eitaa logo
🤶🏻مامانوئل🤶🏻
759 دنبال‌کننده
31.7هزار عکس
34هزار ویدیو
207 فایل
سلام دوست عزیزم🤶🏻 من مهلام مامان🤱🏻علی کوچولو(سوپراستار کانال😂) قراره بهترین کانال خرید جمعی باقیمت رقابتی رو بسازیم همچنین آموزش و هرچیز جذابی پیدا کنم میزارم تا از روزمرگی مون فاصله بگیریم😎 🎁همراهم باش تا با شگفتانه ها حالت خوب بشه🎁 @Mahlaershadi
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطرات شهید کاظم رستگار (از زبان همسر شهید) اين فعاليتها موجب گرديد كه ساواك منزل آنها را شناسايي نموده و در عملياتي آنجا را زير آتش بگيـرد. در ايـن عمليـات كـاظم از ناحيـة سـرآسيب ديد، اما به همراه دوستانش توانست از معركه فرار كند. با انتشار خبرِ بازگشت امام به ايـران، روح تـازهاي در كالبـد مـردم و انقلابيون دميده شد. هر كس با امكاناتي كه داشت سعي ميكـرد سـهمي در تدارك استقبال از امام داشته باشد. كاظم از جمله محافظيني بـود كـه امنيت مسير فرودگاه تا مدرسة علوي را پوشش ميدادند. با پيروزي انقلاب اسلامي، انقلابيـون سـعي در حفـظ دسـتاوردهاي انقلاب داشتند. پادگانها به تصرف مردم درآمده بود و كاظم نيز حفاظت از كاخ سعدآباد را به عهده گرفته بود. در سال پنجاه و هشت كه سپاه پاسداران انقلاب اسلامي تشكيل شد، كاظم تازه دبيرستان را تمام كرده بود. او در همان سال وارد سـپاه شـد و مدتي مسئوليت آموزش سپاه ورامين را به عهده گرفت. … در سال 1359 كاظم به همراه دو تن از دوستانش به فيروزكـوه رفـت تا سپاه فيروزكوه را سـازماندهي كـرده و نيـز مـسئوليت آمـوزش بـسيج فيروزكوه را به عهده گيرد. در آن فضاي رها شدة بعد از انقلاب، زمينة مساعدي به وجـود آمـده بود تا هر گروه و دستهاي اعلام موجوديت كرده و براي جذب جوانان و نوجوانان تبليغات زيادي به راه اندازد؛ به طوري كه راديـو بـي.بـي.سـي اعلام كـرده بـود: «...فيروزكـوه از شـهرهاي نزديـك تهـران، در اختيـار تودهايها قرار دارد.» تدبير كاظم و دوستانش اين بود كـه كـلاسهـاي آمـوزش نظـامي را راهاندازي كرده و در لابهلاي اين كلاسها مباحث فرهنگي و سياسـي را نيز آموزش دهند. @fatemiioon110
35.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دروغی به نام واکسن به شهادت سازمان جهانی بهداشت ❇️آمار نشان می دهد واکسن ها نقشی در ریشه کن شدن ها نداشته اند!!!📛 eitaa.com/fatemiioon_news
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
( ) 📺 موشن‌گرافیک |ویژه تبیین اقدام دولت درباره ا🍃🌸🍃🌺🍃🌸ا ا_____________________ا اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج.🤲 ╔═••----⚬ ☫ ⚬----••══╗ http://eitaa.com/fatemiioon_news ╚══••----⁦⚬ 🚩⚬----••═╝
۵۵۲ الان پسرم ۱۱ماهه هست که چند روزه کانالتون رو مطالعه می‌کنم، هوای بچه سوم زده به سرم😐😐😐 با اینکه تو اتاق زایمان به خودم گفتم اگر از این در رفتی بیرون و با اینهمه مشکلات بارداری و زایمان، بازم هوس بچه کردی دیوونه ای😁😁😁 اما خب چه کنم که بخاطر همراهی نکردن خانواده ترجیح میدم چند وقت بگذره بعد انشاالله از خدا هدیه سوم رو بخوایم. حتی همسرم که دومی رو به زور رضایت داد دلش یکی دیگه میخواد. انقدر که خدا به خودمون و زندگیمون برکت داده با این دوتا بچه. از من به شما دوستان نصیحت. دنیا محل امتحان و سختیه، چه بهتر که این سختی، سختیه بچه داری باشه و عاقبتش بشه همدم فردا. نیت کنید و برای امام زمان شیعه ی علی(ع) بیارید. خدا درهایی از برکت به روتون باز می‌کنه که با هیچ چیز قابل مقایسه نیست. هرکس ناراحتتون می‌کنه غرق نشید تو غصه. زمان به سرعت همه چیو می‌بره.عمرمون کوتاهه. خیلی زود دیر میشه. تنبلی و غفلت نکنید. درگیر لذت های دنیایی نباشید که بخاطر درس و دانشگاه و تفریح و آسایش دنیا ،آرامش فردا رو از خودتون بگیرید. .... .... .... ... کسانی هم که بچه اذیت کن دارن هر روز با صدای بلند سوره لقمان رو بخونن و به آب فوت کن. به حالت دمیدن. بچه ها بعد چند وقت حسابی حرف شنوی پیدا می‌کن. فقط با خدا معامله کنید. رابطتون با خدا درست کنید خدا رابطه تون و با آدما درست میکنه. فرصت رو برای ازدیاد شیعه غنیمت بدونید. http://eitaa.com/fatemiioon_news
۶۴٣ یادمه برای اولین بار چله عاشورا رو زمانی گرفتم که دیدم یکسال و نیم از عقدمون گذشته و هنوز هیچ سرپناهی نداریم که بریم زیر یک سقف باهم زندگیمون رو شروع کنیم لذا متوسل شدم به اقااباعبدالله الحسین علیه السلام و چله زیارت عاشورا گرفتم تا قبل از اون گاهی زیارت عاشورا میخوندم ولی چله نگرفته بودم روز ۳۸ ام از چله بود که همسرم با خوشحالی اومد خونمون و بهم گفت توی پاکدشت ورامین، خوابگاه دانشکده بهداشت حاضر شده به ما یه سوئیت بده. باورم نمیشد داشتم بال در میاوردم از خوشحالی و بالاخره بدست عنایت سیدالشهدا علیه السلام ما در مرداد سال ۸۰ بعد از یکسال و نیم عقد رفتیم سرخونه و زندگیمون. اون موقع فقط ۱۵۰۰۰ تومن همسرم درآمد داشتن که اونم از شیفتهای شبانگاهی که در کتابخونه بیمارستان سینا می ایستادن درمیاوردن یعنی بعضی شبها مجبور بودن خونه نیان و من توی اون منطقه که واقعا به بیابون بیشتر شبیه بود تا خوابگاه از ترس گاهی شب تا صبح توی اون سوییت راه میرفتم. سه ماه ما اونجا زندگی کردیم که من دوباره شروع کردم چله گرفتن که بلکه از اون مکان هجرت کنیم آخه عینِ این سه ماه کلا خوابگاه آب نداشت و ما برای آب شرب و ظرف شستن و غیره باید کلی مسافت میرفتیم. یه خوابگاه دیگه که دبه دبه آب بیاریم واقعا شرایط اونجا از نظر زندگی سخت بود. بعد از سه ماه و با عنایت مجدد حضرت سیدالشهدا علیه السلام به ما توی کیلومتر ۱۴ جاده مخصوص کرج شهرک دانشگاه تهران خونه دادن که البته سوئیت اونجا از سوییت قبلی خیلی کوچکتر بود، ماهم که دیدیم همسرم واقعا داره از درس خوندن عقب می افته بخاطر اینکه هم باید درس سنگین پزشکی رو میخوندن، هم کار میکردن تصمیم گرفتیم همه ی جهاز من رو بفروشیم و پولش رو بذاریم پیش دوست داداشم در بازار تا باهاش کار کنه، که یه مبلغی کمک خرج بهمون برسه و هم همسرم فرصت بیشتری پیدا کنه درس بخونه. یه نکته که این وسط جا انداختم اینکه وقتی همسرم اومدن خواستگاری من بهشون گفتم من دوست دارم مهریه ام ۱۴ سکه باشه که همون رو هم بعد از ازدواج هم زبانی و هم قانونی به همسرم بخشیدم چون دوست داشتم در جوار حضرت زهرا سلام الله علیها در بهشت باشم البته والعاقبه للمتقین خدا باید رحم کنه که عاقبتمون ختم به این آرزو بشه. سه ماه بعد از ازدواج و در حالیکه ما تازه ساکن یک اتاق ۱۲ متری در خوابگاه شهرک دانشگاه تهران شده بودیم با اصرارهای پی در پی بنده و دوباره بدست عنایت حضرت سیدالشهدا علیه السلام و با چله عاشورا خداوند به ما یک دختر نازنین هدیه داد که متاسفانه به جای تبریک و پشتیبانی از جانب خانواده ها، خیلی شماتت شدم اما اونقدر عشق مادر شدن در من متبلور بود که گویا گوشهام، هیچ نقدی رو نمیشنید، دوران بارداری فوق العاده سختی رو گذروندم تماما ویار سنگین و تمام بادرای من بدنم کهیر میزد اما عشق به مادر شدن تمام سختیها رو برای من آسون میکرد. بهمن ۸۱، الحمدلله دخترم طبیعی بدنیا اومد. اونقدر دوران بارداری و زایمانم سخت گذشته بود که همه به من میگفتن تو دیگه بچه نمیاری ولی من همچنان گوشم بدهکار نبود. 😅 استاد زنان همسرم موقع زایمان اومدن بالاسرم، یک دکتر بسیار مومن و بسیار دلسوز و مهربان مثل یک مادر در بیمارستان نجمیه زایمان کردم. هنوز دخترم یکماهش نشده بود که خوابگاه به ما یک سوییت دو اتاقه داد و البته اون پولی که از جهاز داده بودم، دوست داداشم که متاسفانه با اون پولا و پول سایر مردم فرار کرد رفت خارج از کشور که ما واقعا یک لحظه احساس کردیم پشتمون خالی شد ولی من چون مطمئن بودم وعده های الهی حقه به همسرم گفتم نگران نباش ما تقوا پیشه کردیم زود ازدواج کردیم با دست خالی و به خدا ایمان داشتیم و زود بچه دار شدیم پس خداوند هم به ما رحم میکنه و همین هم شد دخترم فاطمه خانم سه ماهش بود که یه وام برامون جور شد و با اون پول همسرم یک پیکان سفید دهه ۶۰ 😄خریدن و هر وقت میخواستن برن دانشگاه با اون پیکان مسافر میزدن تا دانشگاه و اینجوری درآمدمون تامین می شد. دخترم ماشاءالله بمب انرژی بود فوق العاده باهوش و فعال، طوریکه همه بهم میگفتن همین یدونه بسه، دیگه به بچه فکر نکن ولی من از بعد از دو سالگی دخترم به همسرم اصرار میکردم که بیا برای فاطمه یه همبازی بیاریم بالاخره با همه تبلیغات منفی ای که اطرافیان میکردن، دخترم ۴سال و ۵ ماهش بود که خداوند پسرم رو به ما داد اما واقعه ی تلخی که در دوران بارداریم رخ داد این بود که متاسفانه برادرم در اثر سانحه ی تصادف فوت شد، اونموقع من ۴ ماهه باردار بودم و دیگه پدرمم در جمع ما نبود. ادامه در پست بعدی 👇👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
شرط جالب همسر شهید... آقا مهدی آن‌قدر ولایتمدار بودند که دوست داشتند تعداد بچه‌ها زیاد باشد، به فرزندآوری توصیه می‌کردند و می­‌گفتند فرزندان سبب روزی می‌شود، با اینکه خیلی­‌ها به ما می­‌گفتند شرایط جامعه خوب نیست، هزینه­‌ها بالاست و باید به فکر مشکلات بعدی باشید اما آقا مهدی به شدّت با این حرف­‌ها مخالفت می­‌کردند. بعد از نهال زمانی که محمد یاسین فرزند سوم مان متولد شد، خیلی ها به آقا مهدی خورده می گرفتند که چرا اینقدر بچه می آورید. او هم می گفت: «چون سلامت روح و جسم داریم. هر کسی خودش می داند چند فرزند برای زندگی‌اش لازم است.» وقتی محمدمتین فرزند اول ما به دنیا آمد ما وسیله نقلیه نداشتیم اما بعد از آن توانستیم نیسان بگیریم و نهال که به دنیا آمد ما یک خانه در پوئینک گرفتیم و بعد از آن محمدیاسین که به دنیا آمد آن زمین را فروختند و یک زمین کشاورزی تهیه کردند. دوست داشتند بچه‌ها را به مهمانی‌ها ببریم تا آداب معاشرت را فرابگیرند، اهل مسافرت‌های سالم بودند و دوست داشتند بچه‌ها آزاد باشند و می­‌گفتند بچه‌ها باید تخلیه هیجانی شوند که در این صورت وقتی بزرگ شوند آرام می‌شوند. این را داخل پرانتز لازم می‌دانم تأکید کنم: بعضی ها فکر می کنند امثال مهدی آرزویی ندارند یا دیگر به زندگی امید نداشتند، به همین دلیل رفتند جنگ. این درحالی است که آنها صد در صد اشتباه می کنند. مهدی بسیار به زندگی امید داشت. حتی علاقه من را به داشتن بچه‌های زیاد می دانست و برای اینکه به رفتنش راضی شوم، قول داده بود مجددا بچه دار شویم. بعد از شهادت مهدی، بیشتر از همه نهال اذیت شد، اینکه می­‌گویند دخترها بابایی هستند، واقعاً درست است، حتی وقتی صحبت از نقل مکان می‌شد، نهال می­‌گفت اگر جای دیگری برویم بابا راه خانه را گم می‌کند. وقتی محمدمتین و محمدیاسین دعوا می­‌کردند، محمدیاسین می­‌گفت بابا که برگردد، به او شکایت می‌کنم. 🔹شهید مدافع حرم " مهدی قاضی‌خانی" به روایت همسر شهید کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075