#بازی
#دقت_تمرکز
❓چه چیزی برداشته شده است؟
⬇️ وسایل مورد نیاز:
۶ وسیله ی متفاوت
۶ وسیله ی مشابه
🔻روش انجام کار:
۶ وسیله ی متفاوت (مثل اسباب بازی، کتاب، چنگال، تکه ای لباس، یک تکه نان و یک سکه) را روی میز قرار دهید. هنگامی که کودک پشت به میز ایستاده باشد، یکی از وسایل را بردارید، و بپرسید که کدام یک برداشته شده است؟
این کار را ادامه دهید تا همه ی وسایل از روی میز برداشته شوند.
سعی کنید بازی را با اشیاء مشابه مثل ۶ اسباب بازی، ۶ کتاب مختلف، ۶ مهره یا قاشق و چنگال تکرار کنید.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رئیسی باز هم به میان مردم رفت، اما دیگر برایشان دست تکان نداد و لبخند نزد
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#تربیت_کودک
نگران کودکان خسیستون نباشید.
خود محوری تو بچهها بعد از ۳ تا ۴ سالگی به تدریج با حس مشارکت جایگزین میشه.
بچههای ۳، ۴ ساله به شدت به وسایل شخصیشون علاقهمندن که این علاقهمندی ناشی از درک محدود اونا نسبت به محیط اطراف و قوی بودن حس خودمحوریشون هست.
حتی خیلی از بچهها تو سن پایین اسباببازیهای دوستاشون رو هم متعلق به خودشون میدونن.
به گفته متخصصین اول باید سن کودک رو در نظر گرفت، و بعد با تشویق و توضیح به زبان کودکانه حس مشارکت رو به کودک یاد داد.
اجبار کردن، اشتباهی بزرگه، اجازه بدید خودش تصمیم بگیره کدوم اسباب بازیش رو با دوستش شریک بشه.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی معلم داره امتحان منو صحیح میکنه 😂
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کارتون
لولک و بولک
سفر هیجان انگیز
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🌻 صبح همان روزنهی امیدیست
☀️ که بعد از سیاهی شب
🌻 لبخند را بر لب میآورد
☀️ از خداوند برایتان
🌻 لبخندهای بی پایان آرزو میکنم
☀️ سلام صبح بخیر
🌻 صبحتون گلباران
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🔸️شعر بادکنک
🌸امروز میرم با مامان
🌱یه بادکنک میخرم
🌸اونو برای گردش
🌱توی حیاط میبرم
🌸بادکنکم آبیه
🌱مهربونه، میخنده
🌸مامان میگه چه قشنگه
🌱یه نخ بهش میبنده
🌸توی حیاط، بادکنک
🌱اینور و اونور میره
🌸باد میاد یه دفعه
🌱میخنده بالا میره
🌸خسته میشم من اما
🌱بازم بازی میکنم
🌸تا کم کمک که شب شد
🌱بازیمو تمام میکنم
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#قصه_های_پیامبران
🌸حضرت لوط علیه السلام
#قسمت_سوم
مردم همه جمع شده بودند و مرد لاغر را با چوب و سنگ کتک میزدند و میخندیدند و او را مسخره میکردند.
حضرت لوط که خیلی ناراحت شده بود جلوی سنگهای آنها ایستاد و گفت:
-وایی بر شما که انسان نیستین و اذیت و آزار و مسخره گی جز زندگیتون شده. این قدر ستمکار نباشین و دست از این کارها بردارین. به شما میگم که خدای یگانه رو بپرستین و در غیر این صورت خدا همه تون رو عذاب خواهد کرد.
مردم که از دست حضرت لوط خسته شده بودند هر کدام چیزی میگفتند:
-ای لوط توی کارهای ما دخالت نکن. ای کاش از این جا میرفتی، اگه بخوایی این حرفها رو بزنی و دخالت کنی تو رو از شهر بیرون میاندازیم. لوط این قدر عذاب، عذاب نکن، اگه راست میگی عذابت را بفرست.
آنها خندیدند و حضرت لوط را مسخره کردند و به سمتش سنگ میزدند و میگفتند:
عذابتو بفرست تا بخندیم... حضرت لوط که دلش شکسته بود دست مرد لاغر را گرفت و کمکش کرد تا به خانه اش برود و با آن مرد از خدای یگانه صحبت کرد.
آن مرد گفت:
-در شهر دیگه مردی مومن هست که مثل تو از بتها و بدیها خوشش نمی آید او هم مثل تو از خدای یگانه حرف میزند.
حضرت لوط گفت:
-اسمش ابراهیم است، او هم پیامبر خداست و برای مردم شهر سدوم خیلی نگران است اما متاسفم که مردم شهر سدوم بسیار بد هستن و هیچ نمی فهمن.
آن مرد حضرت لوط را به خانه اش دعوت کرد. حضرت لوط که خیلی دل شکسته بود گفت:
-ممنون روز دیگه ای مییام. خوشحالم که تو هم خدای یگانه را میپرستی.
مرد دست حضرت لوط را به گرمی فشرد و گفت:
-من هم از تو ممنون هستم ای پیامبر خدا، حضرت لوط از آن مرد خداحافظی کرد و به خارج از شهر رفت و کنار یک چاه نشست. همین طور که داشت با خدا حرف میزد و از نا مهربانیهای مردم میگفت، سه مرد جوان و زیبا به طرف چاه آب آمدند تا از چاه آب بیرون بکشند و از آن بخورند.
حضرت لوط نگاهی به آنها انداخت.آنها به حضرت لوط سلام کردند. حضرت لوط از جا بلند شد و گفت:
-سلام بر شما کجا میخواین برین؟
یکی از آنها گفت:
-می خوایم به شهر سدوم بریم.
حضرت لوط ترسید و میدانست مردم بد شهر سدوم به محض ورود این سه جوان غریبه، اذیت و آزارشان را شروع میکنند. با نگرانی گفت:
-به این شهر نرین، مردم شهر اصلا آدمهای خوبی نیستن.
یکی از آنها جواب داد:
-اشکالی نداره. ما باید به این شهر بریم و نمی ترسیم.
حضرت لوط گفت:
-باشه، پس به خانه ی من بیاین. من شما رو یواشکی به خانه ی خودم میبرم.
حضرت لوط آن سه مرد زیبا را به خانه ی خود برد و از دختراهای خود خواست تا از آنها به خوبی پذیرایی کنند.
حضرت لوط همه اش نگران بود و میترسید آخر او مردم شهر سدوم را خیلی خوب میشناخت.
در همین لحظه بود که همسر حضرت لوط، مردم شهر سدوم را بدون این که حضرت لوط بفهمد، خبر دار کرد. او به پشت بام رفت و آتشی باز کرد و دودش را همه ی مردم شهر دیدند.
حضرت لوط داشت با مهمانهایش حرف میزد که صدای سر و صدا بالا رفت و محکم به در میزدند. حضرت لوط از جا بلند شد و پنجره را باز کرد و گفت:
-چی شده؟
#ادامه_دارد..
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#تغذیه
خواص انبه:
✍️غرغره انبه با کمی آب برای درمان ورم لوزه مفید است
✍️از بروز سرطان رحم پیشگیری میکند
✍️سیستم ایمنی و بنیه بدنی را تقویت میکند
✍️از بروزعفونت ویروسی جلوگیری میکند
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔘 اشکهای شهید رئیسی به یاد شهدا در راه سفر به نیویورک
☑️ شهید آیتالله رییسی:
🔹 باید صدای ملت ایران باشم، صدای قدرتی که متعلق به ملت، شهدا و شهید سلیمانی است.
🔹 من یک طلبهام ... کسی نیستم؛ در سازمان ملل فقط نماینده این قدرت مردم خواهم بود.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#بازی
دقت و تمرکز
الگویابی
هماهنگی چشم و دست
تطابق الگویی
افزایش دقت و تمرکز در کودکان
✔️ مناسب 3 تا 5 سالگی
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
این گل های زیبا رو با گوش پاک کن به راحتی بسازید.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#تربیت_کودک
رعایت نوبت
اگر دو کودک داشته باشیم و هر دو از ما یک خواسته داشته باشند، مثلا هر دو آب بخواهند یا بخواهند دستشویی بروند، به کودکی که اول خواسته آب میدهیم و بعد دومی.
به آنها بگویید هر کی اول آب خواسته اول نوبت اونه.
رعایت نوبت یک ارزش است. نگویید که چون فلانی کوچکتر است اول به او آب میدهم.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاردستی قطار
بریم برای ساختن قطار شادی حیوانات
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کارتون
نیکاوداداشی
این قسمت:(نیکا اهل سیاره پنه لا)
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
ماهی رنگین کمون - @mer30tv.mp3
4.58M
#قصه_شب
ماهی رنگین کمون
🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🌼 روزے پراز عشق و محبت
🌸 روزى پراز موفقيت و شادى
🌼 روزى پراز خندہ و دلخوشى
🌸 و روزے پراز خبرهاے خـوب
🌼 براتون آرزومندم
🌸 تقدیم بہ شما همراهان باوفا
💐صبحتون گلبـارون عزیزان
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🔸️شعر بستنی
🌸یه بستنی تو یخچال
🌱از صبح نشسته تنها
🌸خیلی دلش میخواد که
🌱بیاد به خونهی ما
🌸میرم به اون مغازه
🌱تا کاش اونو ببینم
🌸سر میزنم دوباره
🌱به دوست نازنینم
🌸سردش شده، میلرزه
🌱برفک زده رو پوستش
🌸فکر میکنه که دیگه
🌱هیچکس نمیشه دوستش
🌸وقتی منو میبینه
🌱یه هو دلش وا میشه
🌸روی لب قهوهایش
🌱یه خنده پیدا میشه
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#قصه_کودکانه
🐺 گرگ و الاغ
روزی الاغ هنگام علف خوردن، كم كم از مزرعه دور شد. ناگهان گرگ گرسنه ای جلوی او پريد. الاغ خيلي ترسيد. ولی فكر كرد كه بايد حقه ای به گرگ بزند وگرنه گرگه اونو يک لقمه ميكنه، برای همين لنگان لنگان راه رفت و يكی از پاهای عقب خود را روی زمين كشيد.
الاغ ناله كنان گفت: ای گرگ در پای من تيغ رفته است، از تو خواهش می كنم كه قبل از خوردنم اين تيغ را از پای من در بياوری.
گرگه با تعجب پرسيد : براي چه بايد اين كار را بكنم من كه می خواهم تو را بخورم.
الاغ گفت : چون اين خار كه در پای من است و مرا خيلی اذيت مي كند اگر مرا بخوری در گلويت گير می كند و تو را خفه می كند.
گرگ پيش خودش فكر كرد كه الاغ راست می گويد برای همين پای الاغ را گرفت و گفت : تيغ كجاست؟ من كه چيزی نمی بينم و سرش را جلو آورد تا خوب نگاه كنه.
در همين لحظه الاغ از فرصت استفاده كرد و با پاهای عقبش لگد محكمی به صورت گرگ زد و تمام دندانهای گرگ شكست.
الاغ با سرعت از آنجا فرار كرد. گرگ هم خيلي عصبانی بود از اينكه فريب الاغ را خورده است.
الاغ با هوشمندی خود، بجای ترس بی مورد جان خود را نجات داد.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻