❣﷽❣
📚 #رمان
#عاشقانه_شهدا ♥️
#خاطرات_شهید_مهدی_خراسانی
↲به روایت همسرشهید
1⃣ #قسمت_اول
💟بابام همیشه میگفت: تا جایی که بتونم شرایط تحصیلتونو فراهم میکنم دیپلمو که گرفتیداگه #خواستگار خوبی اومد، نباید بهونه بیارید❌ بعد ازدواج اگه شوهرتون راضی بود ادامه تحصیل بدید. مامانم هر از گاهی از زندگی ائمه(ع) برامون میگفت: تا راه و رسم #شوهرداری رو یاد بگیریم
💟به تنها چیزی که فکرشم نمیکردم ازدواج بود☺️ اگه خواستگاری هم میومد ندیده و نشناخته ردش میکردم و می گفتم: میخوام درس📖 بخونم و به آرزوهام برسم. همون روزا بود که #آقامهدی به خونه مون رفت و آمد میکرد خیلی سر به زیر و آقا بود
💟فصل امتحانات نهایی بود، تو حیاط بودم که زنگ🔔 در به صدا در اومد و آقا مهدی یا الله گویان وارد حیاط شد سریع #چادر گلدارمو سر کردم و رفتم جلو در و سلام دادم. آقا مهدی که دید من دسپاچه شدم سرشو انداخت پایین و با همون شرم و حیای همیشگیش جواب سلاممو داد. نگاش که به کتاب📕 تو دستم افتاد، گفت: امتحان دارین #طاهره_خانوم...؟
💟نمیدونم چرا خشکم زده بود الان که یاد اون روز میفتم، خندم میگیره😅 با مِن و مِن کردن گفتم: "بله امتحان زبان..." واسم آرزوی موفقیت کرد. هنوز حرفاش تموم نشده بود که دویدم داخل خونه. یه بارم نزدیک ساعت امتحانم⌚️ بود وسایلمو جمع کرده بودم که برم مدرسه که یهو دیدم با لباس #سربازی دم دره، تازه اومده بود مرخصی
💟مثه همیشه با همون حیا و #نجابتش سرشو انداخت پایین و از جلو در رفت کنار تو مسیر مدام به این فکر میکردم که چقد ایشون مقید به سر زدن به فامیله. البته خودمو اینطور قانع میکردم که آقا مهدی #دوست_داداشمه. واسه همینم هست که میاد خونه مون. کم کم زمزمه علاقه #آقا_مهدی به من♥️ تو خونواده شنیده شد
#ادامه_دارد ...
🌹🍃🌹🍃
برایمشاهدههمهقسمتهایرمان
#عاشقانه_شهدا ♥️
#خاطرات_شهید_مهدی_خراسانی
روی پیوند همان قسمت کلیک کنید…⇩↻
➣ #قسمت_اول🕊
https://eitaa.com/Maghsad/3835
➣#قسمت_دوم🕊
https://eitaa.com/Maghsad/3862
➣ #قسمت_سوم🕊
https://eitaa.com/Maghsad/3885
➣#قسمت_چهارم🕊
https://eitaa.com/Maghsad/3904
➣ #قسمت_پنجم🕊
https://eitaa.com/Maghsad/3918
➣ #قسمت_ششم🕊
https://eitaa.com/Maghsad/3940
➣ #قسمت_هفتم🕊
https://eitaa.com/Maghsad/3963
➣ #قسمت_هشتم🕊
https://eitaa.com/Maghsad/3966
➣ #قسمت_نهم🕊
https://eitaa.com/Maghsad/3994
➣ #قسمت_دهم🕊
https://eitaa.com/Maghsad/4040
➣ #قسمت_یازدهم🕊
https://eitaa.com/Maghsad/4043
➣ #قسمت_دوازدهم🕊
https://eitaa.com/Maghsad/4082
➣ #قسمت_سیزدهم🕊
https://eitaa.com/Maghsad/4109
➣ #قسمت_چهاردهم🕊
https://eitaa.com/Maghsad/4137
➣ #قسمت_پانزدهم🕊
https://eitaa.com/Maghsad/4139
➣ #قسمت_شانزدهم🕊
https://eitaa.com/Maghsad/4155
➣#قسمت_هفدهم🕊
https://eitaa.com/Maghsad/4156
➣#قسمت_هجدهم🕊
https://eitaa.com/Maghsad/4157
➣ #قسمت_نوزدهم🕊
https://eitaa.com/Maghsad/4164
➣ #قسمت_بیستم🕊
https://eitaa.com/Maghsad/4165
➣ #قسمت_بیست_و_یکم🕊
https://eitaa.com/Maghsad/4166
➣ #قسمت_بیست_و_دوم🕊
https://eitaa.com/Maghsad/4167
➣ #قسمت_بیست_و_سوم🕊
https://eitaa.com/Maghsad/4176
➣ #قسمت_بیست_و_چهارم🕊
https://eitaa.com/Maghsad/4177
➣ #قسمت_بیست_و_پنجم🕊
https://eitaa.com/Maghsad/4178
➣ #قسمت_بیست_و_ششم🕊
https://eitaa.com/Maghsad/4179
➣ #قسمت_بیست_و_هفتم(قسمت آخر)🕊
https://eitaa.com/Maghsad/4180
〰〰〰〰〰〰〰
زندگـــــے نامہ شهید؛
https://eitaa.com/Maghsad/4181
9.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همینافتخارخادمانرابس
ڪہبااربابشناختھمےشوند...♥️:)
برگرفتہازکتبعاشورایےسیدعلےاصغرعلوۍ
#قسمت_اول
#افتخارخادمے💔:)
j๑ïท➺ @Maghsad🌱
#داستان_زندگی_شهید_محسن_حججی
#قسمت_اول
یک روز به سرم زد تا به خواهرم سر بزنم.جلوی خانه اش دیدم یک جوان رشیوی علیه السلام می پلکد. موتور رو گذاشتم روی جک و رفتم جلو. خواهرم رسید و من را به او معرفی کرد.
با هم سلام علیکی کردیم. پشت سرش پدر و مادرش بیرون آمدند و رفتند. فضولی ام گل کرد: (کی بودن)
-اومده بودن خواستگاری زهرا.
-این پسره؟!...زهرا؟!
توی کتم نرفت.نه هیکل داشت نه سر و روی، نه تیپ. باورم نم شد از خواهرزاده ام بله بگیرد. زهرا خیلی سرتر بود. این وصلت را حماقت محض می دانستم. گذشت تا شب عقدشان دیدم اصلا اهل رقصیدن نیست،نچسب است،کناره می گیرد. تو دلم گفتم که این هم نان کره خور است، بلد نیست بیاید در جمع جوان ها و خودش را باما وفق دهد.
توی رفت و آماد ها دیدم نه، آن قدرها هم بچه بدی نیست، اهل بگو بخند و شوخی است.....
ادامه دارد....