eitaa logo
ذاکرین خمین🎤
1.6هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
722 ویدیو
370 فایل
🕋بنام خدای بی نیاز🕋 پدرم گفت علی،عاشق مولا شده ام بین مردم همه جا والهُ شیدا شده ام مادرم داد به من درس محبت با شیر نوکرُ ریزه خور سفرهٔ زهرا شده ام 🎤👋بامابروزمداحی‌کن.👌🎤 https://eitaa.com/joinchat/3542745823C3e1ead0ed9
مشاهده در ایتا
دانلود
در عشق، بنای نیک‌نامی دارند جسم‌اند که یک جان گرامی دارند در مقتل گودال، یکی باز دوید... این جان‌به‌کفان مگر تمامی دارند فهمید که لحظه، لحظه‌ای جان‌کاه است در معرکه دید فرصتش کوتاه است گودال که ختم ماجرا نیست، ببین این تازه شروع رزم عبدالله است می‌خواست چو قاسم بشود فرجامش از خیمه دوید جان ناآرامش در معرکه دست او قلم شد امّا نگذاشت که از قلم بیفتد نامش ✍ @Maddahankhomein
ای عمو پاشو که نور چشم زهرا آمده آخرین سرباز اردویت به اینجا آمده آمده با سیل اشکش بوسه بارانت کند آمده از چشمهای هرزه پنهانت کند آمده تا مثل قاسم یاورت باشد حسین از برادر یادگاری دیگرت باشد حسین داغ پشت داغ آمد، عمه زینب پیر شد تو که افتادی زمین یکباره دشمن شیر شد تو که افتادی ز صدر زین حرم را غم گرفت سینه ی طفلان غربت دیده را ماتم گرفت با تو می خواهم عمو جان لحظه پرواز را دست بردار و دعا کن آخرین سرباز را چشم واکن نوگل باغ برادر را ببین شیر سرباز حسن، فرزند حیدر را ببین آمده تا پای جان خود تو را یاری کند از تن صد چاک گلگونت پرستاری کند آمده تا یوسف زهرا بماند در زمین آمده دست خدا ماند درون آستین آمده بین هزاران گرگ، کنعانی کند موج پشت موج در این عرصه طوفانی کند آمده بازد در این بیعت قمار دست را تا بیابد بین هر چه نیست، آنچه هست را آمده تا در منایت جان و سر قربان کند آنچه فرمائید عبدالله کوچک آن کند آمده پیدا کند با تو تمام خویش را آمده یاری کند آقا! امام خویش را نقد جان بر کف نهاده تا تورا آرد به دست آمده تا یاورت باشد عمو! حتی به دست ای عمو جان لحظه ای دریاب عبدالله را پاک کن از چهره اش گرد ملال و آه را گر چه چون اصغر گلویش بوسه گاه تیر شد عشقبازی در وجود نازکش تفسیر شد @Maddahankhomein
در عشق، بنای نیک‌نامی دارند جسم‌اند که یک جان گرامی دارند در مقتل گودال، یکی باز دوید... این جان‌به‌کفان مگر تمامی دارند فهمید که لحظه، لحظه‌ای جان‌کاه است در معرکه دید فرصتش کوتاه است گودال که ختم ماجرا نیست، ببین این تازه شروع رزم عبدالله است می‌خواست چو قاسم بشود فرجامش از خیمه دوید جان ناآرامش در معرکه دست او قلم شد امّا نگذاشت که از قلم بیفتد نامش ✍ http://eitaa.com/Maddahankhomein
ای عمو پاشو که نور چشم زهرا آمده آخرین سرباز اردویت به اینجا آمده آمده با سیل اشکش بوسه بارانت کند آمده از چشمهای هرزه پنهانت کند آمده تا مثل قاسم یاورت باشد حسین از برادر یادگاری دیگرت باشد حسین داغ پشت داغ آمد، عمه زینب پیر شد تو که افتادی زمین یکباره دشمن شیر شد تو که افتادی ز صدر زین حرم را غم گرفت سینه ی طفلان غربت دیده را ماتم گرفت با تو می خواهم عمو جان لحظه پرواز را دست بردار و دعا کن آخرین سرباز را چشم واکن نوگل باغ برادر را ببین شیر سرباز حسن، فرزند حیدر را ببین آمده تا پای جان خود تو را یاری کند از تن صد چاک گلگونت پرستاری کند آمده تا یوسف زهرا بماند در زمین آمده دست خدا ماند درون آستین آمده بین هزاران گرگ، کنعانی کند موج پشت موج در این عرصه طوفانی کند آمده بازد در این بیعت قمار دست را تا بیابد بین هر چه نیست، آنچه هست را آمده تا در منایت جان و سر قربان کند آنچه فرمائید عبدالله کوچک آن کند آمده پیدا کند با تو تمام خویش را آمده یاری کند آقا! امام خویش را نقد جان بر کف نهاده تا تورا آرد به دست آمده تا یاورت باشد عمو! حتی به دست ای عمو جان لحظه ای دریاب عبدالله را پاک کن از چهره اش گرد ملال و آه را گر چه چون اصغر گلویش بوسه گاه تیر شد عشقبازی در وجود نازکش تفسیر شد @Maddahankhomein
روضه های شب پنجم چقدر جانکاه است سینه زن ها، حسنی ها شب عبدالله است بیشتر از همه شب روضه شکسته بال است لاجرم روضه ی امشب طرف گودال است روضه امشب سخن از دست شکسته دارد غصه ی کوچه و یک مادر خسته دارد روضه در سینه ی خود داغ عزیزی دارد تا به پهلوی شکسته چه گریزی دارد روضه امشب همه جا می رود از لطف کریم از مدینه، کربلا می رود از لطف کریم صاحب روضه کریم و کرمش قیمتی است یازده ساله شبیه پدرش غیرتی است یازده ساله ولی خیر کثیری دارد پسر شیر جمل خود دل شیری دارد بی خیال تبر و نیزه و شمشیر آمد آی ای لشکر کفتار صفت، شیر آمد آمد و دید که از زخم عمو افتاده راه یک نیزه ی وحشی به گلو افتاده لشکری تیغ کشان سمت عمو می آید شمر همراه سنان سمت عمو می آید تیرها حلقه به دور بدنش می بستند نیزه ها را همه محکم به تنش می بستند گفت باید که در این مرحله بی سر باشم می روم تا سپر لحظه ی آخر باشم گفت ای وای عمو صبر نما در راهم عاشق سوخته ی راه تو عبدللهم پسر روضه رسانیده خودش را به عمو دست خود را سپر انداخته در راه گلو ناگهان دست شکست و نفسش بند آمد باز بر روی لب حرمله لبخند آمد در همه دشت صدایی ز شکستن پیچید بر لب خشک عمو خون گلویش پاشید شاعر: http://eitaa.com/Maddahankhomein
شمع‌ها از پای تا سر سوخته مانده یک پروانۀ پَرسوخته نام آن پروانه، عبدالله بود اختری تابنده‌تر از ماه بود خون پاکش زاد و جانش راحله تار مویش، عالمی را سلسله صورتش مانند بابا، دل‌گشا دست‌های کوچکش، مشکل‌گشا رخ چو قرآن، چشم و ابرو آیه‌اش آفتاب، آیینه‌دار سایه‌اش مجتبایی با حسین آمیخته بر دو کتفش، زلف قاسم ریخته از درون خیمه هم‌چون برق آه شد روان با ناله سوی قتلگاه پیش رو، عمّو خریدارش شده پشت سر، عمّه گرفتارش شده برگرفته آستینش را به چنگ کای کمر بهر شهادت بسته تنگ! ای دو صد دامت به پیش رو! مرو این همه صیّاد و یک آهو، مرو کودک ده‌ساله و میدان جنگ؟! یک نهال نازک و باران سنگ؟! دشمن این‌جا گر ببیند طفل شیر شیر اگر خواهد زند او را به تیر تو گل و صحرا پُر از خار و خس است بهر ما داغ علی‌اصغر بس است با شهامت گفت آن ده‌ساله مرد: طفل ما هرگز نترسد از نبرد بی‌عمو ماندن، همه شرمندگی است با عمو مردن، کمال زندگی است تشنگی با او لب دریا خوش است آب اگر او تشنه باشد، آتش است بوده از آغاز عمرم، انتظار تا کنم جان در ره جانان، نثار جان عمّه! بود و هستم را مگیر وقت جان‌بازی است، دستم را مگیر عمّه‌جان! در تاب و تب افتاده‌ام آخر از قاسم، عقب افتاده‌ام ناله‌ای با سوز و تاب و تب کشید آستین تا از کف زینب کشید تیر گشت و قلب لشکر را شکافت پَر کشید و جانب مقتل شتافت دید قاتل در کنار قتلگاه تیغ بگْرفته به قصدِ قتلِ شاه تا نیاید دست داور را گزند کرد دست کوچک خود را بلند در هوای یاری دست خدا دست عبدالله شد از تن جدا گفت: نه تنها سر و دستم فدات نیستم کن، ای همه هستم فدات! آمدم تا در رهت، فانی شوم در منای عشق، قربانی شوم کاش! می‌بودم هزاران دست و سر تا برای یاری‌ات می‌شد سپر ای همه جان‌ها به قربان تنت! دست عبدالله، وقف دامنت چون به پاس دست حق از تن جداست دست ما هم بعد از این دست خداست هر که در ما گشت فانی، ما شود قطره، دریایی چو شد، دریا شود تا دهم بر لشکر دشمن شکست دست خود را چون عَلَم گیرم به دست با همین دستم، تو را یاری کنم مثل عبّاست، عَلَم‌داری کنم بود در آغوش عمّش ولوله کز کمان بشْتافت تیر حرمله تیر زهرآلود با سرعت شتافت چون گریبان، حنجر او را شکافت گوشۀ چشمی به عمّو باز کرد مرغ روحش از قفس، پرواز کرد با گلوی پاره در دشت قتال شه تماشا کرد و او زد بال‌بال هم‌چو جان بگْرفت مولا در برش تازه شد داغ علیّ اصغرش گریۀ ما، مرهمِ زخمِ تنش اشک «میثم» باد وقفِ دامنش! ✍ https://eitaa.com/Maddahankhomein