۴.
هر چه توانایی افراد در برقراری این ارتباط، بیشتر و مؤثرتر باشه به همان میزان روابط بین فردی در خانواده و در محیط اجتماعی نیز رفع میشه.
#ادامه_دارد...
#روابط_بین_فردی
۲,
👂میگن گوشدادن با شنیدن فرق داره.
به نظرت چه فرقی داره⁉️🤔
👈شنیدن غیرارادی هست، یعنی تمام صداهایی رو که در اطرافمون هست و دریافت میکنیم و میشنویم، بدون اینکه واکنشی در مقابلشون انجام بدیم.
👈اما گوش دادن فعال مهارتی که فرد با بدست آوردن اون، یاد میگیره چطور میتونه به پیامهای کلامی و غیرکلامی گوینده توجه کنه تا معانی و احساسات اون رو راحتتر و دقیقتر درک کنه.
با این مهارت، شخص یاد میگیره که فرد مقابل رو قضاوت و سرزنش نکنه.🤐
همچنین این نوع مهارت، به ما کمک میکنه مفاهیم و احساسات واقعی و درست طرفمون رو درک کنیم.👌
✔️گوش دادن به حرفها و رفتارهای افراد باعث شناخت صحیح و دقیق ما از اونها میشه و #روابط_بین_فردی رو تقویت میکنه.
#ادامه_دارد...
#روابط_بین_فردی ۳
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💌ممنون که همراهمون هستید🥰
مجله مجازی دختران باران | ایتا
۴,
✅ با استفاده از این مهارت، افراد میتونن بر هیجاناتی که باعث ایجاد #تعارض و ناراحتی میشه غلبه کنن
و وقتی در بین تعاملات اجتماعیِ افراد بحثی صورت میگیره، روابط بین فردی دوستانه و صمیمی که بین اونا وجود داره خراب نشه و صدمه نبینه.
✅ نکتهی مهم دیگر اینه که باید بدونیم تعارضها همیشه منفی نیستن و خیلی از مواقع، اگر در حد کم و کوچک باقی بمونن یا به موقع به اونا رسیدگی بشه، باعث #استحکام بیشتر روابط و یا حتی #حل بسیاری از اختلاف نظرهای گذشته میشه.
#ادامه_دارد...
#مهارت_حل_تعارض
#روابط_بین_فردی ۴
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌹 با ما همراه باشید ⇩⇩⇩
مجله مجازی دختران باران | ایتا
۵,
🚫 بعضی مواقع متوجه میشی در روابطت با دیگران مشکل داری، رفتارت رو مورد ارزیابی قرار بده، شاید یکی از موانع همدلی رو داشته باشی که باید هر چه سریعتر اون رو رفع کنی.
به نظرتون موانع همدلی چیا هستن⁉️
•انتقاد کردن
•برچسب زدن
•قضاوت کردن
•طرد کردن
•اغراق کردن یا بزرگ کردن مشکل
•بیاهمیت کردن و کوچک کردن مشکل
•به رخ کشیدن و مقایسه کردن
•سرزنش کردن
•نصیحت کردن
•راهنمایی کردن و ارائه راه حل
با تغییر رفتارمون میتونیم بهترین رابطه رو با دیگران داشته باشیم.😊
#ادامه_دارد...
#مهارت_همدلی۱
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💌ممنون که همراهمون هستید🥰
مجله مجازی دختران باران | ایتا
۲,
4⃣ دریافت کردن: حالا من میخوام بفهمم شما چه حسی دارید🤔 و چطور فکر میکنید. همچنین به علائم غیرکلامی شما ( حرکات بدن، حالت چهره و...) توجه میکنم.
5⃣ پاسخ دادن: حالا من میخوام به شما نشون بدم که چقدر شما رو درک میکنم و به احساسات و اندیشههاتون توجه دارم.💕 بگید چه حسی دارید و من سعی میکنم حس شما رو درک کنم و بهتون برگردونم.🌟
💢اینطوری میتونیم در مراحل همدلی پیش بریم و با هم ارتباط بهتری برقرار کنیم.😊
#ادامه_دارد...
#مهارت_همدلی۲
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💌ممنون که همراهمون هستید🥰
مجله مجازی دختران باران | ایتا
۲,
✅ انعکاس محتوای کلام: دقیق به حرفهاش گوش بدیم👂🏻 و با ادبیاتی متفاوت نه عین خودش، درک و برداشت خودمون رو تو موقعیت مناسب بهش بگیم.
(لازم نیست که کلمات ما عین کلمات او باشه مهم اینه که محتوا منتقل بشه).
✅ استفاده از کلمات احساسی: وقتی فردی به هم ریخته🤕 است و میخواد با ما درددل کنه در این شرایط ممکنه بغض کنه یا اشک او جاری بشه😢 یا هنگامی که خیلی شادمانه بخنده و شادیاش رو نشون بده.😆 در این شرایط تمرکز بر کلمات احساسی که او بیان میکنه و گاهی بازخورد و تکرار اون میتونه برای فرد مقابل حس خوبی ایجاد کنه.
✅ مشاهده زبان بدن: وقتی فردی با ما صحبت میکنه، باید به زبان بدنش هم توجه کنیم که متوجه پیامش بشیم.💭 بهطور مثال: شاید فردی دسته کیفش رو مدام میچرخونه، دستمال کاغذی رو تکهتکه میکنه، پاهاش رو به زمین میکوبه، چهرهاش درهم است، بغض داره، آروم صحبت میکنه و... حتی اگر فردی علم زبان بدن رو بهطور دقیق هم ندونه با دونستن چند نکته اصلی مانند: تغییر رنگ طرف مقابل،😰 لرزش صدا، تغییر تُن صدا و... به وضعیت هیجانی او پی میبره. زبان بدن زبان راستگوییه و زودتر از کلام، مفاهیم و وضعیت رو انتقال میده.
🔺اینها چند تا تکنیک سادهای بودن که میتونه ما رو در ارتباط با دیگران کمک کنه. اگر شما هم تجربهی خوبی دارین، حتما بگین تا دیگران هم استفاده کنن.😊
💌https://gkite.ir/es/8947707
#ادامه_دارد...
#مهارت_همدلی۳
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💌ممنون که همراهمون هستید🥰
مجله مجازی دختران باران | ایتا
#داستان
راه نجات🍃
#قسمت_اول
-اَه از این مدرسه... مثل مکتبخونههای عهد دقیانوسه...
آخه چرا ما باید اینقدرررر از همه عقب باشیم؟
چرا باید روی نیمکتهای زهواردررفته و دربوداغون بشینیم؟
چرا نباید تختههای دیجیتال و بهروز داشتهباشیم؟
هنوز غرولندهایش تمام نشده بود که مادر، ملاقه به دست از آشپزخانه بیرون زد و با آرامش گفت:
-پسر عزیزم، حسام جان! بذار برسی از مدرسه بعد اینقدر غر بزن...
برو این لباس فرم رو در بیار که بوی عرقش حالم رو بد کرد. بازم با این لباسا فوتبال بازی کردی؟
برو مادر، برو عزیزم... برو دستوصورتت رو هم بشور که حسابی آفتابسوخته و کثیف شدی.
پایش را به زمین کوبید و غرید:
-آخه مااااماااان....
-آخه بی آخه؛ همین که گفتم. برو دیگه...
از سروصدایشان، پدربزرگ عصا به دست و با قدمهای آهسته از اتاق بیرون آمد و رو به من و حسام گفت:
-چیشده عروس گلم؟ چه کار داری به این نوجوون مطالبهگر ما؟
درحالیکه نگران سوختن غذایش بود، با عجله به سمت آشپزخانه برگشت و خندهکنان گفت:
-نسل امروزند دیگه پدرجون... مثل ما نیستن که جنگ و سختی رو از سر گذرونده باشن...
نگاه همیشه مهربان پدربزرگ به سمت حسام چرخید، فقط کولهاش را روی زمین گذاشته بود، برگشت و گفت:
-برو پسر عزیزم، وسایلت رو بذار. برو که تا غذا آماده بشه، باهات کلی حرف دارم... دست و صورتت رو که شستی بیا تو اتاق پیش من و حنانه. راستی شستن پاها و جورابات فراموش نشههاااا...
خستگی و کلافگی از سر و رویش میبارید اما با این حال، روی حرف پدربزرگ حرفی نزد، سرش را پایین انداخت، چشمی زیر زبانی گفت و رفت.
.
.
.
-جنگیدن با دستای خالی رو خوب به خاطر دارم. اون زمان مثل الان نبود که تسلحیات نظامی اینقدر وسیع و قدرتمند باشه.
یادمه که با بچههای هم سنوسال شما، سنگا رو توی لباسامون جمع میکردیم، توی خم کوچه به انتظارشون مینشستیم و مدام سرک میکشیدیم؛ همین که یه سرباز وارد کوچه میشد از چند طرف بهش حملهور میشدیم، تا بخواد بفهمه از کجا خورده چند تا کوچه ازش فاصله گرفته بودیم.
توانمون همین قدر بود دیگه...
یادم میاد یکی از بچههای محلهمون، یه پسر ۶ ساله بود؛ با همین سنگا به یه جیپ اسرائیلی که ۴ نفر سوارش بودن، حمله کرد. شیشهی ماشین رو شکست و بعد سنگی رو به پیشونی فرمانده زد که روی صندلی جلو نشسته بود. اون نامردا هم سریع، با شلیک گلوله این پسر کوچولو رو جلوی چشم ما و مادرش شهید کردن...
چشمان خیس پدربزرگ بین دستان چروکیده و لرزانش گم شدهبود که حنانهی ۷ ساله، با صدایی آرام و مضطرب گفت:
-پدرجون حالتون خوبه؟
پدربزرگ که هیچوقت طاقت دیدن ناراحتی و اندوه بچهها را نداشت، سریع اشک چشمانش را با پشت دست پاک کرد و بغض گلویش را فروخورد:
-ببخشید بچههای گلم، دست خودم نیست؛ هر وقت یاد اون روز میافتم ناخودآگاه گریهم میگیره.
داشتم میگفتم؛ این پایان ماجرای دفاع ما نبود. شاید به خیال خودشون با این کار، ما رو ترسونده بودن؛ اما نمیدونستن انگیزه ما رو برای مبارزه و دفاع از کشورمون بیشتر کردن.
حنانه که همزمان داشت به موش و شیر پولیشی میان دستش نگاه میکرد، گفت:
-آخه چطوری ممکنه... مگه میشه با دست خالی جلوی توپ و تانک وایستاد. مگه سنگای شما چقدر میتونست روی بدنهی آهنی سلاح اونا اثر بذاره؟!
مثلاً مگه میشه این موشه حریف این شیره بشه؟
#ادامه_دارد...
✍️🏻زینب سمیعی
مشاور تولید: مریم صادقی
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌹 با ما همراه باشید ⇩⇩⇩
مجله مجازی دختران باران | ایتا
#داستان
راه نجات🍃
#قسمت_دوم
پدربزرگ که به اینجور سؤالات عادت داشت، با لبخند گفت:
-حنانه جان، ما هم کمی که بزرگتر شدیم فهمیدیم، باید پرتاب سنگامون قویتر باشه و بُردش رو بیشتر کنیم. ساخت قلاب رو از بزرگترهامون یاد گرفتیم و اینبار از فاصلهی دورتر بهشون حمله کردیم؛ ولی بازم در ظاهر فایدهای نداشت. نهایت کار ما همین سرشکستنا و عقبروندنای موقتی بود.
در هر حال این حرکتای به ظاهر ساده به اون مزدورا میفهموند، که ما از کوچیک تا بزرگ، هیچوقت صحنه رو خالی نمیکنیم. شاید دستامون خالی باشه ولی ایمان داریم که حق با ماست و حق هم همیشه پیروزه.
اونا میدونستن ما راحت تسلیم نمیشیم و زود کشورمون رو تقدیمشون نمیکنیم.
حسام که تا آن موقع مدام سرش در گوشی بود و با بیاعتنایی به حرفهای پدربزرگ، اینترنت را بالا و پایین میکرد برای دیدن عکسهای قدیمی از فلسطین، گفت:
-پدربزرگ چرا اینقدر جنگ فلسطین و اسرائیل طول کشید؟
پدربزرگ هوفی کشید و سری تکان داد؛ با افسوسی فراوانی گفت:
-عزیز دلم، اسرائیل حامیان خیلی زیادی داشت. آمریکا، انگلیس، عربستان و خیلی از کشورهای دیگه ازش پشتیبانی میکردن؛ نه فقط حمایت سیاسی بلکه از نظر مالی و نظامی هم براش تسلیحات میفرستادن. از طرفی ما رو به شدت محروم و محدود میکردن، ما از همه جهات تحریم بودیم؛ حتی کشوری مثل #ایران اگه میخواست از ما حمایت کنه یا برامون چیزی بفرسته، نمیتونست. آخه تمام راههای ارتباطی زمینی و هوایی بسته بود.
تنها چیزی که ما رو زنده نگه میداشت؛ نیروی #ایمان و امیدمون بود که توی همین مبارزات جزئی و محدود خودش رو نشون میداد. ما خیلی به آینده امیدوار بودیم. همیشه #امید داشتیم که یه روزی طعم پیروزی رو میچشیم.
حسام با نیشخند گفت:
-پس واقعاً قضیه موش و شیر درست بودههااا...
نگاه پدربزرگ اینبار جدی بود، گویی دیگر قصد قصهگویی نداشت. باید باور فرزندانش را اصلاح میکرد:
-بچههای گلم! من و بچههای هم سن و سالَم، توی جنگ بزرگ شدیم. تمام عزیزامون رو توی این مسیر از دست دادیم. مقاومت و ظلمناپذیری با خون و گوشت ما عجین شده. ما کسی نبودیم که سرزمین آباواجدادیمون رو دو دستی تقدیم دشمن کنیم.
بزرگتر که شدیم، سر از جبههی مقاومت و حماس در آوردیم. با ساخت موشکا و راکتایی که فناوریش رو از کشورهای دوست و همسایهمون یاد گرفتهبودیم؛ تونستیم مقابل زورگویی این ظالما، حرفی برای گفتن داشته باشیم. اینقدر قوی شدیم که دیگه کوچیکترین حملاتشون رو بیجواب نمیذاشتیم و شدیدتر پاسخ میدادیم. یه روزی رسید که ما غافلگیرشون کردیم. اینبار اونا بودن که بارون موشک رو روی سرشون میدیدن. اینبار اونا بودن که هراسون و مضطرب به اینطرف و اونطرف فرار میکردن. اینبار اونا بودن که برای نجات جونشون آواره بیابون شدن. اونجا بود که فهمیدیم اونقدرا هم شجاع نیستن و زود جا میزنن. دیگه آقا شیره دنبال سوراخ موش میگشت...
صدای خنده پدربزرگ و نوهها، توجه بقیه را به خودش جلب کرد. پدر که روی مبل نشسته بود و روزنامه میخواند، به جمعشان پیوست و با خنده گفت:
-منم اون روزا رو خوب یادمه. انگار همین دیروز بود، که بچههای فلسطین تونستن از گنبد آهنی یهودیا رد بشن و حسابی غافلگیرشون کنن... یه شکست بزرگ بود برای اسرائیلیا؛ چون تونسته بودیم هم از نظر اطلاعاتی، هم از نظامی ساختارهاشون رو به هم بریزیم...
پدربزرگ خیره به قاب عکس همسرش، که روی دیوار با لبخندی ملیح به او نگاه میکرد، در افکارش غرق شده بود؛ باز هم با تکانهای حنانه به خودش آمد و گفت:
-عزیزانم ولی اینجا پایان کار نبود...
تازه شروع جنگی بود که هر چند ما پیروز نهاییاش بودیم امّا... خیلی از عزیزانمون رو هم از دست دادیم. هزارانهزار زن و کودک بیگناه، از بیم ما رفتن تا ما تونستیم اون ظالما رو از کشورمون بیرون کنیم.
همانطور خیره به قاب عکس همسر شهیدش، اشک گوشه چشمانش را پاک کرد و ادامه داد:
-اون غاصبا توی بمبارونها خیلی از مناطق مسکونی و غیرنظامی رو هدف میگرفتن؛ حتی به بیمارستانها هم رحم نمیکردن و خلاف قوانین بینالملل به اونا هم حمله میکردن. مادربزرگتون هم چون پرستار بود، توی بمبارون #بیمارستان_المعمدانی شهید شد. واسه همینه که خیلی از شهدای ما از غیرنظامیا بودن که این خلاف حقوق بشره. اونا آب، برق و گاز ما رو هم قطع کرده بودن؛ ولی هر طور که بود ما مقاومت و ایستادگی کردیم تا کشورمون رو پس بگیریم.
#ادامه_دارد...
✍️🏻زینب سمیعی
مشاور تولید: مریم صادقی
#فلسطین #طوفان_الاقصی
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌹 با ما همراه باشید ⇩⇩⇩
مجله مجازی دختران باران | ایتا