eitaa logo
داروخانه معنوی
6.4هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
4.6هزار ویدیو
126 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
داروخانه معنوی
#احسن_القصص یکی از راههای بیداری از خواب غفلت خواندن #شرح_حال_اولیاء_خدا است. بهمین منظور هر روز مخ
☘بانو مجتهده علامه امین(۲) پدر ایشان سید نصرت امین، سیدمحمدعلی حسینی اصفهانی ملقب به امین‌التجار، از بازرگانان سرشناس و متدین اصفهان و نوه علامه سیدمعصوم حسینی خاتون‌آبادی، و مادرش زهرا دختر حاج سیدمهدی ملقب به جناب از خاندان جنابی‌های اصفهان بود. ایشان سه برادر به نام‌‌های سیدحبیب‌‌الله معروف به امین‌‌التجار، سیدحسین معروف به اعتمادالتجار و سرانجام سیدزین‌‌العابدین داشت.[1] «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اون خانم برای بی‌حجابیش هم 👩🏻‍🦱 به سید حسن نصرالله نیاز داره🌷 🎙 حجت‌الاسلام رمضانی ضرب‌المثل غلط چراغ خانه و مسجد😐 اگر اونجا ندیم خونه هم میره رو هوا💥 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای عزیز و محترم بودن نزد بزرگان سه 《3》مرتبه آیة‌الکرسی را بخواند و به کف دست ها بدمد و به صورت بکشد 📚 خزائن الأسرار ۱۹۹ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#داستان_های_مهدوی #تشرفات ▫️کاش که ای یار فدایت شویم همسفر کرب و بلایت شویم داستان #تشرف یکی از م
❇️ تشرّف جعفر بن زهدری و شفای پای او ☑️ عبد الرّحمن قبايقی می‌گويد: ▪️ شيخ جعفر بن زهدری، به فلج مبتلا شد؛ به‌‌طوری‌‌که قادر نبود از جا برخيزد. مادربزرگش بعد از فوت پدر شيخ، به انواع معالجات متوسّل شد؛ ولی هيچ فايده‌‌ای نديد. اطّبای بغداد را آوردند. مدّت مديدی معالجه کردند، باز هم سودی نبخشيد؛ لذا به مادربزرگش گفتند: شيخ را به مقام و قبّه حضرت صاحب الامر عليه السّلام در حلّه ببر و بخوابان شايد حقّ تعالی او را از اين بلا رهايی بخشد و بلکه حضرت صاحب الامر عليه السّلام از آن‌‌جا عبور نمايند و به او نظر مرحمتی فرمايند و به اين شکل، مرضش خوب شود. مادربزرگ شيخ جعفر بن زهدری، به اين موضوع توجّه کرد و او را به آن مکان شريف برد. در آن‌‌جا حضرت صاحب الامر عليه السّلام شيخ را از جايش بلند کردند و فلج را از او مرتفع نمودند. ☑️ عبد الرحمان قبايقی (ناقل قضيّه) می‌گويد: ▪️ بعد از شنيدن اين معجزه، ميان من و او رفاقتی ايجاد شد؛ به‌‌طوری‌‌که نزديک بود از شدّت ارتباط هيچ‌‌گاه از يکديگر جدا نشويم. او خانه‌‌ای داشت که در آن‌‌جا، شخصيّتهای حلّه و جوانان و اولاد بزرگان شهر جمع می‌شدند. من خودم قضيّه را از شيخ جعفر پرسيدم. او گفت: ▫️ من مفلوج بودم و اطباء از معالجه مرض من ناتوان شدند. ▪️و بقيّه جريان را نقل کرد تا به اين‌‌جا رسيد که: ▫️ حضرت حجّت عليه السّلام در آن حالی که جدّه‌‌ام مرا در مقام خوابانيده بود به من فرمودند: 🔸 برخيز. ▫️عرض کردم: 🔹 مولای من، چند سال است که قدرت برخاستن را ندارم. ▫️ فرمودند: 🔸 برخيز به اذن خدا. ▫️ و مرا در برخاستن کمک کردند. وقتی بلند شدم، اثر فلج را در خود نديدم و مردم هجوم آوردند و نزديک بود مرا بکشند. برای تبرّک، لباسهايم را تکه‌‌تکه کرده و بردند و به جای آن لباسهای خود را به تن من پوشانيدند. بعد هم به خانه خود رفتم و لباسهايشان را برای خودشان، فرستادم. ⬅️ برکات حضرت ولی عصر(عليه السلام)، صفحه ۱۰۳ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼 " یَـــــا ابْـــــنَ الصِّـــــرَاطِ الْمُسْتَقِیـــــمِ " ↶﴿مَهـــ(ﷺ)ــد؎جـــــٰان۔۔𔘓﴾↷! □راهےأم کُـــــن بِہ رٰاهَـــــت کِہ۔۔ ⇦ هَـــــرچـــــہ رٰاه ؛ ◇_غِیـــــر مَقصـــــدَت بـِــــرَوَم۔۔ ⇇ « بیـــــرٰاهہ أســـــت✿➛» الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِہ غِیـــــرت ؛ ﴿عـَــــلےﷺ 𑁍﴾قَســـــم کِہ ؛ ⇦فـَــــخر زَن ⇩⇩⇩ _حِجـــᰔــآب اوســـــت۔۔◇◇ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هَـــــر دُوشنـــــبہ؛ ⇠﴿ فـــٰــاطـــــمهۜ𑁍⇉﴾ مےخـــــوٰانــَـــد ایـــــن رٰا ، □دَر بقیـــــع↡↡ ⇇أز حُسیـــﷺــن أنگــُـــشتـــــر و ↶أز تُـــــو حَـــــرم غـــٰــارت شــُـــده...↷ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
نماز ۴_1.mp3
20.53M
📿 ▫️قسمت (چهارم) ▫️غذای روح ✍بیشترین چیزی که بهشت را برای انسان وسعت میدهد میزان خلوت ورفت وآمدهایی است که با خدا داشته🌱 حاجیه خانم رستمی فر «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز دوشنبه ختم انعام داریم هر کس مایله شرکت کنه وارد لینک زیر بشه .هم میتونید سوره رو کامل بخونید هم یک قسمت ۵۵ آیه ای .لطفا اسم و فامیلیتون رو بنویسیدو اعلام کنید کامل میخونید یا یک قسمت تااسمتون تو لیست ثبت بشه روزهای شنبه ختم سی جزء قرآن روزهای دوشنبه ختم انعام هدیه برای ظهور و سلامتی آقا جانمون حضرت مهدی(عج) لینک گروه👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/170918372C42e49e2bdb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴿جنـــــٰاب سیـــــّدعبـــــٰاس کٰاشــٰـــانے﴾ مےفَرمـٰــــایــَـــد: ↡↡ ⇇یِکے أز عُلمـٰــــاء مےفَـــــرمـــــودَند: ↶بـــَــرٰا؎دَفـــــع بـــــلٰا ؛ ⇠ ســـــوره یـــــٰس و ســـــوره أعلٰے رٰا ، ◇◇مےخـــــوٰانـــــم ،مُجـــــربَسـت✿↷ 📚 مخازن ج⁷ ص²³³ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مےرِسَـــــد↡↡ ⇇صُبـــــح‌ِظُهـــــور؎کہ‌ ؛ بَنـــــاخـــــواهَـــــدشُـــــد  . . ⇠مِثـــــل‌ِاِیـــــوان‌ِنَـــــجَـــــف‌ ، ↶گُـــــنبَـدوَاِیـــــوان‌ِ«حَسَــــــنﷺ𔘓»↷ (ع) «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
امروز دوشنبه ختم انعام داریم هر کس مایله شرکت کنه وارد لینک زیر بشه .هم میتونید سوره رو کامل بخونید
سلام عزیزانم خدا راهزاران مرتبه شکر با توکل بر خدا و عنایت حضرت حجت عج الله 《63》ختم انعام به نیابت ازهمه گذشتگان انبیاء مرسلین و امامین صدیقین شریفین وملائکه مقربین وهمه مسلمین و مسلمات و مومنین و مومنات و علما و شهدا و صلحا مخصوصا گذشتگان این گروه به نیت سلامتی و فرج و ظهور آقا جانمون در گروه خوانده شد😍😍😍 ان شاءالله که این ختمها مورد رضایت خداوند متعال قرار بگیره و مولامون حضرت مهدی عج الله این هدیه را از همگی ما قبول کنند و ان شاءالله برای حاجت روایی و عاقبت بخیری همه شرکت کنندگان دعا کنند🌹 _آمین❤️
داروخانه معنوی
خطبه ۱۹۹ فراز ۱ در سفارش به ياران خود 🎇🎇🎇#خطبه۱۹۹🎇🎇🎇🎇🎇 ✨ره آورد نماز مردم! نماز را برعهده گي
خطبه ۱۹۹ فراز ۲ 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🌹 مسووليت اداي امانت يكي ديگر از وظائف الهي، اداي امانت است، آن كس كه امانتها را نپردازد زيانكار است، امانت الهي را بر آسمانهاي برافراشته، و زمينهاي گسترده، و كوههاي بپا داشته، عرضه كردند، كه از آنها بلندتر، بزرگتر، وسيع تر يافت نمي شود، اما نپذيرفتند اگر بنا بود كه چيزي به خاطر طول و عرض و توانمندي و سربلندي از پذيرفتن امانت سر باز زند آنان بودند، اما از كيفر الهي ترسيدند، و از عواقب تحمل امانت آگاهي داشتند، كه ناتوانتر از آنها آگاهي نداشت، و آن انسان است، كه خدا فرمود: (همانا انسان ستمكار نادان است.) 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«بــــٰـازار طـــــلٰا دٰاغ دٰاغ اســـــت⇉ » ⇇عـــــدّه‌ا؎ طَلا مےخـــَــرنـــــد تــْـــا، أگـــــر جَنـــــگ شُـــــد، ⇠أرزش پولشــــٰـان کـــَم نَشـــــود !!! □عـــــدّه‌ا؎ طــَـــلا هِـــــدیہ مےکــُـنند ... ⇠تــٰـــا أرزش ایمـــــٰانشـــٰــان، ◇◇ کــــَم نَشَـــــود.➺ ‌ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان_واقعی قسمت_چهل و پنجم✍ بخش چهارم 🍓ایرج منتظرم بود با عجله خود
"‌ "بر اساس قسمت_چهل و ششم ✍ بخش اول 🌺اشکهام طوری می ریخت که دیگه نمی تونستم ببینمش یک دفعه برگشت و با سرعت اومد طرف ما و خودشو رسوند به عمه و علیرضا خان و گفت : امانتی من دست شما سپرده مواظبش باشین .. علیرضا خان گفت : برو نگران نباش ما هستیم .. و بعد دوباره عمه را بغل کرد عمه دستی به پشتش زد و گفت : آره برو پسرم مثل چشمم ازش مواظبت می کنم بعد نگاهی به من کرد و رفت …… عمه همین طور که گریه می کرد سرشو آورد کنار گوش منو گفت پدر سوخته می خواست تو رو بغل کنه روش نشد منو بغل کرد …. حمیرا بازوی منو گرفت و گفت گریه نکن تا چشم بهم بزنی برگشته جایی نمی ره که زود میاد …. ما تا اون سوار هواپیما شد و از زمین بلند شد پشت شیشه وایستادیم ….. انگار جون داشت از تنم بیرون می رفت ……. 🌺بدون اون برگشتیم خونه … به نظرم همه جا خالی بود … دلم قرار و آروم نداشت طاقت نداشتم تا اومدنش صبر کنم با عجله رفتم تو اتاقم …. و دستمو گذاشتم روی صورتم و های های گریه کردم اصلا متوجه نشدم که عمه و حمیرا اومدن تو اتاقم برای اولین بار احساساتم رو نسبت به ایرج می دیدن دیگه دلم می خواست همه بدونن که چقدر دوستش دارم … دیگه برام مهم نبود که کسی خوشش میاد یا نه …. با حال نزاری گفتم حمیرا چطوری تحمل کنم تا اون برگرده ؟ 🌺حمیرا منو بغل کرد و گفت : می دونی ایرج به من چی گفت ؟… .همون طور که گریه می کردم سرمو تکون دادم گفت : رویا تو رو از من بیشتر دوست داره تنهاش نزار تا من بیام حالا راست گفته یا الکی بهش گفتی ؟ اگر منو بیشتر دوست داری خوب ایرج رفته من که اینجام با هم خوش میگذرونیم تا اون بیاد ……… عمه گفت : اگر قرار باشه از الان اینطوری بکنی تا اون برگرده چیزی ازت نمی مونه عمه جون خودتو جمع و جور کن ، و به خودت دلداری بده…. یکی دو روزی بگذره عادت می کنی امشب برو تو اتاق حمیرا بخواب گفتم نه دیگه نزدیک صبح شده.. فردا خیلی درس دارم سرم گرم میشه ….. 🌺عمه گفت باشه پس بگیر زود بخواب ؛ حمیرا توام برو بخواب مادر بی خوابی برای تو خوب نیست … و داشت از اتاق می رفت بیرون که صدای زنگ تلفن … هر سه ی ما رو از جا پروند …. بهم نگاه کردیم … کی می تونست باشه ؟ حمیرا گفت ایرج که نیست هنوز تو راهه پس کیه ؟ عمه گوشی رو برداشت و گفت : الو بفرمایید …..جانم عزیزم آخه تو کجایی مادر … الهی مادر فدات بشه چرا جواب تلفن رو نمیدی ؟ جانم …..(و همین طور دستشو به طرف حمیرا بالا و پایین می برد که یعنی بیا ) آره عزیزم …ما خوبیم …تو چطوری ؟ مامانت اینجاس می خواد باهات حرف بزنه… رنگ حمیرا مثل گچ دیوار سفید شده بود تمام بدنش می لرزید و قدرت نداشت تا دم تلفن بره من گرفتمش با دو دست بازوی منو گرفت و رسوندمش به گوشی …. همین طور که لبهاش بهم می خورد با دستهای لرزونش گوشی رو گرفت. ادامه_دارد «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2