eitaa logo
داروخانه معنوی
8.2هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.5هزار ویدیو
184 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر 👇 @Ya_zahra_5955 #کپی_حلال تبادل و تبلیغ👇👇 @Hossein405206
مشاهده در ایتا
دانلود
در حضور چشمان متعجب و پرذوق ارسلان از خوب شدن غذاهایم می خوریم؛ تعریف در نگاهش حسابی چسبید و بلافاصله هم گوشت شد به تنم! والا... از رفتار ارسلان خنده ام می گیرد اصلا به روی خودش نمی آورد که برادرش در خانه است حتی موقع شام هم سراغش را نگرفت گویی اصلا حضور ندارد! بخدا این مرد کمی شبیه بچه ها رفتار می کند؛ نمی کند؟ والا که می کند مثال دارد فراز را هم تنبیه می کند؟ چه می دانم اصلا... خیلی ریلکس شام خوردیم چای و میوه خوردیم باقلوا هم خوردیم و او اصلا به روی مبارکش نیاورد که فرازی آن پایین هست که ازقضا کتک هم خورده ! دارد اخبار می بیند و گویی بزرگترین دغدغه اش مسائل روز دنیاست! -میگم نمی خوای یه سر به فراز بزنی؟ -نه! اوه عصبانیست ها... -اخه خیلی وضعیتش داغون بود احتیاج به حموم داره فکر نکنم بتونه تنها بره... با چشمانی باریک شده که نگاهم می کند زبانم به کار می افتد البته آن قسمت درازش! -چیه نکنه من باید ببرمش حموم! نگاهش باریک تر می شود و از جایش بلند می شود. والا بیا خوبی کن از قدیم گفتن به شووهر و خانواده شووهر نباید خوبی کرد! لحن طنزآلودم کارساز می شود در حال خنده و سرتکان دادن می گوید:-تا من این برادر ناخلفمو می برم حموم دو تا چایی واسه شووهرت و خانواده اش جور کن! با خنده سر تکان می دهم و او می رود و من فکر می کنم که ارسلان حق دارد، فراز واقعا برادر ناخلفی است و همین طور پرو کمی هم بی تربیت و البته رک! بقیه صفات هم یادم نمی آید! زن برادر خوب فقط خودم؛ والا بوخودا.. ادامه دارد...‌ 《بامنتشرکردن 🔥 🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇     https://t.me/Manavi_2  👈 تلگرام در واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r ایتا eitaa.com/Manavi_2
بهت زده نگاهش می کنم؛ امروز میفهمم خشم و غضب های قبلی اش فقط یک شوخی بوده؛ این شیر غران را خدا هم نمی توانست رام کند! امروز از دست هیچ کس کاری برنمی آید پا روی خط قرمز هایش گذاشتم و این بار را نمیگذرد! با صدای فریادش که کمی از غرش یک شیر ندارد روح از تنم پر می کشد نمی دانم چه چیزی را بلند می کند و به طرفم پرتاب می کند دستانم ناخوداگاه بالا می آیند و برخورد جسم سختی روی ساعد دستم ناله ام را بلند می کند با صدای شکستن شیشه ها جلوی پاهایم قدمی به عقب برمی دارم مچ دستم تیر می کشد نگاه وحشت زده ام از او که دکمه های پیراهنش را با غیظ می کند جدا نمی شود پوف کلافه اش و لگد محکمی هم که نثار میز میکند بر وحشتم می افزاید. نگاه بران و خشمگینش که نشانه ام می گیرد؛ آب خشکیده دهانم را هم نمی توانم قورت دهم به سمتم که یورش می آورد مغزم به کار می افتد قدم هایم را تند می کنم و به سمت اتاق خواب فرار می کنم چند قدم بیشتر نرفته ام که یقه ام از پشت کشیده می شود و دستان قدرتمندش دور شکمم را محاصره می کنند صدای غرانش زیر گوشم زمزمه می شود و من حال مردن دارم کجا ؟می مونی و پای جون به لب رسوندنم می مونی؟ با خشونت برم می گرداند و تا به خودم بیایم یک طرف صورتم از شدت ضربه ی کف دستا ن بزرگش به سوزش می افتد ! با یک دستش محکم شانه ام را گرفته که شدت ضربه اش مرا نقش زمین نکند ! مرا زده بود؟ مرا زده بود؟زده بود مرا؟ هاج و واج نگاه می کنم صورت سرخ شده از غضبش را؛ مرا زده بود؟ پشیمانی هم از هیچ کدام اجزای چهره اش مشخص نیست و حتی راغب است ضربه ی دیگری هم مهمانم کند! محکم شانه ام را تکان می دهد از خشم و غضب نفس نفس می زند وآتشفشان فوران شده اش را رها می کند. -می فهمی چه غلطی کردی؟ غرشش چانه ام را دچار ارتعاش می کند و گوشه ی لبانم را پایین می کشاند. شانه ام را محکم تکان می دهد دستش بالا می رود برای ضربه ی دوم که همان بالا مشت می شود، میفهمی داشتی چه خاکی بر سرمون نازل می کردی؟ شانه ام را یک ضرب رها می کند روی زانوانم می افتم و چه کسی می فهمد این حال مرا!  صدای قدم های کلافه اش در نزدیکی ام سرم را دچار نوسان می کند خون غلیظی از بینی ام سرازیر می شود و تا زیر چانه ام راه می گیرد. تو ی احمق چه فکری پیش خودت کردی که با اون پسره ی احمق تر از خودت راهی ناکجا - آباد شدی؟ نمی خواهم بشنوم! نمی خواهم ببینم! من قلبم درد می کند... چیزی نیست ها؛ فقط یک شکستگی جزئی کنار زخم های عمیقش برداشته ! مثل همیشه چیزی نیست سارا؛ چیزی نیست... صدای قدم هایی که از من فاصله می گیرند؛ شدت شکستگی ی جزئی قلبم را بیشتر می کند؛ باید گفت یک شکستگی کلی! بله سارا شکستگی کلی. ادامه دارد.... 《بامنتشرکردن 🔥 🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇     https://t.me/Manavi_2  👈 تلگرام در واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r ایتا eitaa.com/Manavi_2
یادم می ماندها؛ باید بماند... اشکم می چکد و میان بلند شدنم می لرزم و بدون اینکه به اطرافم نگاه کنم؛ خدای من از درو دیوار این خانه خجالت می کشم؟ خجالت سیلی خوردن از بتی که می پرستم دردم را تشدید می کند. پس زخم ها عمیق تر می شوند، شکستگی امتداد پیدا می کند و اشک میچکد! آری که می چکد، کنار قدم های کوتاهم می چکد، با لرزش دستان و زانوانم می چکد، رویسیل جانانم می چکد و این حس بیچارگی را کنار نوسان ُکند ضربان قلبم به درجه ی رفیع بیچارگی می رساند! وارد اتاقمان می شوم و به تختی که شاهد لحظات خوشی که دیشب در آغوش هم گذرانده بودیم نگاه می کنم خوب معلوم است که می تواند شاهد لحظات بدمان هم باشد! لبه ی تخت می نشینم و با آستین شنلی که پوشیده ام خون روی بینی ام را پاک می کنم بی فایده است و دوباره سرازیر می شود خوب مهم نیست، معلوم است که مهم نیست! بین اتفاق های وحشتناک صبح تا الان واقعا خون دماغ شدنم مهم نیست! بله که نیست سارا... کاش همان صبح بود و کنار فراز پر دردسر مریض و عصبانی که با یک تماس مثل گداخته های آتش شده بود همراه نمی شدم! ای کاش دلم برای ناتوانی اش نمی سوخت خودم را قاطی نمی کردم! نمی دانم کدام بی خبری زنگ زده بود که این پسر مانند فشفشه شده بود ارسلان نبود و نمی دانستم چطور آرامش کنم لباس که پوشید با ارسلان تماس گرفتم در دسترس نبود و دیگر مهلت تماس با شرکت نشد ، ترسان دنبالش روانه شدم و مجبور شدم خودم همراهش شوم که ای کاش نمی شدم! صدایش کنار خشم می لرزید و آدرس می داد از قیافه ی درهمش معلوم بود درد دارد و هر چه هم می پرسیدم که چه شده است جوابم فقط این بود؛بروم تا خاک بر سر نشد! پشیمانی بیخ گلویم گیر کرده بود و راه برگشتی هم نبود وارد محله ی پایین شهر شدیم و نگاه ها روی ماشین اخرین سیستم مان می نشیند یک سری کودک که مشغول بازی فوتبال هستند با نزدیکی ماشین کنار می روند و نگاه پر حسرتشان با این درگیری که در کنارم نشسته بود آن چنان درگیرم نمی کند فرمان ایست را که صادر کرد جلوی در قرمز زنگ زده ای توقف می کنم متوجه می شوم با گوشی همراهش پیامی ارسال می کند اما به چه کسی را نمیدانم. ادامه دارد.... 《بامنتشرکردن 🔥 🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇     https://t.me/Manavi_2  👈 تلگرام در واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r ایتا eitaa.com/Manavi_2