⭕ #شهادت_علی_اصغر_علیه_السلام؛ اشکِ آسمان بر گلوی تشنه
🔸 #عاشورا به عصر رسیده بود. #حسین_بن_علی علیهالسلام تنها در میدانِ #کربلا ایستاده بود. چشمانش بر پیکرهای پارهپارهی یارانش میلغزید. خاطرات وفاداریهای یارانش قلبش را میفشرد، با صدای بلند فریاد برآورد:
« ای #مسلم_بن_عقیل، ای #هانی_بن_عروه، ای #حبیب_بن_مظاهر، ای #زهیر_بن_قین... ای یاران! چرا پاسخم نمیدهید؟ آیا خوابِ مرگ، شما را از نالهی امامتان غافل کرده؟! برخیزید! و از #حرم_پیامبر که بیپناه مانده! دفاع کنید»
از خیمهها، هقهقِ زنان و نالهی کودکان برخاست. گویی زمین و آسمان با #امام_حسین علیه السلام میگریست.
🔸 نگاه امام به آغوشِ #رباب افتاد. #علی_اصغرِ ششماهه، از تشنگی به جان آمده بود. لبهای ترکخوردهاش بیامید باز و بسته میشد. چشمان گودافتادهاش رو به آسمان بود و پاهای نحیفش بیقرار. نالهای ضعیف از گلویش برآمد؛ گویی پاسخِ «#هل_من_ناصر» پدر را میداد. امام با چشمانی اشکبار فرمود:
«#رباب! او را به من ده... شاید برای این ذرهی وجود، قطرهای آب بجویم.»
🔸 امام نوزاد را زیرِ عبای خود پنهان کرد تا آفتاب سوزان، پوست نازک کودک را نسوزاند. وقتی به صفِ #دشمن رسید، لشکر #کوفه پچپچ کردند:
«#حسین این بار چه آورده؟ شاید #قرآن به دست گرفته تا ما را قسم دهد؟!»
ناگهان دست امام از زیر عبا بیرون آمد و #علی_اصغر را بالا گرفت! کودک از تشنگی پاهای کوچکش را تکان میداد. فریاد امام چون رعد بر دلها کوبید:
«یا قوم! إن لَم تَرحَمونی فَارحَموا هذا الطِّفل! أما تَرَونَهُ کَیفَ یتلظّی عَطَشاً؟!»
(ای مردم! اگر به من رحم نمیکنید، به این کودک رحم کنید! آیا نمیبینید چگونه از عطش نزدیک است جان دهد؟!)
🔸 سپاه دشمن منقلب شد. اشک بر گونه برخی جاری گشت. #عمر_سعد هراسان از اینکه سپاه در هم بریزد، فریاد زد:
«#حرمله! این فتنه را بخوابان!»
#شیطان قهقهه زنان به او تبریک گفت.
ناگهان خشخشِ مرگباری از کمانِ حرمله برخاست؛ تیرِ #سهشعبه، چون تیغِ نامرئیِ آذرخش، سکوتِ سنگینِ صحرا را پاره کرد و بر گلوی نازکِ #علی_اصغر نشست! گلوی کودک از #حلقوم تا #مُهره شکافت...
شانه مبارک امام نیز زخم برداشت...
#سرباز_ششماهه خاموش شد اما صدای رسای مظلومیت حسین علیهالسلام و رسوایی لشکریان دشمن را بر کرانه تاریخ فریاد کرد.
🔸 در آن لحظهی هولناک، امام به صورت #علی_اصغر خیره شد، او تبسمی کرد و جان داد؛
«ز ضرب تیر چنان دست و پای خود گم کرد
که خواست گریه کند، در عوض تبسم کرد»
خون فوارهزنان بر سینهی امام جاری شد. #حسین علیه السلام فوراً دستانش را زیر گلوی پارهی فرزند گرفت. خون گرم، ذرهذره در کفهایش جمع شد. وقتی لبریز گشت، همه را به سوی #آسمان پاشید و ندا کرد:
«خدایا! این مصیبت در محضر تو بر من آسان است!»
🔸 شگفتا! قطرههای خون در هوا درخشیدند و ناپدید شدند! حتی یک ذره بر زمینِ #کربلا ننشست. گویی فرشتگان خونِ #شهید_شیرخواره را با خود بردند تا خود را متبرک کنند؛
ندایی از #عرش رسید:
«ای حسین! او را واگذار! بهزودی در #بهشت دایهای او را #شیر میدهد!»
🔸 شیطان که از صبح میانِ لشکرِ #کوفه میجنبید و آتشِ کینه میافروخت، ناگهان چون #ماری زیرِ پا لهشده، به خود پیچید!
- وقتی دید خونِ کودک به #آسمان پرتاب شد و زمین را لمس نکرد، فریاد کشید: «وَیلٌ لی! وای بر من! این خون، #لعنتِ ابدی را بر پیشانی جبههی باطل مهر کرد!»
- از ترسِ #غضب_الهی، با دمِ آتشینش بر زمین کوبید و در گردابِ #شنهایِ سوزانِ کربلا گم شد...
🔸 امام پیکرِ بیجان را ــ که تبسمی تلخ بر لب داشت ــ به سینه فشرد. پشت خیمهها، با غلاف شمشیر، گوری کَند. وقتی خواست فرزند را دفن کند، #زینب_کبری سلاماللهعلیها خود را رساند: در
«#برادر! بگذار برادرزادهام را برای بارِ آخر ببینم...»
امام آهی کشید: «خواهرم! او اکنون میهمانِ خداست...»
خاک بر پیکرِ کوچک ریخت؛ بوی #خون با خاکِ کربلا آمیخته شد.
🔸 و #رباب...
در گوشهی خیمه، دندان بر دستِ خود فشرده بود تا فریادش بیرون نزند! سینهاش از دردِ فراق آتش گرفته بود، اما چشمانش خشک. میدانست اگر اشک بریزد، #حسین علیه السلام را شرمنده میکند. بعدها در #شام_غریبان، وقتی آب آزاد گشت و پیشش نهادند، فقط اسم میریخت و میگفت:
«چگونه آب گوارا بنوشم، در حالیکه #حسین! را تشنه شهید کردند و علی اصغرم ذرهای از این آب ننوشید...»
🔸 سالها بعد، وقتی #مختار انتقام #شهدا را میگرفت، #امام_سجاد علیهالسلام نخستین پرسشش این بود:
«از #حرمله چه خبر؟»
و وقتی پرسیدند: «چرا تنها او؟»، فرمود:
«آیا نمیدانید حرمله با قلب ما چه کرد؟»
#MJN
کانال #مسجد_جامع_نارمک در پیامرسانهای داخلی:
✅ ایتا | بله
@MasjedJameNarmak