لینک کانال قرآن داروخانه معنوی
شامل متن قرآن و صوتها و پی دی اف ها ی سوره ها
@manavi_kgoran_1
هدایت شده از داروخانه معنوی
.
کارت دعوتی از طرف شهدا 💌
نیّت کن، بزن رو پاکت👇
🕊 🕊 🕊 🕊
🕊 ✨ 🕊 🕊 ✨ 🕊
🕊 ✨✨ ✨ ✨ ✨🕊
🕊 ✨✨ 💌✨✨🕊
🕊 ✨ ✨ ✨✨🕊
🕊 ✨ ✨✨🕊
🕊 ✨ 🕊
🕊
🌹اگه تو این شݪوغیهاے زندگی،
دنباݪ یہ گوشۂ دنـجی ڪہ حاݪتو بهـتر ڪنی،
حتماً یه سر به کاناݪمون بزن.😍👇
🌱https://eitaa.com/joinchat/803603300C046e7ec0fc
هدایت شده از داروخانه معنوی
داروخانه معنوی
#احسن_القصص 🍀شیخ جعفر کاشف الغطاء(١٣) ادامه قسمت قبل👇👇 وى در آن جلسه چنان همه را شیفته سخنان خود ن
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#احسن_القصص 🍀شیخ جعفر کاشف الغطاء(١٣) ادامه قسمت قبل👇👇 وى در آن جلسه چنان همه را شیفته سخنان خود ن
#احسن_القصص
🍀شیخ جعفر کاشف الغطاء(١۴)
نقل یک خاطره بسیار بسیار مفید؛
رییس اسبق حوزه های علمیه ایران به خصوص حوزه علمیه قم حضرت آیت الله مقتدایی می فرمودند:سال ۱۳۴۵ شمسی در سفر حج شیخ علی کاشف الغطاء نوه شيخ جعفر كاشف الغطاء بزرگ را ديدم شیخ جعفر یکی از فقهای عالی قدرِ حوزه نجف بوده،
شیخ علی کاشف الغطاء در سفر حج گفت: جد ما کاشف الغطاء روزی با خود می گوید مردم در احکام الهی از ما متابعت و به فتوای ما عمل می کنند در مورد شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) هم اگر ما اعلام بکنیم ۷۵ روز یا ۹۵ روز است مردم متابعت می کنند و دو دستگاه و دو موقع عزاداری برپا نمی شود لذا تصمیم گرفتند در این مورد مطالعه کنند...
ادامه دارد...
#شرح_حال_اولیاء_خدا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات #امام_زمان حاج میزرا مقیم قزوینی نقل می کند: چله ای گرفته بودم. نزدیک اتمام آن در حر
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات #امام_زمان حاج میزرا مقیم قزوینی نقل می کند: چله ای گرفته بودم. نزدیک اتمام آن در حر
#تشرف
#تشرفات (قسمت اول)
#امام_زمان
عالم کامل شیخ عبدالهادی در محضر آيةالله حاج شیخ حسنعلی تهرانی نقل فرمود:
من در نجف اشرف مؤمن متقی حاج علی آقا را ملاقات می نمودم. ایشان همیشه در شب های چهارشبه به مسجد سهله مشرف می شد.
شیخ عبد الهادی گفت: روزی از حاج علی آقا پرسیدم: در این مدت آیا به حضور مبارک حضرت سیدنا و مولانا صاحب الزمان رسیده ای؟ در جواب گفت: در سن جوانی با جمعی از مؤمنین و اخیار، بر این عمل مداومت داشتیم و ابداً چیزی مانع ما نبود. یازده نفر بودیم و برنامه ما این بود که در هر شبی از بین رفقا یکی باید اسباب چای و شام برای همه تهیه می کرد.
✨💫✨
تا اینکه شبی نوبت به یکی از دوستان که مرد سرّاجی بود رسید و او هم تهیه ای دید و نان و آذوقه را در دکان خود مهیا کرد ولی از قضا آنها را فراموش کرد و مثل هفته های قبل دکان خود را بست و روانه مسجد سهله شد. آن روز هوا دگرگون و سرد بود. جمعیت ما پراکنده، دو نفر دونفر به راه افتادند تا کنار در مسجد سهله اجتماع کردیم. نماز را طبق معمول خواندیم و روانه مسجد کوفه شدیم، وقتی نشستیم گفتیم: شام را حاضر کنید. دیدم کسی جواب نمی دهد. گفتیم: امشب نوبت کیست؟ به یکدیگر نگاه کردیم و دیدم نوبت مرد سرّاج است، به او گفتیم: چه کرده ای مؤمن، ما را امشب گرسنه گذاشته ای؟ چرا در نجف نگفتی که دیگری شام را تهیه کند؟ گفت: من همه چیز را مهیا کردم و به دکان آوردم، اما وقت حرکت آنها را فراموش کردم.
✨💫✨
آن شب، شب سردی بود و به اندازه همیشه کسی در مسجد نبود، در حجره را بستیم ولی از گرسنگی خوابمان نمی برد، لذا با هم صحبت می کردیم. چون قدری گذشت ناگاه دیدیم کسی در حجره را می کوبد. خیال کردیم اثر هواست. دوباره در را کوبید، چون حوصله نداشتیم یکی از ما فریاد زد کیست؟ شخصی با زبان عربی جواب داد: در را باز کن. یکی از رفقا با نهایت ناراحتی در را گشود و گفت: چه می خواهی؟ چون خیال کرد مرد غریبی است و آفتابه می خواهد یا کار دیگری دارد. دیدیم مرد جلیل و سید بزرگواری است. سلام کرد و به همان یک سلام ما را برده و غلام خود نمود. همگی با او مأنوس شدیم، فرمود: آیا مرا در این اتاق جا می دهید؟ گفتیم: بفرمایید، اختیار دارید. تشریف آورد و نشست. ما همگی جهت تعظیم و احترام او برخاستیم و نشستیم. بعد از مدتی فرمود:...
ادامه دارد.
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2