eitaa logo
کانال خبر و تحلیل
460 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
17.4هزار ویدیو
152 فایل
شهید حاج قاسم سلیمانی: «والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت بخیری رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی(رهبر معظم انقلاب)است که امروز سکان انقلاب را به دست دارد. در قیامت خواهیم دید مهمترین محور محاسبه این است.»
مشاهده در ایتا
دانلود
مردی که ظهور کرد تا غیبت را باور کنیم! آخرین تجلی ذوالفقار بود: مردی که با ابروانش خیبرهای زمان را درهم می‌شکست؛ مردی که با لب‌هایش سماع می‌کرد. مردی که ظهور کرد تا غیبت را باور کنیم. مردی که سلمان فارسی را به همه زبان‌ها ترجمه  کرد. مردی که با اباذر برادر بود، اما با اباسیم میانه‌ای نداشت. مردی که با خون، شمشیر را به زانو درآورد. مردی که با باران‌های موسمیِ نیایش، پایانِ خشکسالیِ تفسیر بود. مردی که در بازارها، تجلی فروخت و به خیابان‌های ما پرچم هدیه داد. مردی که ما را به خودکفایی موج‌ها رساند. مردی که کشاورزی آخرت را رونق داد. مردی که ما را به اوایل آخرالزمان رساند. مردی که کاسه‌های ترک‌خورده نیت را از عرفان ناب کوهپایه‌های پرستش پُر کرد و ما را به آب و هوای اهورایی عادت داد.آب و آتش (چاپ چهارم، تهران: انتشارات کتاب نیستان، ۱۳۹۰) صفحات ۶۷ تا ۶۹. @MASHOUF401
کانال خبر و تحلیل
✳️ مانند یک پیامبر ۱۷ سالم بود که تصویر مردی با چشمانی نافذ به مانند پیامبر در تلویزیون‌های دنیا منتشر شد؛ نام او بود. من سی سال پس از او رئیس‌جمهور شدم اما فهمیدم مهمترین چالش‌های دوره ریاستم بر قدرتمندترین کشور دنیا، ریشه در انقلاب او دارد. نشر روزگار @Ab_o_Atash
🌷چندواحد👈 شناسی(۶) ☀️ یکی از نزدیکان امام خمینی(ره) می گوید: روز ۱۲ بهمن ۵۷ هنگامی که امام از هواپیما پیاده شد، به هیچ وجه حاضر نشد جلوتر از برادر بزرگش راه برود... امام (ره) با همه محترمانه برخورد می کردند، در دوران زندگی شان تاکنون ندیدم یک مرتبه کسی را بلند صدا کنند، اسم کارگرشان را هم سبک صدا نمی زنند و با احترام نام می بردنند... ☀️یکی از مسئولین حکومتی برای انجام کاری اومده بود پیش امام خمینی (ره). ایشون میگه وقتی می خواستم به حضور امام خمینی (ره) برسم، من جلو رفتم و پدرم پشت سرم وارد اتاق شد. بعد از ورود، پدرم رو به امام(ره) معرفی کردم. امام خمینی نگاهی کردند و فرمودند: این آقا پدر شما هستند؟ گفتم: بله... فرمودند: پس چرا شما جلوتر ازایشان راه افتادی و وارد اتاق شدی؟!!!... ☀️یکی از نوادگان دختر حضرت امام (ره) از ایشون پرسیدند: آقا! ما چه کنیم که شوهرمان رفتارشون با ما مثل رفتار شما با خانم شود؟ حضرت امام فرمودند: شما هم فداکاری کنید... دکتر گفت: برو به امام بگو به خاطر این که کمتر دارو بخورید، باید این یک سیخ کباب را میل کنید. امام فرمود: نمی خورم. به دکتر که گفتم... گفت: به امام بگو برای این که فلان قرص را نخورید،کباب را بخورید. مطلب را به امام گفتم.او یک نگاهی به من کرد و فرمود: این میز را بخور. گفتم: بله آقا؟ فرمود: این میز را بخور. حاج احمد آقا و نوه امام (خانم اعرابی) هم بودند که زدند زیر خنده. خودد امام هم خندید و بعد گفتم: آقامن که نمی توانم میز را بخورم. امام فرمود: همان طور که تونمی توانی این میز را بخوری، من هم نمی توانم هر روز کباب بخورم... | منبع: برداشته هایی از سیره امام خمینی، محمد حسین رحیمیان ☀️حضرت امام روزی به آقا مصطفی می فرمایند تو که میگویی ایشان عارف بزرگی هستند بروید و به ایشان بگوئید که من در فلان تاریخ چه خوابی دیده ام؟... حاج آقا مصطفی می روند خدمت آیت الله کشمیری... آیت الله کشمیری در جواب سوال آقا مصطفی می فرمایند: که به پدرتان عرض کنید که شما خواب دیدید که فوت کرده اید و شما را در قبر می گذارند و زیر سر شما سنگی هست که شما را اذیت میکند، آقا امیرالمومنین (ع) می آیند و آن سنگ را بر می دارند و شما راحت میشوید... پس از این که آقا مصطفی صحبت های آیت الله کشمیری را بیان می کند در این موقع حضرت امام (ره) می فرمایند: بله! من همین خواب را دیده ام، حالا برگرد و تعبیرش را بپرس... آیت الله کشمیری می فرمایند: که این نجف به مانند قبر است، ایشان در مضیقه و تنگنا هستند و آن سنگ موانعی هست که در سر راه اهداف ایشان هست و آقا امیرالمومنین (ع) آن مشکلات را از سر راه ایشان بر می دارند و ایشان پیروز میشوند و بر می گردند به ایران و به اهداف شان می رسند... رحیم صفوی در توضیح ماجرای خواب امام خمینی(ره) و تعبیر آن توسط آیت الله کشمیری ادامه داد: آقا مصطفی میگویند که در اینجا از آیت الله کشمیری سوال کردم که من در آن پیروزی جایم کجاست؟... آیت الله کشمیری در پاسخ می فرمایند که شما در آن زمان نیستید... ❌ شما جایز نیستید با این تلفن تماس بگیرید! ▪️خبر دادند حاج آقا مصطفی، پسر بزرگش شهید شده. خانواده خواستند، با تلفن منزل تماس بگیرند تهران. امام گفت: تلفن بیت از بیت المال است. شما کار شخصی دارید، جایز نیست با این تلفن تماس بگیرید! ارادتمند: ناصرکاوه
✳️ وقتی جلال ذوق‌زده شد! با جلال رفتیم قم. سر یک‌کوچه‌ نگه داشت و دوتا کتابش را برداشت: غربزدگی توی یک ‌دستش بود و یک کتاب دیگر توی دست دیگرش. گفتیم: «کجا داری می روی؟» گفت: «صدایش را در نیاورید، دارم می‌روم پیش خمینی!» -بعد از ۱۵ خرداد بود؟ بله توی آن اوضاع! گفتیم «آنجا چرا؟» گفت: «بعداً می‌گویم». خلاصه توی ماشین منتطر ماندیم. بعد از چند دقیقه‌ای آل‌احمد آمد. دیدیم یک کتابش را این‌طرفی پرت کرد، یکی را آن.طرفی. گفتیم: «پس چه شد؟» فریاد زد: «آی! [جگر] دارد این هوا!» دستش را به اندازهٔ یک هندوانه باز کرد و [ادامه داد]: « [جگر] دارد این.قدر!» و به اندازهٔ یک ارزن را نشان داد... [کتاب ماه] شماره سوم: شهریور، مهر و آبان‌ ۱۳۸۷ ؟ گفت‌وگو درباره مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران صفحه ۷۴. .... ....