eitaa logo
داروخانه معنوی
6.3هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
4.6هزار ویدیو
126 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ذکربرای‌اینکه‌هرچه‌ازخدابخواهدرواگردد 🌸برای ادای و وسعت رزق و اقبال و سعادت روز پنجشنبه یا جمعه دو رکعت نماز بخواند و آن روز را روزه دارباشد و قبل از نماز صد《100》 مرتبه صلوات بفرستد به هر نیتی که دارد و در هر رکعتی بعد از فاتحه《 15》 مرتبه آیةالکرسی بخواند و 《25》 مرتبه سوره توحید و بعد از نماز 《4100 》 دفعه بگوید و سعی کند که از اول شروع به نماز تا اتمام ختم سخن نگوید بعد از نماز هر چه از خدا بخواهد روا گردد . 📗منبع : گلهای ارغوان ج 1 ص 27 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرفات #امام_زمان 💥شخصی در مقابل یکی از حجره های صحن شریف کتاب های مذهبی می فروخت و من با وی سابق
(قسمت اول): 💥اگر یک روز سر زمستان یا یک صبح زیبای پاییزی که از خواب برمی خیزید و در مقابل آینه می نشینید ناگاه ببینید که شکل صورتتان تغییر کرده، چه می کنید؟ اگر ببینید قسمتی از بدنتان تحت فرمان شما نیست و یا کارهایی می کنید که اختیاری نیست، چه احساسی خواهید داشت؟! بی گمان کسی را صدا می زنید تا یاریتان کند، شاید صدا کنید:"یا صاحب الزمان" یا بگویید:"یا زهرا" و یا... ✨💫✨ من نیز در یکی از روزهای زمستان ۷۷ صبح که از خواب برخاستم دیدم که چشمم کوچکتر شده و وقتی می خواهم صحبت کنم صورت و لبم کج می شود! ماجرا از همینجا شروع شد و بعد از آنهم تشنج در سایر اعضای بدنم به گونه ای ظاهر شد که کاملا از خود بیخود می شدم و دیگر چیزی نمی فهمیدم، کارهایی میکردم که اصلا متوجه نبودم، همسر برادرم می گفت: وقتی دچار تشنج می شدی دست و پاهایت را به این طرف و آن طرف می زدی، خود را بشدت به زمین می کوبیدی! همیشه پنج شش نفر نیاز بود تا هرکس قسمتی از بدنت را بگیرد که آسیب نبینی، بعد از آن شروع به خنده می کردی و لحظاتی بعد بشدت می گریستی! ✨💫✨ دقایق سنگین و سختی بود، وقتی به خود می آمدم، قبل از هرچیز حجابم را درست می کردم، بعد می پرسیدم که پوششم کنار نرفته؟ یا نامحرمی مرا ندیده است؟ و دقایقی بعد که آرام می شدم چهار دست و پا به آشپزخانه می رفتم و وضو می گرفتم و نماز می خواندم، تشنج من گاه روزی پنج، شش مرتبه تکرار می شد، زبانم قفل می کرد و اصلا نمی توانستم حرف بزنم! ادامه دارد... «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 اگر مال دنیا رو هم می خواهید اینطور دعا کنید 🌺 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ گـَــــر کَسے بَهـــــر تـــُــو مَشغـــــولِ ⇠ دُعــــٰـا نیســـــت ⇠⇠بِبـــــخش !!! □دَســـــت ایـــــن طٰایـــــفہ أر ســـــو؎ ِ ⇠خُـــــدٰا نیـــــست⇠⇠ بِبـــــَخش !!! ⤸⤸دَر نَبـــــودت هَمہ بــــٰـازیچہ، ایـــــن نفْـــــس شّـــــدیـــــم‌⇨ ⇇أگـــــر« آقــــٰـا𔘓 »سَـــــر مـٰــــا ، گـــــرم شُمــــٰـا نیســـــت... ⇠⇠بِبـــــخش...!!! ﴿سَـــــلام‌حَضـــــرت‌عِشـــــق✿﴾ أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 ♥ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴿شَهیـــــد مَحمـــــود فَرهـــٰــاد؎𑁍﴾: ⤸ ۔۔أز خوٰاهـــــرٰانم و هَمســَـــرم ، _مےخوٰاهـــــم کِہ؛ ⇠«حجـــــٰاب✿⇉» خـُــــود رٰا ، کٰامـــــل رعٰایـــــت کــُـــنند، ⇇چـُــــون سیـــٰــاهے حجـــٰــاب شُمـــٰــا دُشمنــــٰـان را⇩⇩⇩ ⇦ بیشتـَــــر أز سـُــــرخےخـــــون مَن ◇◇شِکـــــست مےدَهـــــد.⇉ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بــِــدٰانیــــد کــِہ ..... _دُرستکــــٰار دَر تَعریـــــف قُرآنےأش، ◇_یَعنــے کَسـے کـــِــہ؛ ⇠دَر راه خُـــــدا هَزینـــــہ مےکُنــــد، دَر وقــــــــت عصٰبانیـــّــــت خـُــــودکُنترلـــے ⤸⤸...دٰارد و خَطٰاپوشـے بَلـــــــد أســــــت. ⇇پــَـس . . . قُـــــرآنــے زِنـــدگــے کـــُـن و قـُـــرآنـے رفتـــــٰـار کـُـــن ، تٰا نـــٰـامت دَر جـُرگـــہ مــؤمِنیــــــن ثَبــــــت شَـــــــود ....√⇉ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
تکنیک های مهربانی 13.mp3
7.9M
💞 ۱۳ دُرُست، وقتیکه قیمتِ خودتُ می شناسی؛ قیمتِ محبت هات بالا میره! این قیمت شناسیِ تو، ناخودآگاه ارزشِ محبتهای تو رو، در ذهنِ دیگران، بالا می بره. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بَعضیـــٰــا‌میگن‌؛ ⇩⇩⇩ ⇦ألان‌شَرایـــــط‌جٰامعہ طـــــور؎شُـــــده ؛ _أگہ پِســـــر⇠"پِیغمـــــبرﷺ" هـَــــم‌ بــٰـــاشے ⇠⇠نِمیتـــــونے دیـنــــِـت‌ رو ، ⤸⤸⤸حِفـــــظ‌کُنے..! ◇اینـٰــــاهَمـــــش‌بهـــٰــانہ ست‌⇠"رَفیـــــق" تـُــــو‌أگرکِہ «هَمســـــرفِرعُـــــون‌𔘓⇉»بـــــٰاشے؛ ۔۔۔بــــٰـازَم‌میتـــــونے، ⇇بِهتـَــــریـــــن‌بـــــٰاشے۔۔۔!!! «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏«هَـــــرجـــٰــا کہ هَستیـــــم ⇩⇩⇩ ⇦بـــــٰایـــــد بہ جـــٰــایے بــِـــرسیـــــم کِہ، ⇇بِہ جُـــــز﴿ ﷻ𔘓﴾، أز کَسے انتـــــظٰار گُفتـــــنِ ؛ ⤸⤸ «خـُــــدٰا قـــــوّت» ؛ ⇠⇠نـــَــدٰاشتہ بــــٰـاشیـــــم.» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۱۸۳ فراز آخر 🎇🎇🎇#خطبه۱۸۳🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🍃 روش استفاده از دنيا پس خدا را! خدا را! اي جمعيت انسانها
خطبه۱۸۴ و من كلام له ( عليه السلام )\r> قاله للبرج بن مسهر الطائي و قد قال له بحيث يسمعه "لا حكم إلا للّه"، و كان من الخوارج < اسْكُتْ قَبَحَكَ اللَّهُ يَا أَثْرَمُ فَوَاللَّهِ لَقَدْ ظَهَرَ الْحَقُّ فَكُنْتَ فِيهِ ضَئِيلًا شَخْصُكَ خَفِيّاً صَوْتُكَ حَتَّي إِذَا نَعَرَ الْبَاطِلُ نَجَمْتَ نُجُومَ قَرْنِ الْمَاعِزِ . 🔹خطبه ۱۸۴ خطاب به برج بن مسهر 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🔴افشاي منافق خاموش باش! خدا رويت را زشت گرداند، اي دندان پيشين افتاده بخدا سوگند! آنگاه كه حق آشكار شد تو ناتوان بودي، و آواز تو آهسته بود تا آن كه باطل بانگ برآورد، چونان شاخ بز سر برآوردي. 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
دسترسی آسان به بندهای استغفار هفتادبندی امیرالمومنین (ع) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 🌺صوت و متن بند چهل و پنجم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
_ چِگـــــونہ تُوفیـــــق ﴿شَهــــٰـادت𔘓⇉﴾ ۔۔۔ رٰا پیـــــدٰا کَـــــرد؎؟! ⇇ أز آنـــــچِہ دِلَـــــم مےخـــــوٰاســـــت؛ ⤸⤸⤸ گــُـــذشتــــَـم...!⇉ « اللّهم ألرزُقنـــٰــا .. تـُــــوفیق ألـشــهــــــٰادة فے سَبیـــــلک » «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_نوزده✍ بخش اول نوزدهم 🌹گفتم تورج من خیلی خوبم ، تو
" "بر اساس قسمت_نوزدهم✍ بخش دوم 🌹اون به من احساس امنیت می داد وقتی با اون بودم دنیا ی من رنگ و وارنگ می شد.. و هیچ غمی تو دلم نبود ولی به محض اینکه ازش دور بودم ، ته دلم خالی میشد اونقدر اونجا وایسادم تا صدای در وردی با سر و صدای زیاد باز شد و از همون راه دور به گوش رسید…… و ماشین تورج اومد تو، قلبم شروع به لرزیدن کرد ..داغ شدم …. این بار می خواستم منو ببینه که منتظرشم …. اونم این کارو کرد چون دستشو از پنجره آورد بیرون و تکون داد … اون همیشه از راه که میومد چشمش به پنجره ی اتاق من بود …… یک راست اومد بالا و خودشو به من رسوند ، دستشو به چهار چوب در گرفت و گفت :سلام …خوبی ؟ بهتر شدی ؟ ازت گله بکنم ؟ چرا وایستادی نباید به خودت فشار بیاری ندیدی دکتر گفت خطر رفع نشده لطفا استراحت کن … می خواستم برات گل بگیرم ولی علیرضا خان رو که میشناسی خسته شده بود و عجله داشت زود بیاد خونه …. بعد از پشتش یک بسته شوکولات آورد جلو و گفت : می دونم خیلی دوست داری …….. شوکولات رو گرفتم و گفتم : مرسی لازم نبود…ولی بازم ممنونم برای همه چیز خیلی باعث زحمت تو شدم ….. گفت : ما خیلی شرمنده ی تو هستیم این بلا رو ما سرت آوردیم چیکار کنیم که جبران بشه نمی دونم ….. خوب من برم لباس عوض کنم و یک کم بخوابم همین طور که میرفت گفت : شوکولات تو بخور و مواظب خودت باش می بینمت …. و دستی برای من تکون داد و نگاه عمیق و عاشقانه ای به من کرد که باعث شد دنیا رو فراموش کنم و بهم قوت قلبی داد و رفت …. منم دوباره نشستم سر درسم ولی حواسم نبود دلم می خواست یک زنگ به مینا بزنم بهش بگم برام چه اتفاقی افتاده ، چون می دونستم نگرانم میشه ولی جرات نمی کردم از اتاقم برم بیرون ….. حالا سربار بودن رو با همه ی وجود احساس می کردم خیلی بده که آدم زیادی باشه و جایی زندگی کنه که هیچ اختیاری از خودش نداشته باشه …. تازه می فهمیدم که مرگ پدر و مادرم چقدر برای من فاجعه بوده و با تمام وجود فهمیدم که هیچ کس نمی تونه جای اونا رو بگیره ……….و بغض کردم و گفتم مامان دلم برات تنگ شده بیا پیشم ….چطوری دلت اومد منو ول کنی و بری ؟ ادامه_دارد۰۰۰ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_نوزدهم✍ بخش دوم 🌹اون به من احساس امنیت می داد وقتی
" "بر اساس قسمت_نوزدهم✍ بخش سوم ❤️تا علیرضا خان اومد بالا و زد به در … گفتم بفرمایید … اومد تو اتاقم و روی تخت نشست فورا سلام کردم : به جای جواب گفت : چرا بلند شدی باید استراحت کنی چطوری بابا جان بهتر شدی ؟ خیلی ما رو ترسوندی درد نداری ؟ گفتم : از لطف شما خوبم چیزی نشده که یک حادثه بود برای هر کسی پیش میاد بازم من باعث درد سر شما شدم …..گفت نه …نه …تو مثل دختر منی از اینکه سرت شکست اعصابم خورد شد….. خدا رحم کرد و بهت عمر دوباره داد خیلی خطرناک بود من جلو بودم دیدم چطوری مخ ات خورد لبه ی استخر از پیش چشمم نمی ره حالا باید یک کاری بکنیم ، این طوری نمیشه ادامه داد ……(بلند شد ) حالا تو استراحت کن تا ببینیم چیکارباید بکنیم ….و رفت . از حرفاش متوجه نشدم از این که می خواد یک فکری بکنه و این طوری نمیشه ادامه داد منظورش چیه ؟ یک مرتبه قلبم به درد اومد خیلی دلم برای خودم سوخت آخه چرا؟ این چه سرنوشتیه من دارم؟ گریه ام گرفت و بشدت به هق و هق افتادم یک مرتبه دیدم سرم بشدت درد گرفت که تحملش برام سخت شد و به دنبالش توی چشمم سوخت و تیر کشید تا حدی که احساس کردم داره می ترکه دستم رو گذاشتم چشمم و فشار دادم …ترسیدم ، اشکها مو پاک کردم و با خودم گفتم رویا قوی باش نترس چیزی نشده که چرا امشب اینجوری می کنی ؟ خدای نکرده مریض بشی چیکار می کنی …. پس نا شکری نکن که بلای بدتر ی سرت نیاد …. من همون خرافات مادرم رو یدک می کشیدم اون زمان در موردش فکر نمی کردم و فکر می کردم اگر ناشکری کنم خدا بلای بدتری سرم میاره در حالیکه الان می دونم این کفر به معنای واقعیه و خداوند هیچوقت بد بنده ای رو نمی خواد …… تورج و ایرج با هم برای شام می رفتن پایین …. همون جا دم در یک احوال پرسی از من کردن و رفتن ….. خیلی حرصم گرفته بود که از من نخواستن با اونا برم …. اشتها نداشتم ولی چشمم به این بود که یکی از من بخواد تا مثل سابق با اونا باشم ……. چراغ رو خاموش کردم و رفتم تو تختم و وانمود کردم خوابم… مدتی بعد مرضیه اومد چراغ رو روشن نکرد سینی شام رو گذاشت روی میز و سینی قبلی رو برداشت و رفت بیرون ….. حدود نیم ساعت بعد صدای عمه میومد که حمیرا رو برای خواب می برد … با خودم گفتم حالا که حمیرا خوابید حتما میاد ولی من خودمو می زنم به خواب و جواب نمیدم …… موقع برگشت نگاهی به من انداخت وآهسته درو بست و رفت …… خوابم نمی برد از همه بدتر سر درد بسیار بدی داشتم مثل اینکه اثر مسکن ها از بین رفته بود و عمه یادش رفته بود که دواهای منو که تو کیفش گذاشته بود به من بده ….با همون سر درد موندم و به خودم پیچیدم تا ساعت یازده هیچ صدایی نبود ، فکر کردم همه خوابیدن برای اینکه یک مسکن و آب برای خودم بیارم رفتم پایین …… چراغ اتاق علیرضا خان روشن بود … من آهسته رفتم تو آشپزخونه یک لیوان آب برداشتم و یک مسکن از داروخونه گذاشتم دهنم و خوردم و خواستم که برگردم بالا که ….. صدای علیرضا خان بلند شد که می گفت : نمی شه گفتم نمیشه هر چی فکر می کنم باید از این خونه بره فردا ممکنه از بالای پله پرتش کنه پایین یا یک اتفاق بدتر بیفته کی می خواد جواب بده الان اگر داداشش بیاد و مدعی ما بشه چی داریم بگیم مسئولیت داره باید جلوی هر اتفاقی رو بگیریم ….. عمه گفت من قبول دارم راست میگی ولی کجا ؟چجوری؟ شما یک چیزی میگی نه باید یک فکر درست و حسابی بکنیم …ایرج گفت :من به روی خودم نیاوردم ولی خطر از بیخ گوشمون گذشت خیلی خطرناک بود راست میگه بابا, اگر از بالای پله هولش بده ؟…اعتباری که نداره هر کاری ازش برمیاد …. علیرضا خان گفت : شکوه خودت می دونی ، یک فکری بکن من دیگه زیر بار نمی رم باید همین امشب تکلیف روشن بشه …….. ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌓 🔸 خوابيدن به نيت نماز شب 🔸رسول اکرم صلی‌الله علیه و آله وسلم فرمودند: 🔸كسی كه به نيت بيدار شدن برای بخوابد ، ولی خواب بماند ، خواب او عطيه ای است الهی و خداوند متعال به او پاداش نماز شب را عطا می كند. 📚ميزان الحكمه ، ج ۵ ، ص ۴۲۳ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا