلحه می خواستند تا به خط بروند.چندتایی هم روی دوششان اسلحه بود و منتظر بودند آن ها را به نقاط درگیری ببرند.چند نفری هم می گفتند:ما ماشین می خوایم ,بچه هایی رو که توی خط مجروح می شوند به عقب منتقل کنیم..بچه ها به خاطر خونریزی های ساده دارند تو خط تلف می شوند.یکی دیگر می گفت:آقا به مسئولین بگو جاهایی رو که می زنند,سریع رسیدگی کنند,آب شهر قطع نشه و ...
از کنار آن ها گذشتم و داخل حیاط مسجد شدم.به دنبال کسی بودم که بتوانم حرفم را به او بگویم.طرف چپم یک عده مشغول درست کردن کوکتل مولوتف بودند.دور و برشان پر بود از صابون های جور وا جور.از یاس و جانسون و عروس گرفته تا صابون های گیاهی و بروجردی که معلوم بود از خانه هغای مردم جمع کرده اند.چند تا گالن و پیت پر از بنزین,شیشه های مختلف کوچک و بزرگ هم یک گوشه ریخته بودند.یکی ,دو نفر صابون ها را در لگنی رنده می زدند.چند نفر هم اول نفت و بنزین را توی پارچ می ریختند و با کمک قیف شیشه ها را پر می کردند.کمی این طرف تر جلوی شبستان مسجد,تعدادی گونی و جعبه و کارتون پر از جنس ریخته بود و کنارشان دختر قدبلند و سبزه رویی ایستاده بود.از قیافه دختر خوشم آمد.خیلی آارم و ساکت بود.روسری آبی اش را که کمی هم بنفش می زد,کیپ صورتش گره زده بود و مانتویی سرمه ایی به تن داشت.غیر از این دختر ,زن ها و بچه های زیادی توی شبستان و حیاط مسجد پخش بودند.یک عده شان کنار دیوار کز کرده بودند.در چهره همهئ شان وحشت و اضطراب و نگرانی موج می زد.انگار همه منتظر یک اتفاق بودند.این ترس را به وضوح در نگاهشان می دیدم.اما بچه ها بی خیال دنیا بازیگوشیمی کردند.روحانی میان سالی با قد و قواره متوسط که عبا روی دوشش نبود,کنار چند پیر کرد که به نظر از بازاری های بازار صفا می آمدند,ایستاده بود و به حرف های آنان گوش می کرد.در عین حال بدجوری توی فکر فرو رفته بود.مش ممد_متولی مسجد جامع_دائم از پله های مشرف به اتاقش بالا و پایین می رفت و چیزهایی که می خواستند می آورد و کار انجام می داد.از چهره خسته اش می شد فهمید چقدر کار زیاد به او فشار اورده است.
به طرف میزی که کنار در مسجد بود,برگشتم.من هم بین کسانی که به اعتراض خواسته هاشان را می گفتند,قرار گرفتم.جوان پشت میز سعی می کرد با رویی خوش جواب مردم را بدهد.کمی که گذشت و سرش خلوت تر شد,جلو رفتم و پرسیدم:ببخشید.اینجا با کی می تونم صحبت کنم؟
گفت:راجع به چی؟
گفتم:راجع به شهدا.
گفت:نمی دونم برو تو مسجد.اونجا سراغ بگیر.بالاخره یکی جوابت رو می ده.
عصبانی شدم و گفتم:این چه وضعیه؟من برم سراغ کی رو بگیرم؟بگم با کی کار دارم.برم وسط حیاط وایسم داد بزنم آهای یکی به داد منئ برسه؟از پرخاش و عصبانیت من خنده اش گرفت و گفت:حالا کارت چیه؟
گفتم:شهدا تو جنت آباد موندن رو زمین.ما دست تنهاییم.آب نیست .کفن کم می آریم.سگ ها هار شدن به جنازه ها حمله می کنند.
گفت:حالا شما اروم باشید.یه کمی به خودتون مسلط باشید.من زنگ میزنم به بچه ها ,هماهنگ می کنم یه تعداد نیرو بفرستن جنت آباد.خوبه؟
دیگر چیزی نگفتم.سر کج کردم و برگشتم جنت آباد.زینب تا لب و لوچه آویزان مرا دید,پرسید:ها چی شد؟
گفتم:رفتم گفتم.قول دادن هم نیرو بفرستن برای کمک ,هم نگهبانی بیان.
گفت:خدا کنه این طور باشه.
بعد به من که می خواستم داخل غسالخانه بروم ,گفت:بیا مادر بریم این مادر مرده ها رو دفن کنیم.آب تانکر ها تموم شده.دستمون مونده تو حنا.
کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی
ادامه دارد.......
📝اجتماع و دورهمی خانواده منتظران
⭕️ارسال فقط با لینک
ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️
📩
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🔘 داستان_کوتاه
توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم.
روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشاندادن که باید پایش را بعلت عفونت می بریدیم. دکتر گفت که این بار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید.
به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر...
بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر. عفونت از این جا بالاتر نرفته.
لحن و عبارت " برو بالاتر " خاطره بسیار تلخی را در من زنده میكرد. خیلی تلخ.
دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می کردیم. قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی ها تعطیل. مردم ایران و تهران به شدت عذاب و گرسنگی می کشیدند که داستانش را همه میدانند.
عده ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق شان را تهیه می کردند و عده ای از خدا بی خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می کردند.
شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه مان که دلال بود و گندم و جو می فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم. پدرم هر قیمتی که می گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می گفت: برو بالاتر... برو بالاتر...
بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم. چقدر آشنا بود. وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت :
- بچه پامنار بودم. گندم و جو می فروختم. خیلی سال پیش. قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم...
دیگر تحمل بقیه صحبتهایش را نداشتم. خود را به حیاط بیمارستان رساندم. من باور داشتم که
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو
اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم.
👤 دکترمرتضی عبدالوهابی، استاد آناتومی دانشگاه تهران
─┅─═इई 🌺🌼🌺ईइ═─┅─
❁﷽❁
📝دعوتنامه #خانواده_منتظران تقدیم به مولامون صاحب الزمان .عج. 🌤
#همراهی_آخرالزمانی
📩
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
سلام
عصرتون بخیر.
🔷 قیمت دلار و سکه داره میاد پایین. از امشب این سقوط بیشتر هم خواهد شد.
⭕️ سقوط 250هزار تومانی قیمت سکه در 2 ساعت/ریزش همچنان ادامه دارد
yon.ir/BFUjI
#سحر
♨️از انسان سر برود #سحر نرود
1⃣◀️ قلم اول #حضرت_لقمان_ع
🔸فرزندم!
مبادا خروس از تو زرنگتر باشد، هنگام #سحر كه تو در خوابى او بر مى خيزد و آمرزش مى طلبد!
📒مستدرك الوسائل
2⃣◀️ قلم دوم #علامه_حسن_زاده_آملی
🔸گفته اند که #سحر وقت مسافرت رهروان است و نسیم آن چون دم عیسوی علاج بیماران
🔸راهرو در #سحر کامروا گردد، که در سحر دردها دوا گردد که سحر، سالک دل داده ی آواره را ره آورد کوی ولا آرد...
📒نامه ها و برنامه ها
🔸گفته اند كه #سحر وقت مسافرت رهروان است و نسيم آن چون دم عيسوى علاج بيماران .
وقت ثمر رسيده يعنى #سحر رسيده
بيدار باش بيدار قم ايها المزمل
🔸از انسان سر برود #سحر نرود
📒تازيانه سلوک
🔸برادرم خلوت شب را به خصوص در وقت #سحر از دست ندهد و قرآن عهد الله است عهد خدا خدا را فراموش نکند
📒هزار و یک کلمه
3⃣◀️ قلم سوم #آیت_الله_شاه_آبادی
🔸برای دنیایتاݧ هم که شده، #سحرها بیدارشوید، چون بیداری #سحر، وسعت رزق، زیبایی چهره وخوش اخلاقی می آورد
4⃣◀️قلم چهارم از محضر مبارک #آیت_الله_کشمیری سوال شد:
🔸ترک خواب بین الطلوعین یا بیداری در #سحر کدام افضل است برای کسی که طاقت یکی را دارد؟ فرمودند: بیداری #سحر افضل است.
📒شیدا
5⃣◀️ قلم پنجم #استاد_صمدی_آملی
🔸 #سحر وقت سیر است و بین الطلوعین وقت صید.
📒شرح دعای ابوحمزه ثمالی
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🌹با ذکر شریف #صلوات نشر حداکثری ان شاء الله
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب_کبری_سلام_الله_علیها
#اللهم_صل_علے_محمد_وآل_محمد_وعجل_فرجهم
حضرت عزرائیل سلام الله علیه
شبانه روز پنج بار به هر خانه نگاه میکند✅
پیامبر اکرم(ص) فرمود: این پنج بار در اوقات پنجگانه نماز است تا ببیند آنها در موقع نماز، چه میکنند. هر خانه که در آن به نماز، در پنج وقت خود اهمیت داده شود، حضرت عزرائیل شهادتین را تلقین صاحب آن خانه میکند.
✨🍃🌸🍃✨
باز در این زمینه رسول خدا(ص) فرمود: «نوروا بیوتکم بتلاوة القرآن و لا تتخذوها قبورا کما فعلت الیهود و النصاری، صلوا فی الکنائس والبیع و عطلوا بیوتهم»
خانههایتان را با خواندن قرآن روشن کنید. اگر عدهای با هم در محلی زندگی میکنند که نه آثار علمی دارند، و نه خدمتی به اسلام و مسلمین میکنند، آنجا دیگر خانه نیست؛ بلکه مقبرهای خانوادگی است که عدهای مرده در آنجا هستند.
اگر اثری از این خانه برنخیزد، تبدیل به مقبره خانوادگی میشود. بگذارید از خانه شما به جامعه نور برسد. عبادتهای عمومی را در مسجد و عبادتهای خصوصی را در منازل انجام دهید
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب_کبری_سلام_الله_علیها
#اللهم_صل_علے_محمد_وآل_محمد_وعجل_فرجهم
هدایت شده از خانهی بهشتی بانوان منتظر ♡••࿐
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
💦سلام خدمت بانوهای جهادی عزیز😉❤️
📢🔔هدیه ویژه دارم براتون🕹💎🎁
📌📍ان شاء الله به زودی در کانال بانوان منتظر
آموزش های عنوان شده در تصویر به صورت تخصصی ارائه میشه😍
☄
لطفاً شما هم همکاری کنید و دوستان و خانم هایی رو که میشناسید و دوستشون دارید به کانال دعوت کنید🍒
http://eitaa.com/joinchat/1574109184Ce84bbdc135
⚠️ #انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_و_شرعی_میباشد.
📌
ای باد صبح بستان
پیغام وصل جانان
میرو که خوش نسیمی
میدم که خوش عبیری
#سعدی
سلام 🍃
صبحتون پر خیر و برکت
امروزتون سرشار از عشق و رحمت
@khanevadehmontazeran
#اللهم_صل_علے_محمد_وآل_محمد_وعجل_فرجهم
🍃🌸دکتر شریعتی:
«کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود ، آن هم به سه دلیل ؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار می کشید و سوم - که از همه تهوع آورتر بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت.
چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم ،سیگار می کشیدم و کچل شده بودم.»
پناه میبرم به خدا از عـیبی که، «امروز» در خود می بینم، و «دیروز» دیگران را به خاطر، «هـمان عیـب» ملامت کرده ام.
محتاط باشیم در «قضاوت کردن دیگران»
وقتی نه از دیروز او خبر داریم
و نه از "فردای خودمان"
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
❤️ #یا_امام_رضا_ع ❤️
در نزدِ ضعیف،یا معینالضعفاسٺـ
در نزدِ غریب، یاغریبالغرباسٺـ
اینجا همه حاجٺ از رضا مےگیرند
این صحن وسراےطوس،حج فقراسٺ
#23ذی_القعده💐
#روز_زیارتی_امام_رضا_ع💐
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
👇👇نشر دهید و درثواب نشرحدیث سهیم باشید...
✨در وضو چه اسراری نهفته است؟✨
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حدیثی می فرمایند :
شستن صورت و دست ها و مسح سر و پاها در وضو، رازی دارد.
☘ شستن صورت در وضو، یعنی خدایا! هر گناهی که با این صورت انجام دادم، آن را شست وشو می کنم تا با صورت پاک به جانب تو بایستم و عبادت کنم و با پیشانی پاک سر بر خاک بگذارم.
☘ شستن دست ها در وضو، یعنی خدایا! از گناه دست شستم و به واسطه گناهانی که با دستم مرتکب شده ام، دستم را تطهیر می کنم.
☘ مسح سر در وضو، یعنی خدایا! از هر خیال باطل و هوس خام که در سر پرورانده ام، سرم را تطهیر می کنم و آن خیال های باطل را از سر به دور می اندازم.
☘ مسح پا، یعنی خدایا! من از رفتن به مکان زشت پا می کشم و این پا را از هر گناهی که با آن انجام داده ام، تطهیر می کنم.
❁﷽❁
📝دعوتنامه #خانواده_منتظران تقدیم به مولامون صاحب الزمان .عج. 🌤
#همراهی_آخرالزمانی
با مطالب
#خودسازی
#انتظار
#خانوادگی
#سیاسی
#اجتماعی
#اخبار
و....
#التماس_دعای_فرج☀️
📩
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
پل ارتباطی
@Sh2Barazandeh
⚡️وزارت علوم ژاپن در تازهترین اقدامات خود ورود دختران به دانشگاه راکاهش داده است تاآنها برای ازدواج و فرزندآوری ترغیب شوند.
‼️شما فکر کن الان اینکارو ایران انجام داده بود چه بلاهایی سرش نمی اوردن! فقط بلدن بزنن توی سر جمهوری اسلامی که ببین تکنولوژی ژاپن رو! خب الان هم شما ببینید این خبر رو!
@KhanevadeHMontazeran
هدایت شده از 🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_شصت_و_ششم: بیرون مسجد همه جور آدمی بود,از نیروهای انتظامی
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_دا
#قسمت_شصت_و_هفتم:
سر برانکاردی را که رینب ابلای رسش ایستاده بود را گرفتم و به طرف قبر ها راه افتادیم.از جلوی در غسالخانه مردانه که رد شدیم یکی,دو نفر به کمک مان آمدند و زیر برانکارد را گرفتند.جنت آباد تقریبا خلوت شده بود.ده,دوازده نفری بیشتر نبودیم.سر قبر های خالی که رسیدیم,برانکارد را زمین گذاشتیم.شهدا را برداشتیم تا توی قبر بگذاریم.در کمتر از ثانیه ای صدای شکستن دیوار صوتی همه مان را وحشت زده کرد.چشم هایمان به دل آسمان خیره شد.دو تا میگ بودند.تا ما به خودمان بیاییم اولین سری راکت ها را ریختند.
صدا ها آنقدر مهیب و نزدیک بود که مطمئن شدیم ,جنت آباد را زده اند.زمین و زمان لرزید و گرد ه خاک شدیدی بلند شد.هر کس خودش را به طرفی انداخت.صدای اصابت ترکش های راکت به اطراف شنیده می شد.من به محض شنیدن صدای انفجار دستانم را از زیر گردن و کتف جنازه که قصد بلند کردنش را داشتیم,بیرون کشیدم.با دو پا توی قبری که قصد داشتیم جنازه را در آن بگذاریم,پریدم و همزمان فریاد زدم:زینب خانم بپر.
چند ثانیه گذشت.منتظر بودم راکت هاهی بعدی را همین جا بریزند و یکی از ان ها روی سرم فرود بیاید.ولی خبری نشد.در حالی که مرتب زیر لب حضرت عباس را صدا می کردم و از او کمک می خواستم,سرم را بالا آوردم تا رینب خانم ار ببینم.او روی زمین کنار جنازه پناه گرفته بود.چند تا از مردها هم توی قبر ها رفته بودند و تکبیر می گفتند.
صدای انفجار دوم از سمت پادگان دژ آمد و بلافاصله جنت آباد را با مسلسل به رگبار بستند.گلوله ها در فاصله پنجاه تا صد متری ما زمین را شخم می زدند.دوباره سرم را دزدیدم .گلوله ها موقع نشستن به زمین صدای خاصی ایجاد می کردند.نگران زینب بودم.با اینکه می ترسیدم و زمین گیر شده بودم,این لحظات ترس آور برایم جالب بود.ولی هر چه بود,خیلی زود تمام شد.سر و صدا ها که خوابید,توی آن گودال حس دیگری به من دست داد.اگر یکی از آن گلوله ها به من می خورد,حتما همین جا دراز به دراز می افتادم و در خانه ابدی ام جا می گرفتم.با این فکر توی قبر خوابیدم تا ببینم حس و حال قرار گرفتن در توی قبر چطور است.مراحلی را که این روزها موقع تدفین شهدا دیده بودم ,به ذهن می آوردم.خواباندن روی پهلوی راست و قرار گرفتن صورت روی خاک,سنگ لحد بالای سر و بعد تاریکی و تنهایی.رعب و وحشت عجیبی توی دلم افتاد.یاد کارها و اعمالم افتادم.صحنه هی زندگی ام خیلی سریع از نظرم گذشت.به خدا گفتم:خدایا زمانی مرا از این دنیا ببر که مرا بخشیده باشی و اعمال و کردار من آنقدر صالح باشد که دیگرذ این رعب و وحشت را نداشته باشم.
صدای زینب خلوتم را به هم زد :دختر چرا خوابیدی توی قبر؟
گفتم:می خوام ببینم مرگ چه طعمی داره.یک کمی خاک روم می ریزی.فرض کن منم یه شهیدم.
گفت:پاشو,پاشو.مسخره بازی بسه.بلند شو وقت نداریم.
به شوخی گفتم:مگه تو صاحب قبری,منو بیرون می کنی؟
خندید و گفت:نه صاحبش این بنده خداست.منم وکیل ,وصی اینم.
بعد دست دراز کرد و مرا از قبر بیرون کشید.وقتی بالا آمدم,چون اختمال برگشت هواپیماها را می دادیم,سریع جنازه را توی قبر گذاشتیم و رویش را پوشاندیم.بعد به سمتی که به رگبار بسته شده بود رفتیم.بعضی از کلوله ها بله قبر ها اصابت کرده بود.بقیه هم روی زمین پخش شده,خاک ها را زیر و رو کرده بودند.مردها چند تا از کلوله ها برداشتند.همه با تعجب نگاه می کردیم.گلوله های بزرگی بودند.پنج سانتی متری می شدند.یکی از مرد ها به شوخی گفت:یکی از اینا فیل رو هم از پا در میاره.این بی وجدان ها اومده بودند ما ها رو بکشند.بعد بع سمت قبر ستان صبی ها رفتیم.قبر های صبی ها در زمین خالی ,در فاصله بین جنت آباد و منازل فرهنگیان قرار داشتند.سری اول راکت ها را اینجا ریخته بودند و قبر ها را زیر و رو کرده بودند.خیلی انجا نایستادیم و زود برگشتیم.
کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی
ادامه دارد.......
📝اجتماع و دورهمی خانواده منتظران
⭕️ارسال فقط با لینک
ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️
📩
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798