⭕ شهادت حضرت علیاکبر علیهالسلام؛ حماسه آهن و خون
🔸 وقتی آخرین یارانِ امام بر خاکِ کربلا افتادند و تنها #اهلبیت مانده بودند، #علی_اکبر علیهالسلام با قدمهایی استوار نزد پدر آمد:
«یا أبت! اذنِ جهاد میخواهم.»
#امام_حسین علیهالسلام بیدرنگ اجازه داد؛ اما نگاهش به #چهرهی_گلگون پسر دوخته شد. اشکهایش مانند سیل از دیدگانش جاری شد. سینهاش از #حسرت فشرده میشد...
🔸 خودِ امام حسین علیهالسلام زره را بر #قامتِ رعنای پسر پوشاند. کلاهخودِ فولادی را با دستانی لرزان بر سرش نهاد. #کمربندِ_چرمیِ یادگارِ امیرالمؤمنین علیهالسلام را محکم بر کمرش بست. آنگاه اسبِ تیزتک #عقاب را پیش آورد و در حالی که اشک بر ریشِ مبارکش میلغزید، دستها به آسمان بلند کرد:
«**پروردگارا! گواه باش جوانی به میدان میرود که #شبیهترین مردم به پیامبرت در چهره و اخلاق و سخن گفتن است...**
هرگاه دلمان برای رسولت تنگ میشد، نگاهمان به این #فرزند روشن میشد!»
سپس آتشی در نگاهش شعله کشید و فریاد زد:
«ای #پسر_سعد! خدا نسلت را ریشه کن کند، چنانکه رحم مرا قطع کردی!»
آنگاه به پسر فرمود پیش از میدان رفته مادر و خواهرانت وداع کن.
وداعی که دلِ سنگ را میسوزاند
🔸 چون علیاکبر علیهالسلام به سوی خیمهها رفت، #پردهنشینانِ حرم همچون # نگین_انگشتر گردش حلقه زدند: مادرش #رباب، #سکینه، #فاطمه_صغری و دیگران
#حضرتزینب سلاماللهعلیها پیشدست شد و او را چون #گوهری گرانبها در آغوش فشرد:
«إرحَم غُربَتَنَا! به این #غربتِ بیپایان رحم کن!»
دخترانِ کوچک، دامنش را چسبیده بودند:
«لاتَستَعجِل إلی القِتال! به سوی مرگ شتاب مکن!
فَإنَّهُ لَیسَ لَنَا طَاقَةٌ فِی فِرَاقِک! #طاقت_فراقت را نداریم...»
اشکهایشان زرهی او را خیس کرده بود.
🔸 علیاکبر علیهالسلام با #دلی_آتشین خود را از آغوششان رهانید. سوار #اسب_عقاب شد و نهیب زد، امام ندا زد:
«زنان! رهایش کنید... او #ممسوس فی ذات الله است! (در تماس با ذات خدای متعال است)
#در_راه_خدا شهید خواهد شد!»
حماسهای که عرش را لرزاند
🔸 علیاکبر علیهالسلام بر اسب هی زد و روی به میدان نمود. امام حسین علیهالسلام با #چشمانی_بیقرار او را نگاه میکرد؛ گاه از #غم بر زمین مینشست، گاه برمیخاست و سر به آسمان میافراشت:
«خدایا! #شاهد باش که علی را #فدای_امتِ جدم کردم!»
🔸چون #توفانِ خشم بر سپاهِ #کوفه تاخت. هربار که #حمله میکرد و تکبیر میگفت گروهی به خاک میافتادند.
امام هم با تکبیر یاریش میداد.
زینب سلام الله علیهم دلخوش به این صداهای #تکبیر بود.
#شمشیرش چون برق میدرخشید و دشمنان پیاپی میگریختند. با آن #تشنگیِ سوزان، صدوبیست جنگجو را به خاک انداخت. سپاهِ ابنسعد از هیبتش لرزید و صفهایشان #پریشان شد.
🔸 در میانِ نبرد، #رجزِ آتشینش آسمان را میدرید:
> «أَنَا عَلِی بنُ الحُسَینِ بنِ عَلِی! ...
*(من علی پسر حسین پسر علیام!
به خانهی خدا سوگند، ما به پیامبر سزاوارتریم تا شَبث و شمرِ پست!
آنقدر با شمشیر میزنم تا تیغم خم شود!
ضرباتِ جوانِ هاشمیِ علوی!
به خدا! #فرزند_ناحقزاده [ابنزیاد] بر ما حکومت نخواهد کرد!)*
تشنه شهادت در میدان جنگ
🔸 با آنکه #زخمهایِ فراوان بر پیکر داشت، #تشنگیِ آتشین بیش از همه آزارش میداد. شاید هم تشنه شهادت بود و در عجب که چطور به آن نائل نمیشود
نزد پدر بازگشت و با #صدایی شکسته گفت:
> «یا أبت! #عطش و سنگینی سلاح طاقتم را برید...
> آیا جرعهای آب هست تا باز به میدان بازگردم؟»
🔸 امام حسین علیهالسلام او را به #سینه فشرد. اشکهایش با خونِ پسر #آمیخته شد. آنگاه با #دردی جانکاه فرمود:
> «پسرم! #زبانت را در دهانم بگذار...»
علیاکبر علیهالسلام که از #تشنگیِ وحشتناک پدر آگاه بود، با اطاعتی #ملکوتی زبانش را بر کام امام نهاد. گویی این کار، مرهمی بر دلِ سوخته پدر شد.
امام #انگشترِ مبارکش را از دست بیرون آورد و در دهانِ پسر نهاد.
🔸 آنگاه امام، چهرهی #خونین پسر را بوسید و فرمورد:
> «واغَوثَاه! پسرجان...
> #اندکی دیگر پیکار کن!
> به زودی #جدم رسولخدا را دیدار میکنی...
> از #جامِ لبریزِ او مینوشی و هرگز تشنه نمیشوی!»
... ادامه دارد
#کربلا #علی_اکبر #شهدای_کربلا
#اخلاق_حسینی #اسوه_وفاداری
#امام_حسین علیهالسلام
#MJN
کانال #مسجد_جامع_نارمک در ایتا و بله:
@MasjedJameNarmak