eitaa logo
مطلع عشق
279 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
📕 محافظ_عاشق_من🥀 ✍ به قلم : 🍃 قسمت_شصت_هفتم محمدحسین مابقی غذا را در فکر دختری گذراند که تمام تصورش نسبت به دختران جوان و لوند دوران تحصیلش ، تغییر داده بود ... بعد از افطار حسینیه خلوت شد تا برای احیا مهیا شود ... مهدا در حیاط مشغول خشک کردن ظرف هایی بود که حسنا ، فاطمه و مائده می شستند که صدای مهراد نگاه ها را بسمت او برگرداند : سلام بر دانشجوی با انگیزه ... چطوری ؟ مهدا : سلام استاد ، نمی دونستم شما هم تشریف آوردین . ـ حالا ناراحتی برم ؟ بخاطر تو اومدم ولی دلم میخواد دلایلتو راجب حضور تو این مراسما برام بگی با این حرف مهراد ، سجاد و محمدحسین به او خیره شدند که مهدا گفت : ـ نه این چه حرفیه ، همه مهمان امام علی هستیم .بزرگترین علت برگزاری این شب ها خود ما هستیم ، ذات همه ی انسان ها طالب نتیجه گیریه و این شب ها به آدم کمک میکنه به خودش و تصمیماتی که در طول یک سال داشته برگرده از خودش و خدای خودش طلب بخشش کنه برای ایام بر باد رفته و اون رو برای اصلاح در آینده بکار ببنده مهراد همین طور که بسمت امیر در حال بهم زدن حلوا میرفت ، گفت : به نظر من اینکه میگن سرنوشت آدم تو این شبا رقم میخوره اشتباهه ، من اصلا به تقدیر و سرنوشت اعتقادی ندارم ـ منم به آینده از پیش تعیین شده بی تغییراعتقاد ندارم ندا : هه ... اون وقت پروفسور شما الان این جا چیکار میکنی ؟ شما ک.... مهراد ملاقه ی بزرگ را در دست گرفت و همان طور که حلوا را بهم میزد گفت : میگفتی مهدا ـ بله عرض می کردم منم اعتقادی به جبر ندارم ـ خب پس معتقدی اینی که میگن این شب ها شب سرنوشته الکیه ؟ ـ نه این طور نیست ندا :‌ پس میشه مرحمت کنین نظرتون رو بفرمایید حسنا :‌ اگه شما زبون به کام بگیری داره میگه مهدا : اینکه گفته میشه سرنوشت یک سال آدم رقم میخوره به این معنا نیست که یه نقشه و یه دست خط از زندگی و احوالات انسان قرار داده میشه و همه طبق اون و بدون اختیار بسمتش حرکت میکنن ! بلکه منظور اینکه با توجه به گذشته ی انسان و اعمال اون و اختیاری که داشته و تصمیماتی که گرفته یک سال پیش رو براش مقدر میشه و در واقع پیش بینی میشه ، ضمنا کسی قراره این سرنوشت رو پیش نویس کنه که خودش خالقه ، راجب کاربرد یا خطای دور از انتظار یه دستگاه از کی سوال میکنیم ؟ قطعا از مخترعش چون اون به تمام نکات اون وسیله آگاهی داره ! حالا شما تصور میکنین خالق گیتی پهناور از احوالات موجودی که خلق کرده خبر نداره ؟ ضمنا بزرگترین علتی که باعث این پیش بینی میشه عملکرد خود ماست ... امیرحسین : پس اینکه میگن این شب و قدر بدونین تا آینده خوبی داشته باشین منظور چیه ؟ مهراد : سوال منم هست این جوری که آدم پاسوز گذشته و اشتباهاتش میشه ! مهدا : خب ببینین این گذشته و تصمیمات بعضی درسته بوده و بعضی خطا و گناه اینکه میگن در های بخشش آسمان به روی انسان گشاده میشه به همین دلیله ، آدم در این شب ها از خداوند طلب مغفرت میکنه و ازش میخواد بابت گناهان گذشته اونو ببخش و اون سابقه ی بد رو به پای آینده اش نذاره ! گرم بحث بودند و متوجه کسانی که دور آنها حلقه زده و به سخنانشان گوش میدادند ، نشده بودند . همکلاسی و دوست مائده که برای کمک به جمعشان اضافه شده بود . تمام وجودش معطوف حرف های مهدا و جواب هایش بود و ناخودآگاه گفت : پس خدا فقط میخواد ما این شبا به غلط کردن بیافتیم تا آینده مون خراب نکنه ؟ اینکه خیلی بی رحمانه است ما مجبور میشیم توبه کنیم ... با حرف او مائده از لحن طلبارکش نگران به مهدا زل زد که مهدا با پلک زدن او را آرام کرد و به او فهماند اعتقاد دوستش هیچ ارتباطی به او ندارد . سید هادی : نه این جور نیست شما مجبور نیستی از خدا طلب بخشش کنی ! شما کاملا در انتخاب عاقبت خودت مختاری ! ضمنا وقتی ما میتونیم بگیم طرف توبه کرده که از ته دل از کارش پشیمون باشه و اونو تکرار نکنه ... ـ چطور مختاریم وقتی که اگه توبه نکنیم تو آتیش جهنم گرفتار میشیم ؟ خدا داره مجبورمون میکنه توبه کنیم مهدا : عزیزم وقتی شما به هر دلیلی به پزشک مراجعه میکنی اون توصیه میکنه از دارو استفاده کنی و یک سری چیزا رو واست قدغن میکنه ، اجباری در کاره ؟ ـ خب نه چون واسه خودمه ... اون وظیفه اشه بگه ... برای اون فرقی نمیکنه که من چیکار میکنم ! ضمنا اگه من رعایت نکنم منو مجازات نمیکنه ولی خدا این کارو میکنه ! ادامه دارد ...
📕محافظ_عاشق_من🥀 ✍ به قلم : 🍃 قسمت_شصت_هشتم ـ خب میگی واسه خودته ... چرا فکر میکنی توصیه های خدا برای تو نیست ؟ بقول تو برای دکتر هیچ فرقی نداره که تو بعد از نتیجه طبابت چیکار میکنی ، چرا فکر میکنی عبادات تو برای خدا تاثیری داره ؟ اینکه تو بهشتی باشی یا جهنمی چه کمکی به خدا میکنه ؟ اونی که بخدا و تعلیماتش نیاز داره تو هستی ! مهدا : بیاین این جوری به قضیه نگاه کنیم ... خانم شما اگه دارو هاتو نخوری دقیقا چه اتفاقی میافته ؟ ـ خب بیماریم تشدید میشه مرصاد : حتی ممکنه موجب مرگ بشه مهدا : دقیقا ، حالا اگه شما خدایی نکرده در اثر مصرف نکردن دارو ها و بی توجهی به توصیه های دکتر از دنیا بری تقصیر دکتره ؟ یا تقصیر دارو ها ؟ دختر : خب هیچ کدوم تقصیر خودم مرصاد : دقیقا ، پس بنظرتون دکتر مرگو براتون انتخاب کرده یا اون بوده که بخاطر عدم رعایت مواجب بقول خودتون ، شما رو مجازات کرده ؟ مهدا : اگه به مجازات و آخرت هم همین طور نگاه کنیم متوجه میشیم خدا هیچ وقت مجازاتو خلق نکرده بلکه جهنمی شدن نتیجه اعمال خودمونه ، دانشمندان فیزیک معتقدن سرما و تاریکی وجود مادی نداره و نتیجه نبود گرما و روشناییه . خدا راه رو به ما نشون داده و به ما اختیار داده که تصمیم بگیریم ولی اینم گفته که هر کار و تصمیمی یه عقوبتی داره ! جمع در فکر فرو رفته بود که دختر در تنگنا قرار گرفته ، گفت : خب اینهمه سختی کشیدن لازمه ؟ چرا باید از لذت هامون دور باشیم ؟ به چادر مهدا اشاره کرد و گفت : مثلا چرا باید تو این چادرا عذاب بکشیم ؟‌ اصلا چرا برای کاری که دلمون میخواد بکنیم باید جواب پس بدیم ... ؟ مگه خدا خودش ما رو این جوری خلق نکرده ؟ پس چرا نمیذاره راحت باشیم ؟ ندا غضب آلود به او نگاه کرد و با لحنی تند با اشاره به سر و وضع آزادی که داشت گفت : کسی مجبورت نکرده بیای که ! راه باز جاده دراز ... با این ریخت و قیافه چطور به خودت اجازه دادی بیای هیئت ما ؟ حتما اومدی با خدا معامله کنی پوزخندی زد و ادامه داد : میدونم دردت چیه بیا این حلوا رو هم بزن شاید خدا نگات کرد . رو به مائده گفت : دوست تو بوده نه ؟! دو تا خواهر نمونه هستین ... ! خواهرتم بخاطر همکلاسی مسیحیش با من دشمنه .... دختر با چشم هایی که از اشک و کینه سرخ شده بود به ندا خیره شد و همان طور که جمع را ترک میکرد گفت : دختره ی عوضی ... به تو چه ؟! مگه تو خدایی ؟ مگه من با تو حرف زدم ؟ یه مشت آدم از خود متشکر متحجر بدبخت ... ! حالم از خودتون و فکر زنگ زده و پوسیده تون بهم میخوره ! مهدا با صدایی که از شدت خشم می لرزید رو به ندا گفت : خالقی یا قاضی ؟ چطور به خودت اجازه میدی مردمو قضاوت کنی برای جزا و کیفرشون اندازه تعیین کنی ؟ .... چی از حق الناس میدونی ؟ هیئت ما ؟ نکنه فکر کردی اینجا ملک شخصیته ؟! کی گفته اون دختر مسیحی جهنمیه تو دربست بهشتی ؟ چطور به خودت اجازه میدی به خواهر من بخاطر دوستش توهین کنی ؟ ادامه دارد...
📕محافظ_عاشق_من🥀 ✍ به قلم : 🍃 قسمت_شصت_نهم ندا خواست جواب مهدا را بدهد که رضوان مادر ندا پیش دستی کرد و گفت : بله ملک شخصیشه مگه نمیدونی اگه کمک های بابای ندا نبود شما ها صد سال نمی تونستین این حسینه رو برپا کنین .... الانم من صاحب اینجا میگم ، ناراحتی برو ... ضمنا نمیخواد برای من حرف از حق الناس بزنی ... با این خواهر نادونت محمد ما رو داشتین به کشتن میدادین ... ! این حق الناس نیست که محمدحسین هنوز راحت نفس نمیکشه ؟! مهدا با بغض گفت : ولی کسی از شما تقاضای کمک مالی نکرده بود ... همسرتون خودشون پیشنهاد دادن ، خودشون خواستن کمک کنن ... من کسی جز اهل بیتو صاحب اینجا نمیدونم ... من بابت اتفاقی که افتاد واقعا متاسفم ... من از ایشون کمک نخواستم و گفتم وارد موتور خانه نشن ... رضوان : چقدر پرو هستی ... یه لحظه هم عذاب وجدان نداری ؟ همین چون ازش کمک نخواستی پس تقصیر نداری ؟! حسنا : عمه محمدحسین الان مشکل چندانی نداره ! مهدا از همه بیشتر آسیب دی.... ـ فدای سر محمدحسینم که خودش بیشتر آسیب دیده ، خواهر اون بوده ... به برادرزاده من چه ربطی داشته ؟! مهدا از اینکه مادرش یا مادر سجاد در آن جمع نبودند خدا را شکر کرد . نگاهی به جمع کرد سجاد را نیافت . میدانست اگر این حرف ها می شنیدند قیامت میشد و سجاد تا یکی را نمیزد آرام نمیگرفت ... . دست مائده که گریان شاهد آن جمع بود را فشرد و با پلک زدن از مرصاد خواست سکوت کند ... محمدحسین گفت : عمه تمومش کنین ... شما هیچی نمی دونین ... اگه من الان .... مهدا همان طور که به داخل حسینیه میرفت ، گفت ‌: قسم خوردین آقا سید حقی بر گردنتونه که من ازش نمیگذرم... جواب آدمایی که از خدا غافلن به عهده خودش محمدحسین : میخوام تا آخر عمر مدیون شما بمونم ...ولی .. رضوان : چه حقی هان ؟ دختره ی افلیجی من .... مهراد : بسه عمه هر چی از دهنت در میاد میگی ... سید هادی با صدای فریاد مهراد بسمت آنها آمد و گفت : چه خبرتونه ؟ خاله رضوان ، مهدا کجا رفت ؟ محمدحسین که صبرش لبریز شده بود با خشم رو به عمه اش گفت : هیچ کدومتون فکر کردین چرا تو اون آتیش فقط مهدا خانوم تباه شد ؟ مرصاد با تعجب به محمدحسین زل زد که هادی گفت : محمد ... مهدا راضی نیست مرصاد : صبر کن آقا هادی ، این سوال خیلی وقته مثل خوره به جونم افتاده ... هر چی ازش میپرسم جواب سر بالا میده ... آقا محمد چرا ؟ محمدحسین شرمنده سرش را پایین انداخت و سکوت چهل روزه را شکست . فاطمه همان طور که اشک میریخت رو به رضوان گفت : حالا خاله جون فهمیدین چرا این دختر فلج شده ؟ الان کی باید احساس گناه کنه ؟ هق هق فاطمه و حسنا اوج گرفت که سید هادی گفت : فاطمه جان آروم باش ، مهدا خانم اینقدر عاقل و با ایمان بوده که با این موضوع کنار اومده و الان یک هفته است برگشته سرکارش ... حسنا خانم مگه با هم واسه انتخاب واحد نرفتین ؟ دانشگاهشم شروع کرده با وضعیتی که داره ...اگه ما بودیم چیکار میکردیم ؟! مرصاد در سکوت به حلوا خیره شده بود که دست امیرحسین با تکانی او را از بهت درآورد : مرصاد داداش شرمنده محمدحسین : تو چرا شرمنده ای ... روی سیاهیش برای منه ... ندا : چرا فقط شما ... به مائده که رنگش مثل گچ سفید شده بود اشاره کرد و ادامه داد : اگه بخاطر مائده داخل آتیش نپریده بود و اونو به شما نمیداد ... شما رو هل نمیداد در واقع میخواسته از خواه... حسنا با دیدن حال بد مائده با جیغ گفت : دهنتو ببند ندا تا خودم نبستمش .. . مائده جان ؟ آبجی خوبی ؟ مائده شکه به آنها خیره شده بود ... فاطمه همان طور که اشک میریخت نزدیکش نشست ، دستانش را گرفت و گفت : مائده جونم...! فدات بشم تقصیر تو نی.. مائده : پس دروغ گفت ؟ دروغ گفت مرصاد ؟ فاطمه ، مهدا به من گفت اونو آقای حسینی پشت در گرفتار آتیش شدن..! گفت آتش نشان ها منو نجات دادن..! با هق هق ادامه داد : آره حسنا ؟مهدا بهم دروغ گفت ؟اون بخاطر نجات من تو آتیش افتاد ؟بخاطر من کمرش سوخت ؟ با جیغ ادامه داد : بخاطر من فلج شد ؟ سید هادی با لیوان آبی بسمت مائده رفت به او داد و گفت : نه مائده خانم ، تو فکر میکنی اون میذاشت تو آتیش بمونی ؟ ـ همش تقصیر من بود داداش. دیدی مرصاد. دیدی بدبخت شدم.کاش تو اون آتیش سوخته بودم.کاش مرده بودم مرصادوقتی بی قراری خواهرش را دید او را در آغوش گرفت و گفت : نه داداش فدای اشکت بشه.تقصیرتونیست قربونت برم گریه نکن.. ادامه دارد ...
هم اکنون شبکه یک خانه امن ببینین👌👌👌😊
۱۴ 👈 زوایای مختلف مشکلات را بررسی کنید؛ تا به راه حل مناسب برسید. 👈فعالانه فکر کنید! تا محیط و عوامل محیطی نتواند مانع تصمیم گیری صحیح شما شود! به این صورت👇 حوادث توانایی تسلط بر شما را نخواهند داشت! ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#انچه_مجردان_باید_بدانند 💎تفاهم یا توافق⁉️ مسئله اینست❗️ #قسمت_دوم 💠🔹دليل اصلي اينكـه ذكـر مـي
✅ ازدواجتان را مانند آب خوردن کنید 🌹 اگر از در ذهن‌تان یك غول نسازید و موانع ذهنی‌تان را كنار بگذارید، ازدواج هم می‌تواند باشد: 💖 دلشكسته نشوید دل باختن‌های زیاد و به اشتباه است. همه شما در اطراف‌تان آدم‌های وجود داشته و دارد. پس با آدم‌های زیادی برخورد داشته‌اید. چه در محل كار، چه در تحصیل، در جامعه و. . . . پس دیگر یك دختر ۱۴ ساله یا یك پسر نوجوان چند دهه پیش نیستید كه به و با دیدن فرد جدیدی كه با معیار‌های‌تان همخوانی دارد، دل ببازید. مقایسه كردن موقعیت‌های حاضرتان با ارتباط‌های قبلی یا حتی مواردی كه در فیلم‌ها دیده‌اید هم اشتباه است. گاهی كردن برای رسیدن به یك فرد مناسب‌تر هم درست نیست. به هر حال از فرد نظر شما جذاب‌تر و هم وجود دارد. مگر اینكه بخواهید در این آگاهی بمانید و# مدام صبر كنید‍‍! ‌❣ @Mattla_eshgh
⬅️ دلخوری‌ها را به‌موقع برطرف کنید: 🎗اگر از موضوعی ناراحت هستید، دلخوری‌های به ظاهر کوچک را با همسرتان در میان بگذارید. 🍥 این درددل‌ها باید با جرو بحث‌های بیهوده تفاوت داشته باشد؛ البته این به همسر شما بستگی دارد که چطور از شما حمایت و اوضاع را آرام کند. حتماً قبل از مطرح کردن موضوع ، روشن بگید که قصد شما کمک گرفتن است تا بتوانید مشکل را حل کنید تا رابطه بین شما و خانواده همسر خراب نشود ، و اینکه همسر شما بداند که برداشت منفی ندارید . ‌❣ @Mattla_eshgh
࿐❅᪥•﷽•᪥❅࿐ 🔵 💍❣ 🔻🔰 همه بخونن مخصوصااااا پدر مادرا 💬✍🏻 اگه من حاضر نشَم یه گوشه از خونمو در اختیار بچم بذارم تا ازدواج کنه، ⚡️اگه من زندگی رو برا بچم فراهم نکنم، یعنی فساد رو براش فراهم کردم دیگه...❗️ ☑️میگم آقا ایشون میخواد ازدواج کنه… ❌بعد میگن هنوز 15 سالشه… ازدواج برا چی⁉️😳 بچه 15 سالِه چیه؟ 👈🏻بالغه❗️مثل خودت... ♨️ اگه بچس چرا بهش میگی روزه بگیر؟ چرا بش میگی نماز بخون؟ اگر اینطوره که شما میگی، بچس دیگه... نباید بخونه…😏 تمام احکام بهش واجبه...❗️ 🀄️8 سال تو این مملکت جنگ بوده بیشترین سن حضور تو جبهه 13 تا 18 سال بوده👌🏻 ⚠️یعنی اینا برا جبهه فرستادن خوبن! بَرا حِجلِه فِرستادن خوب نیستن⁉️ 🔻اگه بچس چِرا فرستادیش جنگ؟ 🔻اگه بچس پَس چرا روزه بگیره؟چرا نماز بخونه؟ 🌀اگه مکلفه یعنی به بلوغ رسیده و این یعنی نیاز داره... ♻️بچه 15 سالِگی بالِغ میشه 29 سالگی ازدواج میکنه❕ 💢میشه بِگین تو اون 14 سال چیکار مِیکنه با نیازش؟ مِیگن تقوا پیشه میکنن❗️ 🀄️😑خودت یِه ماه زنتو بِفرست خونه باباش تقوا پیشه کن ببین میتونی؟؟ غیر از اینه؟؟ حرفام اشتباهه آقا؟؟ 🌱اگه حرفام درسته چرا یه فِکری نمیخوایم بکنیم؟؟😢 🗣تو روخدااااا به فکره ازدواج جووناتون باشین ‌❣ @Mattla_eshgh
6.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 تبلیغ دردآور و آزادانه‌ی سقط جنین در اینستاگرام ❌ آیا این رهاشدگی فضای مجازی حاصل خوابِ سران قوا است؟ ❌ خون این کودکان بی‌گناه به‌گردن چه کسانی‌ست؟ *⃣ ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
࿐❅᪥•﷽•᪥❅࿐ 🔵 #ازدواج 💍❣ 🔻🔰 همه بخونن مخصوصااااا پدر مادرا 💬✍🏻 اگه من حاضر نشَم یه گوشه از خونمو د
هیچکس منو(یا بهتره بگم مارو)درک نمیکنه😔 ای کاش خانواده ها میدونستن که حتی یه جوون مذهبی هم هر چقدر که معتقد و نماز شب خون باشه بازم یه نیازی داره به اسم نیاز جنسی که چاره ش فقط ازدواجه. و کنترلش برای اینجور آدما خیلی سخت تره. و بازم کاش میدونستن که اگه به موقع جلوش گرفته نشه حتی اگر اون جوون مذهبی با تمام سختیاش از خودش مراقبت کنه و در ظاهر هم معمولی باشه ولی ذهنش مستعد مسموم شدنه. و اینجا دیگه هیچکس جز خودش اینو متوجه نمیشه. و شاید بخاطر حیایی که داره هیچوقت نتونه با کسی درمیون بذاره که همین میتونه براش سخت تر باشه😏 خوانواده های عزیز، بخاطر پاکی دخترخانم یا آقا پسرتون بیخیال ازدواجش نشید. نه تنها بیخیال نشید بلکه باید براش بجنبید. شاید بدون اینکه بفهمید خیلی دیر بشه... ‌❣ @Mattla_eshgh
《🖇💕》 یعنی‌‌می‌شود‌آن‌روز‌برسد؟ که‌همه‌احوالِ‌تو‌را‌ا‌ز‌من‌بگیرند^ که‌سراغت‌را‌فقط‌من‌داشته‌باشم :) ‌❣ @Mattla_eshgh