داروخانه معنوی
#احسن_القصص
☘علامه سید بحرالعلوم(١٩)
#تشرفات
علامه سلماسی از شاگردان برجسته ایشان می گوید: زمانی که سید بحرالعلوم در مکه اقامت داشتند، روزی اتفاق افتاد که از نظر مالی چیزی نداشتیم. من به ایشان وضع و چگونگی حال را عرض کردم که مخارج زیاد و چیزی در دست نیست، ایشان چیزی نفرمود. روزی سید بعد از انجام طواف خانه خدا به منزل آمد و مشغول استراحت شد. ناگهان دیدم کسی در را می کوبد، ایشان با شتاب برخاست و به طرف در رفته و در را باز کرد.
⚡️⚡️⚡️
دیدم شخص جلیلی در هیئت اعرابی داخل شد و نشست. آنگاه علامه بحرالعلوم در نهایت ذلت و مسکنت و #ادب نزدیک درب نشست و ساعتی نشستند و با هم سخن گفتند، آنگاه شخص جلبل القدر برخاست و قصد رفتن نمود و سید با سرعت بلند شد و دست او را بوسید و ایشان را بر شتری که در خانه خوابانیده بود، سوار کرد و ایشان رفتند. سید در حالی که رنگ چهره اش تغییر کرده بود، برگشت و حواله ای به من داد و فرمود: این حواله را برای فلان مرد صراف که در کوه صفا هست ببر و آنچه در این حواله نوشته شده بگیر.
⚡️⚡️⚡️
من طبق دستور این کار را کردم. وقتی آن مرد صراف حواله را دید آن را بوسید و روی چشمانش گذاشت و گفت: برو چند حمال بیاور! من هم اطاعت کرده و چهار حمال آوردم. آن مرد صراف بقدری که آن چهار حمال قوت داشتند، ریال فرانسه که رایج آن زمان بود، آورد و کیسه ها را پر کرد و ما به منزل آمدیم. یک روز تصمیم گرفتم نزد آن صراف رفته و از حال او جویا شوم، اما وقتی به کوه صفا رسیدم نه صرافی دیدم و نه دکانی! و از هر کسی می پرسیدم می گفت: ما هرگز اینجا صرافی ندیدهایم!
#شرح_حال_اولیاء_خدا
📗مجله منتظران شماره 28
@Manavi_2
#دعای_رفع_بدرفتاری_وبددهنی_شوهر :
#محبت
#اخلاق
💢برای رفع بد دهنی و بدرفتاری شوهر ، دعای قرآنی زیر را در کاغذ_بدون_خط و با گلاب و زعفران بنویسد و در منزل نگهدارد.
شوهرش مهربان و خوش رفتار خواهد شد :
💞{{بسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمِ وَ اِنِ امْرَاَتُ خٰافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً اَوْ اِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَیهِما اَنْ یُصْلِحا بَیْنَهُما صُلْحًا وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ اَللّٰهُمَّ اَصْلِحْ بَیْن
(در اینجا نام مرد و نام مادرش را بنویسد)
بِحُبِ (نام زن و مادرش را در اینجا بنویسد)
یٰا اَللّٰهُ یٰا اَللّٰهُ بِحَقِّ هٰذِهِ الْحُرُوفِ بِرَحْمَتِکَ یٰا اَرْحَمُ الراحمین.}}💞
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#احسن_القصص #تشرفات (قسمت سوم) #امام_زمان ﷻ فرمودند: دو دعا به تو یاد می دهم، یکی مخصوص خودت و یکی
#احسن_القصص
#تشرفات
#امام_زمان ﷻ
آقا محمد که متصدی شمعهای حرم عسکریین است، می گوید: کلیددار آن مکان مقدس شخصی به نام سید حسین بود و خیلی از اوقات برادرش سید شاهر از طرف او این کار را انجام می داد. سید شاهر می گوید: شبی در حرم به نیابت از برادرم مشغول خدمت بودم تا اینکه قصد کردم درهای حرم را ببندم. یکی از درها را بستم. ناگاه دیدم سید جلیل القدری در نهایت خشوع داخل شد و در مقابل ضریح ایستاد. با خود گفتم: او می بیند من می خواهم درهای حرم را ببندم، لابد زیارت خود را مختصر می کند. کتابی را که در دست داشت گشود و شروع به خواندن زیارت جامعه کبیره با ترتیل و اطمینان نمود و در بین خواندن هر یک از فقرات آن زیارت مثل کسی که مضطرب و حیران باشد گریه می کرد. نزد او رفتم و از او خواستم زیارتش را تخفیف دهد و عجله کند. ولی اصلا توجهی ننمود.
✨💫✨
من هم کمی نشستم، اما خلقم تنگ شد. دوباره برخاستم و از او خواهش نمودم که زیارتش را تخفیف دهد و این بار حرفهای خشنی به ایشان گفتم. باز به من التفات نکرد. تا اینکه برای بار سوم از او درخواست تخفیف زیارت و توقف را نمودم و کتابی که در دست داشت از او گرفتم و به او فحش دادم!!! باز آن سید جلیل معترض من نشد و آن حال تأنی و گریه و حضور قلب خود را از دست نداد ولی همین که من کتاب را از دستش گرفتم، متوجه شدم چشم هایم چیزی نمی بیند. تلاش کردم که شاید اطراف را ببینم، اما دیدم واقعا کور شده ام. با این حال خودم را نزدیک دری که باز بود کشاندم و دو طرف آن را با دو دست گرفتم و منتظر بیرون آمدن او شدم.
✨💫✨
وقتی زیارتش را در پیش روی مبارک تمام کرد، متوجه پشت ضریح مقدس شد و حضرت نرجس خاتون و حکیمه خاتون را زیارت نمود که من صدای او را می شنیدم. بعد از زیارت، به قصد خروج به طرف در آمد. همین که نزدیک در رسید و خواست بیرون برود، دامنش را گرفتم و تضرع و زاری نمودم و آن بزرگوار را قسم دادم که از تقصیر من درگذرد و چشم های مرا به حالت اول برگرداند. ایشان کتاب را از من گرفت و به چشمهای من اشاره ای نمود، همان لحظه چشم هایم به حالت اول برگشتند و همه چیز را می دیدم. مثل اینکه اصلا نابینا نشده ام. اما آن بزرگوار از نظرم غائب شد و هر قدر در رواق و صحن جستجو نمودم احدی را ندیدم.
📗ملاقات با امام زمان در کربلا ص128
@Manavi_2