eitaa logo
مسجد جامع نارمک
2.1هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
صفحه رسمی پیام رسان فرهنگی مسجد جامع نارمک - تهران پذیرای پیشنهادات و انتقادات شما : ۰۹۹۰۹۰۵۰۴۱۵ ارتباط با خادم پیام رسان: @Khadem_MJ شماره کارت صدقات وخیرات 5894637000255429 شماره کارت اطعام 5041727010635033
مشاهده در ایتا
دانلود
؛ اشکِ آسمان بر گلوی تشنه 🔸 به عصر رسیده بود. علیه‌السلام تنها در میدانِ ایستاده بود. چشمانش بر پیکرهای پاره‌پاره‌ی یارانش می‌لغزید. خاطرات وفاداری‌های یارانش قلبش را می‌فشرد، با صدای بلند فریاد برآورد: « ای ، ای ، ای ، ای ... ای یاران! چرا پاسخم نمی‌دهید؟ آیا خوابِ مرگ، شما را از ناله‌ی امامتان غافل کرده؟! برخیزید! و از که بی‌پناه مانده! دفاع کنید» از خیمه‌ها، هق‌هقِ زنان و ناله‌ی کودکان برخاست. گویی زمین و آسمان با علیه السلام می‌گریست. 🔸 نگاه امام به آغوشِ افتاد. شش‌ماهه، از تشنگی به جان آمده بود. لب‌های ترک‌خورده‌اش بی‌امید باز و بسته می‌شد. چشمان گودافتاده‌اش رو به آسمان بود و پاهای نحیفش بی‌قرار. ناله‌ای ضعیف از گلویش برآمد؛ گویی پاسخِ «» پدر را می‌داد. امام با چشمانی اشکبار فرمود: «! او را به من ده... شاید برای این ذره‌ی وجود، قطره‌ای آب بجویم.» 🔸 امام نوزاد را زیرِ عبای خود پنهان کرد تا آفتاب سوزان، پوست نازک کودک را نسوزاند. وقتی به صفِ رسید، لشکر پچ‌پچ کردند: « این بار چه آورده؟ شاید به دست گرفته تا ما را قسم دهد؟!» ناگهان دست امام از زیر عبا بیرون آمد و را بالا گرفت! کودک از تشنگی پاهای کوچکش را تکان می‌داد. فریاد امام چون رعد بر دل‌ها کوبید: «یا قوم! إن لَم تَرحَمونی فَارحَموا هذا الطِّفل! أما تَرَونَهُ کَیفَ یتلظّی عَطَشاً؟!» (ای مردم! اگر به من رحم نمی‌کنید، به این کودک رحم کنید! آیا نمی‌بینید چگونه از عطش نزدیک است جان دهد؟!) 🔸 سپاه دشمن منقلب شد. اشک بر گونه برخی جاری گشت. هراسان از اینکه سپاه در هم بریزد، فریاد زد: «! این فتنه را بخوابان!» قهقهه زنان به او تبریک گفت. ناگهان خش‌خشِ مرگ‌باری از کمانِ حرمله برخاست؛ تیرِ ، چون تیغِ نامرئیِ آذرخش، سکوتِ سنگینِ صحرا را پاره کرد و بر گلوی نازکِ نشست! گلوی کودک از تا شکافت... شانه مبارک امام نیز زخم برداشت... خاموش شد اما صدای رسای مظلومیت حسین علیه‌السلام و رسوایی لشکریان دشمن را بر کرانه تاریخ فریاد کرد. 🔸 در آن لحظه‌ی هولناک، امام به صورت خیره شد، او تبسمی کرد و جان داد؛ «ز ضرب تیر چنان دست و پای خود گم کرد که خواست گریه کند، در عوض تبسم کرد» خون فواره‌زنان بر سینه‌ی امام جاری شد. علیه السلام فوراً دستانش را زیر گلوی پاره‌ی فرزند گرفت. خون گرم، ذره‌ذره در کف‌هایش جمع شد. وقتی لبریز گشت، همه را به سوی پاشید و ندا کرد: «خدایا! این مصیبت در محضر تو بر من آسان است!» 🔸 شگفتا! قطره‌های خون در هوا درخشیدند و ناپدید شدند! حتی یک ذره بر زمینِ ننشست. گویی فرشتگان خونِ را با خود بردند تا خود را متبرک کنند؛ ندایی از رسید: «ای حسین! او را واگذار! به‌زودی در دایه‌ای او را می‌دهد!» 🔸 شیطان که از صبح میانِ لشکرِ می‌جنبید و آتشِ کینه می‌افروخت، ناگهان چون زیرِ پا له‌شده، به خود پیچید! - وقتی دید خونِ کودک به پرتاب شد و زمین را لمس نکرد، فریاد کشید: «وَیلٌ لی! وای بر من! این خون، ابدی را بر پیشانی جبهه‌ی باطل مهر کرد!» - از ترسِ ، با دمِ آتشینش بر زمین کوبید و در گردابِ سوزانِ کربلا گم شد... 🔸 امام پیکرِ بی‌جان را ــ که تبسمی تلخ بر لب داشت ــ به سینه فشرد. پشت خیمه‌ها، با غلاف شمشیر، گوری کَند. وقتی خواست فرزند را دفن کند، سلام‌الله‌علیها خود را رساند: در «! بگذار برادرزاده‌ام را برای بارِ آخر ببینم...» امام آهی کشید: «خواهرم! او اکنون میهمانِ خداست...» خاک بر پیکرِ کوچک ریخت؛ بوی با خاکِ کربلا آمیخته شد. 🔸 و ... در گوشه‌ی خیمه، دندان بر دستِ خود فشرده بود تا فریادش بیرون نزند! سینه‌اش از دردِ فراق آتش گرفته بود، اما چشمانش خشک. می‌دانست اگر اشک بریزد، علیه السلام را شرمنده می‌کند. بعدها در ، وقتی آب آزاد گشت و پیشش نهادند، فقط اسم می‌ریخت و می‌گفت: «چگونه آب گوارا بنوشم، در حالی‌که ! را تشنه شهید کردند و علی اصغرم ذره‌ای از این آب ننوشید...» 🔸 سال‌ها بعد، وقتی انتقام را می‌گرفت، علیه‌السلام نخستین پرسشش این بود: «از چه خبر؟» و وقتی پرسیدند: «چرا تنها او؟»، فرمود: «آیا نمی‌دانید حرمله با قلب ما چه کرد؟» کانال در پیام‌رسان‌های داخلی: ✅ ایتا | بله @MasjedJameNarmak
شهادت حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام؛ حماسه آهن و خون 🔸 وقتی آخرین یارانِ امام بر خاکِ کربلا افتادند و تنها مانده بودند، علیه‌السلام با قدم‌هایی استوار نزد پدر آمد: «یا أبت! اذنِ جهاد می‌خواهم.» علیه‌السلام بی‌درنگ اجازه داد؛ اما نگاهش به پسر دوخته شد. اشک‌هایش مانند سیل از دیدگانش جاری شد. سینه‌اش از فشرده می‌شد... 🔸 خودِ امام حسین علیه‌السلام زره را بر رعنای پسر پوشاند. کلاهخودِ فولادی را با دستانی لرزان بر سرش نهاد. یادگارِ امیرالمؤمنین علیه‌السلام را محکم بر کمرش بست. آن‌گاه اسبِ تیزتک را پیش آورد و در حالی که اشک بر ریشِ مبارکش می‌لغزید، دست‌ها به آسمان بلند کرد: «**پروردگارا! گواه باش جوانی به میدان می‌رود که مردم به پیامبرت در چهره و اخلاق و سخن گفتن است...** هرگاه دلمان برای رسولت تنگ می‌شد، نگاهمان به این روشن می‌شد!» سپس آتشی در نگاهش شعله کشید و فریاد زد: «ای ! خدا نسلت را ریشه کن کند، چنان‌که رحم مرا قطع کردی!» آنگاه به پسر فرمود پیش از میدان رفته مادر و خواهرانت وداع کن. وداعی که دلِ سنگ را می‌سوزاند 🔸 چون علی‌اکبر علیه‌السلام به سوی خیمه‌ها رفت، حرم همچون # نگین_انگشتر گردش حلقه زدند: مادرش ، ، و دیگران سلام‌الله‌علیها پیش‌دست شد و او را چون گران‌بها در آغوش فشرد: «إرحَم غُربَتَنَا! به این بی‌پایان رحم کن!» دخترانِ کوچک، دامنش را چسبیده بودند: «لاتَستَعجِل إلی القِتال! به سوی مرگ شتاب مکن! فَإنَّهُ لَیسَ لَنَا طَاقَةٌ فِی فِرَاقِک! را نداریم...» اشک‌هایشان زره‌ی او را خیس کرده بود. 🔸 علی‌اکبر علیه‌السلام با خود را از آغوششان رهانید. سوار شد و نهیب زد، امام ندا زد: «زنان! رهایش کنید... او فی‌ ذات الله است! (در تماس با ذات خدای متعال است) شهید خواهد شد!» حماسه‌ای که عرش را لرزاند 🔸 علی‌اکبر علیه‌السلام بر اسب هی زد و روی به میدان نمود. امام حسین علیه‌السلام با او را نگاه می‌کرد؛ گاه از بر زمین می‌نشست، گاه برمی‌خاست و سر به آسمان می‌افراشت: «خدایا! باش که علی را جدم کردم!» 🔸چون خشم بر سپاهِ تاخت. هربار که می‌کرد و تکبیر میگفت گروهی به خاک می‌افتادند. امام هم با تکبیر یاریش می‌داد. زینب سلام الله علیهم دلخوش به این صداهای بود. چون برق می‌درخشید و دشمنان پیاپی می‌گریختند. با آن سوزان، صدوبیست جنگجو را به خاک‌ انداخت. سپاهِ ابن‌سعد از هیبتش لرزید و صف‌هایشان شد. 🔸 در میانِ نبرد، آتشینش آسمان را می‌درید: > «أَنَا عَلِی بنُ الحُسَینِ بنِ عَلِی! ... *(من علی پسر حسین پسر علی‌ام! به خانه‌ی خدا سوگند، ما به پیامبر سزاوارتریم تا شَبث و شمرِ پست! آن‌قدر با شمشیر می‌زنم تا تیغم خم شود! ضرباتِ جوانِ هاشمیِ علوی! به خدا! [ابن‌زیاد] بر ما حکومت نخواهد کرد!)* تشنه شهادت در میدان جنگ 🔸 با آن‌که فراوان بر پیکر داشت، آتشین بیش از همه آزارش می‌داد. شاید هم تشنه شهادت بود و در عجب که چطور به آن نائل نمی‌شود نزد پدر بازگشت و با شکسته گفت: > «یا أبت! و سنگینی سلاح طاقتم را برید... > آیا جرعه‌ای آب هست تا باز به میدان بازگردم؟» 🔸 امام حسین علیه‌السلام او را به فشرد. اشک‌هایش با خونِ پسر شد. آن‌گاه با جانکاه فرمود: > «پسرم! را در دهانم بگذار...» علی‌اکبر علیه‌السلام که از وحشتناک پدر آگاه بود، با اطاعتی زبانش را بر کام امام نهاد. گویی این کار، مرهمی بر دلِ سوخته‌ پدر شد. امام مبارکش را از دست بیرون آورد و در دهانِ پسر نهاد. 🔸 آن‌گاه امام، چهره‌ی پسر را بوسید و فرمورد: > «واغَوثَاه! پسرجان... > دیگر پیکار کن! > به زودی رسول‌خدا را دیدار می‌کنی... > از لبریزِ او می‌نوشی و هرگز تشنه نمی‌شوی!» ... ادامه دارد علیه‌السلام کانال در ایتا و بله: @MasjedJameNarmak