eitaa logo
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
1.4هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
113 فایل
همراهیتان موجب افتخار ماست خانوادگی عضو کانال مرکز فرهنگی شوید #قرآن_احکام #کلام_بزرگان_مسائل_روز #همسرداری #تربیت_فرزند #سبک_زندگی #با_شهدا #ترفند_خانه_داری #پویش_ها ادمین 👇 @Gorbanzadeh_m لینک کانال @MF_khanevadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 علمِ زندگی‌ساز 🚩 «اسلام ما را به علم نافع فرا میخواند، علم نافع از سوئی جوان ایرانی را به ابزارهای لازم برای پیشرفت و اعتلای کشور و ملتش مجهز میسازد، و از سوئی به او هویت می‌بخشد.» ۱۳۹۹/۰۲/۱۲ 👈 بازخوانی بیانات رهبر انقلاب درباره‌ی «علم نافع» به مناسبت هفته‌ی پژوهش ⏪ «یقیناً یکی از پایه‌های مهمّ هر تمدّنی علم است -علم نافع- و ما که تکرار میکنیم «تمدّن نوین اسلامی»، قطعاً یکی از پایه‌هایش پیشرفت علمی است؛ ما خودمان را آماده کنیم برای آن.» ۱۴۰۰/۰۸/۲۶ ❇️ «فرهنگ نوآوری در دانشگاه باید گسترش پیدا کند... دانشگاه‌ها باید درگیر مسائل کشور باشند. هدف از علم این است که نفع برساند. باید علم برای مردم نافع باشد؛ از برکات آن علم بایستی استفاده کنند.»۱۳۹۰/۰۶/۰۲ 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#لیلی_سر_به_هوا 🍁☕ #قسمت_59 کلفت گرفته برای .خونش مثل کوزت کار میکنم چند روز بعد میگه تو اصلا کار ن
☕🍁 دهانم باز مانده بود که چگونه کودکی کم سن و سال این گونه حرف می زند دستم را پشت شانهی مبینا گذاشتم که دستم را پس زد و با عصبانیت رو به او گفت: اگه یه قطره آب روی چادرم بریزه، حالیتون می کنم! میکنم برو بابایی گفت و آب پاش را به ما نزدیک کرد و روی چادرمان آب .پاشید این بار نتوانستم خودم را کنترل کنم و این را در نظر نگرفتم که آن دو تنها کودک هستند، گفتم هوی !بچه برو اون طرف بازی کن! چهره اش را در هم کشید و زبانی برایم بیرون آورد همراه مبینا به داخل مسجد رفتیم و باز هم سر سکو نشستیم عمو جواد که یکی از هیئت امنای مسجد بود به طرفمان آمد و :گفت میتونی این شمع ها رو درست کنی؟ - چرا که نه! پس این شمع ها رو بگیر دویست و خوردهای هست؛ الان لیوان هارو هم برات میارم. سری تکان دادم و منتظر شدم هر سال غروب عاشورا مردم از ابتدای جاده که به خیابان اصلی وصل میشد با لیوان شمعی به دست حرکت می کردند و مرثیه میخواندند بعد وارد حیاط مسجد می شدند و بعد از کمی عذاداری هر که به طرف قبر اموات خود میرفت و لیوان شمع را روی قبر می.گذاشت لیوانهای یک بار مصرف را به دستم داد. نگاهی به پلاستیک انداختم و گفتم: تازه هستن دیگه؟ آره از توی انبار آوردم خیالم راحت شد و با مبینا مشغول ریختن شن در لیوان ها شدیم و همه را روی سکو منظرم .چیدیم بستههای شمع را باز کردیم و هر کدام را در یک لیون فرو کردیم مادر بزرگم میگفت: « هر کاری که برای اهل بیت انجام میدی یه لطفه که در حق تو شده؛ پس موقع انجام دادنش، حاجاتت رو بگو و امام حسین(ع) رو قسم بده!» به مبینا گفتم که او هم حاجتش را بگوید چشمانم را بستم و هرچه که در دل داشتم با او گفتم. لیوان ها را شمردم تا اگر کسی پرسید جوابش را بدهم. جای نشستنمان حالا با لیوانهای یک بار مصرف پر از شن و شمع پر شده بود. نگاهی به اطراف انداختم و به سمت بلوکها .رفتم در تمام این مدت آقای میم و عموی کوچکم در حیاط نشسته بودند و سخن می گفتند لبخندهایش دلم را میبرد و لبخند را به لبان من هم هدیه می کرد. نزدیک غروب بود و هوا رو به سردی میرفت به پیشنهاد مبينا خواستیم به داخل حسینیه برویم که صدای همان دختر بچه توجهم را جلب کرد. درباره ی ما با مادرش حرف می زد و از او میخواست تا ما را دعوا کند. پوزخندی - مامان بیا این دختره رو حالی کن. صدای مادرش بود که میگفت الان حسابش رو می رسم. طاقتم طاق شده بود؛ پوزخند روی لبم را حفظ کردم و روی پاشنه ی پا چرخیدم نگاهی به او انداختن و گفتم جرئت دارین؟ - دخترم میگه دعواش کردی لبخند مسخره وار زدم و :گفتم دخترتون از شاهکارش براتون تعریف کرده؟ چیزی نگفت که ادامه دادم. - ببخشید سند جاده رو هم میتونم ببینم؟ جاده رو مال خودتون کردین هر کی هم رد شه با آب پاش خیسش می کنین؟ - حالا این بچه ست یه کاری کرده؛ تو چرا سرش داد زدی؟ یکی از ابروهایم را بالا بردم و :گفتم اشتباه خدمتتون رسوندن من داد نزدم؛ خواستم طرز صحبت با بزرگ تر رو یادش بدم. پررویی را از حد گذراند و گفت: خب حالا شده مگه؟ چی - چیزی نشده فقط لطفا یکم ادب یاد این بچه بدین! و همراه مبینا از آن جا رفتیم تمام این مدت نگاه خیره ی آقای میم را روی خودم حس می کردم. رو به مبینا :گفتم به نظرت زیاده روی کردم؟ نه حقش بود زنیکه پرو ولی تو هم خوب حال گیری می کنیا! صدای دخترک بلند شد که رو به مادرش میگفت: مامان! دروغ میگه! لحظه ای به عقب برگشتم که مادرش گوشش را گرفته بود و او را همراه خود می کشید و می:گفت آره همه دروغ میگن تو راست میگی دوست نداشتم این طور شود اما من ادب را رعایت کرده بودم؟ نکرده بودم؟! اصلا تقصیر خودش بود که مثلا خواست مرا ادب کند. از کنار آقای میم و عمویم می گذشتیم که رو به عمویم سلام کردم و او هم احوال پدرم را پرسید من هم که بدم نمی آمد حتی شده زیرزیرکی نگاهی به او بیاندازم، بر خلاف همیشه کامل و جامع جواب عمویم را دادم. 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
🍃امام علی (ع): عفت برترین عبادت است. 🍃 💎 💎 ✨با محوریت حجاب و عفاف✨ عکس، شعر ، دلنوشته ، عکاسی و محتوای چند رسانه ای و ... ✳️بخش ویژه جشنواره معرفی مجاهدین، نخبگان خلاق علمی و پژوهشی 🔹 علاقمندان جهت شرکت در بخشهای مختلف جشنواره و کسب اطلاعات بیشتر به آدرس زیر مراجعه فرمایید . @gohare_fatemi1401 🔹آیدی ارسال آثار @gohar_fatemi
14.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 موضوع : تفاوت قائل نشدن بین فرزندان 💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمت‌های مجموعه کلیپ‌های مهارت‌های زندگی مشترک و تربیت فرزند به لینک زیر مراجعه کنید👇 https://shamiim.ir/Category/List 🏴 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانه ی بی قرآن📖 🌸 امام صادق عليه السلام: 🔵خانه اى كه در آن قرآن خوانده نمى شود و از خدا ياد نمى گردد، سه گرفتاری در آن خانه بوجود می آید: ✨بركتش كم شده،(دائم مشکل مالی دارند.) ✨فرشتگان آن را ترك مى كنند(رحمت و فیض خاص خداوند به آن خانه نازل نمی شود.) ✨ شياطين در آن حضور مى يابند. (نزاع و جدال در آن خانه زیاد است.) 🌹خواندن قرآن در خانه این 👆سه گرفتاری را برطرف می کند. 📚كافى، ج 2، ص 499، ح 1. 📚 نام گذاری فرزند 🔷 سؤال: بهترین اسم برای نام گذاری فرزند پسرم که قرار است به دنیا بیاید، چیست؟ ☑️ جواب: بهترین نام ها آنهایی است که دربردارنده معناى عبوديت خداى متعال باشند مانند عبدالله، عبدالرحمن، عبدالرحيم و مانند اينها و نیز نام های پيامبران و امامان (عليهم السلام) که افضل آن‏ها نام «محمّد» است، بلكه براى كسى كه چهار فرزند دارد، ترك اسم «محمّد» مكروه است‏. 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
انقد دورت میچرخم که سرگیجه بگیرم 😍😘🍃❤️💜🍃 ════‌‌‌‌༻‌❤༺‌‌‌════      💑 آقایون میتونن با انجام فعالیت های جزئی مثل،رانندگی،ورزش،ضربه زدن به توپ،و کارهای از این قبیل خستگی واسترس کار روزانه را از خودشون دور کنند.به افکارشون نظم و سامان میدن و ارزش ها و اولویت هاشون را مشخص میکنند. آقایون در این شرایط راحت تر میتونن تصمیم بگیرن.وقتی مردی به احساسات خودش توجه میکنه،احساس قدرت بیشتری میکنه. زنان با احساساتشان باید با دیگران حرف بزنند و دردودل کنند. ولی مردها وقتی از چیزی عصبانی میشن،ممکنه بزنند تا استرسشون را تخلیه کنند. 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
تربیت کودک_استادمیری_جلسه نهم.mp3
7.43M
بر اساس دیدگاه استاد پناهیان 🌹مدرس: حجت الاسلام دکتر علی میری 💥معرفی امام زمان(عج) به فرزندان 🔹جلسه نهم 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
9.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹   | هنر در خدمت انقلاب 👈🏻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «هنر را در خدمت مفاهیم انقلابى باید قرار داد. مفاهیم انقلابى عالی‌ترین مفاهیمى است که به درد انسانها میخورد، به درد مردم میخورد؛ هنر را در خدمت این [مفاهیم] باید قرار داد. این بیش از آنکه خدمت به مخاطب و مستمع باشد، خدمت به خود هنر است که هنر در شبکه‌‌ى صحیحِ آبیارىِ معنوىِ افکار مردم قرار بگیرد. همین شعارهایى که مردم میدادند، همین حرفهایى که امام (رضوان ‌الله ‌علیه) فرمودند، همین خواسته‌ها و آرمانهایى که مردم دارند، همه قابل تجسّم و تجسّد است؛ یعنى میشود اینها را با شیوه‌‌ى هنرى، با زبان مخصوص هنر، تجسّم بخشید.۱۳۹۲/۱۱/۲۱ 🔹 رسانه KHAMENEI.IR این بخش از بیانات رهبر انقلاب را در کلیپ‌نوشت «هنر در خدمت انقلاب» برای نخستین‌بار منتشر میکند. 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️
❄️ مرکز فرهنگی ❄️خانواده ❄️آذربایجانشرقی ❄️
#لیلی_سر_به_هوا☕🍁 #قسمت_60 دهانم باز مانده بود که چگونه کودکی کم سن و سال این گونه حرف می زند دستم
☕🍁 نشستنش هم برایم خاص بود روی زمین نشسته بود و یک پایش را دراز کرده بود. آرنجش را روی زانوی دیگرش گذاشته بود و لبخند به لب داشت. سری برای عمویم تکان دادم و او هم جوابم را با لبخند داد و به طرف حسینیه رفتیم. ابتدای غروب بود و حیاط مسجد شلوغ شده بود شمع ها را توزیع کردیم و من هم برای خود شیرینی یکی از شمع ها را به پدر آقای میم دادم که مداحی این مراسم را بر عهده داشت و از ابتدای جاده آقایان جلو می رفتند ما پشت سر آنها بودیم باد می وزید و شمع ها خاموش می مجبور میشدیم برای روشن کردنشان از شمع یک دیگر استفاده کنیم. و شدند وهی وارد مسجد شدیم و بعد از مداحتی کوتاهی شمع ها را سر قبر اموات .گذاشتیم همراه مبینا شمعمان را روی قبر دایی پدرم گذاشتیم و فاتحه ای برای او .خواندیم جمعی از پسران محل دایرهای تشکیل داده بودند و سینه می زدند کنار دیوار تکیه دادم و من هم آرام سینه می زدم مادرم کنارم ایستاد و :گفت ابوالفضل اذیت می کنه، من میرم بالا! سری تکان دادم و در کنار مبینا .ایستادم نگاهی به من انداخت و گفت: انشالله سال دیگه همین موقع، اون کنارت باشه. بعض کردم نگاهم به در ورودی آقایان کشیده شد که مهدی با سینی شیر از در خارج شد و شروع به تعارف به بقیه کرد بار سوم بود که به مسجد می رفت و سینی را پر میکرد که درست یکی مانده به مبینا، تمام شد. دوباره به مسجد رفت به مبینا تعارف کرد که او لیوانی برداشت. دوست داشتم من هم بردارم اما از شیر متنفر بودم دستم را جلو آوردم و زمزمه کردم ممنون لحظه ای درنگ کرد و به بقیه هم تعارف کرد همگی به طرف مسجد رفتیم و سجاده هایمان را پهن کردیم بعد از نمار سفره انداختیم و مشغول غذاخوردن شدیم مسجد جای سوزن انداختن نبود. دو ردیف سفره گذاشته بودیم و بعضی ها هم در راهرو و حسینیه نشسته بودند سرماخورده بودم و سر درد شدیدی داشتم و نمی توانستم برای جمع کردن سفره هم کمک .کنم تنها عذرخواهی کوچکی کردم وکنار مادرم .نشستم مادرش درست رو به رویم نشسته بود و گاه و گاه لبخند تحویلم می داد در جوابش لبخندی میزدم و سرم را پایین می انداختم. بی احساس گرمای شدیدی داشتم و جواب مبینا را تنها با تکان دادن سر یا "اوهوم" می دادم شدیدا کلافه بودم و هیچ از سخنرانی نمی فهمیدم. محله ی ما یک رسم داشت که در پنجم محرم علم می بست و در شب عاشورا علم ها را باز می.کرد یادم است که هنگام بستن علم بعد از آرزوی ،سلامتی، تنها او را از خدا خواستم سید خانم علم ها را وسط مسجد گذاشت و هر کدام را به یک سمت داد. برخلاف بقیه تنها یک گره را باز کردم و در دل :گفتم انشالله که این گره حاجت هرکسی بوده، برآورده شه! مراسم تمام شد و سر درد من به شدت زیاد شده بود به خانه که رسیدیم، شب بخیری به خانواده گفتم و سریع به اتاقم رفتم لباس هایم را عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم به این چند روز فکر می کردم که او جلوی چشم بود و می دیدمش؛ از این پس خبری از نگاه های گاه و بی گاهم به او .نبود تنها یک هفته در میان آن هم از روی پروژکتور می توانستم او را رصد کنم. آهی کشیدم و دستم را روی پیشانی ام قرار دادم. درد شدید مانع از خوابیدنم میشد؛ شروع به صلوات فرستادن .کردم. امام علی (ع) می گویند: « هر گاه میان مشکلات قرار گرفتید سیل صلوات راه بیاندازید. زیرا آن سیل حتما مشکلت را با خود میشورد و می برد.» نتایج و آثار این حدیث در زندگی ام پیدا بود هر گاه مشکلی سر راهم قرار می گرفت، صلوات نذر میکردم و دعا میخواندم و راحی برای حل مشکلات به ذهنم می آمد چشمانم را بستم و آرامش میهمان چشمانم شد. امروز اربعین بود. بسیاری از دوستانم راهی کربلا بودند و عجیب دلم می خواست برای یک بار هم که شده به آن جا بروم و در بین الحرمین برای دیگران دعا .کنم ساعت ده راهپیمایی اربعین در شهرستانمان شروع می شد و با مبینا در جادهی همیشگی قرار گذاشته بودیم تا به آن جا برویم. خوابم می آمد اما هفته ی گذشته در نماز جمعه به هدیه هم قول داده بودم که نمازجمعه حتما بروم چادر عربی دوست داشتنی ام پاره شده بود و مجبور بودم چادر دانشجویی را سر کنم با وسواس نگاهی به خود و لباسهای مشکی ام انداختم 🌿 🍁🍁@MF_khanevadeh 🍂 ♥️🍁🍂🌿♥️