#تست_هوش تصویر ۲۲۸
جواب چند می شود⁉️🤔
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌺
جواب/فردا
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#لیلی_سر_به_هوا 🍁☕ #قسمت_55 هم بريم صدایش در هیاهوی طبلها گم شد که با صدای بلندی گفتم چی گفتی؟ مت
#لیلی_سر_به_هوا 🍁☕
#قسمت_56
سوار ماشین شدیم که پدرم رو به ما گفت: خسته نباشین. دستم را روی موهایش گذاشتم و خاکها را تکان دادم و به او گفتم می ریم مسجد یا شیرایه؟
نگاهی از آیینه سویمان پرتاب کرد و گفت: شیرایه!
با نگااه آمیخته در تعجب مبینا در یافتم که باید اطلاعاتی در باره ی مکان جدید به او ارائه بدهم.
این جا آرامگاه آقا سید محمد از نوادگان بنی هاشم هست. میگن جدشون خیلی تنده و نذرها رو زود قبول میکنه
مامان هم اضافه کرد
- هر ساله ظهر عاشورا از بزرگ ترین درخت اون جا خون می ریزه
بيرون.
سری به نشانه تاسف برای این خرافات تکان دادم و گفتم: کدوم مسلمونی این رو با چشمش دیده؟
"
شانه ای بالا انداخت و به نمیدانم اکتفا .کرد سری به نشانه " ولش کن این ها مزخرفاتی بیش نیستند برای مبینا تکان دادم و در گوگل شیرایه را جست و جو کردم با صدای بلند شروع به خواندن کردم
«آقا سید محمد از نوادگان بنی هاشم در اطراف این قبر 29 اصله درخت قرار دارد که به همه آن درخت ها پارچه سبز بسته اند. این مجموعه زیارتی در بین اهالی معتقدان فراوانی دارد ایام عاشورا جمعیت قابل توجه ای برای زیارت به این مکان می آیند آستان امامزادگان سیدمحمد و آقاسید (عليهما السلام در بخش مرکزی شهرستان رودسر، دهستان رضامحله، روستای شیرایه واقع شده است و در محوطه ای به مساحت تقریمی هفت هزار متر مربع مسجدی است در سه طرف مسجد سه مزار قرار دارد.
کمی دور تر از مسجد با اصرار سربازی که آن جا ایستاده بود، توقف کردیم. برادرم خواب بود و مادرش ناچار شد در ماشین بماند. به سرباز نگاه کردم که تنها به دوستان خود اجازه ورود میداد، رو به مبینا گفتم: شیطونه میگه یه لگد بهش بزنم بفهمه عدالت کیلویی چنده!
- ولش کن بنده خدا رو مامور دیگه. نگاهی به آن سرباز انداختم سرتا پایش را با تحقیر گذراندم و چشم غره ای حواله ی او و دوستان مزخرفش کردم نهار عاشورای این مسجد بی همتا بود و از شهرهای دور و نزدیک به این جا می آمدند تا حتی یک قاشق از آن غذا را بچشند. می گفتند شفا دهنده .است اما شفا فقط توسط
قاشق از آن غذا را بچشند میگفتند شفا دهنده است اما شفا فقط توسط آن بالایی قادر به انجام بود و هرچیز و هر فردی تنها وسیله است. مسیر خانمها و آقایان از هم جدا میشد که پدرم رو به من گفت: تو که راه رو بلدی، خدافظ.
مجال صحبت نداد و از دیده ام دور شد از پیچ کوچه که رد شدیم، طنابی وسط راه دیدیم که توسط چند پسر از دو طرف خیابان نگه داشته شده بود و اجازه ی عبور به ما نمی داد. اخمی روی صورت منشاندم و کمی مکث ..کردم چرا آن کوچهی لعنتی آن قدر خلوت بود؟
با آرامش :گفتم لطفا برین کنار - نمیشه خانم کوچولو
مبینا این بار جدی تر از هر ،زمانی :گفت خریدین مگه این جا رو؟ بحث همچنان ادامه داشت که :گفتم: ای وای بوش میاد!
یکی از آنها گفت بوی چی؟
با عصبانیت و صدای نسبتا بلند جواب دادم.
- بوی شیر از دهناتون
مسخره وار نگاهمان میکردند و همچنان هیچ کسی از آن جا رد نمی شد. با عصبانیت فوران کرده :گفتم میرید کنار یا از روش دیگه ای وارد شم؟
هر دفعه یکیشان مشغل صحبت شد و این بار همان پسر گفت: بپا چادرت گیر نکنه به پات بیوفتی. یکی دیگر از آنها کمی جلو آمد و :گفت آرین بذارین بره، طفلی ترسیده. همان پسری که حالا در یافته بودم اسمش آرین است جلو آمد و فاصله را کم کرد که زیر لب زمزمه کردم خدایا ببخشید دستان مشت شده ام را باز کردم و سلیی روی صورتش نشاندم. هنوز در بهت آن سیلی بود که پایم را روی طناب گذاشتم که از دست آنها . خورد و پایین آمد؛ دست مبینا را گرفتم و از آن جا رد شدیم. - عاطفه چرا این جا انقدر خلوت بود؟
- فکر کنم مرد و زن رو قاطی کردن همه از همون طرف میرن.
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
دوستان عزیز لطفاً هم خودتان پرسشنامه را تکمیل کنید و از این فرصت برای شناسایی و بهبود روابط خود استفاده کنید و هم لینک پرسشنامه را در گروه های خود قرار دهید تا دیگران هم بتوانند از این فرصت استفاده کنند.
لینک پرسشنامه قصه عشق ۱۶۷ سوال
http://porsesh.shamiim.ir/
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
14.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ازدواج
#پوراحمد_خمینی
#قسمت_25
🔻 موضوع : تأثیر فرزندآوری در کار گروهی
💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمتهای مجموعه کلیپهای مهارتهای زندگی مشترک و تربیت فرزند به لینک زیر مراجعه کنید👇
https://shamiim.ir/Category/List
#شبتون_پراز_یاد_خدا
#یا_فاطمه_الزهرا 🏴
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
#درمحضراهل_بیت
🌼کسیکه زیاد بهیاد خدا باشد، مورد محبّت او قرار میگیرد
✍قالَ رَسُولُ اللَّه(ص) «مَنْ أَكْثَرَ ذِكْرَ اللَّهِ أَحَبَّهُ اللَّه»؛ ریشۀ کار یاد خداست. کسی که زیاد به یاد خدا باشد و متذکّر او شود، مورد محبّت او قرار میگیرد. ریشۀ بدبختیها غفلت از خداست؛ و ریشۀ خوشبختیها ،به تعبیری ریشۀ شقاوتها غفلت از خداست. و ریشۀ سعادتها ذکرالله است. مورد محبّت که قرار گرفتی، عطایایش میرسد. به هر مقدار به تعبیر، مجبورم این حرف را بزنم، چون دارم جنبۀ کمّی میدهم. متذکّر خدا بیشتر باشی، حبّش بیشتر است. چارهای هم جز این نداری. آن وقت این تذکّر و ذکرالله از نظر اثر، ضریبش نسبت به ایّام مختلف میشود. حالا عرض میکنم.
در ایّامی مترتّب بر او که حبالله است میفهمی ضریبش مختلف میشود. یکی از آنها فرض کنید از نظر هفته و ایّام میگویم. شبهای جمعه است. در باب ماهها، ماه مبارک رمضان؛ و در بین باز ایّامی که سفارش شده است و اثر آن و ضریب آن را بالا میبرد، ده روز اوّل ماه ذیالحجةالحرام است. «وَاذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُودَاتٍ»
، میگویند ایّام معلومات این دهۀ اوّل ذیحجه است و ضریب را بالا میبرد. از روز اوّل تا روز دهم. به یاد خدا بودن. در روایات ما داریم، حتّی نسبت به آثار اعمال صالحه هم، زیاد میکند.
📚وسائل الشیعه، ج7، ص154
📚سورۀ مبارکۀ بقره، آیۀ 203
📚 وضو با آب مخصوص آشامیدن
💠 سؤال: روی بعضی از آب خوری ها نوشته شده است: آب برای آشامیدن است و این جا وضو نگیرید؛ من یک بطری آب برای استفاده در منزل برداشتم اما غیر از خوردن با آن آب وضو هم گرفتم، حکم وضو با چنین آبی چیست؟
✅ جواب: وضو با این آب صحیح نیست، ولی وضوهای گذشته، اگر از روی جهل و با قصد قربت انجام گرفته، صحیح است.
#احکام_وضو #شرایط_آب_وضو
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
#عاشقانه_برای_همسرم
خوب شد آمدی وگرنه من از کجا میفهمیدم یک نفر را میتوان اینقدر دوست داشت😍
════༻❤༺════
💑 بعضی از خانمها میگویند: «اگر ما محبتي به همسرمان بكنيم، ميگوید باز چه ميخواهي؟»
🔸من میگویم همسرتان درست میگوید. مشكل اصلي خانمها اين است كه به آن ترفندهاي نهايي و حقيقي آشنا نيستند و رفتارها را بهصورت عمومي ميدانند.😍 هر زمان مشكل داشته باشند خيلي صدایشان گرم ميشود و محبتشان زياد ميشود. اگر كسي با شما اين كار را ميكرد، تحملش را داشتيد؟ اگر فقط وقتی به شما نياز داشت خيلي با شما شيرين برخورد ميكرد، خوب بود؟ البته عموماً خانمها این شکایت را دارند. پس ببینید چطور شما دچار یک نوع آسیب و بههمریختگی روحی میشوید.❤️😍
🔸در ارتباط با زنوشوهر مهمترین مسئله این است: «نوازش؛ بهجا و بهاندازه و بیدریغ و بیمنت باشد.» بیدریغ یعنی "برای" نداشته باشد. نوازشی که به خاطر هدفی انجام شود، فاقد ارزش است و درجهتان را پایین میآورد.
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
تربیت کودک_استادمیری_جلسه پنجم.mp3
زمان:
حجم:
8.44M
#دوره_تربیت_کودک
بر اساس دیدگاه استاد پناهیان
🌹مدرس: حجت الاسلام دکتر علی میری
🔹جلسه پنجم
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
💬 #تحلیل_و_تبیین | سونامی دروغ و تحریف
👈 گفتوگو با دکتر اکبر نصراللهی پیرامون اقدامات رسانهای اخیر دشمن علیه ایران
🔻 در مفهوم جدید دروغ، برخلاف معنای گذشته، مستقیماً منکر واقعیتها نمیشود، بلکه در مفهوم جدید، دروغ بههرگونه اعمال و رفتاری گفته میشود که بهواسطه آن بخشی از واقعیت کشور به گونهای غیرواقعی، انبوه و پرتکرار منعکس میشود.
🔹️ ما هیچوقت در تاریخ پیدایش رسانهها تا این لحظه شاهد این نبودیم که همه دشمنان و ظرفیتهای آنها یکباره و یکجا، با استفاده از تمام تاکتیکها، بر یک کشور و موضوعی به مدت طولانی متمرکز شود.
🔹️ آنها هیچ صدایی را بجز صدای خودشان به رسمیت نمیشناسند و با این لشکرکشی، سونامی دروغ، تولید دروغ انبوه، بمباران اطلاعات و تحریف، مارپیچ سکوت ایجاد میکنند و این مارپیچ سکوت را حتی به حوزه نخبگانی تعمیم دادهاند.
🔹️ آنها با لشکرکشی انبوه در حوزه رسانه و تکرار دروغ، شرایطی را فراهم کردند که مخاطبان و کسانی که در شبکههای اجتماعی صاحب صفحات یا تریبون هستند مانند استادان دانشگاه،هنرمندان و... یا سخن نگویند و سکوت کنند یا دروغهای آنان را تأیید کنند، این یعنی مارپیچ سکوت.
🔹️ دانشجو در محیط دانشگاه، استاد خود را چون حرف نمیزند و نظر او را تأیید نمیکند، بیشرف میخواند. این یعنی دیکتاتوری.
🔹️به تعبیر رهبر انقلاب اسلامی در بیانیه گام دوم، کشور در «محاصرهی تبلیغاتی» است و امروز این محاصره شدت یافته و فشارهای دشمن بیشتر شده است. راهبردهای خروج از محاصره تبلیغاتیهم کنشگری فعال، روایت اول، جهاد تبیین و بازسازی است و راهی جز این وجود ندارد.
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#لیلی_سر_به_هوا 🍁☕ #قسمت_56 سوار ماشین شدیم که پدرم رو به ما گفت: خسته نباشین. دستم را روی موهایش گ
#لیلی_سر_به_هوا ☕🍁
#قسمت_57
فکر کنم
میرن.
وارد محوطه شدیم و پشت سف ایستادیم خود من هم از خیر این قیمه های خوش طعم نمی.گذشتم رو به روی ،صف در حیاط مسجد هیئتی ایستاده بود و طبل ارتشی می نواخت؛ همان ریتمی که روح و جانم را به لرزه می
انداخت، ضربان قلبم را تند میکرد و سرم را به درد می آورد. حس می کردم در کربلایم اشکانم سقوط میکردند خانمی که پشتم ایستاده بود :گفت چی بوبستی دتر؟ ( چی شدی دختر؟
لبخندی زدم و گفتم هیچی حاج خانم یهو از صدای طبل دلم گرفت. گویا با حرفم روی زخمش نکم پاشیده باشم که مانند آتش فشان فوران کرد و :گفت راستم گونی لاکو، ایشونه حالی نیه ظهر عاشورا که تمونا بو نباید ای طبله هیتو .بزنن ) راست هم میگی دختر اینها حالیشون نیست که وقتی ظهر عاشورا شد دیگه نباید طبل بزنن.
این بار مبینا با تعجب گفت چرا؟
با ناله ای غم انگیر :گفت عاشورا که بوبو ای طبله صدا رباب حاله بدترا
گوت ) عاشورا که شد صدای طبل حال رباب رو بد تر می کرد.
دستانم را مشت کردم و در دل گفتم
حتى عذاداری هامون هم مشکل داره
غذایمان را گرفتیم و من تنها کمی از آن را خوردم و قصد داشتم باقی اش
را برای مادرم ببرم
- بریم زیارت؟
- با مسجد خودمون که اومدیم، میریم زیارت.
به پدرم زنگ زدم که گفت در کنار ماشین منتظر ما هستند. امیدوار بودیم این دفعه آن مزاحمان را نبینیم و خدا را شکر همینطور هم شد. سوار ماشین شدیم و پلو را به سمت مادرم گرفتم که :گفت: بابات آورد، خوردم. نگاهی به برادرم که غرق در خواب بود انداختم و گفتم بذار داداشی که
بیدار شد، بده بخوره
مشغول صحبت با مبینا بودیم که به مسجد رسدیم از ابتدا تا انتهای مجلس با همه دست دادیم و در گوشه ای جای گرفتیم ناخودآگاه یادم افتاد که مهر ام را در خانه جا گذاشته.ام بلند شم و سوال " کجا می روی" مبینا را بی جواب گذاشتم دو مُهر برداشتم و سر جایم برگشتم با صدای مکبر، صف ها را تشکیل دادیم و شروع کردیم
با دیدن معصومه که مشغول پهن کردن سفره ،بود اشاره ای زدم و گفتم
بیاییم؟
سری به نشانه " آره تکان داد که به مبینا :گفتم بلند شو بریم خودی نشون
بدیم.
سینی سبزی را گرفته بودم و مبینا سبدها را بر می داشت و روی سفره گذاشت. مشغول برداشتن سبدها بود که :گفتم مبینا جون جدت تند تر،
می
کمرم گرفته.
به سرعتش افزود و سراغ باقی وسایل رفتیم. معمومه کنارم ایستاد و گفت: خسته نباشین دخترا انشالله عروسیتون بیام کمک
آرنج مبینا جای همیشگی اش فرود آمد معصومه ادامه داد. و
- شما برين غذا بخورین پلوها رو با آسیه پخش می
کنیم.
بوسه ای بر گونه اش نشاندم و گفتم: مرسی جیگرطلا!
برو بچه پرو
در نقطه ای جای گرفتیم که توجه ام جلب افرادی که کنارمان نشسته بودند شد. دختر عموی نوزده سالهی مهدی همراه مادرش بودند. حسادت در وجودم جوانه زد و با خودم فکر کردم
«نکنه خونه ی پدر بزرگش که جمع هستند، باهم بگن بخندن؟!»
از کودکی ساجده یعنی همان دختر عموی مهدی را می شناختم. زمانی که کرج زندگی می کردیم و پدرهایمان در شرکت مشترکی کار می کردند، رفت و آمد زیادی داشتیم اما بعد از مهاجرت ما به گیلان، این دید و بازدید ها به همین مراسماتی که آنها را از کرج به گیلان می آورد، خلاصه شد. عطسهای کردم که مبینا نگاهی به من انداخت و بالاخره از صحبت با ساجده دل .کند این عطسهها امانم را بریده بودند. کمی به طرفش خم شم و
#ادامه_دارد
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️
⭕️ عکسی دیوانه کننده از سردار سلیمانی در ویرانه های سوریه!
بدون سلاح و محافظ در چند ده متری دشمنی سفاک و درنده!
🔻آن زمان که او در بیابان ها با جسم ناقص و مجروحش برای امنیت ما مردم ایران و شیعیان و انسان ها تلاش میکرد ما چکار میکردیم؟ ما کجا بودیم؟ ما به چه کاری مشغول بودیم...
زمانی که او مرگ را به سخره گرفته بود
داعشی های وطنی چکار میکردند؟ کجا بودند؟
وقتی حاجی به خاطر ما دولا دولا میدوید زمین میخورد و زانوهایش زخمی میشد. وقتی سرما به استخوان هایش میزد
وقتی سوت خمپاره
می آمد و روی زمین میخوابید و سرش به زمین میخورد و محاسنش خاکی میشد
و سر من بر بالش نرم بود!
وقتی غم کودکان را میخورد
من در حال غصه خوردن برای چه بودم؟
او هیچگاه بر کسی منت نمیگذاشت
اصلا چیزی نمیگفت!
این اذیت میکند مرا
بغض گلویم را میفشارد
از این همه خدمت سلیمانی ها
و این همه خیانت، توسط داعشی های وطنی !
شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🌿
🍁🍁@MF_khanevadeh
🍂
♥️🍁🍂🌿♥️