داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات (قسمت چهارم): #امام_زمان 💥روز بعد که رفتم دیدم همه به صورت انسان می باشند، خلاصه بعد
#تشرف
#تشرفات
#امام_زمان
💥شیخ حرّ عاملی می گوید:
من در زمان كودكى و سن ده سالگى به بیمارى سختى مبتلا شدم و چنان حالم منقلب و دگرگون شد كه بستگان و نزدیكان من جمع شده و گریه مىكردند و یقین پیدا كردند كه من در آن شب خواهم مرد و از این رو آماده سوگوارى براى من گردیدند. در این اثناء در میان خواب و بیدارى، پیغمبر و دوازده امام علیهم السلام را دیدم بر آنان سلام كرده با یكیك، آن بزرگواران مصافحه نمودم.
✨💫✨
میان من و حضرت صادق علیه السّلام سخنى گذشت كه در خاطرم نماند. تنها به خاطرم مانده كه آن حضرت در حق من دعا فرمود. پس به حضرت صاحب الزمان علیه السّلام، سلام كردم و با آن جناب، مصافحه نمودم و گریستم و عرض كردم: اى مولاى من، مىترسم در این بیمارى بمیرم در حالى كه مقصد خود را از علم و عمل به دست نیاوردهام. آن حضرت فرمود: نترس زیرا در این بیمارى از دنیا نخواهى رفت بلكه خداوند تبارك و تعالى تو را شفا مىدهد و عمرى طولانى خواهى داشت.
✨💫✨
آن گاه قدحى را كه در دست مباركشان بود به دست من دادند و من از آن آشامیدم و همان وقت، سلامتى خود را باز یافتم و بیمارى من به كلى مرتفع گردید و نشستم و نزدیكان من تعجّب مىكردند لیكن من جریان را براى آنان نگفتم تا بعد از چند روز كه این قضیّه را براى آنان نقل كردم.
📗اثبات الهداة، ج ۵ ، باب معجزات
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_مذهبی
👹 چگونه منزل را از هجوم
شیاطین و جنیان خالی کنیم ؟!
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
♡┅═════════════﷽══┅┅
#سلام_امام_زمانم❤️
مےرسَـــــد روز؎کِہ↡↡
⇇ بےچـــــون و چـــــرٰا مےبینـَــــمت۔۔۔
□مےرسَـــــد روز؎ کِہ↡↡
⇇ ا؎ شـٰــــاه وفـــٰــا مےبینـَــــمت۔۔۔
◇مےرسَـــــد روز؎ کِہ↡↡
⇇ تِکـــــیہ میـــــدَهے بــَـــر کــَـــعبہ و
۔۔۔در کـــــنٰار خــٰـــانہ؎↡↡
⇇أمـــــن خُـــــدٰا مےبینـــَــمت۔۔۔
«سَـــــلٰامحَضـــــرتدلبــَـــر𑁍➳»
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#امام_زمان♥
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
♡┅═════════════﷽══┅┅
□عَکـــــس﴿ حــٰـــاج قـٰــــاسم𑁍﴾،
نُقـــــطہ اشتـــــرٰاک خیـــــلےهــٰـــاست؛
⇠⇠ حتّے غیـــــرمـــــذهبےهـــٰــا!
أمــّـــا وصیّـــــت نــــٰـامہ "حــٰـــاج قـٰــــاسم"، نُقـــــطہ شــّـــروع غَربـــــال خیـــــلےهــٰـــاست؛
⇠⇠حتّے مـــــذهبےهـٰــــا!
همــٰـــان جٰایے کہ مےگـــــویـَــــد:↡↡
⇦⇦والله والله والله ؛⇨⇨
أز مُهمتـــــرین شـــــئون ؛
عــٰـــاقبت بہ خیـــــر؎، ⤹⤹
رٰابـــــطہ قــَـــلبے و دلے و حَقیـــــقے مـٰــــا؛
◈بـــــا ایـــــن حَکـــــیمے أســـــت کہ
↶امـــــروز سُـــــکان انقـــــلٰاب رٰا
بہ دســـــت دٰارد...!»❤️↷
#حاج_قاسم
#ره_بر
#وعده_صادق
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
🔈 #نشانههای_ظهور_چیستی_و_چرایی 🔰 جلسه اول 📌 ملحقات بحث #به_وقت_شام * چرا اهل بیت (علیهمالسلام)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
02 Neshanehaye Zohoor Chisti Va Cheraee (1403-09-26) Shahre Moghadas Ghom.mp3
26.35M
🔈 #نشانههای_ظهور_چیستی_و_چرایی
استاد امینی خواه
🔰 جلسه دوم
📌 ملحقات بحث #به_وقت_شام
* حکایت اوجگیری باطل؛ پایان فصل تاریکی [4:00]
* پیامبر اکرم (صلاللهعلیهوآله): من یمانیام؛ ایمان هم یمانی است [10:33]
* کوفه، نجف، کربلا؛ نقطه مقابله خراسانی با سفیانی؛ پای دفاع از حرم در میان است؟ [21:15]
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
امروز چهارشنبه
قضای ⇠ #نماز_عشا
بعد از هر نماز قضا خواندن دعای فرج(الهی عظم البلا...) برای سلامتی و فرج و مقدر شدن ظهور آقا جانمون حضرت مهدی (روحی لک الفدا) اجباری است🌹🌹🌹
داروخانه معنوی
خطبه ۲۲۴ فراز ۱ پارسائي علی 🎇🎇🎇 #خطبه۲٢۴ 🎇🎇🎇 🔴 پرهيزازستمكاری سوگند بخدا! اگر بر روي خارهاي
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه ۲۲۴ فراز ۱ پارسائي علی 🎇🎇🎇 #خطبه۲٢۴ 🎇🎇🎇 🔴 پرهيزازستمكاری سوگند بخدا! اگر بر روي خارهاي
خطبه ۲۲۴
فراز ۲
پارسائي علي
🎇🎇🎇 #خطبه۲٢۴ 🎇🎇🎇
پرهيزازامتيازخواهي
بخدا سوگند، برادرم عقيل را ديدم كه به شدت تهيدست شده و از من درخواست داشت تا يك من از گندمهاي بيت المال را به او ببخشم كودكانش را ديدم كه از گرسنگي داراي موهاي ژوليده، و رنگشان تيره شده بود گويا با نيل رنگ شده بودند. پي در پي مرا ديدار و درخواست خود را تكرار مي كرد، چون گفته هاي او را گوش فرادادم پنداشت كه دين خود را به او واگذار مي كنم، به دلخواه او رفتار و از راه و رسم عادلانه خود دست برمي دارم، روزي آهني را در آتش گداخته به جسمش نزديك كردم تا او را بيازمايم، پس چونان بيمار از درد فرياد زد ونزديك بود از حرارت آن بسوزد. به او گفتم، اي عقيل: گريه كنندگان بر تو بگريند، از حرارت آهني مي نالي كه انساني به بازيچه آن را گرم ساخته است؟ اما مرا به آتش دوزخي مي خواني كه خداي جبارش با خشم خود آن را گداخته است، تو از حرارت ناچيز مي نالي و من از حرارت آتش الهي ننالم؟ و از اين حادثه شگفت آورتر اينكه شب هنگام كسي به ديدار ما آمد و ظرفي سرپوشيده پر از حلوا داشت، معجوني در آن ظرف بود كه از آن تنفر داشتم، گويا آن را با آب دهان مار سمي، يا قي كرده آن مخلوط كردند، به او گفتم: هديه است؟ يا زكات يا صدقه؟ كه اين دو بر ما اهل بيت پيامبر (ص) حرام است. گفت: نه، زكات است نه صدقه، بلكه هديه است. گفتم: زنان بچه مرده بر تو بگريند، آيا از راه دين وارد شدي كه مرا بفريبي؟ يا عقلت آشفته شده يا جن زده شدي؟ يا هذيان مي گويي؟ بخدا سوگند! اگر هفت اقليم را با آنچه در زير آسمانهاست به من دهند تا خدا را نافرماني كنم كه پوست جواي را از مورچه اي ناروا بگيرم، چنين نخواهم كرد، و همانا اين دنياي آلوده شما نزد من از برگ جويده شده دهان ملخ پست تر است علي را با نعمتهاي فناپذير، و لذتهاي ناپايدار چه كار؟!! بخدا پناه مي بريم از خفتن عقل، و زشتي لغزشها، و از او ياري مي جوييم.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
♡┅═════════════﷽══┅┅
﴿حَضـــــرت امــٰـــام صـــٰــادق ﷺ𔘓﴾
⇠مےفَـــــرمايَنـــــد:
هَـــــركس هَر روز ھفت ⁷مـَــــرتبہ،
⇇اين حَمـــــد رٰا بِگـــــويـــــد،
شُكـــــر نِعمـــــت هـــٰــا؎؛
↶ گـــُــذشتہ و آينـــــده رٰا،
◇◇ أدا كَرده أســـــت↷
«اَلْحَمْدُ لِلّهِ عَلٰےكُلِّ نِعْمَةٍ كانَــتْ اَوْ هِےَكائِـــنَةٌ»
« بحـــٰــارألانـــــوٰار⁸⁴»
#شکرگزاری
#سخن_بزگان
#کلام_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
🎁 بسته معنوی روز چهارشنبه 🌺 💙جهت دستیابی به مطالب ، روی عبارات آبی رنگ زیر ضربه بزنید 👇🏻 💥⃢1🌸دعای
سلام عزیزانم اعمال شب اول #ماه_رجب
در بسته معنویمون بار گزاری شده فقط کافیه روی نوشته های آبی کلیک کنید
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_شصت و ششم ✍ بخش چهارم 🌸تا بالاخره یک روز علیرضا خا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_شصت و ششم ✍ بخش چهارم 🌸تا بالاخره یک روز علیرضا خا
#رمان "
#رویای_من "بر اساس داستان واقعی
قسمت_شصت و ششم ✍ بخش پنجم
🌸همون زمان ایرج بدون اینکه حرفی به ما بزنه که می خواد چیکار کنه می رفت کارخونه و از خودش می شنیدیم که دوباره کارگر ها رو جمع کرده و دست به دست هم دارن اونجا رو درست می کنن ….
🌸اون دوباره از صبح خیلی زود می رفت و تا دیر وقت کار می کرد …و از وقتی این کار و شروع کرده بود حال و هوای خودشم عوض شده بود ….. و مجبور شد برای راه اندازی کارش باغ چیذر رو به قیمتی نازل بفروشه …..
اوایل شهریور یک روز بعد از ظهر ساعت سه اومد خونه من تازه از سر کار اومده بودم و داشتم می خوابیدم ….. با خوشحالی کنارم دراز کشید و من بغل کرد و گفت : عزیزم میشه بلندشی می خوام با هم بریم یک جایی ….
گفتم ..تو رو خدا ایرج بزار یک کم بخوابم خیلی خسته ام …..
🌸گفت می دونم ولی این بار رو ازت خواهش می کنم لطفا … مامان و بابا رو هم می بریم ……. دیدم انکار مسئله ی مهمی باید باشه بلند شدم …
گفتم اگر بهم بگی میام …….
گفت: نمیگم باید بیای… بلند شو تنبل خانم ….. گفتم دخترا چی اونا رو چیکار کنیم ؟ گفت تو حاضر شو به اونا کار نداشته باش ……و همین طور که از اتاق می رفت بیرون گفت: دیر نکنی ها زود باش …..
🌸وقتی حاضر شدم و رفتم پایین , همه توی ماشین منتظر من بودن علیرضا خان جلوی نشسته بود و بچه ها و عمه عقب …. سوار شدم……..
عمه پرسید تو می دونی کجا میریم ؟
گفتم : حالا هر کجا که باشه همین که داریم با هم میریم خوبه …….
🌸از در خونه که رفتیم بیرون ماشین تورج رو دیدم که با مینا و بچه ها دم در وایساده بودن ……
راه افتادیم و هنوز هیچکدوم جز ایرج و تورج نمی دونستیم کجا داریم میریم …..
وقتی افتادیم تو جاده ی کرج همه فهمیدیم که داره میره کارخونه …. و من حدس می زدم که اون کاری رو که می خواسته انجام بده راه انداخته ……
🌸وقتی دم کارخونه پیاده شدیم چشمم افتاد به صورت علیرضاخان که دگرگون شده بود صورتش قرمز بود و چونه اش می لرزید اون بعد از مدتها باز اومده بود به جایی که تمام عمرشو براش گذاشته بود ، حالا دوباره دربون در و برای ما باز کرد و ساختمون باسازی شده و مرتبی در مقابل ما بود و این همه ی ما رو احساساتی کرده بود …….
🌸تورج دست عمو رو گرفت تا با عصایی که داشت بیاد تو کارخونه حالا اون می تونست کمی راه بره ولی یک پاش روی زمین کشیده می شد …. با اینکه همه ی ما خوشحال بودیم ولی خوشحالی علیرضاخان برای ما چیز دیگه ای بود هنوز سرشو بالا گرفته بود و به روی خودش نمیاورد که توانشو از دست داده با غرور به اطراف نگاه می کرد ………
وقتی داخل سالن شدیم …. همه چیز با قبل متفاوت شده بود ایرج با زحمت زیاد اونجا رو تبدیل به کارخونه ی تولید پودر و صابون و مواد شوینده کرده بود چیزی که اون زمان بسیار کمیاب شده بود و مردم به سختی پیدا می کردن …
🌸ایرج هم به همین خاطر به فکرش رسیده بود که کارخونه رو تبدیل به چنین جایی بکنه ……
من بهش افتخار کردم و خودش چقدر مغرورانه همه جا رو نشون ما داد و گفت که تورج چقدر کمکش کرده …..و ما با خوشحالی و امید واری برگشتیم خونه ولی هنوز بیست روزی از این افتتاح اونجا نگذشته بود که دوباره همه چیز بهم ریخت و ناقوس جنگ به صدا در اومد.
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_شصت و ششم ✍ بخش پنجم 🌸همون زمان ایرج بدون اینکه حر
#رمان "
#رویای_من"بر اساس داستان واقعی
قسمت_شصت و هفتم ✍ بخش اول
یک شب دورهم توی حال نشسته بودیم …. تلویزیون بدون صدا روشن بود و کسی به اون نگاه نمی کرد …
اون روزا بیشتر برای اخبار و موقع برنامه ی کودک روشنش می کردیم ، دخترا اونقدر حرف می زدن که سرما رو گرم می کردن…….
ایرج خیلی با اونا صمیمی بود که گاهی به خودشون اجازه می دادن اونو ایرج صدا کنن و چون خودش حرفی نداشت تلاش من برای اصلاح این کار فایده ای نداشت …. و قرار بود که از فردا هر دوی اونا برن کلاس اول و بحث اون شب ما هم بیشتر سر همین موضوع بود ترانه اصرار داشت مامان شکوه فردا همراه اونا برن مدرسه و عمه هم با اینکه قرار بود این کارو بکنه ، هی سر به سرشون می گذاشت…
گاهی می گفت میام و گاهی می گفت پشیمون شدم .. و دخترا با هم از سر و کولش بالا می رفتن و خواهش و تمنا که مامان شکوه تو رو خدا بیا ………..
من نمی تونستم چون باید قبل از هفت سر کارم باشم عمل های دکتر معمولا ساعت هشت بود و من باید مریض رو قبل از اون آماده می کردم و می بردم توی اتاق عمل ، پس ایرج و عمه بچه ها رو می بردن مدرسه…….
مرضیه یک سینی چایی آورد و ما مشغول خوردن شده بودیم …
که یک مرتبه ماشین تورج جلوی پله ها وایستاد دخترا که عاشق و شیدای تورج بودن و خوب همین طور مینا و بچه ها با خوشحالی دویدن بیرون ، اول تورج پیاده شد و تا مینا داشت خودشو جمع و جور می کرد بیاد پایین ، تورج دست مریم رو گرفت و زودتر اومد تو …..
و به من گفت : سلام به همگی خوبی مامان ؟ چطوری حاج آقا … دادش جان تو چطوری ؟ رویا بیا تو آشپز خونه کارت دارم از حالت سراسیمه و آشفته ی اون ترسیدم نگاهی به ایرج کردم و دنبالش رفتم ……
من از ترس حساسیت ایرج و شاید مینا هیچوقت بیشتر از چند کلمه با تورج حرف نمی زدم …..
ولی در اون شرایط دلواپس شدم نکنه اتفاقی افتاده باشه …
اول که فکر کردم با مینا دعوا کرده …. و خودمو آماده کردم که همون شب آشتی شون بدم تورج به جای آشپز خونه رفت تو اتاق علیرضا خان و منم دنبالش رفتم ….
پرسیدم چی شده اتفاقی افتاده ؟….گفت : رویا نگو اتفاق بدی افتاده …. عراق به ایران حمله کرده آماده باش دادن من به مینا نگفتم اوضاع خیلی خرابه ، ازمخواستن زود برم و نمی دونم کی بر می گردم ، ولی تو باید مواظب مینا و بچه ها باشی جون تو جون اونا اگر من چیزیم شد زن و بچه ی من امانت تو ….
پرسیدم تو الان دیگه داری میری جنگ ؟
گفت : خوب آره در واقع هنوز خودمم نمی دونم دارم کجا میرم و چی می خواد بشه …. ولی این خبر ها رو بابا باید یواش یواش بشنوه می خواستم با این حالت بهش نگم …..
و نمی خواستم بچه ها وحشت کنن ، مریم رو همین جوری یک سره داشت گریه می کرد……
احساس کردم کسی پشت دره و شاید می شد حدس زد که کیه ، گفتم پس به ایرج بگو کجا داری میری اون بدونه بهتره ، باشه من مراقب زن و بچه ی تو هستم ولی مطمئن باش ایرج از خودت بهتر ازشون مراقبت می کنه انشالله توام زودتر بر می گردی ……
بعد ایرج زد به در و اومد تو که چی شده تورج جان ؟
گفت : جنگ شده….آماده باش دادن و من دارم میرم …..
نگران زن و بچه ام هستم اونا رو سپردم به تو و رویا …..
ایرج با حیرت به اون نگاه می کرد پرسید … چی میگی ؟ جنگ چیه ؟ کی با کی جنگ می کنه ؟
گفت : عراق به ایران حمله کرده هنوز چیزی معلوم نیست ….
من برم ببینم چه خبره شما هم تلویزیون رو روشن نگه دارید ………….
ادامه دارد...
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب 🌙🌔
🔸 يكى از بزرگان معرفت را پس از مرگش در خواب ديدند و از او پرسيدند كه پروردگارت با تو چه كرد؟
🔸 گفت : « آن اِشارات پريد، عبارات نابود شد، دانش ها از ياد رفت و رسم ها به كهنگى گراييد و جز چند ركعت نمازى كه در دل شب خوانده بودم، چيزى سودمند نيفتاد.»
📚 نكته هاى ناب اخلاقى، ص ۲۶
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
♡┅═════════════﷽══┅┅
هـــــلٰال↶ #ماه_رجب...↷
بــــٰـا طُلـــــوع آفتـــٰــاب ⇩⇩⇩
⇦"محـّــــمدﷺ"؎ دیگـــــر...
□چـــِــشم مَـــــردم را مےنـــَــوازد! ⇨
۔۔«پَنجـــــمین⁵ آفتــٰـــاب»...
أز شعــــٰـاع خٰــانـــواده "رســـــولخُـــــداﷺ"...
⇇قـَــــدم رو؎ زَمیـــــن مےگـــــذٰارد؛
◇◇مُبـــــٰارک بـــٰــاشـــــد!𑁍⇉
#میلاد_امام_محمد_باقر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
ماه #رجب ماه خدا هست
شهر الله...
در روایت مشهور ملک (فرشته) داعی اشاره شده که هر که خواهان وصال خدا و فناء فی الله و لقاءالله هست باید از این ماه استفاده کند...
که خواندن هر روز روایت ملک داعی و
تأمّل درش در ماه رجب سفارش شده؛
ندای مَلَک داعی در شبهای ماه_رجب
بنا بر روایت منقول از رسول خدا ص، شبهای ماه رجب امتیاز خاصّی نسبت به سایر اوقات آن دارد.
خداوند در آسمان هفتم فرشتهای را منصوب فرموده که به او «داعی»به معنای دعوتکننده گویند. چون ماه رجب فرا رسد، آن فرشته
از آغاز شب تا صبح ندا سر میدهد:
خوشا به حال ذاکران و یادآوران خدا، خوشا
به حال مطیعان. و خداوند تعالی میفرماید:
من همنشین کسی هستم که همنشین من است، من مطیع کسی هستم که مطیع من است، من بخشندهی کسی هستم که تقاضای بخشش کند.
این ماه، ماه من و بنده، بنده من و رحمت، رحمت من است. پس هر کس مرا در این ماه بخواند اجابتش میکنم، و هرکس از من چیزی طلب کند به او عطا کنم و هر کس از من طلب هدایت کند، او را هدایت مینمایم. و این ماه را ریسمانی بین خود و بندگانم قرار دادم، پس هرکس بدان چنگ زند به من می رسد.
مراقبه در این ماه رکن اساسی هست
مراقبه عوام و خواص و خاص الخواص ...
مراقبه عوام انجام واجبات
و ترک محرمات است!
مراقبه خواص؛
صمت(سکوت کردن غیر موارد ضروری)
جوع(روزه و به اندازه خوردن و پرخوری نکردن)
سحر(شب زنده داری،ثلث آخرشب
قبل ازاذان صبح)
عزلت(خلوت) و ذکر بدوام مى باشد!
مراقبه خاص الخواص توجه نکردن به هر چیز غیر خدا و با عینک توحید به عالم و آدم نگریستن است!
* مراقبه های عبادی ( دعا و نماز ) این ماه که در اقبال الاعمال و مفاتیح_الجنان آمده است!
ذکر شریف لااله_الا_الله که روزی صد 《100》مرتبه در روایات دستور داده شده!
قرائت سوره توحید در این ماه؛ که ماه رجب ماه توحید است که در روایات تا هزار یا ده هزار مرتبه هم در کل ماه وارد شده است! در غير اين صورت ترجيحاً روزى يازده《11》 مرتبه قرائت سوره ى توحيد وارد شده است!
روزی 《110》مرتبه ذکر شریف یاعلی چراكه این ماه ماه امیرالمومنین (علیه السلام) است! همچين خوب است همه سوره های توحید رو هدیه به روح مطهر و منوّر حضرت کنیم تا تاثیرشان اَعْلیٰ بشود
#ماه_رجب
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2