داروخانه معنوی
#احسن_القصص
☘آیتالله شیخ عبدالکریم حائری (٣٢)
روز نهم ربیع آقایان طلاب نقشه کشیدند که با استادشان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی شوخی کرده باشند. یکی یکی آمدند حضور آقا عرض کردند فردا روز نهم بهتر است که درس را تعطیل نفرمائید. حاج شیخ هم دید همه موافقند با گفتن درس موافقت فرمودند. و قول دادند که فردا به درس تشریف ببرند. صبح شد وقت درس رسیده حاج شیخ به خادمش کربلائی علی شاه فرمود برود به مدرسه تحقیق کند ببیند طلبه ها برای درس حاضر شده اند یا خواسته اند مزاح کنند؟
✨💫✨
خادم رفت و برگشت و عرض کرد همه شاگردها پای منبر نشسته و منتظر حضرت عالی هستند. حاج شیخ وقتی مطمئن شد که درس جدی است و شوخی نیست حرکت کردند تشریف بردند بالای منبر نشستند. تا شروع کردند به گفتن درس، طلبه ها طبق نقشه قبلی از پای درس یکی یکی حرکت کردند و بیرون رفتند. حاج شیخ بالای منبر تنها ماند. طلاب در خارج مدرسه شروع کردند به خندیدن. مرحوم حاج شیخ از منبر پائین آمدند و با آقایان خندیدند. بعد که خنده ها تمام شد و همه آرام گرفتند.
✨💫✨
حاج شیخ با ملایمت فرمودند: بسیار خوب خنده هایتان را کردید و شوخی تان را هم با من نمودید و به هدفتان رسیدید. بهتر این است که برویم درس را شروع کنیم باز هم غنیمت است. بهتر است به هدف اصلی مان که درس خواندن است نیز برسیم. آقایان هم تصدیق نموده همگی برگشتند و در پای منبر نشستند. حاج شیخ تشریف برد بالای منبر نشست، چون دید تمامی شاگردان آمدند و نشستند و منتظرند که ایشان درس را شروع کنند و آنهائی که درس را می نوشتند کاغذ و قلمهایشان را آماده کرده اند، فرمودند: خداحافظ شما و رفتند. این دفعه طلاب بی استاد ماندند.!
📗مردان علم در میدان عمل، سید نعمت الله حسینی، جلد 1
#شرح_حال_اولیاء_خدا
@Manavi_2
#باب_عشق_محبت
#عشق
#محبت
از برای محبت روز یکشنبه صبح قدری نمک را بسیار سایئده که بسیار نرم بشود و در پیش روی خود گذارد و 《51 》دفعه این دعا را بخواند و بر آن دمد و نمک را در جای گرم و داغی قرار دهد به قصد محبت مطلوب
آیات《 78 و 79 》سوره یس :
وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ ﴿۷۸﴾
قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ ﴿۷۹﴾
📖اسرار المقاصد
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#احسن_القصص #تشرفات (قسمت چهارم) #امام_زمانﷻ غفلتی عمیق بر سراسر ذهنم خیمه زده بود و فراموش کرده ب
#احسن_القصص
#تشرفات (قسمت اول):
#امام_زمانﷻ
💥جناب حاج محمد باکویی جریان تشرف خود را چنین نقل می کند:
در زمان قبل از فروپاشی شوروی سابق که قانون سختی در مورد ممنوعیت حضور بانوان با حجاب اسلامی در انظار عمومی وضع شده بود و من هنوز جوان بودم و به مکه هم نرفته بودم، از طرفی چون صددرصد مقید به مسائل اسلامی بودیم، خانوادهٔ ما مدت زیادی را در منزل بودند و به خاطر آن قانون از منزل بیرون نرفتند. بالاخره یک روز من خیلی دلم گرفت و تصمیم گرفتم در صبح بسیار زود زمستانی که هنوز مأمورها و مردم عادی خواب بودند، خانواده را برای تفریح به کنار رودخانه نزدیک شهر ببرم.
✨💫✨
لذا با اتومبیل شخصی به آن محل رفتیم و در همان حال که کنار رودخانه بودیم و کم کم برف می آمد ، من دیدم که نوری از آسمان ظاهر شد و وقتی به زمین رسید به شکل یک انسان شد، سپس خطاب به من با زبان محلی آنجا فرمود: آقا محمد سلام علیکم. من هم گفتم سلام علیکم. فرمود: آقا محمد خانواده ات را بردار و ببر که سیل در راه است. من با خود فکر کردم که نکند خیالاتی شده ام این آقا کیست؟ به ذهنم آمد که از خانواده در مورد این که آیا آنها هم این شخص را می بینند سؤال کنم، دوباره در همان هنگام که من چنین فکری کردم، آن آقا خطاب به من فرمودند: به آنها چکار داری؟ من با تو صحبت میکنم زود باش خانواده ات را ببر که الان سیل در راه است.
✨💫✨
باز هم من گفتم شاید این مشاهده حقیقت نداشته باشد، برای بار سوم و با شدت بیشتر به من فرمود: زود باش که سیل در راه است، خانواده ات را ببر. به ذهنم آمد که سؤال کنم آقا شما که هستید؟ به زبان ترکی به او گفتم: "سیز کیم سیز" یعنی شما که هستید؟ فرمود: من امام زمان شما هستم. عرض کردم: "سیز امام زمان سیز"، یعنی شما امام زمان هستید؟ فرمود: بله و در ادامه فرمودند: *هرکس از شیعیان ما به وظیفه خود خود خوب عمل کند ما به آنها سر میزنیم.*
🔺ادامه دارد.....
@Manavi_2
اِنٺظٰارفَرَجَٺوشيوِهديرينہمٰاسٺ؛
مِهرتۅتٰابِہاَبَدهَمسَفَرِسِينِہمٰاسٺ!
دورِٺبِگَردَمامٰامزَمٰانَم ..!🕊"
#امام_زمانﷻ
#انتظار
@Manavi_2