ای غریبه ی آشنا
حس میکنم در کنارم تو را
همدل ماهروی من
بیا هم قدم شو با من
آه
که در حسرت آغوش توام
لبخند بزن با دست نوازشت بر دلم
بوسه میزنم بر گرمی دستانت
که چنین عاشقانه گرفته دستانم
آتاناز اسدی
بر میدارم قدم، از لا به لای نیلوفر های آبی
ویران شده است این شهر
آسمان تیره
همه جا سکوت مطلق!
مینوازم سازی تا روح مرده،
جان بگیرد اندک
هنوزم امیدی
در پس آن خرابه ها؛
آمدن تو یاغی
✍️ آتاناز اسدی