eitaa logo
ماهورآ ‌‌..🌙
6.8هزار دنبال‌کننده
765 عکس
24 ویدیو
191 فایل
رمان انلاین ماهورا به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹الهه
مشاهده در ایتا
دانلود
ماهورآ ‌‌..🌙
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 #پارت_499 #ماهورآ #نویسنده_سیین_باقری ❌کپی حر
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 ❌کپی حرام پیگرد قانونی دارد❌ از نگاهم خوند حرف توی دلمو، دستمو گرفت با سر انگشتاش نوازش کرد پوست پشت دستمو همونطور که سرش پایین بود گفت _نگران نباش امیرحیدر لیاقت پر کشیدن نداره نفسم پر صدا از گلوم خارج شد و شونه هام افتاده شد، دوباره گفت _نبینم خسته بشی، جا زدن مرام همسر حیدر نیست وقتی خودشو حیدر صدا میزد ابهتش برام چندین برابر میشد جواب که ندادم دست گذاشت روی شونه ام و گفت _عزای قبل از ماتم گرفتی جانا؟ دستپاچه شدم با کف دست دو طرف صورتش رو گرفتمو گفتم _دور از جونت نگو اینجوری قلبم میریزه نمکی خندید و با هزار بار رنگ به رنگ شدن بلند شد رفت سمت‌ کمد لباسهاش و گفت _نریم دنبال هدیه زهرای بابا؟ ذوق عجیبی نشست کنج دلم از واژه ی بابا که گذاشت کنار اسم دخترش منم بلند شدم زودی رفتم حمام و برگشتم، حیدر تو اتاق نبود، مانتو ی مناسبی پوشیدم و شالمو شل انداختم روی سرم رفتم پایین حیدر نشسته بود روز زمین کنار ویلچر مامان و نگاهش میکرد آروم آروم رفتم جلوتر تا متوجه بشم قضیه چیه باورش سخت بود ولی مامان زرین داشت با هجی کردن کلمات با حیدر حرف میرد و حیدر هم اظهار فهمیدن صحبتهای مامان رو میکرد بغضم ترکید با شنیدن صدای مامان، گوشه شالمو تو دستم پیچوندم و گرفتم جلوی دهنم _أ..ممممم...ییییررر ججج...ااااا...نننن، أأأ...زززز ممممم...آز....ییییی..اااا.ر خببببب...ررر داااا..رررری!؟ ای داد از دل مادری که به فکر بدترین اولادش هم بود ماهورا و مارال که کنارش بودن و سالم، مازیارش نبود و دلنگرونش چادرمو رها کردم و دویدم به سمتش از پشت گردنشو در آغوش کشیدم و روی موهاش رو پشت سر هم بوسیدم _الهی شکر دورت بگردم خوب شدی تو جان دلم؟ با سر و صدای من مارال و مادر آرش هم اومدم از اشپزخونه بیرون و با تعجب و اشک اندوه شاهد صحنه شدن مارال هم شبیه من مامان رو درآغوش کشید چ با عشق برگشت سمت حیدر و گفت _الهی هرچی از خدا میخواین، خدا بهتون بده آقا حیدر شما یه معجزه بودی از طرف خدا برای خانواده ی ما حیدر سرشو انداخته بود پایین و زیر لب تشکر میکرد نگاهی به مارال انداختم و توی دلم گفتم _خدا نکنه حیدر برسه به روزی که کنار منو دخترم نباشه رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/MaHouraA/5 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜