مطلع عشق
حالت معنوي دارد. هرکس آنرا نمیفهمد نور جمال مبارك در اینکلاسها هست ادامه دارد...
#سایه_شوم
#قسمت هشتم
🍃که به انسـان زنـدگی میدهـد ، بهمن بـا شوخی و مسـخره گفت: مثلا ببین آقاي سـفري چه نوري دارد؟ از بس که در این کلاسـها
شرکت کرده و من باصداي بلند خندیدم مامان با اخم تندي گفت: زهرمار پاشو حاضـرشو ببینم. آقاي سفري یکی از بهائیان خیلی
فعال تشـکیلات بود، قد بلندي داشت و قبلا چندی نسال عضو محفل یعنی بالاترین رتبه تشـکیلات درشـهر بود چهره کاملا خفو
پوست تیره اش حکایت از مسائلی میکرد. همه میدانسـتند که اهل مشـروب و تریاك است و من یکبار که به برادر بزرگم گفتم:
چرا وقتی همه میداننـد که این آقا اهل خلاف است او راطرد نمیکننـد گفت: بارها بـدون خبر به خانه اش رفته اند، همسـرش به او
کمک میکنـد او را پنهان میکنـد و به دروغ میگویـد در منزلنی ست اما یکبار فرهاد میگفت: اگر آقاي سـفري نباشـد اعضاي
محفل اینجا هیچ کاري از دسـتشان ساخته نیست درباره همه چیز از اوخط میگیرند. فرمالیته از عضویت محفل خارج شده و همه
چیز به دست او میچرخـد. همیشه به ما توصـیه میکنـدکه عزیزان من نگذارید بچه هایتان به خارج بروند ایران وطن جمال مبارك
است ولی با آن دسـتان درازش همینطورکه براي ما خط سـیر تعیین میکنـد به پسـرهاي خودش میگوید: از این زیر بیائید بروید
پسـران من و همگی مـاخندیـدیم. بـا بیحوصـلگی و اجبـار برخواسـتم حاضـر شـدم و راه خانه آقاي شـهیدي را پیش گرفتم. وقتی
رسـیدیم چندنفر دیگر تازه رسـیده بودنـد همه با هم وارد شـدیم کفش زیادي در قسـمت ورودي خانه دیـده میشـد
معلوم بود جمعیت زیادي آمده بودند. وارد که شدم دنبال دوستانم گشتم که جاي مناسبی بنشینم اما ناظم جلسه که سهیلا خانم بود
و فقط سه سال از من بزرگتر بود به سـمت من آمـد و گفت: خوب شـد رسـیدي مناجات شـروع باشـماست. درضـمن باچنـد تا از
بچه هـا یـک سـرود آمـاده کنیـد که حتما بخوانیـد، پرسـیدم همه بچه هاي سـرود آمده انـد؟ گفت: آره و آنها را نشان داد آنها تا مرا
دیدند مرا به جمع خودخواندند به آنها پیوستم و درکنارشان به زحمت نشستم بچه هاي سرود ندا و نسیم و نوید وشمیم و شیرین و
فرزین و سـپهر و عنـدلیب بودنـد و من سـرگروه آنان بودم. در کلاس سـرود به انـدازه کافی تمرین کرده بودیم فقط با هم مشورت
کردیم که کدام یک از سـرودها را اجرا کنیم یکی از سـرودها انتخاب شد که بعضـی از قسـمتهایش تکخوانی داشت که برعهده
من بود، به سـهیلا گفتم: اگر ممکن است فقـط یکی از برنامه ها را من اجراکنم یا مناجات شـروع یا سـرود. قبول نکرد اصـرار کردم
نپـذیرفت. مجبور شـدم بپذیرم. اما از این مسـئله همیشه در عذاب بودم که هیچوقت نمیتوانسـتم درجلسات راحت باشم همه تنگ
هم نشسـته بودند زن و مرد، پسر و دختر حدود صدنفري بودند اما بیشتر جوانان بودند و این جلسه را هیئت جوانان ترتیب داده بود.
به اشـاره سـهیلا خانم کتاب مناجاتی را از روي میز برداشـتم و شـروع به خوانـدن یکی از مناجاتهاي آن نمودم فردي که به عنوان
مهمان از تهران آمـده بود در بین جمع حضور داشت او مرد سـی ساله اي به نظر میرسـید که گویا خیلی خوش خنـده و بشاش بود.
دنـدانهاي برآمـده و لبهـاي کلفتی داشت امـا چشم و ابروي کشـیده و موهـاي لختش به اوگیرائی خاصـی داده بود. بعـد از مناجات
شروع و اجراي چند برنامه کوتـاه سـهیلا به معرفی مهمان پرداخت و به او خیر مقـدم گفت و از او درخواست کرد که
براي جوانان سـخنرانی کنـد. آقاي بهنام شـروع به سـخنرانی نمود و پس از یک مقدمه کوتاه گفت: اتفاقا قرار نیست من زیادحرف
بزنم دوست دارم بیشتر بـاشـما جوانان عزیز این دیار آشـنا بشوم پس بهتر است از همین ردیف شـروع کنیم ولی خواهش میکنم با
هم راحت و صـمیمی باشـیم درضـمن ازحالا بگویم کسـی از سؤالات من ناراحت نشود، شما هم اگر سؤالی داشتید بپرسید اعم از
خصوصـی و غیرخصوصـی از ردیفی که شـروع شـده بـود
نیم ساعته دارم فایل رو ادیت میکنم ، رسیدم به چن خط آخر
دستم خورد یهو همه پاک شد 😱
الان از اول باید ادیت کنم😭
مطلع عشق
#سایه_شوم #قسمت هشتم 🍃که به انسـان زنـدگی میدهـد ، بهمن بـا شوخی و مسـخره گفت: مثلا بب
خـانم دکـتر ثنـائی از جـا برخـاست و به معرفی خود پرداخت، این خـانم
صورت سفید و اندام ریزنقشی داشت همیشه آراسته بود و دائما موهایش شنیون و میزامپیلی شده بود، موهاي خوش رنگ و روشنی
داشت و همسـرش که دکتر زنان بود به این زن با تمام زیبائیها و برتري هایی که بر همسـرش داشت اکتفا نمیکرد و بسیار هوسران
وچشم چران بود، همیشه بین زنان صحبت از شهوترانی این مرد میشد. آقاي بهنام با صمیمیت به خانم دکتر گفت: خانم ثنائی چند
سـال داري؟ خانم دکتر خندیـد و گفت: میدانیـد که خانمها دوست ندارنـد از سن صـحبتی بشود اما من سـی و دوسال دارم بهنام
پرسـید: بجز بچه داري چه مسـئولیتهایی داري؟خـانم ثنـائی گفت: من چون دو تا پسـرکوچک و شـیطان دارم مسـئولین لطف کرده
مسـئولیتهاي زیادي به من نداده انـد فقط عضو هیئت تقویت دروس و معلم درس اخلاق کلاس پنجم هسـتم عضو لجنه نوجوانان هم
هسـتم. گفت: آفرین، آفرین بـا داشـتند و بچه کوچک شـیطان از عهـده این خـدمات هم برمیآئی، خانم ثنائی چه آرزوئی داري؟
راسـتش را بگو البته بجز آرزوهـاي عمومی. خانم ثنائی کمی فکر کرد و گفت: خیلی آرزوها ، گفت: نه منظورم یک
آرزوي کاملا شخصـی است. خانم دکتر خندیـد و گفت: جلسه تست روانشناسـی است؟ بهنام گفت: نه باور کنیـد ، فقط میخواهم
این جمع را به هم نزدیکتر کنم فقـط میخواهم بـا هم دوست باشـیم. امر مـا بیش از همه چیز به الفت و دوستی تکیه میکنـد. خانم
دکتر گفت: آرزو دارم به تهران برگردم و آنجـا زنـدگی کنم. بهنـام بنـايش وخی را باخانم دکتر گـذاشت و گفت: تنها یا با آقاي
دکتر؟ خانم دکتر تقریبا سـرخ شـده و باخنـده گفت: نه بابا خـدا نکند گفت: راسـتش را بگو، گفت: اي بابا آقاي بهنام! خلاصه به
همین ترتیب هر کـدام از جوانهـا برمیخواست و خود را معرفی میکرد و آقـاي بهنـام بـا شـگرد مخصوص به خود از همه سؤالاـت
تکراري نمی پرسـید مثلا از بعضـیها میپرسـیدچه رنگی را دوست داري؟ یا چرا این لباس را پوشیدي؟ یا راستش را بگو احساست
نسـبت به من چیه؟ از چه چیزي خیلی عصـبانی میشوي؟ و از این نوع سؤالاـت اما یک سؤال را از همه میپرسـید و آن این بود که
چه خدماتی انجام میدهی؟ وچه مسئولیتهایی داري؟ وقتی نوبت به من رسید گفت: به به خانم خوش صدا گفتم! رها رستگار هستم
هفده ساله بهائی زاده محصل و اهل سـنندج باش و خی پرسـید: شـنیدم خیلی پرحرفی فوري گفتم: نه به اندازه شما. گفت: یک جک
بگو: گفتم آخر اگر جمع بخندنـد نـاراحت میشوم هـا... همه خندیدنـد. گفت: دوست داريد دربـاره چه حرف بزنیم؟ بـا اعتمـاد به
نفس و هیـچ ابـائی گفتم «عشق» همه هو کشـیدند بهنـام همه راسـاکت کرد و تحسـین آمیز گفت: به به باور کنیـد به همه شـما قول
میدهم این خط و این نشان این رها یک چیزي میشود خیلی جسور و باشهامت است من مطمئن هستم که آخر این رها موفقیتهاي
زیادي کسب میکند. گفتم حالا کی درباره عشق حرف میزنیم؟ گفت: در اولین فرصت و بعد پرسـید: اگر توي یک
جمعی بیفتی چکار میکنی؟ خجالت میکشـی؟ گفتم: نه اگر دردم بگیرد گریه ام میگیرد و اگر دردم نگیرد خنده ام میگیرد. همه
خندیدند، پرسـید چه مسـئولیتهایی داري؟ گفتم: مگر نگفتم بهائی زاده هسـتم یعنی هنوز بهائی نیسـتم و تسـجیل نشدم یکباره از آن
همه شوخی و خنـده وشـلوغی خـارج شـد و بـا ناراحتی پرسـید: چرا؟ مشـکلی میبینی یا عاشـقی؟ گفتم: هنوز وقت نکردم، گفت:
تسـجیل شـدن وقت نمیخواهـد اسم شـما را بنـویسم سـفارشت را به بزرگـان بکنم تـو حیفی خیلی حیفی هم خوشـگلی هم خـوش
صـدائی هم زرنگی بایـد مال خودمان باشـی یکوقت مسـلمانها زرنگی نکنند بدزدنت. گفتم: از من نپرسـیدي چه آرزوئی داري؟
گفت: بـاشه بگـو چه آرزوئی داري؟ گفتم آرزو دارم هر وقت خودم دوست داشـتم تسـجیل شوم. گفت: این آرزوي خوبی نیسـت
حضـرت عبدالبهاء فرمودند: گمان نکنید هر آنچه آرزوي شـماست خیر شـماست خیر وصلاح شما را ما بهتر میدانیم. در بین جمع
چند نفري هم بودند که از لحاظ مادي در سـطح بسیار بدي به سر میبردند یعنی از بهائیان فقیر شهر ما محسوب میشدند بارها پاي
درد دل آنها نشسته بودم آنها به شدت از سران تشکیلات متنفر بودند از همه بهائیانی که وضع مالی خوبی داشتند نفرت داشتند ، آنها
میگفتنـد: همه فقـط شـعار میدهنـد و هیـچکس براي مـا کوچکترین ارزشـی قائـل نیست با ما مثل سایرین رفتار نمیشود بین ما و
سـایرین خیلی تفرقه میاندازنـد و مـا درجمع همیشه سـرافکنده وخجـل هسـتیم چون مثـل آنهـا نمیتوانیم لبـاس بپوشـیم مثـل آنها
نمیتوانیم درجلسات پـذیرائی کنیم، هیـچ کس به ما محل نمیگذارد وکسـی با ما رفت و آمد نمیکند. اصـلا به حساب نمی آئیم
همه حرفهایشان فقط شـعار است این همه که درضـیافت پول جمع میکننـد این همه که درآمـد دارند چرا به کسانی
مثـل مـا رسـیدگی نمیکننـد؟ کسـیکه این حرفها را به من زده بود به همراه خواهر و دختر عمویش در کنار من نشسـته بودنـد این
خانواده سـرپرست نداشـتند و مادرشان با پولکدوزي لباسهاي کردي مخارجشان را تأمین میکرد یکبارکه با مادرم به خانه آنها
رفته بودیم شـنیدم که مادرشـان بـا یکی از دخترهـا بلنـد بلنـدجر و بحث میکرد و میگفت اگر جمال مبارك راست بود میزد به
کمر ایـن دروغگـوي فلان فلان شـده کـه هی بیـن مردم نگویـد که مـا به این خـانواده رسـیدگی میکنیم شـماها که میدانیـد بـاز.......
ادامه دارد.....
مطلع عشق
🔴 حراج دختران اوکراینی در آمریکا 🔺بنر تبلیغاتی در لاس وگاس: استریپرها (رقاصان برهنه) از اوکراین است
پستهای روز دوشنبه( خانواده وازدواج )👆
پستهای سه شنبه ( #امام_زمان (عج) و ظهور)👇
◾️ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ
🔘 آیتالله سید عبدالله فاطمینیا استاد برجسته اخلاق و مورخ اسلامی، بامداد دیروز به ملکوت اعلی پیوست.
▪️ قرار نیست بمانند، این رسم روزگار است چند روزی میآیند تا کوله بارشان را پر کنند و راهی سفر شوند، مردان خدا بعد مرگشان تازه آرام میگیرند تمام عمر بیقرار یارند و برای رضایتش خواب و خور ندارند.
▫️ ندای هل من ناصر امام غریبشان ، حسین زمان را لبیک گفته اند و لحظه ای غافل از یاری اش نیستند. خداپرستان ولی شناس میروند ، یادشان اما از یادها نمیرود. میروند تا شاید با آن غایب همیشه حاضر، مهدی فاطمه، بازگردند و نماز عشق را به ایشان اقتدا کنند.
▪️عاشقانی که مدام از فرجت میگفتند
عکسشان قاب شد و از تو نیامد خبری...
#معرفی_کتاب
👌کتابی خوب که بدل صدام ، میخائیل رمضان ، آن را نوشت
👈 خاطرات مهم و خواندنی ای از دورانی که بعنوان بدل صدام بود نوشت که برای علاقه مندان تاریخ معاصر بسیار خواندنیست
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
آیا میدانید اسراییل وزارت شیعه شناسی دارد؟ ۴ مرکز تخصصی شیعه شناسی اسراییل همه روزه برای دین زدایی ک
🔴به این مراکز در آمریکا و اسراییل دقت کنید:
✳️ #شیعه_پژوهی_در_غرب
آشنایی با #دانشگاه_ها و #مراکز_علمی_غربی در حوزه #شیعه_شناسی
🔹 برخی از مهم ترین دانشگاه ها و مراکز علمی جهان غرب که دارای کرسی تخصصی شیعه شناسی هستند و یا دروس مربوط به تشیع، از جایگاه و اهمیت خاصی در آنها برخوردارند، عبارتند از:
1. #دانشگاه_عبری_اورشلیم (بیت المقدس/ رژیم اشغالگر قدس)
www.ol.huji.ac.ir
دانشگاه عبری اورشلیم دارای کرسی تخصصی شیعه شناسی است. «تشیع(ساختار سنتی دنیای اسلام)» و «اندیشمند مسلمان مؤثر سده های میانه: ابن طاووس و کتابخانه اش» و «کلام و فقه در شیعه امامیه» به قلم «اتان کولبرگ» و «کتاب مقدس و تفاسیر آن در شیعه امامیه اولیه» به قلم براشر، از جمله آثار منتشر شده توسط انتشارات این دانشگاه است.
2. #دانشگاه_حیفا (رژیم اشغالگر قدس)
www.haifa.ac.il
توجه این دانشگاه بیشتر بر زبان و ادبیات عرب است و در سه مقطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری دانشجو می پذیرد. یکی از دروس آن «ابوالفرج اصفهانی»(صاحب الاغانی) است.
جهت گیری مقالات و اخبار این دانشگاه به سمت ایران، عراق، لبنان و شیعیان این مناطق است که عناوین بعضی از آنها عبارتند از: حزب الله کیست؟، قبایل عراقی و نظام پس از صدام.
3. #دانشگاه_بارایلان (رژیم اشغالگر قدس)
www.biu.ac.il
تمرکز تحقیقات بخش مطالعات عربی ـ اسلامی این دانشگاه و دانشکده زبان عربی، بر مسائل مربوط به ایران به عنوان مدل عینی حکومت شیعه است. در این دانشگاه مجله «مریا» در حوزه مذهب، فلسفه، کلام و عرفان منتشر می شود. از جمله طرح های مطالعاتی این دانشگاه عبارتند از: انتخابات سال 2000م (2 خرداد 1376) ایران؛ انتقال نظام سیاسی ایران به سمت مدلی جدید؛ تلاش برای ایجاد دموکراسی در جمهوری اسلامی ایران؛ ارزیابی نیروهای مسلح و نظامی جمهوری اسلامی ایران؛ مطالعه بر عکس العمل ایران نسبت به تحریم اقتصادی؛ ایران حل معما(نیکی کدی).
4. #دانشگاه_هاروارد (آمریکا)
www.harvard.edu
تمرکز این دانشگاه بر حقوق اسلامی در عصر معاصر است که با افتتاح برنامه «مطالعات حقوق اسلامی» در دانشکده حقوق این دانشگاه از سال 1991م به صورت جدی پیگیری می شود. دروس این دانشگاه نیز عمدتاً درباره نظام قضایی و حقوقی اسلام بوده و سمینارهای آن نیز اکثراً حول موضوعات حقوق اسلامی است؛ ولی به تأثیر از وقایع 11سپتامبر همایش هایی مرتبط با آن برگزار کرده اند. در این دانشگاه در باره «مفهوم سلطان عادل در جامعه چند حزبی دینی» مناظراتی میان دکتر عبدالکریم سروش و دکتر محسن کدیور در سال 2001م برگزار شد.
5. #دانشگاه_پرینستون (آمریکا)
www.princeton.edu
هدف بخش مطالعات اسلامی این دانشگاه توسعه و پیشرفت مطالعات در حوزه عقاید و آداب اسلامی با تأکید بر تاریخ و فرهنگ خاورمیانه است. برخی از مواد درسی این دانشگاه عبارتند از: شیعه در دوران میانه، درآمدی بر اسلام، زیارت و سفر به اماکن مقدس اسلام،. ...
از کتاب های الکترونیکی درباره خاورمیانه و اسلام این دانشگاه می توان به «دشمن در آینه بنیادگرایی اسلامی و محدوده های عقل گرایی مدرن» نوشته «ایبان» اشاره کرد.
6. #دانشگاه_کالیفرنیا (UCLA آمریکا)
www.ucla.edu
«مرکز مطالعات خاور نزدیک گوستاو وون گرانبوم» این دانشگاه به مطالعات اسلامی و بررسی مسائل مختلف فرهنگی ـ اجتماعی خاورمیانه مشغول است. اولین پایگاه اطلاعاتی خاورمیانه در این دانشگاه با عنوان MEORO جهت دستیابی به منابع و اطلاعات در رابطه با خاورمیانه فعال است.
عناوین بعضی از دروس کارشناسی ارشد و دکتری عبارتند از: متون اسلامی، مشکلات موجود در هنر اسلامی، بررسی خاورمیانه، نهادهای نخستین اسلامی، مردم و حکومت در خاورمیانه، و مقدمه ای بر اسلام.
از پژوهش های انجام شده در این مرکز می توان به این موارد اشاره کرد: «مطالعات اسلامی و آینده اسلام» (فضل الرحمن) و «تصوف و شهادت» (آنه ماری شیمل).
7. #دانشگاه_ییل (آمریکا)
www.yale.edu
این دانشگاه در زمینه مطالعات اسلامی در مقطع دکتری پذیرش دارد. برخی از مواد درسی آن عبارتند از: شیعیان کلاسیک، توسعه افکار شیعی، جهاد و بنیادگرایی اسلامی (با تمرکز بر ایران، لبنان و مصر)، ساختار ایران مدرن.
از موضوعات و پروژه های تحقیقی مرتبط با تشیع در این دانشگاه می توان به این موارد اشاره کرد: درآمدی بر تشیع (تاریخ و دکترین شیعیان دوازده امامی)، ریشه های انقلاب (تاریخ تشریحی ایران مدرن)، اسلام تندرو، اسلام و انقلاب در خاور میانه. در سایت دانشگاه مقالات متعددی در مورد شیعه موجود است.
مجله معارف، مهر و آبانماه سال 1391 ، شماره 94
#اسلام_ستیزی
#شیعه_کشی
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
حضـرت عبدالبهاء فرمودند: گمان نکنید هر آنچه آرزوي شـماست خیر شـماست خیر وصلاح شما را ما
#سایه_شوم
#قسمت نهم
🍃همسایه هـا به مـا رسـیدگی میکننـد امـا این نـامرد که همه پولهاي ضـیافت را بالا میکشـد یک ریال تا به حال به ماکمک نکرده،
جمـال مبـارك کجـا بود؟ اگر او هم مثـلا عضاي محفل بوده دروغ بوده، اولین بار بود که میشـنیدم زنی به راحتی بهاء را در کنار بچه هایش تکـذیب میکرد معمولا زنها خصوصا زنهاي بیسواد در جامعه بهائی در اثر ترسو واهمه ايکه تشـکیلات از این مسـئله
در دل مردم انـداخته بود اگر هم پی به بطـالت این حضـرات میبردنـد از ترس چیزي نمیگفتنـد. امـا این زن به خـاطر شـهامتی که
داشت وحرف دلش را بی هیـچ ترس و ابائی به زبان می آورد شایعه کرده بودنـد که او کمی خل وضع است و روانی شده در حالی
که من هیـچگـاه حـالتی در او مشاهـده نکردم که اثبـات کننـده چنین تهمتی باشـد. وقتی نوبت معرفی ایندو خواهر رسـید از طرز
صحبت کردنشان بهنام متوجه شـد که نخواهنـد توانست پاسـخگوي او باشـند. اصولا کسانیکه گریبانگیر فقرنـد از اعتماد به نفس
خوبی بهره منـد نیسـتند از این جهت بهنام با آنان زیاد صـحبت نکرد وخیلی سـریع از آنان گـذشت و این باعث ناراحتی آنها شـد و
چند دقیقه بعد هر سه با ناراحتی بر خواسـتند و ازجلسه خارج شدند. دقایقی بعد که مرحله معرفی افراد به اتمام رسـید
بهنام یک بازي دسـته جمعی پیشـنهاد کرد و چیزي نگذشت که دختران مجلس براي اینکه توجه بهنام را به خود جلب کنند به بهانه
بازي از سـر و کول او بالا میرفتنـد و جلسه به حـدي شـلوغ شـده بود که هیـچ شـباهتی به جلسه مـذهبی و رسـمی نداشت. بهنام را
تشـکیلات تهران براي سرکشـی به جوانان شهرسـتان فرستاده بود و قرار بود چند روز در شهر ما بماند و هر روزجلسه اي به مناسبت
حضـور او برگزار شود امـا من حس میکردم او فقـط از این فرصت اسـتفاده کرده و از وجود دخـتران سوء اسـتفاده میکنـد و لـذت
میبرد و پیـام خاصـی براي آنهـا نـدارد بعـد از اینکه رفت شـنیدم بـا یکی از دختران جوان که بیست و چهـارساله بودطرح دوستی
ریخته و این دختر که نسـرین نام داشت یکی از عناصـر بسـیار فعال تشـکیلات بود. او به یکی از زن برادرهاي نسیم گفته بود که : از
بهنام پرسـیدم چرا تا به حال ازدواج نکردي؟ گفت: هیچوقت ازدواج نمیکنم چون در اینصورت باید دور دختران زیبائی مثل تو
را برايه میشـه خـط بکشـم. شـلوغی آن جلسـه و سـر و دسـت شکسـتن براي مردي اینچنین به حـدي از نظر من زشت وسـخیف
می آمـد و به حـدي براي آن دختران تأسف میخوردم که گوئی چهل سال داشـتم و میتوانسـتم تشـخیص بدهم که این جلسه فقط
محض سـرگرم کردن جوانـان برپـا شـده و از بی محتـوا بودنشـان بـه شـدت منزجر بـودم گر چـه ایـن همـه تجربـه را برادرانـم به من
می آموختند همان برادرم که به آلمان رفته بود ساعتها برایم حرف میزد و خلقیات یک به یک افراد دور و برم را برایم تشریح کرد
و از ناپاکی و بـد ذاتی مردان و پسـرانی که به ظاهر مـدعی ایمان و اخلاق بهایی بودند برایم میگفت. او خیلی روشنفکر بود. او و
بسـیاري از اقوام و آشـنایان وقتی با من صحبت میکردنـد میفهمیـدم که پی به بطالت این کیش و آئین برده اند اما از
روي ناچـاري سـکوت کرده انـد وچیزي نمیگوینـد مثلا همـان برادرم وقتی از ناپـاکی پسـران میگفت من از او پرسـیدم پس چرا
محفل اجاره میدهد با این وضـعیت دختر و پسر در کنار هم باشند و آنها به بهانه خدمت از وجود دختران سوء استفاده کنند؟
او در جواب گفت: فکر میکنی اعضـاي محفـل چه کسـانی هسـتند؟ آنهـا خودشـان از همه بدترنـد. اما من آنزمان کوچکتر بودم یعنی
چهارده ساله بودم. فقط میدانسـتم اگر کسـی به محفل توهین کند کفر کرده است و به او میگفتم کفر نکن. اما بعدها متوجه شدم
فقط او نیست که همه چیز را میدانـد بلکه بیشتر افراد با انـدك تفکر پی به حقیقت میبرنـد اما ترجیـح میدهنـد سـکوت کنند و به
دردسـر نیفتنـد خصوصا که خارج شـدن از بهائیت مسـئله اي بود و پیدا کردن راه راست راهی که بتواند آنها را مقاوم و اسـتوار نگه
دارد تا دوباره به مسـیر غلط نیفتند مسـئله دیگري. که متأسفانه در اثر تبلیغات نابجاي تشکیلات کمتر کسی با راه راست آشنائی پیدا
میکرد. نظم جلسه به هم ریخت وخوشـبختانه نوبت به اجراي سـرود نرسـید اما ما را براي غروب روز بعد که باکلاسهاي دیگرمان
تداخل نداشته باشد دعوت کردند از همانجا تصمیم گرفتم که دیگر در این جلسه شرکت نکنم و از اینکه وقتم بیهوده تلف شده
بود سـخت ناراحت بودم، دوست نداشـتم مثل بسیاري از دختران بازیچه شو مخصوصا از اینکه این تدابیر را تشکیلات می اندیشید و
دختر و پسـرها را این چنین بـا یکـدیگر سـرگرم میکرد در تعجب بودم. نسـیم با من موافق بود و میگفت: دخترها دیگر شورش را
درآورده بودنـد. بـه نســیم گفتـم : احسـاس میکنـم تشـکیلات از برگزاري ایـن جلسـه منظـوري دارد. گفـت: منظـور
تشـکیلات کاملا واضـح است فکر کردي خیلی احسـاس تقوي است؟ منظورش این است که در بین مـا جوانهـا همبسـتگی بیشتري
ایجـاد کنـد که یـک زمـان بـا مسـلمانها دمخور نشویم و به فسـاد اخلاقی مبتلا نگردیم. گفتم: نه، مگر چه فرقی میکنـد در همین
جلسـات هم فسـاد اخلاقی غوغا میکنـد. نسـیم گفت: نه میخواهنـد یکزمان با اغیار ازدواج نکنیم. گفتم: اما با این وضـعیت هم
جوانان اصـلا با هم ازدواج نمیکننـد در همین شـهر ما کـدام پسـر از دختري خواسـتگاري کرده؟ از بس که با هم بودند دیگر هیچ
کششـی نسـبت به هم ندارنـد بیشتر جوانان باجوانان شـهرهاي دیگر ازدواج میکنند. نسـیم گفت: این فکر به مغزشان خطور نکرده
این مسـئله را تو میدانی آنها که نمیدانند.گفتم: امکان ندارد به این مسـئله پی نبرده باشـند. گفت: اگر هم پی برده باشند کاري از
دسـتشان ساخته نیست، نمیشود که همه را به حال خود رها کنند. اما منقانع نمیشدم وحس میکردم تشـکیلات هدف بزرگتري
را از این جلسات و از این گردهمائی ها دنبال میکنـد، از راه که رسـیدم همه چیز را براي مامان و بهمن تعریف میکردم. پویا بیشتر
کلاسـها راشرکت نمیکرد و میگفت: پدرم اجازه نمیدهد. اما هر وقت درخانه ماجلسه اي برپا میشداو هم حضور داشت بهمن
هم از بیشتر جلسات گریزان بود و همیشه بازخواست میشـد که چراشـرکت نمیکنـد؟ شب منو بهمن و پویا تقریبا تاصـبح بیدار
بودیم وساعـات خوشـی را بـا هم داشتیم پویـا قیـافه خیلی بامزه اي داشت مثل هنـديها بودصورت گرد وسبزهاي داشت. اوائل که
کوچکتر بود بـا هم همبـازي بودیم اما بزرگتر که شـد شـبهاي تابسـتان زیر نور ماه ساعتها مینشـستیم و با هم حرف میزدیم درباره
اشـعار شـعراي معروف درباره وجود خـدا و عمده صـحبتمان را زیبائی طبیعت پر میکرد. همـانطور که گفتم علاـقه
وافري به طبیعت داشـتم، قطعات ادبی زیادي در وصف طبیعت مینوشـتم و او تنها کسی بود که به همه این نوشته ها و احساسات من
درخلوت شبهاي پرستاره تابستان با اشتیاق گوش میکرد و مرا تحسین مینمود. پویا واقعا پسرسر به راه و مؤدبی بود و بینهایت به
خانواده ما دلبسـتگی داشت ما هم او را عضو خانواده خود میدانستیم وگاهی که به خانه خودشان یا به خانه فامیلهاي خود میرفت
ماحسابی دلمان برایش تنگ میشد. بهمن هم از پسرهاي زیباي شهر بود به اضافه اینکه صداي خیلی جذاب وگیرائی داشت. یکی
ازشـنونده هاي خوب ترانه هاي بهمن من بودم وشبهائی که او درخانه بود بیچاره پدر و مادرم تاصبح باید سر وصداي ما را تحمل
میکردند و حتی یکبار به ما اعتراض نمیکردند. ما تاصـبح به تمرین ترانه هاي جدید مشغول میشدیم یا اینکه لطیفه میگفتیم و
باصـداي بلند میخندیدیم من وقت نوشـتن نامه را نداشـتم چون بهمن مرا تنها نمیگذاشت درطول روز هم که کلاسـها وجلسات
مجال نمیدادند.