eitaa logo
کودکانه
46.7هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4.6هزار ویدیو
324 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
: 💟قصه زیبای بابا برفی💟 💬 آن سال زمستان، زمستان سختی بود: درخت ها را سرما زده بود – سبزیشان رفته بود – مثل شاخ بز، خشک و قهوه ای رنگ شده بودند. نه گل مانده بود نه سبزه، نه ریحان، نه پونه، نه مرزه. آب هم از رفتن خسته شده بود، یخ زده بود. همه جا سفید بود، همه جا، کوه و دشت و صحرا. آسمان شده بود آسیاب، اما به جای آرد، برف می ریخت همه جا. یک روز تعطیل، نزدیکی های ظهر، کامبیز و کاوه، میترا و منیژه، کوروش و آرش، سودابه و سوسن، به خانه‌ی پدربزرگ رفتند تا هم پدربزرگ را ببینند و هم در حیاطِ بزرگِ مدرسه، که خانه‌ی پدربزرگ آنجا بود، برف بازی کنند….. ☃ ….. وقتی بچه ها به حیاط بزرگ مدرسه، که پر از برف بود، رسیدند، کاوه گفت: بچه ها، به جای برف گلوله کردن و توی سر هم زدن، چرا نیایم یه آدم برفی درست کنیم؟ بچه ها گفتند خوب فکری است. آرش دوید پارو آورد. کامبیز بیل آورد. کاوه بیل آورد، هرکدام هرچه دستشان رسید برداشتند و آوردند. اول برف های وسط حیاط را پارو کردند و برف ها را با پارو و بیل کوبیدند تا سفت شد….. …..ساختنِ آدم برفی که تمام شد، بچه ها خوشحال بودند که توانستند خودشان این آدم برفی را بسازند، اما خوشحالی شان بیشتر شد وقتی دیدند آدم برفی، درست شکلِ پدربزرگی شده که آن همه دوستَش دارند. فقط یک کلاه کم داشت، این بود که یکی از بچه ها رفت و یک گلدان خالی آورد و سر آدم برفی گذاشت و دیگر آدم برفی شد مثل خود پدربزرگ. ❄️ بچه ها هم اسمش را گذاشتند بابابرفی و دست های همدیگر را گرفتند و دور آدم برفی چرخیدند و با خنده و شادی خواندند: بابابرفی! بابابرفی! چه کم حرفی! چه کم حرفی!…. ❄️ …. پدربزرگ که بابابرفی نبود تا آتش و آفتاب آبش کنند و از بین برود و چیزی از او باقی نماند. تازه اگر آدم خودش هم از بین برود. یادش و کارهایی که برای آدم های دیگر کرده، هیچ وقت از بین نمی رود. همیشه آدم های دیگر از او یاد می کنند. انگار که همیشه زنده است. بچه ها فقط به یاد بابابرفی خواندند: ☃ سَرت رفت و کُلاهِت موند، بابابرفی، بابابرفی! ❄️ دِلِت شد آب و آهِت موند، بابابرفی. بابابرفی! ☃ دو چشم ما به راهت موند، بابابرفی، بابابرفی! پدربزرگ هم می خندید و سرش را تکان می داد و با آن ها می خواند: بابابرفی، بابابرفی 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
آب انار چه خواصی دارد؟ نوشیدن روزانه یک لیوان آب انار می‌تواند بیش از یک سوم جریان خون به قلب را افزایش دهد خواص آنتی اکسیدانى این میوه از ایجاد کلسترول پیشگیری می‌کند و سرخرگ ‌ها را تمیز نگه می ‌دارد ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌ 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شناخت جهت ها هماهنگی چشم و دست ✔️ مناسب ۲ تا ۵ سال 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
😁🖌 گام به گام گاو 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🔴 سن فرزندتان را فراموش نکنید! یکی دیگر از اشتباهاتی که پدر و مادر مرتکب می‌‌‌‌شوند این است که سن فرزند خود را در نظر نمی گیرند. گاهی فرزند خود را بسیار بزرگتر از سن واقعی تلقی می‌‌‌‌کنند و گاهی بسیار کوچکتر ! گاه از کودک دو ساله انتظار دارند به هر قیمتی که شده ادرار خود را کنترل کند و اگر نکرد او را بشدت کتک می‌‌‌‌زنند. گاهی از یک نوجوان ۱۳ ساله انتظار دارند مشکلات زناشویی آنها را حل کند، مراقب مادر یا پدر باشد و مانند خبرچین‌‌ها اطلاعات بیاورد یا جاسوسی کند! 👈🏼و برعکس گاهی با یک جوان ۲۰ ساله مثل یک کودک ۵ ساله رفتار می‌‌‌‌کنند و می‌‌‌‌خواهند همه کارهایش را کنترل کنند! ❌چه فرزندمان را بزرگتر و چه کوچکتر از آن‌چه که هست تصور کنیم اشتباه کرده‌ایم. متاسفانه بعضی از والدین بار‌های روانی خود را به کودکان منتقل می‌کنند، جلوی آنها مشاجره می‌‌‌‌کنند و آنها را می‌‌‌‌ترسانند یا ناامن می‌‌‌‌کنند. آنها گمان می‌‌‌‌کنند کودک هم مانند آنها می‌‌‌‌اندیشد و موضوع را فراموش می‌‌‌‌کند در حالی‌که اینطور نیست. کودک با توجه به سنش ممکن است اتفاق رخ داده را عمیقاً باور کند و تا آخر عمر به خاطر بسپارد. 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موقعیت:برا بچم اسباب بازی خریدم تا سرگرم باشه😂 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
تفاوت تصاویر زیر را پیدا کنید 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
قورباغه ای ب نام سبزک - @mer30tv.mp3
5.74M
قورباغه ای به نام سبزک 😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
نقاشی گام به گام باب اسفنجی 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌞 ســلام صبح زیباتون بخیر ✨ طلایی ترین روزها 🍁 ارزانی نگاه مهربانتان ✨ و هـزاران آرزوی قشنگ 🍁 پیشکش قلب باصفایتان ✨ روزتون پر از خبرهای خوب 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🔸️شعر کودکانه: حرم امام علی ع 🌸تو شهر زیبای نجف 🌱تو حرم مولا علی ع 🌸موقعی که وارد می‌شیم 🌱آروم می‌گیم یه یا علی ع 🌸بعدش زیارت‌نامه رو 🌱می‌خونیم و سلام می‌دیم 🌸سلام و صدتا صلوات 🌱به اولین امام می‌دیم 🌸شب‌های جمعه همیشه 🌱دعا می‌خونیم تو حرم 🌸همیشه تا نماز صبح 🌱بیدار می‌مونیم تو حرم 🌸از حرم امام علی ع 🌱همیشه میاد بوی بهشت 🌸هر کی امام رو دوست داره 🌱دلش پاکه می‌ره بهشت 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
💟دوستان وفادار💟 یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. موش، کلاغ، لاک‌پشت و گوزن چهار دوست خوب برای هم بودند که در یک جنگل زندگی می‌کردند. آن‌ها با آن‌که سال‌ها کنار هم بودند، هیچ‌وقت با یک‌دیگر اختلاف پیدا نکرده بودند.🐁🐦🐢🐺 یک روز عصر، موش، کلاغ و لاک‌پشت مثل همیشه کنار دریاچه جمع شدند، اما هرچه انتظار کشیدند گوزن نیامد. ساعت‌ها گذشت و از او خبری نشد. موش با ناراحتی پرسید: «یعنی چه اتفاقی برای گوزن افتاده؟»🐁🐺🤔 کلاغ جواب داد: «شاید شکارچی‌ها او را به دام انداخته‌اند.»🐦😨 لاک‌پشت گفت: «ما باید دنبال او بگردیم. کلاغ جان! تو که می‌توانی پرواز کنی، برو به همه جای جنگل سر بزن شاید بتوانی او را پیدا کنی.»🐢🐦 کلاغ پروازکنان از آن‌جا دور شد. او همان‌طور که پرواز می‌کرد، داد می‌زد: «گوزن! گوزن! کجایی؟»🐺 ناگهان صدای ضعیفی به گوش کلاغ رسید: «کمک، کمک! من این‌جا هستم.»👀🗣 کلاغ به دنبال صدا گشت و خلاصه گوزن را پیدا کرد. او در تور یک شکارچی گرفتار شده بود. کلاغ با ناراحتی کنار دوستش نشست و گفت: «من به تنهایی نمی‌توانم به تو کمک کند. باید بروم و دوستان دیگر را به این‌جا بیاورم.»🐺😖 کلاغ این را گفت و بال و پرزنان خودش را به لاک‌پشت و موش رساند و خبر گرفتار شدن گوزن را به آن‌ها داد. لاک‌پشت گفت: «موش می‌تواند با دندان‌های تیزش تور را پاره کند و گوزن را نجات دهد.»🐢🐁 موش گفت: «ولی من چطور می‌توانم خودم را با سرعت به آن‌جا برسانم. قبل از رسیدن من شکارچی می‌رسد و گوزن را می‌گیرد.»😕 کلاغ جواب داد: «من می‌توانم تو را پشت خودم سوار کنم و به آن‌جا ببرم.» موش قبول کرد و پشت کلاغ نشست. کلاغ هم پرید و به آسمان رفت.🐁🐦 آن‌ها خیلی زود پیش گوزن رسیدند. موش از پشت کلاغ پایین آمد و تندتند تورها را جوید. دام پاره شد و گوزن آزاد شد. در همین موقع لاک‌پشت هم از راه رسید. چهار دوست از این‌که همه سالم در کنار هم بودند، خوشحال شدند، اما سر و کله شکارچی پیدا شد. کلاغ پرید و بالای درخت نشست. موش داخل سوراخی پنهان شد و گوزن به سرعت از آن‌جا دور شد. لاک‌پشت که نمی‌توانست تند راه برود، تنها ماند. شکارچی تور را خالی دید و عصبانی شد و فریاد زد: «گوزن چطور فرار کرده؟»🐢👤🐺 در همین موقع چشمش به لاک‌پشت افتاد و با خودش گفت: «حالا که گوزن فرار کرده بهتر است این لاک‌پشت را برای فروش بگیرم.» شکارچی لاک‌پشت را گرفت و او را در کیسه‌ای انداخت و به راه افتاد. کلاغ که بالای درخت نشسته بود، همه چیز را دید و موش و گوزن را از ماجرا باخبر کرد. موش گفت: «باید عجله کنیم وگرنه شکارچی به زودی به خانه‌اش می‌رسد.»🐁🐺🐦 گوزن گفت: «من سر راه شکارچی می‌ایستم و شروع به خوردن علف می‌کنیم؛ انگار که او را هم ندیده‌ام. او مرا که ببیند، کیسه‌اش را زمین می‌گذارد و دنبال من می‌آید. در همین موقع موش باید خود را به کیسه برساند و آن را پاره کند. آن وقت لاک‌پشت آزاد می‌شود.» گوزن این را گفت و دوان‌دوان خود را جلوی شکارچی رساند و مشغول خوردن علف شد.🐺🌾 چشم شکارچی که به او افتاد، با شادی کیسه را بر زمین گذاشت و به دنبال گوزن دوید. موش با دندان‌های تیزش کیسه را پاره کرد. لاک‌پشت از کیسه بیرون آمد و زیر بوته‌ها پنهان شد. شکارچی بعد از آن‌که مدتی دنبال گوزن دوید، ناامید شد و ایستاد. بعد به سوی کیسه‌اش برگشت و گفت: «عیبی ندارد. یک روز دیگر گوزن را شکار می‌کنم. امروز همین لاک‌پشت برایم کافی است.»👤😁 اما وقتی به کیسه رسید خبری از لاک‌پشت نبود. شکارچی که تعجب کرده بود گفت: «یعنی چه؟ یک‌بار گوزن از تور من فرار می‌کند، یک‌بار هم لاک‌پشت کیسه‌ام را پاره می‌کند و در می‌رود. امروز شانس با من نیست. مثل این‌که باید شب را بدون شام بمانم.»😳 شکارچی این را گفت و از آن‌جا دور شد. لاک‌پشت، موش، کلاغ و گوزن با خیال راحت به سوی لانه‌های خودشان رفتند🐢🐁🐦🐺 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
چغندر: چغندر سرشار از ويتامين هاى (آ و ب و ث ) و داراى مقدار زيادى قند مى باشد، و خنك و سرد و اشتهاآور است ، و به اندازه كافى مقوى است . داراى اثر راديو اكتيو است كه عمل آن در دستگاه هاضمه بدن قابل توجه و اهميت مى باشد. 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
افزایش مهارت دیداری ✔️ مناسب ۲ تا ۵ سال 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🔷 بچه‌ها باید بين دو تا پنج سالگى رو یاد بگیرند؛ مثلاً: اول دستمو بشورم، بعد بهت آب بدم؛ اول به بابا زنگ بزنم، بعد بهت بستنی بدم. این تمرین‌ها برای آینده‌شون خیلی ضروریه!! 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فقط کسانیکه بچه ۱-۲ ساله دارن میفهمن یعنی چی...😂 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
هر شکل را به سایه اش وصل کنید. ✔️ مناسب ۳ تا ۶ سال 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
قوطی کبریت های اقا موشه - @mer30tv.mp3
4.1M
قوطی کبریت های اقا موشه 🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام🖐🏻 صبحتون قشنگ✨ روزتـون پـر از بـرکت🌷 دلاتون بی کینه و غم تنتون سـالم و روزتـون قشنگ🌷 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
شعر کودکانه: رجب که ماه خداست نام یه رود زیباست جاری میون بهشت مثل عسل مصفاست آسمون عبادت توی رجب چه صافه باز خدا مهمون داره موسم اعتکافه نسیم بندگی باز می پیچه توی دنیا تو لیله الرغائب تو شب آرزو ها 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🐸☘ ☘🐸 قسمت اول جنگل و مرداب، ساکت ساکت بود. سنجاب، دارکوب، جوجه‏ تیغی و لک‏ لک در حال چرت زدن بودند؛ اما قورباغه‏ ی سبز، هنوز بیدار بود! او با دقّت، به این طرف و آن طرفش نگاه می‏کرد. ناگهان... ویز... ویز... ویز... بیز... بیز... بیز... وز... وز... وز... یک مگس بزرگ نشست روی نوک دماغ سنجاب! سنجاب همان‏طور که چشم‏هایش را بسته بود، دستش را کوبید روی نوک دماغش. مگس فرار کرد. دارکوب، جوجه‏ تیغی و لک‏ لک چشم‏های‏شان را باز کردند. سنجاب دماغش را گرفت و گفت: «آخ... سوخت! مگس بدجنس!» دارکوب به سنجاب نگاه کرد و قاه‏ قاه خندید. بعد نوکش را تند و تند، به تنه‏ ی درختی که روی آن نشسته بود، زد. و بعد دوباره قاه‏ قاه خندید. باز، تق- تق- تق، به درخت نوک زد. خنده و تق‏ تق دارکوب، هر لحظه بلندتر و بیشتر می‏شد. آنقدر که صدای ویز- ویز مگس و پشه‏ ای را که به طرفش می‏آمدند، نشنید! کمی بعد، پشه‏ ی چاق و چله‏ ای نیش محکمی به سر دارکوب زد. مگس هم کنار گوشش ویز- ویز بلندی کرد. دارکوب عصبانی شد و داد زد: «آخ... وای... آی...» پشه و مگس فرار کردند. سنجاب، همان‏طور که نوک دماغش را گرفته بود، به دارکوب نگاه کرد و گفت: «مثل اینکه از تو هم پذیرایی خوبی کردند! خوش‏ گذشت؟ حالا باز هم به من بخند!» دارکوب، سرش را پایین انداخت و هیچی نگفت. قورباغه‏ ی سبز،به سنجاب و دارکوب نگاه کرد. بعد از جا جهید و نزدیک آنها، روی زمین نشست. لبخندی زد و به مگس‏ ها و پشه‏ هایی که با سرعت به دنبال هم توی هوا بالا و پایین می‏پریدند، نگاه کرد. آن وقت آب دهانش را قورت داد و زبانش را تند و تند آورد بیرون و برد توی دهانش و گفت: «به ... به ... قور... قور... بَه قور... قوربَه!» حیوان‏ ها متوجه‏ ی قورباغه شدند. سنجاب آهسته گفت: «ایش ... مزاحم پشت مزاحم! قورباغه‏ ی بی‏ مصرف!» دارکوب، گردنش را یک وری کرد و گفت: «پشه‏ ها و مگس‏ ها کم بودند، این هم اضافه شد!» لک لک، روی یک پایش ایستاد و گفت: «واه ... و اه... چه چشم‏ های زشتی دارد! زبانش که دیگر هیچ! ببینید چه قدر دراز است!» ادامه دارد... ‌ 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🤰بهبود مشکلات گوارشی در بارداری با مصرف شربت بِه لیمو ✍گاهی خانم های باردار از رفلاکس، ترش کردن یا سوزش سر دل شکایت دارند ✍مصرف این شربت به بهبود مشکلات گوارشی مادر کمک می کند 🧋شربتی درست کنید از ترکیب ۴ واحد آب بِه + یک واحد آب لیمو ترش تازه + مقداری شکر سرخ بجوشد و به قوام بیاورید 🥄 بعد از غذا یک قاشق مرباخوری میل کنید 👈این شربت برای تقویت معده، رفلاکس و تهوع بارداری مفید است 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻