eitaa logo
🤶🏻مامانوئل🤶🏻
692 دنبال‌کننده
31.7هزار عکس
34هزار ویدیو
207 فایل
سلام دوست عزیزم🤶🏻 من مهلام مامان🤱🏻علی کوچولو(سوپراستار کانال😂) قراره بهترین کانال خرید جمعی باقیمت رقابتی رو بسازیم همچنین آموزش و هرچیز جذابی پیدا کنم میزارم تا از روزمرگی مون فاصله بگیریم😎 🎁همراهم باش تا با شگفتانه ها حالت خوب بشه🎁 @Mahlaershadi
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨حدیثی تکان دهنده برای صاحبخانه‌ ‌ها در کتاب «ثواب الاعمال و عقاب الاعمال» نوشته شیخ صدوق ص ۵۱۹ حدیثی از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده که: ❌ «کسی که خانه‌ای داشته باشد و مومنی، محتاج سکونت در آن باشد و او نگذارد، خداوند عزوجل می‌فرماید: فرشتگانم! بنده ام به بنده دیگرم در مورد سکونت در دنیا بخل ورزید، به عزتم سوگند هیچ گاه در بهشتم ساکن نخواهد شد.» 👈 و امروز حدود ۳ میلیون خانه خالی در کشور ما وجود دارد!! و جوانان زیادی که به خاطر ناتوانی در تهیه مسکن، قادر به ازدواج یا فرزندآوری نیستند... http://eitaa.com/fatemiioon_news
حدود ۱۰ سال پیش که برادرم سالهای اول دانشگاه بود، من متوجه شدم که برادرم به خاطر تنهایی مفرط و نداشتن دوست و برادر و یا پدر و مادر همزبان شدیدا نیاز به یک مانوس داره. مخصوصا حضور در دانشگاهی که اکثرا در کلاسشون دختر بودند و دخترانی جلب نظر کننده و برادر من هم تک پسر خانواده، این تنهایی رو بیشتر نمود می داد. من کم کم متوجه شدم احتمال به خطا رفتن برادرم (با اینکه تمایلات مذهبی داشت) به شدت وجود داره. با اینکه خجالت میکشیدم، با وجود کوچکتر بودن در خانواده ام، بهشون گفتم که پسرشون گناه داره یه فکری براش بکنید قبل از اینکه دیر بشه... مادرم میگفتن من نمیتونم کاری کنم به پدرت بگو مسئولیتش با پدره. پدرم میگفتن باشه هر وقت رفت سر کار و پول در آورد، الان بریم خواستگاری همه میپرسند اول کارش چیه، خونه اش کجاست، بریم خواستگاری خودمونو سبک میکنیم. بعدشم من ۲۸ سالگی ازدواج کردم، اونم خودشو نگه داره... (البته اون موقع بخاطر موقعیت اجتماعی خانوادگی مون مطمئنم کسانی بودند که حاضر باشند حتی با وجود شاغل نبودن برادرم، دخترشون عروسشون ما باشه.) خلاصه اونها بهانه میکردند و مدام عقب می افتاد. تا کم کم برادر من تمام انگیزه اش از درس و تلاش رفت زیر سوال و کارشناسی ۴ ساله رو ۷_۸ ساله تمام کرد... بماند که این وسط رابطه های پیامکی و غیر جدی هم با دختران داشت و به گناه افتاده بود. الان دیگه خانواده ام بخاطر وضیعت به ظاهر بد برادرم هم نمیتونستند براش قدمی بر دارند. (چون شاغل نبودن یه جوان ۲۰ ساله شاید قابل قبول باشه ولی همه از جوان ۲۷ ساله انتظارات فراوانی دارند) و خودش هم اعتماد به نفس برای رسیدن به استقلال رو از دست داده بود. و بعد هم کار رسید به رابطه بسیار عاطفی با یک دختر که آینده ازدواج از همه طرف برای هر دوشون زیر سوال بود و کسی راضی به این وصلت نبود. ۲ سال هم این رابطه عاطفی با همه مشکلاتش ادامه داشت... حتی وقتی برادرم سر کار هم رفت و شرط پدرم برای داشتن درآمد برآورده شد، الان دیگه اون آدم با انگیزه ای نبود و نه سر کاری مداوم میموند و نه حقوقشاشو در راه درست مصرف میکرد و به ولخرجی افتاده بود... بعد از چند سال سخت پر از بحث و دعوا و گریه و نذر و....برای همه خانواده، بلاخره فرجی شد و برادرم خودشو پیدا کرد. شرایطشو سروسامان داد و با فردی مناسب ازدواج کرد و همه چیز تقریبا رو به راه شده... خدارو شکر... ولی می مونه اون چند سالی که بخاطر تنهایی مفرط و نداشتن نقطه تلاش برای کار، از عمر برادرم هدر رفت... چند سالی که زندگی همه خانواده با دعوا و سردی گذشت... هر چه فکر میکنم این اتفاقات اکثرش بخاطر اینه که بزرگتر هایی هستند که بلد نبودند با بچه هاشون رفیق و مانوس باشند. بزرگتر هایی که جوانهای الان رو با نسل خودشون مقایسه میکردند و نمیدونستند بچه هاشون تو چه جامعه ای دارند قرار میگیرند... بزرگترهایی که حاضر نشدند به موقع کمی خرج کنند تا جوانشون به خطر ایمان و اخلاق نیفته، ولی دست روزگار باعث شد چندین برابر از آبرو و مال و آسایش خرج کنند تا جوانشون به راه بیاد... ای کاش اگر والدین نمیتونن با بچه هاشون رابطه عاطفی بگیرند، حداقل وظیفه به حق فرزند رو که فراهم کردن شرایط ازدواج هست رو براشون محقق میکردند تا حداقل خودشون بعدها دچار سختی ها و عواقب سستی هاشون نشن... خدا درجه شهید حسین همدانی رو بالاتر ببره. خانومشون میگفتن (نقل مضمون از کتاب خداحافظ سالار): "یک روز بهم گفتن نظرت چیه برای پسرمون آستین بالا بزنیم؟" گفتم: "آخه خودش هنوز چیزی به زبان نیاورده." گفتن: "قبل از اینکه به زبان بیاره باید براش کاری کرد..." http://eitaa.com/fatemiioon_news
📌آخه چراااااااااا... ؟!!! 👈 وقتی یه دختر ٢١ ساله می خواد ازدواج کنه و یه عده تلاش می کنند تا منصرف بشه. http://eitaa.com/fatemiioon_news
17.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❓زندگی باید به کام کی خوش بیاد؟! ⁉️سخت‌گیری و سنگ اندازی خانواده‌ها تا کی؟! http://eitaa.com/fatemiioon_news
۶۴٣ دوره دبیرستان درسم خیلی خوب بود طوریکه همه فکر میکردن حتما پزشکی قبول میشم اما خودم دنبال راهی بودم که بتونم با اون به خدا برسم. بالاخره در دوره ی پیش دانشگاهی تصمیم گرفتم دانشگاه نرم و برم حوزه.... سال آخر دبیرستان به همراه خانواده ام برای ادامه زندگی آمدیم تهران، چون برادرم که دو سال از من بزرگتر بودن، در تهران دانشگاه قبول شده بودن و ما بخاطر ایشون هجرت کردیم که من همیشه از این هجرت در اون سالها ناراحت بودم حتی با همون تفکر ساده ی خودم یه مدتی با خدا قهر کردم که چرا ما اهواز رو ترک کردیم اما نمیدونستم که قراره داستان های زیبایی رو خدا برام رقم بزنه، بالاخره حوزه چیذر در تهران قبول شدم و چون خیلی دوست داشتم زود ازدواج کنم😅 خداوند دعام رو مستجاب کرد و بلافاصله بعد از قبولی در حوزه و در سن ۱۷ سالگی ازدواج کردم و جالب اینجا بود که اون روزها خیلی به شهید مفتح متوسل میشدم که کمکم کنن یه همسر مومن و انقلابی قسمتم بشه. همسرم از خطه سرسبز شمال بودن و بخاطر اینکه در دانشگاه تهران رشته ی پزشکی قبول شده بودن سه چهار ماه بود که به تهران اومده بودن. ازدواج ما، ماجرای جالبی داشت. من مادرم روانشناس بنیاد شهید بودن و ایشون هم دوست داشتن با یک فرزند شهید ازدواج کنن برا همین چندبار به بنیاد شهید رفته بودن تا بتونن از طریق اونجا با یک فرزند شهید آشنا بشن که چندین بار هم با مامان خودم خواستگاری رفتن و بالاخره یکی از همکاران مادرم به همسرم گفتن این خانمی که باهاشون خواستگاری میری یه دختر خانم دارن که حوزه درس میخونن و همسرم هم یه روزی که رفته بودن بنیاد شهید که یه خواستگاری دیگه ای با مادرم برن، توی راه با مادرم مطرح کرده بودن که اجازه میدید بنده خواستگاری دخترتون بیام؟ همسرم سه سال از من بزرگتر بودن و ۲۰ سالشون بود، این رو هم بگم که کل فامیل پدری و مادریم هم با ازدواج در این سن، بشدت مخالف بودن. به هرحال با وجود همه ی انرژیهای منفی ای که از جانب فامیل به سمت من سرازیر میشد که چرا داری با آدمی که نه پول داره و نه ماشین و حالا حالاها درسش طول میکشه ازدواج میکنی؟!! ما واقعا زندگی رو با هم از صفر شروع کردیم منکه تک دختر بودم و به نوعی در ناز و نعمت بزرگ شده بودم هیچ وقت فکر نمیکردم بتونم با سختیهای یک زندگی دانشجویی و با دست خالی، به میدان زندگی وارد بشم اما انگار تقدیر یه جوری رقم خورده بود که خداوند رشد من رو در این ازدواج قرار بده، بالاخره من جنوبی، همسرم شمالی، من حوزه، ایشون دانشگاه ولی ما وحدت حوزه و دانشگاه رو به دعای شهید مفتح رقم زدیم😁 من از اولش هم یعنی قبل از ازدواج خیلی به بچه علاقه داشتم خیلی زیاد بطوریکه توی خواستگاری چندین بار به همسرم تاکید کردم‌ که من بچه ی زیاد دوست دارم دلم میخواد ۴ تا بچه داشته باشم. اون موقع یعنی اواخر دهه ی هفتاد، بشدت با فرزندآوری مقابله میشد و تبلیغات خیلی گسترده و وسیعی ای در این زمینه صورت می‌گرفت طوری که همه ی اطرافیان ‌ما به یک بچه بسنده کرده بودن، حتی متاسفانه بچه مذهبی هامون... وقتی ما زندگیمون رو شروع کردیم، یه کم بابت گذران زندگی اذیت شدیم. البته خداوند لطفش رو در حق ما کامل کرد و هیچ وقت دستمون جلوی کسی دراز نشد، الان که ۲۵ سال از عقدمون گذشته واقعا میگم خدا رو شکر که از ابتدای زندگی روی پای خودمون ایستادیم و رزاقیت خداوند رو با تمام وجود لمس کردیم. اونموقع قانونِ دانشگاه علوم پزشکی این بود که هرکس دو سال و نیم از درسش گذشته باشه تازه میره تو نوبت تا یه سوییت در حد یک اتاق توی خوابگاه دانشجویی بهش بدن. به همین دلیل بهمون خوابگاه نمیدادن که مجبور شدیم یکسال و نیم عقد بمونیم که خیلی واقعا سخت بود ایشون خوابگاه، من خونه ی بابا، بالاخره رفت و آمد چون یکطرفه بود کار سخت میشد و همزمان با من، برادر هم عقد کردن که واقعا کار رو در دوران عقد، دو چندان سخت ولی خاطره انگیز کرده بود. خلاصه ما با حداقل امکانات بدون هیچ گونه تشریفات، ازدواج کردیم و فقط یک حلقه خریدیم. پدرمم اعتقاد خیلی محکمی داشتن که به بچه هام به هیچ عنوان کمک نمیکنم باید روی پای خودشون بایستن و مادرم هم که یه دونه دختر داشتن اصرار داشتن که حتما عروسی بگیریم به هرحال خانواده ی همسرم هم چندان وضع مالی خوبی نداشتن ما دلمون نمیومد اذیتشون کنیم فقط اینو بگم که همه چیز رو خدا جور کرد و عروسی به ساده ترین شکل ممکن صورت گرفت. ادامه در پست بعدی 👇👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌جبران ناپذیر... از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است که فرمود: «لَوْ خَرَجَ الْعُزَّابُ مِنْ مَوْتاکمْ الَی الدُّنْیا لَتَزَوَّجُوا» ... در واقع مردگان چون می‌فهمند خیلی از کمالات و ارزش‌ها در ازدواج و زندگی خانوادگی بوده‌اند که به دست نیاورده و از دنیا رفته‌اند، نقص خودشان را در آن عالم می‌فهمند. لذا وقتی به آن‌ها اجازه‌ی بازگشت به دنیا داده می‌شود، به سرعت اقدام به ازدواج می‌کنند. برخی از عرفای ما هم که بنا به عذری، ازدواج نکرده و تا آخر عمر مجرد زندگی کرده‌اند، آن کمالاتی را که باید در خانه و خانواده به دست بیاورند گیرشان نیامده و تا آخر خامی‌هایی داشته‌اند که جبران نشده است و از دنیا رفته‌اند. 📚 تحکیم پیوندهای مقدس کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
باید ازدواج کنی.... گاهی بعضی ها به آدم حرفی می زنند که خدا آن را حواله کرده. من تا سی و چهار سالگی ازدواج نکرده بودم. معمولاً از وجوه شرعی کم مصرف می کردم. کار زراعت و این ها داشتم. خب آن هم کفاف نمی داد. یک شاگرد داشتم که پیش من درس می خواند. سنّش هم شاید از من کوچک تر بود اما او ازدواج کرده بود. یک دفعه به من گفت: آقای حائری! پیر شدی! باید زودتر ازدواج کنی. گفتم: من واقعاً آمادگی ندارم. چیزی هم اندوخته نکرده ام. گفت: «تو نشسته ای خدا غنی ات کند، بعد ازدواج کنی؛ خدا هم گفته ازدواج کن تا احتیاجت را رفع کنم». تو به او تعارف می کنی و او هم به تو تعارف می کند! مگر خدا نگفته که «إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ»؟ (اگر فقیر باشند، خدا غنی شان می کند). http://eitaa.com/fatemiioon_news
از مرحوم آیت الله بهجت رحمة الله علیه سوال کردند برای دخترانی که خواستگار ندارند یا خواستگاری به نتیجه نمی‌رسد چه توصیه می کنید؟ ایشان فرمودند به مدت پنج هفته شب‌های جمعه عبایی بر سر دختر قرار دهند و حدیث کسا را بخوانند انشالله رفع می شود. 📚نشر آثار آیت الله بهجت کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
گره های ازدواج را باز کنید... 📌عمده (موانع ازدواج)، موانع فرهنگی است؛ عادتها، تفاخرها، تکاثرها، چشم و هم چشمیها، تجمل طلبی ها، این ها است که یک مقدار نمی گذارد آن کاری که باید انجام گیرد، صورت پذیرد. باید شما و خانواده هایتان این گره ها را باز کنید. ✅ من از ازدواجهای دانشجویی که هر سال برگزار می شود، بسیار خشنود و خرسندم. اگر عادت کنند که ازدواجها را ساده، بی پیرایه و بی تشریفات انجام دهند، فکر می کنم که بسیاری از مشکلات حل خواهد شد. 📌اساس ازدواج در اسلام بر سادگی است. در اوایل انقلاب نیز همین طور بود، منتها متأسفانه این فرهنگ تکاثر و تفاخر و سرمایه داری، یک خرده کار را مشکل کرد. متأسفانه بعضی از مسؤولان هم با ازدواجهای کذاییِ خانواده هایشان، مشکلاتی را درست کردند. ۷۹/۱۲/۹ http://eitaa.com/fatemiioon_news
۹۲۳ داستان من کمی با بقیه فرق دارد. ما بخشی از جامعه هستیم که واقعا از نظر مالی ضعیفیم ولی از نظر اعتقادی قوی... داستان از آنجایی شروع شد که مهلا خانم تصمیم گرفت توی ۱۴ سالگی ازدواج کند، چون پدر نداشت و مادرش بعد از ۱۰ سال کار تو خانه‌های مردم تصمیم گرفته بود ازدواج کند. اون آقا حاضر به قبول کردن مهلای ما در این زندگی نبود. این دختر گلم که از قضا پسر عمه اش عاشقش بود و به خواستگاری آمده بود، تصمیم گرفت ازدواج کند تا برود پی بخت و سرنوشت خودش... با خودش می‌گفت ۱۴ سال با ۱۸ سال چه فرقی دارد، مهلا خانم با کمک دایی خویش با یک مجلس خیلی ساده و جهازی ساده تر رفت خانه بخت... گذشت تا اینکه یک سال بعد گفتن خدا به مهلا خانم یک هدیه بزرگ داده، بله اون باردار بود ولی به دلیل سختی های زندگی و اقتصادی اولین تصمیم شان سقط جنین بود. اما این دختر گل راضی به سقط نبود. بازم وقتی داییش خبردار شد، نگذاشت این کار را انجام بدهند و با صحبت که این هدیه خداست، روزی بچه با خداست، الان با دوسال دیگه چه فرقی می‌کند، کل خاندان را راضی کرد و مهلا خوشحال از اینکه قرارِ فرشته کوچولوش رو نگه دارد. آنجایی که ما هستیم، بچه آوردن سخت نیست، چون برای لباس، هرکس داشته باشه به بقیه هم میده، می بینی یک دست لباس حتی پنج تا بچه را هم از سر گذرانده همه جمع کن و تمیز هستند و این لباس نوزادی ها تو فامیل و همسایه دست به دست می‌چرخد. برای دکتر هم که خدا با ماست. بهداشت محل و دکتر درمانگاه های پایین شهر با کمترین هزینه که همان هم برای ما سنگین می‌گذرد. هفته پیش، اول اسفندماه، مهلا خانم ما موقع زایمانش میشه و به بیمارستان دولتی هفده شهریور مشهد می رود. ولی متأسفانه چنان برخورد بدی با این دختر شده که اولین حرفش بعد زایمان این بود که من دیگه بچه نمی‌خوام. خواستم بگم درسته ما ضعیفیم ولی عزت داریم. به پرستارها و دکترها بگویید ما از دلِ خوشمان نیست که لباس نو و مارک برای بچه مون نمی‌خریم. با ما مهربان‌تر باشن. متاسفانه پرستارهای بیمارستان به دلیل سن کم مهلا که فقط ۱۵ سال داشته، فکر کردن از این دخترهای ..... بوده و هر چه خواستن به اون دختر بیچاره گفتن و حتی گفتن مادرت خبر داره تو اینجایی؟ اون دخترم با تمام دردی که داشته فقط گریه کرده و خدا را صدا زده بود. وقتی میخواستن لباس تن بچه کنند، پرستار گفته تو که نمیتونی برای بچه لباس بخری غلط کردی بچه آوردی! به چه حقی یک نفر به خودش اجازه می‌دهد با یک مادر باردار، آن هم در شرایط زایمان طبیعی، چنین برخوردی داشته باشد! بابا همه مثل هم نیستند. یعنی کسی که پول نداشت، حق بچه داشتن ندارد یا مگر بیمارستان مدارک بیمار را نگاه نمی‌کند و اجازه شوهر را نمیگیرد که اینها این طور برخورد کردند؟ تو رو خدا نمی‌خواد به ما بگین بچه بیارید، یکم به دکترها و پرستارهاتون اخلاق یاد بدید، شاید ما پول نداشته باشیم ولی ما خدا رو داریم و مطمئنا خدا با ماست و به ما نزدیکتر... بله ما با وجود این سختی ها برای آقامون سرباز میاریم، شاید یکی از این بچه ها دانشمندی شد و یا گره ای از جامعه و مردم کشورش باز کرد. 👈 آقای دکتر جباری، رئیس محترم مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت، شما اواسط بهمن ماه خبر از تصویب و ابلاغ "منشور کرامت مادری" به همکاران خود، در مراکز درمانی دادید. لطفا این مورد را بررسی و در صورت صحت ماجرا، با عوامل آن برخورد بازدارنده انجام دهید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
از همه چیز بالاتر... من در مدرسۀ حقانی، برای خواهران، درسی با موضوع «حقانیت مکتب توحید» می‌گفتم. آقای قدوسی به خواهرها گفته بود که تا سه سال ازدواج نکنند تا درسشان به یک جایی برسد. گاهی بعضی از اینها در این مسئله متحیر می‌شدند که چکار کنند؟ حالا که خواستگار برایشان آمده، با این تعهدات مدرسه چکار کنند؟ لذا با من مشورت می کردند که ادامه تحصیل بدهیم یا جواب رد بدهیم؟ من در تمام موارد می‌گفتم جواب رد ندهید. من معتقد بودم که دخترها اگر خواستگار برایش آمد، حتماً شوهر کنند. آقای قدوسی به من می‌گفت: تو کاسه کوزۀ ما را به هم زده‌ای! به ایشان گفتم: «دید من این است. من برای زن، شوهر کردن را از همه چیز بالاتر می‌دانم. بر اساس دید خودم عمل می‌کنم. اگر شما نمی‌خواهید دیگر نمی‌آیم برای تدریس»! آقای قدوسی بعدش دیگر حرفش را ادامه نداد. از او پرسیدند که چطور شد؟ گفت: «من خواب دیدم یک مشت زن برهنه در یک جایی هستند. گفتم اینها چرا برهنه هستند؟ گفتند تقصیر توست!» اینکه قرآن می‌فرماید: «هُنَّ لِبَاسٌ لَّكُمْ وَ أَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ»(۱) یعنی همین! ایشان هم دیگر بعد از این خواب، ممانعتش را برداشت. می‌گفت: «اگر خواستگار آمد، ازدواج بکنید». ——————————— (۱) آنها لباس شما هستند؛ و شما لباس آنها. https://eitaa.com/fatemiioon_news