داروخانه معنوی
#احسن_القصص ☘آیت الله حسن حسن زاده آملی(۳۸) روزی ازحضرت علامه حسن زاده پرسیدند آقا شماچشم برزخی دا
☫﷽☫
#احسن_القصص
☘آیت الله حسن حسن زاده آملی(۳۹)
ذکر سبعه هفتگانه عجیب است، علامه حسن زاده آملی پس از نماز صبح تا طلوع آفتاب اذکار سبعه را میگفتند که این را از سید علی آقا قاضی گرفته بودند.
ذکر سبعه حقیقتاً یک ذکری است که معجزه میکند در نفس انسان می کند
آیت الله بهاءالدینی نیز ای نیز اذکار سبعه را برای دیگران توصیه میکردند.
ذکرهای هفتگانه مشهور شده است و عبارتست از:
> بسمله یعنی گفتن "بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرحیم".
> حوقله، یعنی گفتن:" لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ الَّا بِاللَّهِ ".
> تسبیح، یعنی سُبْحانَ اللَّهِ،
> تحمید یعنی، الْحَمْدُ لِلَّهِ،
تکبیر یعنی اللَّهُ اکبر،
> تهلیل، یعنی، لا اله الَّا اللَّهُ.
> صلوات یعنی "اللَّهُمَّ صَلِّ علی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ".
#شرح_حال_اولیاء_خدا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷سجده شکر بعد از هر نماز 🌹
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرفات #امام_زمان (عج) : این انقلاب را من نگه داشتم و نگذاشتم از بین برود. 🌺 در یکی از تشرفات مر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#تشرفات #امام_زمان (عج) : این انقلاب را من نگه داشتم و نگذاشتم از بین برود. 🌺 در یکی از تشرفات مر
#تشرفات
#امام_زمان
💠 تشرف احمد بن اسحاق در زمان امام عسکری(ع)
🔻 احمد بن اسحاق قمی -که وکیل امام عسکری (علیه السلام) بود و مسجد امام را در قم ساخت- محضر آقا امام عسکری (علیه السلام) در سامرا مشرف شد.
🔸 آقا به او فرمودند: احمد بن اسحاق! اگر خدمات دهها سالهی تو نبود، تو را مشرف به این امر نمیکردم، اما طول خدمت تو باعث شد که امروز بر تو امری را نمایان کنم.
🔹 ایشان میگوید: حضرت پرده را کنار زدند، دیدم آقا بقیۀ الله نشستهاند. احمد بن اسحاق زمانی کوتاه آقا را زیارت میکند.
🔸 قضیه خیلی حساب شده است؛ یک بار دیدن امام (علیه السلام) [مسئلهای است که] یک فرد تا قیامت با او کار دارد و از صوَر خالدهای است که تا قیامت او را رشد میدهد.
🔹 حضرت خضر (علیه السلام) نیز همینطور است. کسی یک بار موفق به دیدن حضرت خضر نمیشود، مگر اینکه در اموری، [نسبت به مصونیت از انحطاط] تضمینی پیدا کرده باشد، چون این چهره و این صورت، غیر این صورتهایی است که ما میبینیم. لابهلای خطوط این چهره، توحیدِ هزاران ساله است. مگر این قضیه شوخی است؟!
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمانم❤️
□رَنـــــگ أز چِهـــــره پَریـــــدهست...
⇠⇠خـُــــودت میـــــدٰانے !
عَـــــرق شَـــــرم چِکـــــیدَهست۔۔۔
⇠⇠ خـــُــودت میـــــدٰانے !
◇هَـــــرکـــــجٰا گُفـــــت زُلیـــــخٰا:↡↡
⇇«پِے یـــــوسُف هَستـــــم»
طَـــــعنہ و خَنـــــده شِنیـــــدهست۔۔۔
⇠⇠ خـُــــودت میــــدٰانے !
عُمـــــر مَن رَفـــــت، ↝
⤦ ⤦ فَقـــــط چَنـــــد صبــــٰـاحے مــــٰـانـــــده،
آخَـــــر کٰار رِسیـــــدهست۔۔۔
⇠⇠ خــُـــودت میـــــدٰانے !!!
﴿سَـــــلٰام تَمـــٰــام آرزویــَـــم𔘓⇉﴾
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2↴
﴿زَن عَفیـــــف زیبــــٰـاست ⇇𔘓﴾!
و عِفتَـــــش بہ او قـُــــدرتے مےدَهـــــد کِہ↡↡
⤦ قــَـــو؎تـــَــرین مـــَــردٰان رٰا،
دَر بـــَــرٰابــــَـر او بہ
⇠خُضـــــوع وٰادار مےکُـــــند !(:⤹⤹
#ریحانه
#حجاب
#چادرانه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
-اِ؎مُعجـــــزِهسُـــــرخ،
⤦ بہ ایثـــــٰارتـُــــو سُوگـــــند..
⇠تــُـــوخـــــونخُـــــدٰایے↡↡
◇کِہ خـُــــدٰا دَرتــُـــو دِرخشیـــــد𑁍⇉
#امام_حسین
#یحیی_سنوار
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
-اِ؎مُعجـــــزِهسُـــــرخ، ⤦
□منـــّــت مَکـــــش⇠ زِخَــــــلـق ؛
_کِہ مُشـــــکِل گشــٰـــاست ...
╰─┈➤
﴿حُـسَــﷺــین 𑁍⇉﴾.
#امام_حسین
#کربلا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#عظمت خدا 🕋 🔸 قسمت (سوم ) 🔸 (آثار بزرگ شدن ) دنیا عصاره چند میلیارد کمتر از آنجاست #استاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Audio_793197.mp3
19.75M
داروخانه معنوی
﴿عـــلّامـہ طبٰاطبـٰایـے رضـوٰان الله عَلیہ𑁍⤹﴾
مےفَـرمودَنـد↡↡
⇇: «تمـــــٰام سرمـــٰــایہ ودارٰائـے مَـن ایـن أست کـِہ ،
⤦ ⤦ ماٰننـد آدمهـــٰــا؎ پُشـــــت کـــــوهے،
۔۔۔صـــــٰاف و بےغَـــــلّ وغـَـــــشّ⤹⤹
⇠ بہ حَضـرت «أبـوالفَضـل ألعبـــــٰاسﷺ𔘓»
□□ ارٰادت و ایـمــٰـان دٰارم»✿⇉
#کلام_بزرگان
#سخن_بزرگان
#حضرت_ابوالفضل
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
﴿ آیـــّــت الله قــــٰـاضے(ره) ✿﴾
⇇ بَعـــــد أز هَر نَمـــٰــاز حتـــــماً بـَــــرٰا؎، ◇«امــــٰـام زمــٰـــآن أرواحنٰا فِدٰاه𔘓⇉ »↡↡
⇇دُعــــٰــا کــُـــنید۔۔
□ و بـــِــدون دُعـــٰــا کـَــــردن
⇠ بــــَـرٰا؎ آن حَضـــــرت؛
۔۔ أز سجـّٰــــاده کنـــٰــار نـــَــرویـــــد.⤹⤹
#کلام_بزرگان
#امام_زمان
#نماز
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
□﴿امیـــــرالمؤمنینﷺ𔘓⇉﴾:
⇇دیـــــروز کِہ گـُــــذشت۔۔
و بہِ فــَـــردٰا هَـــــم اطمینــــٰـان نیســـــت،
⇠اِمـــــروزَت رٰا بــــٰـا،
◇أعمــــٰـال صـــٰــالح غَنیـــــمت شُمـــٰــار..!↝
•📚 شَـــــرح غُرر|ج²•
#حدیث
#کلام_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_سی و هشتم ✍ بخش دوم 🌷وقتی نگار نزدیک دو سالش بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_سی و هشتم ✍ بخش دوم 🌷وقتی نگار نزدیک دو سالش بود
#رمان "
#رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_سی و هشتم✍ بخش چهارم
🌺دوباره زد به در….. باز کردم و نگاهش کردم گفت به من بدهکاری خانمی !!!
پرسیدم چرا ؟
گفت برای اینکه منو گیر شهره انداختی ازت نمی گذرم باید جبران کنی …..
گفتم چه طوری ؟ گفت گیس شو بکشی تا دل منم خنک بشه باور کن داشت منو با خودش می برد ترسیدم بلایی سرم بیاره ……گیس شو
می کشی یا تا ابد بهت بگم به من بدهکاری؟…. گفتم صبر کن درستش می کنم …. تا گیس شو نکشم ولش نمی کنم…..
🌺اونشب حمیرا حالش بهتر بود و چون قرص کم خورده بود, اومد سر افطار ، بی حال بود؛ ولی حرف می زد وحواسش جمع بود…. وقتی دید ما همه روزه می گیریم …دلش خواست و گفت کاش حالم خوب بود و منم با شما ها می گرفتم…
تغییر محسوسی در رفتارش پیدا شده بود؛ به خصوص با من … از نظر عاطفی اون تیکه گاه می خواست و چون جز من کسی رو نمی شناخت که بهش اعتماد داشته باشه به من پناه آورده بود و گرنه به نظرم دور از عقل بود که اون این همه به من متکی بشه …..
🌺افطار که تموم شد ایرج گفت : خوب خانم ها به کمک شما احتیاج دارم … و راستش روی شما حساب کردم ….
عمه پرسید برای چی ؟ گفت : فردا افطاری داریم می خوام بیاین و مدیریت کنین تا همه چیز خوب پیش بره …عمه سرشو به علامت نه بالا برد و گفت : نمیشه این همه سال ما پا تو اون کارخونه نگذاشتیم حالا بیایم افطاری بدیم ؟ نه خودتون بکنین ….
🌺ایرج با اعتراض گفت : ما تا حالا افطاری نداده بودیم ، اگر شما نیان من دست تنها می مونم. اصلا نمی دونم باید چیکار کنم …. مثلا شما بیا روی غذا نظارت کن که مرتب به همه برسه حمیرا مسئول چیدن و تزئین سفره باشه و رویا برای موقعی که می خوایم شام رو بدیم کمک کنه …………. خلاصه فرق نمی کنه به کمک شما ها احتیاج دارم یک کلام میان یا نه ؟
حمیرا گفت منو که می بینی اصلا حالم خوب نیست نه من نیستم … حوصله این کارا رو ندارم ….
🌺من به عمه چشمک زدم و متوجه اش کردم به خاطر حمیرا س … اونم که خیلی تو این کارا تیز بود گفت : تو که حالت خوبه…می خواد بچه ام افطاری بده دست تنهاس …. باشه بگو چیکار کنیم همه هستیم رویا توام میای؟ ….. گفتم حتما ولی بعد از دانشگاه ایرج گفت : پس من صبح با حمیرا و مامان و مرضیه میریم اسماعیل رو می فرستم دنبال تو ….
عمه پرسید خوب چیکار کردی برای فردا فرصتی نیست …. ایرج رفت یک مداد و کاغذ آورد و داد به حمیرا و گفت یادداشت کن اگر چیزی کمه تهیه کنم …..
🌺و خلاصه اونو کشید تو کار و تقریبا اونا تا آخر شب سر تهیه وسائل لازم بحث و گفتگو داشتن و حمیرا مرتب ایده می داد و گاهی هم اون ایده ها مطابق میل ایرج نبود ولی زیر بار می رفت و من می فهمیدم داره باهاش مدارا می کنه و بازم دیدم که اون چه صفات اخلاقی خوبی داره……
صبح تو دانشگاه اول گشتم تا استاد جمالی رو پیدا کنم اون دکترای روانشناسی داشت و می گفتن مطب هم داره ولی اون زمان هیچ کس ناراحتی های روحی رو جدی نمی گرفت و وقتی کسی رو نزد دکتر روانشناس می بردن که دیگه دیوانه شده بود و کاری جز نگه داری از اون نبود که انجام بدن تا به خودش و دیگران صدمه نزنه …همین …
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_سی و هشتم✍ بخش چهارم 🌺دوباره زد به در….. باز کردم
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_سی و هشتم✍ بخش پنجم
🌺اونروز من با دکتر جمالی درس نداشتم و مطمئن نبودم که دانشگاه باشه برای همین دنبالش می گشتم و از هر کس که می شناختم سراغ استاد رو گرفتم ولی کسی خبر نداشت دوبار تا اتاق استاد ها رفتم ولی اونو ندیدم از دفتر پرسیدم گفتن که نمی دونیم شاید بیاد ….
مایوس شدم و چون جوون بودم برای هر کاری عجله داشتم فکر می کردم دیگه معالجه ی حمیرا عقب افتاد ….به کلاس دیر رسیدم استاد اومده بود با شرمندگی رفتم و نشستم ….. غرق درس شدم و همه چیز رو فراموش کردم … ساعت آخر شهره موی دماغم شد هر جا می رفتم با من میومد …
🌺می فهمیدم که می خواد اگر ایرج اومد دنبال من؛ اونم باشه و خودشو به ایرج نزدیک کنه … ولی چون می دونستم که ایرج نمیاد اهمیتی ندادم …. با عجله رفتم که با اسماعیل برم کارخونه اونم دنبالم میومد و هی سئوال
می کرد …. ولی من بدون اینکه گوش کنم یا جوابشو بدم کار خودم رو می کردم …..که یکی منو صدا کرد …. خانم سرمدی ….خانم سرمدی….
برگشتم استاد جمالی رو دیدم ….با خوشحالی رفتم جلو اونم می خندید نمی دونستم چرا داره می خنده …… ولی وقتی رفتم جلو پرسید خانم سرمدی چی شده ؟ امروز هر جا میرم میگن شما دارین دنبالم می گردین …گفتم سلام استاد وقت دارین با شما یک کاری دارم میشه کمکم کنین ….. 🌺گفت البته منم کنجکاو شدم ببینم چی شده که اینقدر مهمه ….
گفتم ازتون یک وقت می خوام ….گفت در مورد چی ؟ گفتم باید یک جا بشینیم مفصل براتون تعریف کنم ….کمک می خوام تو رو خدا بهم کمک کنین ….. پرسید خوب بگو در مورد چیه ؟ گفتم اینجا نمیشه یک کم طولانیه ..گفت باشه فردا من تو دانشگاهم بیاین دفتر اونجا میریم تو کتابخونه صحبت می کنیم خوبه ….تشکر کردم و رفتم که به اسماعیل برسم که متوجه شدم شهره هنوز دنبال منه …
🌺با عصبانیت گفتم : چرا دنبال من میای ؟ گفت : رویا ؟ خوب ما با هم دوستیم داریم از در میریم بیرون… دنبالت نمیام با هم داریم میریم ….با غیض گفتم : ایرج امروز نمیاد برو دنبال کارت ….
خندید و گفت از کجا می دونی اون حتما به خاطر من میاد .
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماز_شب 🌙🌓
🪴🪴ساده ترین راه نماز شب /دکتر میر باقری
🎥دکتر#میرباقری
#نمازشب_رابه_نیت_ظهوربخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2