eitaa logo
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
1.4هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
113 فایل
همراهیتان موجب افتخار ماست خانوادگی عضو کانال مرکز فرهنگی شوید #قرآن_احکام #کلام_بزرگان_مسائل_روز #همسرداری #تربیت_فرزند #سبک_زندگی #با_شهدا #ترفند_خانه_داری #پویش_ها ادمین 👇 @Gorbanzadeh_m لینک کانال @MF_khanevadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
5.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☆○☆○☆○☆○☆○☆○☆○☆ مواد لازم : ژامبون ۱۰ ورق 🥓 پنیر پنج ستاره آمل ۱ عدد 🧀 زیتون سبز ۱۰ عدد زیتون سیاه ۱۰ عدد نصف فلفل دلمه قرمز شوید ۱ قاشق غذا خوری🌿 روغن زیتون ۴ قاشق غذا خوری جعفری ۱ قاشق غذا خوری☘ سیر ۱ حبه 🧄 نمک و فلفل سیاه 🧂🌶 نان برگر ۵ عدد🍔 😋👆 . . . 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
✅👈جلوگیری از بو گرفتن لباس ها در کشو 🔸در کمد لباس کیسه ای کوچک از گچ بگذارید تا لباس هایتان هرگز بوی بد نگیرند گچ به دلیل خاصیت جذب کنندگی بالا،تمامی بوها را به خود جذب میکند. خانم🙋‍♀_خون🏠ت_ باش😉🌈 -----🍃🌼🌸🌹🌸🌼🍃----- 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#لیلی_سر_به_هوا ☕🍁 #قسمت_54 عبور حاکم به سمت روستای سورچان «محله و ایشان را بازداشت میکنند و به سبب
🍁☕ هم بريم صدایش در هیاهوی طبلها گم شد که با صدای بلندی گفتم چی گفتی؟ متقابلا با صدای بلند جوابم را داد. - میگم الان زیارت بودیم که دوباره بریم؟ - اون جا رو نمیگم؛ این جا مزار شهید عشوری هست، بریم؟ - جدی میگی؟ بریم! همراه هم به طرف مزار شهید عشوری رفتیم ورودی مزار به گونه ای شلوغ بود که به سخی وارد آن شدیم و زیارت کردیم. یادم هست تشییع جنازه ی ایشان چه قدر شلوغ بود و حتی نمی توانستی میلی متری از جایت تکان بخوری دوست داشتم زمان بیشتری آن جا بمانم و حداقل زیارتی بخوانم اما میترسیدم هیئت برود و ما جا بمانیم. با هزار ببخشید و تحمل چشم غرههای خانمها که روی پایشان لگد کرده بودیم، از آن جا خارج شدیم و به طرف هیئت رفتیم. - خب آخه مجبورین این جا بشینین؟ - مبینا اینها مسافرن از شهرهای دیگه برای زیارت مزار شهید و دو تا امام زاده ها میان. باورش نمی شد. - عاطفه بریم اون جا یه چیزی بگیریم بخوریم؛ دارم می میرم. راهمان را به طرف بساطی که آن کنار پهن ،بود کج کردیم که قطرار گلاب روی صورتمان چکید با ناله عینکم را از چشمانم برداشتم و رویش را نگاه کردم دستمال را از کیفم بیرون کشیدم و مشغول پاک کردنش شدم که مبینا :گفت حالا که فکر میکنم میبینم همچین دروغ هم نمی گفتیا. واقعا نیاز میشه ابرو هایم را بالا انداختم و با ژست مغرورانهای به او که در حال خرید کیک و آبمیوه بود، نگاه کردم. - مبینا، آبمیوه نگیر! - چرا؟ - جلوتر میدن. از در ماچیان خارج شدیم و پشت هیئت به راه .فتادیم همان راه برگشت را طی می کردیم با تفاوت این که الان بیسار شلوغ تر از زمان آمدن بود و شد گفت که تمام جاده ها بسته شده بود. خروجی کوچه ایستگاه های صلواتی بود که همه به آن سمت هجوم بردند با گرفته شدن سینی شربت و خرما جلویمان از حرکت ایستادم و دستم را به نشانه " میل ندارم" بالا آوردم. پسرک پررو بدون این که از رو برود سینی را جلویم نگه داشت که چشم غره ای رفتم و یک شربت برداشتم. دست مبینا را کشیدم و به طرف دیگر خیابان رفتیم که مادر بزرگم آن جا ایستاده بود پدرم را دیدم که به سمت ماشین می رفت اما اثری از مادرم نبود. - مبينا؟ مامانم کوش؟ نگاهی به اطراف انداخت و پشت سرمان را نشان داد و گفت اوناهاش؛ داره میاد. دستی تکان دادم که ما را دید و به قدم هایش سرعت داد. در آغوش مادربزرگم پریدم و او را محکم به خود فشار دادم تنها فرد خانواده ام بود که او را شدیدا دوست میداشتم با دستهای چروکیده اش شانه ام را نوازش کرد و بوسی بر گونه ام به یادگار زد. موهای سپیدی که از روسری سفیدش بیرون افتاده بود را به داخل فرستادم و دستش را در دستم صدا کردم. مبینا را به او نگاه داشتم او را همیشه با نام "عزیز جون .. معرفی کردم و او هم با مادربزرگم دست داد. می - عزیز جون این مبیناست؛ دوست و همسایه من و مبینا، ایشون عزيزجون منه. کمی حرف زدیم که عزیز جون پارچهی نازک سبزی را در دستم گذاشت و از جیبش پارچهی دیگری در آورد و به مبینا داد. انشالله شیمی عروسی بینیم دتر جان ) انشالله عروسیتون رو ببینم دختر جان.) با نزدیک شدن مادرم از او خداحافظی کردیم و به سمت ماشین رفتیم. در كمال تعجب من و آقای میم در دو طرف خیابان و موازی از هم راه افتادی رفتیم. سرم را به زیر انداختم مبینا دستان عرق کرده ام که ناشی از اضطراب بود را در دستانش فشرد و با این کارش آرامشی به وجودم تزریق کرد. - مبینا امروز بابای مهدی نیومده؛ نه؟ - مامانشم نیومده. - عجيبه سوار ماشین شدیم که پدرم رو به ما گفت: خسته نباشین. دستم را روی موهایش گذاشتم و خاک ها را تکان دادم و به او گفتم 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
19.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 موضوع : با چرتکه های‌ دنیایی نگاه نکنیم! 💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمت‌های مجموعه کلیپ‌های مهارت‌های زندگی مشترک و تربیت فرزند به لینک زیر مراجعه کنید👇 https://shamiim.ir/Category/List 🏴 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨📖✨ وَ إِنِّي‌ سَمَّيْتُهَا مَرْيَمَ‌ وَ إِنِّي‌ أُعِيذُهَا بِکَ‌ وَ ذُرِّيَّتَهَا مِنَ‌ الشَّيْطَانِ‌ الرَّجِيمِ‌ (36 - آل عمران) ⚡من او را مريم نام گذاردم، و او و فرزندانش را از (وسوسه‌های) شيطان رانده شده، در پناه تو قرار می‌دهم. 🤲این دعای مادر حضرت مریم (س) در زمان تولد اوست. این آیه نشان می‌دهد بهترین دعایی که برای سعادت یک فرزند لازم است پناه خواستن از خدا بر او از حملات شیاطین است، چون فرزندی که از شیطان در امان باشد، بر والدین تندی نمی‌کند، قانع است و شاکی از والدین خود نیست، مطیع است و باعث دردسر والدین نمی‌شود. ❄پس چنین کسی را بی‌تردید حق تعالی از رحمتش روزی خواهد داد و این روزی اگر هم کم باشد، باعث رضایت او و سعادت دنیوی و اخروی او خواهد شد. طبق قرآن، اگر پدری قبل از تولد فرزندش با مال حرام، شیطان را بر فرزند خود نزدیک کرده باشد، ✨📖✨وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ (64 - اسراء) ⚡و در ثروت و فرزندانشان شركت جوی، و آنها را با وعده‌ها سرگرم كن. 🔥چنین فرزندی اگر سر تا پای او را والدین طلا بگیرند باز هم به آنان بی‌احترامی و جسارت و تندی خواهد کرد، چون آنان شیطان را در تسلط بر فرزند با این مال حرام بر خود مقدم‌تر کرده‌اند. اگر والدین چنین فرزندی را نصیحت کنند و به ترکِ شرارت و نیکی بخوانند شیطانِ همراه او که دشمن مبین اوست او را به شرارت و معصیت الهی امر خواهد کرد. چنین فرزندی را اگر والدین امکانات دهند و بهترین زندگی بر او فراهم کنند و بهترین همسر را بر او بگیرند باز او تحت امر شیاطین مجاور خود برای معصیت الهی است. 👈این نکته قابل توجه عدۀ زیادی از این جماعت امروزی است که گمان می‌کنند با فراهم کردن امکانات زندگی برای فرزندانشان حتی از حرام الهی، باعث ایجاد یک زندگی آرام بر آنان خواهند شد. این نادانان از ناآرامی‌هایی که شیطان (دشمن نامرئی انسان) بر انسان می‌کند غافل هستند. 📚 غسل با وجود موی مصنوعی 💠 سؤال: آیا غسل و وضوی کسی که جلوی سرش موی مصنوعی گذاشته است، اشکال دارد؟ ✅ جواب: اگر موی مصنوعی به صورت کلاه گیس باشد، باید برای غسل و وضو برداشته شود؛ ولی اگر مو بر پوست سر کاشته شده و مانع رسیدن آب به پوست سر باشد و برداشتن آن ممکن نباشد (یا مستلزم ضرر یا مشقت غیر قابل تحمل باشد)، باید غسل و وضوی جبیره ای انجام شده و بنابر احتیاط، تیمّم نیز انجام شود. 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
🍃زن ها اگر شاد باشند ❤️ خانه می تپد زن ها اگر موهایشان را شکل دهند ، اگر صورتشان را آرایش کنند ، اگر لباسهای شاد بپوشند زندگی در خانه جریان پیدا می کند زن ها اگر کودک درونشان هنوز شیطنت کند ، اگر شوخی کنند ، بخندند ، همه اهل خانه را به زندگی نوید می دهند... اگر روزی زن خانه چشمهایش رنگ غم بدهد حرفهایش بوی گلایه و کسالت بدهد اگر ذره ای بی حوصله و ناامید به نظر برسد تمام اهل خانه را به غم کشیده است آری زن بودن دشوار است زنان ارمغان آور شادی ، گذشت و خنده اند یادمان نرود قلب خانه باید بتپد 💞آقای محترم مواظب قلب خانه ات باش💞 ⚜️وقتی با همسرتون دعواتون میشه، دیوار بلندی که تو زندگی آجر آجر ساختید رو از ریشه نزنید خراب کنید❗️ ☝️الان مشکل یدونه آجره!!🧱 ✅همونو حل کنید فقط. 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
تربیت کودک_استادمیری_جلسه چهارم.mp3
9.13M
بر اساس دیدگاه استاد پناهیان 🌹مدرس: حجت الاسلام دکتر علی میری 🔹جلسه چهارم 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✌️ هیچ‌‌وقت برای شروع دیر نیست... 💠 ماجرای جالب زیبای آیت‌الله جهانگیرخان قشقایی 🔺️ شخصی که تا چهل سالگی اهل دیانت نبوده... اما از چهل سالگی تصمیم می‌گیره بندگی خدا کنه و تبدیل می‌شه به یک عارف و کلی از بزرگان شاگردش می‌شن... 🎥 ببینید جالبه .... 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 | طرف نقشه دارد 👈🏻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «طرف نقشه دارد؛ هم مسئولین ما باید در نظر بگیرند ــ که خوشبختانه اطّلاعاتی‌های ما توجّه دارند؛ مسئولین سیاسی‌مان، مسئولین اقتصادی‌مان، مسئولین گوناگونمان باید بدانند که طرف با نقشه وارد میدان شده ــ هم آحاد مردم بدانند، هم شما جوانها بدانید؛ اینها با برنامه وارد میدان شده‌اند. برنامه هم این است که بلکه بتوانند ملّت ایران را با خودشان همراه کنند، کاری کنند که ملّت ایران عقیده‌اش بشود عقیده‌ی سران انگلیس و آمریکا و امثال اینها؛ نقشه این است، مقصود این است. البتّه ملّت ایران زد توی دهنشان؛ بعد از این هم توی دهنشان خواهد زد.» ۱۴۰۱/۰۸/۱۱ 🔹 رسانه KHAMENEI.IR براساس این بخش از بیانات رهبر انقلاب اسلامی، کلیپ نوشت «طرف نقشه دارد» را منتشر میکند. 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
تصویر ۲۲۸ جواب چند می شود⁉️🤔 🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌺 جواب/فردا 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#لیلی_سر_به_هوا 🍁☕ #قسمت_55 هم بريم صدایش در هیاهوی طبلها گم شد که با صدای بلندی گفتم چی گفتی؟ مت
🍁☕ سوار ماشین شدیم که پدرم رو به ما گفت: خسته نباشین. دستم را روی موهایش گذاشتم و خاکها را تکان دادم و به او گفتم می ریم مسجد یا شیرایه؟ نگاهی از آیینه سویمان پرتاب کرد و گفت: شیرایه! با نگااه آمیخته در تعجب مبینا در یافتم که باید اطلاعاتی در باره ی مکان جدید به او ارائه بدهم. این جا آرامگاه آقا سید محمد از نوادگان بنی هاشم هست. میگن جدشون خیلی تنده و نذرها رو زود قبول میکنه مامان هم اضافه کرد - هر ساله ظهر عاشورا از بزرگ ترین درخت اون جا خون می ریزه بيرون. سری به نشانه تاسف برای این خرافات تکان دادم و گفتم: کدوم مسلمونی این رو با چشمش دیده؟ " شانه ای بالا انداخت و به نمیدانم اکتفا .کرد سری به نشانه " ولش کن این ها مزخرفاتی بیش نیستند برای مبینا تکان دادم و در گوگل شیرایه را جست و جو کردم با صدای بلند شروع به خواندن کردم «آقا سید محمد از نوادگان بنی هاشم در اطراف این قبر 29 اصله درخت قرار دارد که به همه آن درخت ها پارچه سبز بسته اند. این مجموعه زیارتی در بین اهالی معتقدان فراوانی دارد ایام عاشورا جمعیت قابل توجه ای برای زیارت به این مکان می آیند آستان امامزادگان سیدمحمد و آقاسید (عليهما السلام در بخش مرکزی شهرستان رودسر، دهستان رضامحله، روستای شیرایه واقع شده است و در محوطه ای به مساحت تقریمی هفت هزار متر مربع مسجدی است در سه طرف مسجد سه مزار قرار دارد. کمی دور تر از مسجد با اصرار سربازی که آن جا ایستاده بود، توقف کردیم. برادرم خواب بود و مادرش ناچار شد در ماشین بماند. به سرباز نگاه کردم که تنها به دوستان خود اجازه ورود میداد، رو به مبینا گفتم: شیطونه میگه یه لگد بهش بزنم بفهمه عدالت کیلویی چنده! - ولش کن بنده خدا رو مامور دیگه. نگاهی به آن سرباز انداختم سرتا پایش را با تحقیر گذراندم و چشم غره ای حواله ی او و دوستان مزخرفش کردم نهار عاشورای این مسجد بی همتا بود و از شهرهای دور و نزدیک به این جا می آمدند تا حتی یک قاشق از آن غذا را بچشند. می گفتند شفا دهنده .است اما شفا فقط توسط قاشق از آن غذا را بچشند میگفتند شفا دهنده است اما شفا فقط توسط آن بالایی قادر به انجام بود و هرچیز و هر فردی تنها وسیله است. مسیر خانمها و آقایان از هم جدا میشد که پدرم رو به من گفت: تو که راه رو بلدی، خدافظ. مجال صحبت نداد و از دیده ام دور شد از پیچ کوچه که رد شدیم، طنابی وسط راه دیدیم که توسط چند پسر از دو طرف خیابان نگه داشته شده بود و اجازه ی عبور به ما نمی داد. اخمی روی صورت منشاندم و کمی مکث ..کردم چرا آن کوچهی لعنتی آن قدر خلوت بود؟ با آرامش :گفتم لطفا برین کنار - نمیشه خانم کوچولو مبینا این بار جدی تر از هر ،زمانی :گفت خریدین مگه این جا رو؟ بحث همچنان ادامه داشت که :گفتم: ای وای بوش میاد! یکی از آنها گفت بوی چی؟ با عصبانیت و صدای نسبتا بلند جواب دادم. - بوی شیر از دهناتون مسخره وار نگاهمان میکردند و همچنان هیچ کسی از آن جا رد نمی شد. با عصبانیت فوران کرده :گفتم میرید کنار یا از روش دیگه ای وارد شم؟ هر دفعه یکیشان مشغل صحبت شد و این بار همان پسر گفت: بپا چادرت گیر نکنه به پات بیوفتی. یکی دیگر از آنها کمی جلو آمد و :گفت آرین بذارین بره، طفلی ترسیده. همان پسری که حالا در یافته بودم اسمش آرین است جلو آمد و فاصله را کم کرد که زیر لب زمزمه کردم خدایا ببخشید دستان مشت شده ام را باز کردم و سلیی روی صورتش نشاندم. هنوز در بهت آن سیلی بود که پایم را روی طناب گذاشتم که از دست آنها . خورد و پایین آمد؛ دست مبینا را گرفتم و از آن جا رد شدیم. - عاطفه چرا این جا انقدر خلوت بود؟ - فکر کنم مرد و زن رو قاطی کردن همه از همون طرف میرن. 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️