🌿 قسمت_هفتاد_ششم
به جای سوختگی ته سیگار روی صورتم خیره میشود .
یک تای ابرویش را بالا میدهد و دستش را به سمت صورتم دراز میکند
+دست تو بکش
دستش را پایین می آورد
_میبینم که خوب ادبت کردن
با تعجب میپرسم
+متوجه منظورت نمیشم ؟
بی توجه به حرفم ادامه میدهد
_فکر نمیکردم نازنین انقدر حرف گوش کن باشه
تعجبم بیشتر میشود
+یعنی چی ؟
خیلی رک میگوید
_یعنی کار من بوده .
با شنیدن این جمله انگار سطل آب سردی را روی سرم خالی کرده اند .
بعد از چند لحظه به خودم می آیم .
از شدت خشم دست هایم شروع به لرزیدن میکنند .
با صدایی که سعی دارم بلند نشود میگویم
+خیلی بی غیرتی . وقتی میخواستم بیام اینجا با خودم گفتم چون هم خونمی بهم آسیب نمیرسونی ولی تو انقدر پست فطرتی که میخواستی منو بکشی
با آرامش به صندلی تکیه میدهد
_من نمیخواستم بکشمت
+اما اگه شهریار نیومده معلوم نبود اونجا چه بلایی سرم میومد
_نازنین از اونجا نرفته بود نزدیک ساختمون منتظر بود که اگه تا ۱ ساعا کسی نیومد دنبالت ببرتت
با خشم نگاهش میکنم
+برای چی این کارو کردی ؟
_میخواستم زهره چشم ازت بگیرم ؛ در ضمن وقتی زدی تو گوشم بهت گفتم تلافیشو سرت در میارم . یا وقتی از تپه افتادی هر چه از دهنت در اومد بارم کردی بهت گفتم تقاصشو میگیرم .
دهان باز میکنم که چیزی بگویم اما شهروز پیش دستی میکند
_چیزی نگو . بزار تمام حرفامو بزنم بعد هرچی میخای بگو .
به سختی خودم را کنترل میکنم و به سکوتم ادامه میدهم.
بعد از کمی مکث میگوید
_تمام این کار ها فقط یه دلیل داشت
نگاهش را به چشم هایم میدوزد و لبخند مرموزی میزند
_این کارا رو کردم چون دوست دارم .
برای چند لحظه مغزم قفل میکند .
احساس میکنم اشتباه شنیدم بخاطر همین با بهت میگویم
+چی ؟ میشه دوباره بگی ؟
لبش را با زبان تر میکند
_گفتم عاشقتم
ادامه دارد ....
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#پروفایل #حجاب ❣ @Mattla_eshgh
پستهای روز دوشنبه( حجاب و عفاف )👆
پستهای سه شنبه ( #امام_زمان (عج) و ظهور)👇
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
#فایل_صوتي_امام_زمان ۶۱
این شبـ🌙ـها، هم دعا کن؛
هم برای عضوگیریِ لشکر خدا، تلاش کن!
نذار از ما، بدزدَن...سرمایه هامونو❗️
دست بقیه رو بگیر و بیار...
ما باهم انتقام حسین رو می گیریم👇
@ostad_shojae
مطلع عشق
#رمان_محمد_مهدی 54 🔰 ایشون فرمودند انجام واجبات ، ترک گناهان ! بعد یه کلیپی از ایشون هست که گزارشگ
#رمان_محمد_مهدی 55
🔰 پسرم
چنین آدمی همیشه خوشبخت هست ، حتی اگه سنگین ترین دردها و حادثه های دنیایی هم براش پیش بیاد ، چون همیشه با خدا هست، تحملش راحته
💠 گفتم باباجون از چندسالگی میشه نمازشب خوند و چطوری میشه خوند؟
🔰 باباگفت فعلا برات زود هست عزیزم، فعلا تمام سعی خودت رو بکن که نمازهات اول وقت باشه و تا جایی که توان داری به جماعت بخون ، نمازشب رو انشالله به وقتش بهت یاد میدم
✳️ گفتم بابا ، خوارج به کیا میگن ؟ الان هم هستن ؟
🔰 بابا گفت چطور ؟ چی شده ؟ کجا چنین اسمی رو شنیدی؟
✳️ گفتم شنیدم ، میخوام بدونم
🔰 بابا هادی: ان شالله تو راه مدرسه که دارم می برمت ، میگم برات
فعلا پاشو نماز صبح بخونیم ...
نه
صبر کن من دو رکعت نافله صبح بخونم ، بعدش با هم نماز صبح رو به جماعت می خونیم ،
✳️ باز با تعجب گفتم نافله صبح چی هست دیگه؟ چطوری میخونن؟
🔰 بابا گفت این هم زوده برات !
به وقتش برات میگم
✳️ اصرار کردم تا بابا بگه
🔰 بابا گفت باشه ، اما هر وقت حال داشتی بخون و وقتی حال نداشتی به همون کار واجب برس
بعد اذان صبح ، قبل از اینکه نماز رو بخونی ، مستحب هست دو رکعت نماز بخونی به نیت نافله صبح
شبیه به همین نماز صبح هست
اما در نمازهای مستحبی میتونی ساده تر هم بخونی
یعنی فقط همون سوره حمد رو بخونی و سوره دیگه واجب نیست
میتونی نشسته هم بخونی
✳️ گفتم چقدر جالب!
هر نمازی نافله مخصوص داره؟
🔰 باباگفت آره، ان شالله کم کم بهت یاد میدم
✳️ نماز صبح رو پشت سر بابا به جماعت خوندم و بعد صبحانه خوردن ، با بابا رفتیم سمت مدرسه
منتظر بودم به جواب سوالم برسم...
#رمان_محمد_مهدی 56
🔰 گفتم باباجون الان دیگه وقتش هست به سوال من جواب بدین
" خوارج " به چه گروهی میگن؟
✳️ باباهادی با کمی سکوت و فکر گفت نمیخوام بحث تاریخی این قضیه رو بگم که فعلا برات زود هست ، اما همین قدر بدون که این گروه از کسانی تشکیل شده بود که فقط حرف خودشون رو قبول داشتن
هر تفسیری که خودشون از قرآن می کردن
هر برداشتی که خودشون از احکام داشتن
اصلا حرف دیگران یا امام معصوم و علما براشون اهمیتی نداشت و توجه نمی کردن
حالا شاید برات جالب باشه که امیرالمومنین (ع) سختی هایی که از این جماعت کشیدن، از هیچ کس حتی معاویه هم نکشیدن
👈 می دونی برای چی؟
چون کسیکه با برداشت غلط از دین و قرآن ، زندگی میکنه ، خطرش خیلی بیشتر هست از کسی که اصلا اعتقادی به دین و قرآن نداره
برای همین تو روایات داریم بیشترین سختی ای که امام زمان (عج) بعد ظهور می کشند از دست افرادی هست که با قرآن و روایات به جنگ امام میرن و به ایشون میگن طبق این آیه یا روایت، کار شما درست نیست !!!!!
🌀 گفتم باباجون یعنی این افراد خودشون رو از امام هم بالاتر میدونن؟
یعنی فکر می کنند خودشون قرآن رو می فهمن و بقیه نه؟
✅ بابا گفت دقیقا همینه پسرم ، تفکر اینها همینه
💠 گفتم الان تو جامعه ما هم هستن؟
✅ باباهادی باز سکوت کرد
بعد چند لحظه ماشین رو زد کنار و ایستاد !
داشتم از تعجب شاخ در می آوردم ، آخه بابا هیچوقت این طوری نبود
همیشه در حین رانندگی به سوالات من هم جواب میداد
نفهمیدم چرا این طور کرد
🌀 سرش رو گذاشت روی فرمان ماشین ، بعد چند ثانیه سرش رو بلند کرد و با آه و حسرت گفت...
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
تلگرام 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
اینستا👇
@Mattla_eshgh_insta
🔰 عکس نوشت #مقایسه_انقلاب_اسلامی_با_دو_انقلاب ( شماره 1 )
👌 بسیار عالی برای نیروهای انقلابی جهت اثبات برتری انقلاب اسلامی نسبت به انقلابهای روسیه و فرانسه
❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴خیالتان راحت... نترسید!
👆این علامت خطر است 👆
❣ @Mattla_eshgh
دقایقی پیش ، تکرار برنامه جهان ارا (از شبکه افق پخش میشه) رو دیدم
مهمان برنامه اقای کواکبیان ( دبیر اصلاحات ) بود
نکته ای که در صحبتاشون و روش پاسخگوییش ، توجه منو جلب کرد ، این بود که
بحث رو به طرفی که خودش میخواست میبرد و تحریف میکرد
مثلا در قضیه ی fatf ، تصویب نشدن fatf رو خودتحریمی میدونست وعنوان میکرد
در صورتیکه واقعیت اینه : تصویب fatf خودتحریمی است
نکته ی دیگش اینکه ، سخنان رهبری رو به نفع خودش ، تعریف میکرد ، جاهایی که به ضررش بود رو نمیگفت
مطلع عشق
دقایقی پیش ، تکرار برنامه جهان ارا (از شبکه افق پخش میشه) رو دیدم مهمان برنامه اقای کواکبیان ( د
مثلا اقای کواکبیان گفت : رهبری فرمودن از جامعه یکصدا بیرون بیاید و در مقابل دشمن یکصدا باشیم
ولی ادامه جمله ی حضرت اقا رو نگفت که : مجلس بر دولت نظارت باید بکند
مطلع عشق
🌿 قسمت_هفتاد_ششم به جای سوختگی ته سیگار روی صورتم خیره میشود . یک تای ابرویش را بالا میدهد و دستش ر
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت هفتاد هفتم
+چی ؟
لبش را با زبان تر میکند
_گفتم عاشقتم
سعی میکنم خودم را آرام نشان بدهم و تعجبم را به روی خودم نیاورم .
معلوم نیست دوباره چه نقشه ای برایم کشیده که این اراجیف را سرهم میکند .
از همان پوزخند های خودش تحویلش میدهم
+جای اشتباهی اومدی
عکس العملی نشان نمیدهد .
معلوم است که خودش را برای بدترین جواب ها از طرف من آماده کرده است .
با آرامش میگوید
_جدی گفتم
سر تکان میدهم و با تمسخر میگویم
+منم جدی گفتم ، من مثل دخترایی نیستم که دور و برتن
کمی به سمت میز خم میشود
_درست خانوادم حساس و اهل گیر دادن نیستن ولی هیچوقت به من و شهریار اجازه ندادن سراغ دختر و دود و دم و مواد الکلی بریم .
با اطمینان میگویم
+اگه خانوادت اجازه هم میدادن شهریار دور و بر این کار ها نمیرفت
ابرو بالا می اندازد و پوزخند میزند
_چرا همچین فکری میکنی ؟
شانه بالا می اندازم
+بلاخره شهریار شیر پاک خورده
بعد از چند لحظه از حرفی که زدم به شدت پشیمان میشوم . دعوا بین من و شهروز است نباید پای خانواده اش را وسط میکشیدم .
سکوت بدی حکم فرما شده است .
با اینکه برایم سخت است میگویم
+ببخشید ؛ نباید پای خانوادت رو وسط میکشیدم
چیزی جز سکوت عایدم نمیشود .
تازه متوجه زنجیر نقره ای رنگ دور گردنش میشوم ؛ به احتمال زیاد باید از جنس طلا باشد .
سری به نشانه ی تاسف برایش تکان میدهم و بعد نگاهم را به میز میدوزم .
بعد از مدتی شهروز سکوت را میشکند .
_حتما باید مثل سجاد امل ریش بلند کنم ، تسبیح دستم بگیرم ، یقمو تا خر خره ببندم و ریا کنم که ......
با خشم میان حرفش میپرم
+مراقب حرف زدنت باش
با قهقهه ی بلندی که میزنند همه به سمت ما بر میگردند .
این کارش درست مثل نازنین است .
چقدر از این حرکت بدم می آید
🌿🌸🌿
《میخواهم و میخواستمت تا نفسم بود
میسوختم از حسرت و عشق تو بَسَم بود》
فریدون مشیری