✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
✨💫✨💫✨ #تنها_گریه_کن #قسمت_چهل_و_یک این وسط ،اوضاع بیمارستان ها خراب بود دارو ،ملافه،باند و خیلی چی
✨💫✨✨💫✨
#تنها_گریه_کن
#قسمت_چهل_و_دو
بنده خدا را فرستادم بیرون مثلا برود بین مردم یک ساعتی نگذشته بود .دیدم عصبانی و خیس ،بدون کفش پشت در است.نگو توی درگیری هلش داده بودند و افتاده بود داخل جوی آب.هم کثیف شده بود ،هم مجبور شده بود پا برهنه تا خانه برگردد.لجش گرفته بود سعی کردم آرامش کنم گفتم چیزی نشده که لباس هایش را آماده کردم و فرستادمش حمام .دیگر نگفتم یکی از همین کماندوها یک بار با قنداق اسلحه اش چنان کوبید تخت سینه ام که تا یک ماه وقتی نفس می کشیدم،درد داشتم.
آن موقع برای اینکه کبودی اش را از حاجی پنهان کنم لباس یقه بسته و آستین بلند می پوشیدم،حتی با روسری می خوابیدم.اگر می پرسید چرا می گفتم نمی بینی چه خبره؟هیچی تو مملکت معلوم نیست ،یه وقت می ریزن تو خونه، موهام پوشیده باشه با خیال راحت می خوابم .مجبور بودم لباس پوشیده تنم کنم تا نقشه ام درست پیش برود او هم لابد فکر می کرد زن که چریک و مبارز نیست.فوقش چند تا شعار بدهد،کسی کار به کارش ندارد.نمی دانست من چه کارها که نکرده ام.
بهمن سال ۵۷ دوباره بچه ها را زدم زیر بغلم و برگشتم تهران زمزمه هایی شنیده بودم که امام بر می گردد.مگر می توانستم قم بند شوم؟مدام خبر می گرفتیم تا ببینیم بالاخره چطور می شود .همین که فهمیدم قرار است بروند بهشت زهرا ،مریم را گذاشتم پیش مادرم و با فاطمه و محمد و دو تا خواهرهایم راه افتادیم .معلوم نبود واقعا بگذارند هواپیمای امام بنشیند .کمی نان و سیب زمینی و تخم مرغ آب پز هم برداشتیم انگار از در و دیوار آدم می ریخت.قیامتی شده بود .با زحمت خودمان را رساندیم نزدیکی های بهشت زهرا و مسیر زیادی را پیاده رفتیم.یک چیزی توی دل ها شور و هیجان انداخته بود که سختی را آسان می کرد.با بچه هایم دو روز ماندم توی بهشت زهرا بلکه بتوانم امام را ببینم.روز اولی که انجا بودیم خبری نشد.می گفتیم یک ساعت دیگر،دو ساعت دیگر ،بالاخره می آید.ناامید نبودیم وضع همه همین بود هوا که تاریک شو هر کسی یک گوشه گیر آورده بود و چرت می زد.
آفتاب روز دوم بالا آمد و مردم دوباره به جنب و جوش افتادند.یکی می گفت امروز دیگر حتما کار تمام است.یکی می گفت تهدید کرده اند که هواپیما را می زنند،دیگری می گفت جرئت این کار را ندارند،یکی می گفت اگر نگذارند هواپیما بنشیند چه؟دیگری هول می انداخت توی دلمان،اگر بنشیند و نگذارند امام پیاده شود چه؟همه ی این حرف ها بود ،اما امید داشتیم باید صبر می کردیم ببینیم چه می شود تا اینکه از بلندگو ها صدای تکبیر بلند و دلمان روشن شد.
گفتند هواپیمای امام در فرودگاه مهرآباد به زمین نشسته است.ورودشان به بهشت زهرا خیلی طول کشید.ما بعدها از تلویزیون دیدیم ان روز توی شهر چه خبر بوده.سیم کشی کرده بودند و بلندگو گذاشته بودند مردم شعار می دادند،تکبیر می گفتند.غلغله ای بود که نگو،ما هم مثل بقیه جمعیت،از ذوق نمی دانستیم چه کار کنیم.
#ادامه_دارد....❣️
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات
#شبتون_شهدایی💫
#مرکز_فرهنگی_خانواده_آ.شرقی
💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#هفت_شهر_عشق #قسمت_چهل_و_یک امام، برادرانِ مسلم را به حضور طلبیده و به آنان می فرماید: _ اکنون که
#هفت_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_دو
خبر آمدن قاصد بن اشعث، در میان کاروان پخش می شود.
اگر یادت باشد برایت گفتم که عدّه ای از مردم به هوس ریاست و مال دنیا با ما همراه شده بودند.
آنها از دیروز که خبر شهادت مسلم را شنیده اند دو دل شده اند. آنها نمی دانند چه کنند؟اگر تو هوای وصال یار داری باید تا پای جان وفا دار باشی.
این مردم، مدّتی با امام حسین 'علیه السلام' همراه بوده اند. با آن حضرت بیعت کرده اند و به قول خودمان نان و نمک امام حسین 'علیه السلام' را خورده اند، امّا مشکل این است که اینها از مرگ می ترسند.
اینان عاشقان دنیا هستند و برای همین نمی توانند به سفر عشق بیایند. در این راه باید مانند مسلم همه چیز خود را فدای امام حسین 'علیه السلام' کرد. ولی این رفیقان نیمه راه، سودای دیگری دارند. آنها با خود می گویند:《عجب کاری کردیم که با این کاروان همراه شدیم》.
امام تصمیم دارد که برای یاران و همراهان خود مطالبی را بازگو کند. همه افراد جمع می شوند و منتظر شنیدن سخنان امام هستند. امام چنین می فرماید:
《ای همراهان من بدانید که مردم کوفه ما را تنها گذاشته اند. هرکدام از شما که می خواهد برگردد، برگردد و هر کس که طاقت زخم شمشیر ها را دارد بماند》.
سخن امام خیلی کوتاه و واضح است و همه کاروانیان پیام آن حضرت را فهمیدند.
این کاروان راهی سفر خون و شهادت است!
همسفر عزیز! نمی دانم از تو بخواهم طرف راست را نگاه کنی یا طرف چپ را.
ببین! چگونه ما را تنها می گذارند و به سوی دنیا و زندگانی خود می روند.
هر سو را می نگری گروهی را می بینی که می رود. عاشقان دنیا باید از این کاروان جدا شوند. اینکه امروز فقط حسینی باشی مهم نیست. مهم این است که تا آخر حسینی باقی بمانی!
اکنون از آن همه اسب سوار، فقط سی و سه نفر مانده اند. تعجّب نکن. فقط سی و سه نفر.
شاید بگویی که من شنیده ام که امام حسین 'علیه السلام' هفتاد و دو یاور داشت. آری! درست است، دیگر یاران بعدا به امام حسین 'علیه السلام' می پیوندند.
#ادامه_دارد
#شبتون_مهدوی
💞@MF_khanevadeh