eitaa logo
مطلع عشق
282 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
مطلع عشق
آیا میدانید اسراییل وزارت شیعه شناسی دارد؟ ۴ مرکز تخصصی شیعه شناسی اسراییل همه روزه برای دین زدایی ک
🔴به این مراکز در آمریکا و اسراییل دقت کنید: ✳️ آشنایی با و در حوزه 🔹 برخی از مهم ترین دانشگاه ها و مراکز علمی جهان غرب که دارای کرسی تخصصی شیعه شناسی هستند و یا دروس مربوط به تشیع، از جایگاه و اهمیت خاصی در آنها برخوردارند، عبارتند از: 1. (بیت المقدس/ رژیم اشغالگر قدس) www.ol.huji.ac.ir دانشگاه عبری اورشلیم دارای کرسی تخصصی شیعه شناسی است. «تشیع(ساختار سنتی دنیای اسلام)» و «اندیشمند مسلمان مؤثر سده های میانه: ابن طاووس و کتابخانه اش» و «کلام و فقه در شیعه امامیه» به قلم «اتان کولبرگ» و «کتاب مقدس و تفاسیر آن در شیعه امامیه اولیه» به قلم براشر، از جمله آثار منتشر شده توسط انتشارات این دانشگاه است. 2. (رژیم اشغالگر قدس) www.haifa.ac.il توجه این دانشگاه بیشتر بر زبان و ادبیات عرب است و در سه مقطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری دانشجو می پذیرد. یکی از دروس آن «ابوالفرج اصفهانی»(صاحب الاغانی) است. جهت گیری مقالات و اخبار این دانشگاه به سمت ایران، عراق، لبنان و شیعیان این مناطق است که عناوین بعضی از آنها عبارتند از: حزب الله کیست؟، قبایل عراقی و نظام پس از صدام. 3. (رژیم اشغالگر قدس) www.biu.ac.il تمرکز تحقیقات بخش مطالعات عربی ـ اسلامی این دانشگاه و دانشکده زبان عربی، بر مسائل مربوط به ایران به عنوان مدل عینی حکومت شیعه است. در این دانشگاه مجله «مریا» در حوزه مذهب، فلسفه، کلام و عرفان منتشر می شود. از جمله طرح های مطالعاتی این دانشگاه عبارتند از: انتخابات سال 2000م (2 خرداد 1376) ایران؛ انتقال نظام سیاسی ایران به سمت مدلی جدید؛ تلاش برای ایجاد دموکراسی در جمهوری اسلامی ایران؛ ارزیابی نیروهای مسلح و نظامی جمهوری اسلامی ایران؛ مطالعه بر عکس العمل ایران نسبت به تحریم اقتصادی؛ ایران حل معما(نیکی کدی). 4. (آمریکا) www.harvard.edu تمرکز این دانشگاه بر حقوق اسلامی در عصر معاصر است که با افتتاح برنامه «مطالعات حقوق اسلامی» در دانشکده حقوق این دانشگاه از سال 1991م به صورت جدی پیگیری می شود. دروس این دانشگاه نیز عمدتاً درباره نظام قضایی و حقوقی اسلام بوده و سمینارهای آن نیز اکثراً حول موضوعات حقوق اسلامی است؛ ولی به تأثیر از وقایع 11سپتامبر همایش هایی مرتبط با آن برگزار کرده اند. در این دانشگاه در باره «مفهوم سلطان عادل در جامعه چند حزبی دینی» مناظراتی میان دکتر عبدالکریم سروش و دکتر محسن کدیور در سال 2001م برگزار شد. 5. (آمریکا) www.princeton.edu هدف بخش مطالعات اسلامی این دانشگاه توسعه و پیشرفت مطالعات در حوزه عقاید و آداب اسلامی با تأکید بر تاریخ و فرهنگ خاورمیانه است. برخی از مواد درسی این دانشگاه عبارتند از: شیعه در دوران میانه، درآمدی بر اسلام، زیارت و سفر به اماکن مقدس اسلام،. ... از کتاب های الکترونیکی درباره خاورمیانه و اسلام این دانشگاه می توان به «دشمن در آینه بنیادگرایی اسلامی و محدوده های عقل گرایی مدرن» نوشته «ایبان» اشاره کرد. 6. (UCLA آمریکا) www.ucla.edu «مرکز مطالعات خاور نزدیک گوستاو وون گرانبوم» این دانشگاه به مطالعات اسلامی و بررسی مسائل مختلف فرهنگی ـ اجتماعی خاورمیانه مشغول است. اولین پایگاه اطلاعاتی خاورمیانه در این دانشگاه با عنوان MEORO جهت دستیابی به منابع و اطلاعات در رابطه با خاورمیانه فعال است. عناوین بعضی از دروس کارشناسی ارشد و دکتری عبارتند از: متون اسلامی، مشکلات موجود در هنر اسلامی، بررسی خاورمیانه، نهادهای نخستین اسلامی، مردم و حکومت در خاورمیانه، و مقدمه ای بر اسلام. از پژوهش های انجام شده در این مرکز می توان به این موارد اشاره کرد: «مطالعات اسلامی و آینده اسلام» (فضل الرحمن) و «تصوف و شهادت» (آنه ماری شیمل). 7. (آمریکا) www.yale.edu این دانشگاه در زمینه مطالعات اسلامی در مقطع دکتری پذیرش دارد. برخی از مواد درسی آن عبارتند از: شیعیان کلاسیک، توسعه افکار شیعی، جهاد و بنیادگرایی اسلامی (با تمرکز بر ایران، لبنان و مصر)، ساختار ایران مدرن. از موضوعات و پروژه های تحقیقی مرتبط با تشیع در این دانشگاه می توان به این موارد اشاره کرد: درآمدی بر تشیع (تاریخ و دکترین شیعیان دوازده امامی)، ریشه های انقلاب (تاریخ تشریحی ایران مدرن)، اسلام تندرو، اسلام و انقلاب در خاور میانه. در سایت دانشگاه مقالات متعددی در مورد شیعه موجود است. مجله معارف، مهر و آبانماه سال 1391 ، شماره 94 ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
حضـرت عبدالبهاء فرمودند: گمان نکنید هر آنچه آرزوي شـماست خیر شـماست خیر وصلاح شما را ما
نهم 🍃همسایه هـا به مـا رسـیدگی میکننـد امـا این نـامرد که همه پولهاي ضـیافت را بالا میکشـد یک ریال تا به حال به ماکمک نکرده، جمـال مبـارك کجـا بود؟ اگر او هم مثـلا عضاي محفل بوده دروغ بوده، اولین بار بود که میشـنیدم زنی به راحتی بهاء را در کنار بچه هایش تکـذیب میکرد معمولا زنها خصوصا زنهاي بیسواد در جامعه بهائی در اثر ترسو واهمه ايکه تشـکیلات از این مسـئله در دل مردم انـداخته بود اگر هم پی به بطـالت این حضـرات میبردنـد از ترس چیزي نمیگفتنـد. امـا این زن به خـاطر شـهامتی که داشت وحرف دلش را بی هیـچ ترس و ابائی به زبان می آورد شایعه کرده بودنـد که او کمی خل وضع است و روانی شده در حالی که من هیـچگـاه حـالتی در او مشاهـده نکردم که اثبـات کننـده چنین تهمتی باشـد. وقتی نوبت معرفی ایندو خواهر رسـید از طرز صحبت کردنشان بهنام متوجه شـد که نخواهنـد توانست پاسـخگوي او باشـند. اصولا کسانیکه گریبانگیر فقرنـد از اعتماد به نفس خوبی بهره منـد نیسـتند از این جهت بهنام با آنان زیاد صـحبت نکرد وخیلی سـریع از آنان گـذشت و این باعث ناراحتی آنها شـد و چند دقیقه بعد هر سه با ناراحتی بر خواسـتند و ازجلسه خارج شدند. دقایقی بعد که مرحله معرفی افراد به اتمام رسـید بهنام یک بازي دسـته جمعی پیشـنهاد کرد و چیزي نگذشت که دختران مجلس براي اینکه توجه بهنام را به خود جلب کنند به بهانه بازي از سـر و کول او بالا میرفتنـد و جلسه به حـدي شـلوغ شـده بود که هیـچ شـباهتی به جلسه مـذهبی و رسـمی نداشت. بهنام را تشـکیلات تهران براي سرکشـی به جوانان شهرسـتان فرستاده بود و قرار بود چند روز در شهر ما بماند و هر روزجلسه اي به مناسبت حضـور او برگزار شود امـا من حس میکردم او فقـط از این فرصت اسـتفاده کرده و از وجود دخـتران سوء اسـتفاده میکنـد و لـذت میبرد و پیـام خاصـی براي آنهـا نـدارد بعـد از اینکه رفت شـنیدم بـا یکی از دختران جوان که بیست و چهـارساله بودطرح دوستی ریخته و این دختر که نسـرین نام داشت یکی از عناصـر بسـیار فعال تشـکیلات بود. او به یکی از زن برادرهاي نسیم گفته بود که : از بهنام پرسـیدم چرا تا به حال ازدواج نکردي؟ گفت: هیچوقت ازدواج نمیکنم چون در اینصورت باید دور دختران زیبائی مثل تو را برايه میشـه خـط بکشـم. شـلوغی آن جلسـه و سـر و دسـت شکسـتن براي مردي اینچنین به حـدي از نظر من زشت وسـخیف می آمـد و به حـدي براي آن دختران تأسف میخوردم که گوئی چهل سال داشـتم و میتوانسـتم تشـخیص بدهم که این جلسه فقط محض سـرگرم کردن جوانـان برپـا شـده و از بی محتـوا بودنشـان بـه شـدت منزجر بـودم گر چـه ایـن همـه تجربـه را برادرانـم به من می آموختند همان برادرم که به آلمان رفته بود ساعتها برایم حرف میزد و خلقیات یک به یک افراد دور و برم را برایم تشریح کرد و از ناپاکی و بـد ذاتی مردان و پسـرانی که به ظاهر مـدعی ایمان و اخلاق بهایی بودند برایم میگفت. او خیلی روشنفکر بود. او و بسـیاري از اقوام و آشـنایان وقتی با من صحبت میکردنـد میفهمیـدم که پی به بطالت این کیش و آئین برده اند اما از روي ناچـاري سـکوت کرده انـد وچیزي نمیگوینـد مثلا همـان برادرم وقتی از ناپـاکی پسـران میگفت من از او پرسـیدم پس چرا
محفل اجاره میدهد با این وضـعیت دختر و پسر در کنار هم باشند و آنها به بهانه خدمت از وجود دختران سوء استفاده کنند؟ او در جواب گفت: فکر میکنی اعضـاي محفـل چه کسـانی هسـتند؟ آنهـا خودشـان از همه بدترنـد. اما من آنزمان کوچکتر بودم یعنی چهارده ساله بودم. فقط میدانسـتم اگر کسـی به محفل توهین کند کفر کرده است و به او میگفتم کفر نکن. اما بعدها متوجه شدم فقط او نیست که همه چیز را میدانـد بلکه بیشتر افراد با انـدك تفکر پی به حقیقت میبرنـد اما ترجیـح میدهنـد سـکوت کنند و به دردسـر نیفتنـد خصوصا که خارج شـدن از بهائیت مسـئله اي بود و پیدا کردن راه راست راهی که بتواند آنها را مقاوم و اسـتوار نگه دارد تا دوباره به مسـیر غلط نیفتند مسـئله دیگري. که متأسفانه در اثر تبلیغات نابجاي تشکیلات کمتر کسی با راه راست آشنائی پیدا میکرد. نظم جلسه به هم ریخت وخوشـبختانه نوبت به اجراي سـرود نرسـید اما ما را براي غروب روز بعد که باکلاسهاي دیگرمان تداخل نداشته باشد دعوت کردند از همانجا تصمیم گرفتم که دیگر در این جلسه شرکت نکنم و از اینکه وقتم بیهوده تلف شده بود سـخت ناراحت بودم، دوست نداشـتم مثل بسیاري از دختران بازیچه شو مخصوصا از اینکه این تدابیر را تشکیلات می اندیشید و دختر و پسـرها را این چنین بـا یکـدیگر سـرگرم میکرد در تعجب بودم. نسـیم با من موافق بود و میگفت: دخترها دیگر شورش را
درآورده بودنـد. بـه نســیم گفتـم : احسـاس میکنـم تشـکیلات از برگزاري ایـن جلسـه منظـوري دارد. گفـت: منظـور تشـکیلات کاملا واضـح است فکر کردي خیلی احسـاس تقوي است؟ منظورش این است که در بین مـا جوانهـا همبسـتگی بیشتري ایجـاد کنـد که یـک زمـان بـا مسـلمانها دمخور نشویم و به فسـاد اخلاقی مبتلا نگردیم. گفتم: نه، مگر چه فرقی میکنـد در همین جلسـات هم فسـاد اخلاقی غوغا میکنـد. نسـیم گفت: نه میخواهنـد یکزمان با اغیار ازدواج نکنیم. گفتم: اما با این وضـعیت هم جوانان اصـلا با هم ازدواج نمیکننـد در همین شـهر ما کـدام پسـر از دختري خواسـتگاري کرده؟ از بس که با هم بودند دیگر هیچ کششـی نسـبت به هم ندارنـد بیشتر جوانان باجوانان شـهرهاي دیگر ازدواج میکنند. نسـیم گفت: این فکر به مغزشان خطور نکرده این مسـئله را تو میدانی آنها که نمیدانند.گفتم: امکان ندارد به این مسـئله پی نبرده باشـند. گفت: اگر هم پی برده باشند کاري از دسـتشان ساخته نیست، نمیشود که همه را به حال خود رها کنند. اما منقانع نمیشدم وحس میکردم تشـکیلات هدف بزرگتري را از این جلسات و از این گردهمائی ها دنبال میکنـد، از راه که رسـیدم همه چیز را براي مامان و بهمن تعریف میکردم. پویا بیشتر کلاسـها راشرکت نمیکرد و میگفت: پدرم اجازه نمیدهد. اما هر وقت درخانه ماجلسه اي برپا میشداو هم حضور داشت بهمن هم از بیشتر جلسات گریزان بود و همیشه بازخواست میشـد که چراشـرکت نمیکنـد؟ شب منو بهمن و پویا تقریبا تاصـبح بیدار بودیم وساعـات خوشـی را بـا هم داشتیم پویـا قیـافه خیلی بامزه اي داشت مثل هنـديها بودصورت گرد وسبزهاي داشت. اوائل که کوچکتر بود بـا هم همبـازي بودیم اما بزرگتر که شـد شـبهاي تابسـتان زیر نور ماه ساعتها مینشـستیم و با هم حرف میزدیم درباره اشـعار شـعراي معروف درباره وجود خـدا و عمده صـحبتمان را زیبائی طبیعت پر میکرد. همـانطور که گفتم علاـقه وافري به طبیعت داشـتم، قطعات ادبی زیادي در وصف طبیعت مینوشـتم و او تنها کسی بود که به همه این نوشته ها و احساسات من درخلوت شبهاي پرستاره تابستان با اشتیاق گوش میکرد و مرا تحسین مینمود. پویا واقعا پسرسر به راه و مؤدبی بود و بینهایت به خانواده ما دلبسـتگی داشت ما هم او را عضو خانواده خود میدانستیم وگاهی که به خانه خودشان یا به خانه فامیلهاي خود میرفت ماحسابی دلمان برایش تنگ میشد. بهمن هم از پسرهاي زیباي شهر بود به اضافه اینکه صداي خیلی جذاب وگیرائی داشت. یکی ازشـنونده هاي خوب ترانه هاي بهمن من بودم وشبهائی که او درخانه بود بیچاره پدر و مادرم تاصبح باید سر وصداي ما را تحمل میکردند و حتی یکبار به ما اعتراض نمیکردند. ما تاصـبح به تمرین ترانه هاي جدید مشغول میشدیم یا اینکه لطیفه میگفتیم و باصـداي بلند میخندیدیم من وقت نوشـتن نامه را نداشـتم چون بهمن مرا تنها نمیگذاشت درطول روز هم که کلاسـها وجلسات مجال نمیدادند.
نامهاي دیگر وقت زیـادي نداشـتم حتمـا بایـد این نامه را مینوشـتم و به دست آقاي قادري میرسانـدم اما چه بایـد مینوشـتم؟چگونه او را براي برگشتن تشویق میکردم؟ تصمیم داشتم حس واقعی ام را نسبت به او بیان کنم. و از اوخواهش کنم که برگردد. دو روز دیگر به باز شـدن مدرسه ها مانـده بود فکر میکردم من بـا آن همه ادعائی که دارم و با آن همه مراقبت از خودم باعث شـدم پسـر با اسـتعداد و درسـخوانی مثل پرویز که همیشه معـدلش بیست بود ترك تحصـیل کند آن هم به این طریق که حتی جـانش در خطر باشـد. به محض اینکه خلوتی دست میداد به التمـاس خـدا می افتـادم که خطري او را تهدیـد نکنـد و دائم میگفتم: خـدایا مگر چه گناهی مرتکب شده ام که وجودم منجر به کشته شدن انسانی گردد؟ بالأخره نزدیک صبح بود که پویا و بهمن خوابیدند، من به اتاق پـذیرائی رفته و مشـغول نوشـتن نامه شـدم. سـلام پرویز از تراکم اندیشه هاي گنگ سـنگین شده ام گوئی سـهره قلبم در میان دسـتان انسانی بزرگ پرپر میزنـد گوئی از هراس هوائی مه آلود و سـرد چون بید میلرزم شاید جادو شده ام. شاید کسـی بی آنکه بدانم در منحلـ ول کرده است آري قلب سـرما زده ام امروز بیتـاب اوست. امـا این انـدیشه هاي گنـگ مرا به هزارسو میخوانـد و به هرسـو میراند ..... ادامه دارد...
4_6003486667665572941.mp3
8.44M
💞 ۸ توی تنگناها، وسطِ بحرانِ مصائب و مشکلات؛ موقع اثبات مهربانی های صادقانه است! جوری بیا وسطِ میدون؛ که انگار مشکل خودته! ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#توییت #قسمت_اول 💥فرزندآوری، حیوانات خانگی و رویکرد رسانه... ۱/این گزاره معروف که برخی از خانواده
💥فرزندآوری، حیوانات خانگی و رویکرد رسانه... ۸/همچنین باید بدانیم که اساسا چرا با نگهداری سگ در خانه مخالفیم؟ اگر نگران هستیم مردم به کیست هیداتید مبتلا شوند و بمیرند! که خب می توان پیشگیری کرد. تازه نگهداری کبوتر و خروس هم که مورد توصیه است، چه بسا به ابتلای انسان به آنفلوآنزای پرندگان و مرگ او بینجامد. ۹/اصلا اگر واقعا بحث بر سر بیماری است، چرا با سگ نگهبان مقابله نمی کنید؟ اعزه گرامی حواسشان باشد، این گزاره که «سگ منجر به بیماری می شود» در اولین ملاقات صاحب سگ با یک دامپزشک، از حیذ انتفاع ساقط می شود و تنها ارمغانش می شود بی اعتمادی فرد به رسانه های داخلی. ۱۰/دعوا را باید برد به جای حقیقی خودش. باید گفت:ایها الناس!سگ نجس است و نجاست با آلودگی فرق دارد و موضوعی معنوی است. یک سگ می تواند کاملا پاکیزه و سالم باشد،ولی نمی تواند نجس نباشد.چه ایرادی دارد که با استناد به احادیث بگوییم، ای مردم سگ نگه ندارید تا فرشته ها به خانه شما بیایند؟ ۱۱/شاید بگویید کسی که سگ نگه می دارد به فرشته اعتقاد ندارد؛ خب کسی که سگ نگه می دارد و به فرشته اعتقاد ندارد، عموما مخاطب رسانه شما هم نیست! درست مثل وقتی که می گویید «رسانه های معاند می خواهند سگ را جایگزین بچه کنند» خب اصلا آیا مخاطب رسانه معاند، حرف شما را می شنود؟! ۱۲/و آیا اگر شنفت، می پذیرد؟ یا اتفاقا تهییج می شود که برخلاف نظر شما عمل کند و نگهداری از سگ را هم به شیوه های مبارزه مدنی و روش های براندازی خود بیفزاید؟! شما در جایگاه مدیر رسانه لااقل کسی را مخاطب قرار بده که به ملائکه اعتقاد دارد، سگ هم دارد و یا ممکن است بخواهد سگ نگه دارد. ۱۳/به او بگو «ملائکه در زندگی انسان کارکرد دارند و موکل برخی امور هستند و اگر در خانه ات سگ باشد، خودت آسیب می بینی» اصلا سگ خورد، اگر هم خواستی سگ نگه داری، لااقل آن را ببر در حیاط خانه یا پشت بام! ۱۴/مبرهن است که نگهداری از هر حیوانی باید همراه با رعایت برخی اصول باشد و نباید منجر به مردم آزاری شود. دقیقا همانگونه که سگ داران نباید فضای عمومی را به کثافت بکشند و منجر به نگرانی و ترس مردم شوند، برادران کفترباز هم نباید کفتربازی را بهانه ای بکنند برای العیاذ بالله! ۱۵/واضح است که حافظان نظم جامعه باید در این زمینه از حقوق مردم صیانت کنند. بدین منظور،می توان مکان هایی را در شهر برای گردش سگ،اختصاص داد. اگر دوستان استدلالی در نفی این پیشنهاد دارند،می شنوم؛ولی عجالتا بدانیدکه:به حرمت تشبه به کفار آگاهم؛ همانگونه که به حکمت تحریم مرحله ای شراب. ۱۶/اینجانب به نوبه خود، دوست دارم چهار فرزند و دو گربه داشته باشم. چه بسا وقتی که جنگ روسیه و اوکراین تمام شد و گندم ارزان؛ چند تا کبوتر هم برای بچه ها بگیرم. خروس هم نمی گیرم چرا که منزل مکرمه و عیال محترمه (هر دو یک نفر هستند) از خروس می ترسد! ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
نامهاي دیگر وقت زیـادي نداشـتم حتمـا بایـد این نامه را مینوشـتم و به دست آقاي قادري میرسان
دهم سـرزمین تندیس غرور کجاست؟ سـرزمینی که بی خورشـید است ، سـرزمینی که بی گرماست اینک رفته اي و من سـخت در انتظـار آمـدنت هسـتم ، رفتنت به کوه غـافلگیر مکرد بعـد از اینکه رفتی فهمیـدم که وجودت چقـدر با ارزش بوده پرویز بیاخواهش میکنم برگرد ، به یـاریت سـخت نیازمنـدم، مرا رها نکن تاطعمه روبه صـفتان زمان نگردم منتظرت هسـتم، خواهش میکنم برگرد. دوستدار تو رها آدرس منزل نسیم را دادم که برایم نامه بنویسد. فرداي آنروز فرصتی دست داد و توانستم بعد از یک قرار تلفنی با آقاي قادري نامه را به او برسانم. وخیلی اصرارکردم که به هرشکل این نامه به دست پرویز برسد و از او نیز براي من خبري بیاورد ، قرار شد چند روز دیگر تماس بگیرم و از نتیجه مطلع شوم. چند روز دیگر تماس گرفتم آقاي قادري گفت دوسـتم دو روز است که رفته و هنوز برنگشـته دو روز بعـد دوباره تماس گرفتم و باز چیزي عایـدم نشـد و بالأخره بعـد از چند روز فهمیدم که دوست آقـاي قـادري پرویز را پیـدا کرده و نامه را به او رسانـده حالش هم کاملا خوب بوده بعـد از خوانـدن نامه گفته بود که به او بگوئیـد برایش نـامه مینویسم. به نسـیم اطلاع دادم که قرار است نامه اي برایم بنویسـد و اگر آدرس خانه خودمان را میدادم ممکن بود کسـی متوجه شود بالأخره روز موعود فرا رسـید و نسـیم به من اطلاع داد که نامه اي برایت آمده، نفهمیدم که چطور خودم را به آنجا رساندم خیلی دوست داشتم بدانم تصمیم پرویز چیست وحال که من چنین نامه اي برایش نوشتم عکس العملش چیست؟ پاکت را بـاز کردم مثـل اینکه نـامه را بـا عجله نوشـته بود خیلی کمتر از آنچیزي بود که فکرش را میکردم. سـلام رهـا مثل همیشه پر از تـازگی، پر ازشور وشوق و شـروعی، وقتی نامه ات را در بـدترین شـرایط روحی و روانی دریافت کردم باورم نمیشـد شـگفت زده شدم، درست است که سـرزمین بی آفتاب است اما من تندیس غرور تو نیستم و تو تنها کسی هستی که من در مقابلت تسلیمم، از من خواسـته بودي که برگردم. امـا ايکـاش بیشـتر مینوشتی و سـرزمین سـرد و بیروحم را پر نور میکردي، تـابش تو در این بیرنگ مهتاب کویر در این کوه و دشت بی آب و علف به همه چیز زندگی داد اما آیا توخواهی توانست مشـکل بزرگ اختلاف مذهب را حـل کنی و بـا یک تشـکیلات عظیم درافتی؟ در اراده توکه شـکی نـدارم اما هرگز فکر نمیکردم در قلب تو کمترین جائی داشـته باشم، مرا به زنـدگی بازگردانـدي از تو واقعا متشـکرم، من اینجا تعهـد داده ام و فعلا حق برگشـتن نـدارم اما سـعی میکنم در اولین فرصت برگردم، پس منتظرم بـاش. آدرس خـانه دائی اش را در مریوان داده بودکه برایش نـامه بنویسم حـال مـادرش و خـانواده مرا پرسـیده بود. از من خیلی تعریف کرده بود و بـا اشاره به خاطرات گذشـته دلتنگی اش را ابراز کرده بود و یک طراحی زیبا از چشـمانی زیبا برایم کشـیده بود نامه راکه خوانـدم حس کردم دوسـتش دارم حس میکردم چیزي در قلبم زنـده شد، امیدي پدیـد آمد هیجان و التهاب خاصـی داشـت من میدانسـتم خوشـحالم یا ناراحت اما گوئی تپش قلبم شدیدتر و جریان خون در رگهایم بیشتر شـده بود به نسـیم گفتم:
فکرکنم گرفتـار شـدم نسـیم گفت: تو که گفتی خیلی محکمی مثل اینکه به فوتی بنـد بودي، گفتم: حالا هنـوز هم مطمئن نیسـتم من که به او قول ازدواج نـدادم فقـط به او اظهـار محبت کردم و گفتم برگردد، وقـتی برگردد و بـبیند مشـکلاتی دارم خودش میفهمد ولی حداقل او را از مرگن جات داده ام. چند روز بعد وقتی سخت سرگرم درسهاي مدرسه بودم از طرف تشـکیلات احضار شدم ، باید به محفل مراجعه میکردم فوري فهمیدم بحث همیشـگی است و مرا خواسـته اند تا علت تسـجیل نشـدنم را بداننـد باخود گفتم چرا این همه اجبار میکننـد مگر نمیگوینـد کاملا مختاریـد؟ این چه اختیاري است؟ به محض اینکه پانزده سالم شد به سـراغم آمدند و ساعتها در گوش من خواندند علاوه بر اینکه در کلاسـهاي اخلاق مرتبا توسط مربیان به تسـجیل شـدن تشویق میشـدم. وقتی پـانزده سـالم بود در مـدرسه مسـلمانان نمـاز را یـاد گرفتم و بـاخود گفتم حـال که انتخاب دین کاملا اختیـاري است مـدتی مسـلمان میشوم تـا دربـاره اسـلام به انـدازه کـافی اطلاعـات کسب کنم. امـا هر گـاه که درخـانه براي نمـاز می ایسـتادم و یـا قرآن میخوانـدم توسـط شـراره یکی از خواهرانم که ازدواج کرده و به تهران رفته یـاسـایر اعضـاء خانواده سـخت تمسـخر میشدم وقتی باصوت قرآن میخواندم به حدي مسخره ام میکردند که واقعا براي همیشه به من تلقی نشده بودکه از عهده تلاوت قرآن یا قرائت برنمی آیم در حـالیکه در مـدرسه از نحـوه تلاوت قرآن من بیش از همه تعریف میکردنـد و
کم کم تبلیغات علیه اسـلام و مسلمین آنقدر زیاد شد آنقدر درباره آنها ناسزا شنیدم که ممکن بود به مسیحیت فکر کنم اما به اسلام هرگز... امـا تصـمیم گرفته بـودم هر دینی را که قبول میکنم از آنجـائی که فکر میکردم دین یـک رسـالت الهی است، یـک عطیه معنوي و پیمان ناگسسـتنی بین خلق و خداست دلم میخواست بهترین و کاملترین دین را بپذیرم و تصمیم داشتم هیچ راهی را بدون دلیـل نپـذیرم بلکه حتی اگر هم قرار بود تسـجیل شوم آنرا بـا تحقیق و تفحص بیشتري بپـذیرم و بـا اطمینان قلبی یک مؤمن واقعی شوم. یکی از دسـتورات تبلیغ در بهـائیت این بود که مردم را به تحقیق و تفحص تشویق کنیـد و به آنهـا بگوئیـد ذهنتان را از هر چه تـاکنون آموخته ایـد پاك کنیـد تا آماده شـنیدن حقیقت باشـد و این حکم تحري حقیقت نام داشت، اما گویا تحري حقیقت را فقط براي دیگران توصــیه میکردنـد و اگر فردي از بهائیـان قصـد تحري حقیقـت میکرد بـه شدیـدترین وجـه او را بـازخواست و تنـبیه میکردند. اعضاي تشـکیلات مرا احضار کرده بودند، اعضاي تشـکیلات در هر شـهري متشـکل از نه نفر بودند که بعد از انقلاب به سه نفر تبدیل شد. بدون اینکه ترسـی به دل راه ده موارد جلسه شدم خانم و آقاي پارسا که زن و شوهر چاق و مسنی بودند و آقاي صمیمی که مرد چهـل و پنـج سـالهاي بـود و بـا ابروان بالا رفته اش چهره بسـیار مغروري داشت منتظر ورود من بودنـد جلسه کـاملا رسـمی بود. از من خواسـتند توضـیح دهم که چرا براي تسجیل شدن هنوز اقدامی نکرده ام. از آنهاخواستم که تسجیل شدن را برایم دوبـاره معنی کننـد. آقـاي صـمیمی گفت: تو در درس اخلاق با این مسـئله کاملا آشـنا شـده اي دیگرچه دلیلی دارد ما برایت معنی کنیم؟ گفتم که در کلاسـهاي درس اخلاق به ما گفتنـد ما بهائیان در پانزده سالگی راه خودمان را انتخاب میکنیم و این برتري ما نسـبت به سایر ادیان است و تسـجیل شـدن یعنی انتخاب راه بهاء و مسـجل شدن به نام بهائی. گفتند: بله کاملا درسـت است، پست و که خودت خوب میدانی، گفتم: آیا تسـجیل شـدن و انتخاب راه بهاء اجباري است؟ گفتنـد: نه هرکس مختار اسـت که هر راهی را که دوست دارد انتخـاب کنـد. گفتم: پس من فعلا نمیخواهم تسـجیل شوم.خانم پارسا گفت: توکلاسـ هاي درس اخلاق را هم مرتب شـرکت نمیکنی. گفتم: چون درسـهائی را که بایـد در طول هفته حفظ کنیم آنقـدر زیاد است که از درسـهاي مـدرسه عقب می افتم. آقاي صـمیمی گفت: هرکس عاشق بهاء باشـد درسهاي درس اخلاق را به مـدرسه ترجیـح میدهـد جرأت نداشتم بگویم عاشق بهاء نیستم این عشق را ازکودکی درگوشت و پوست وخون ما تزریق شده بود گفتم: من عاشق بهاء هستم اما حجم درسـها خیلی زیاد است گفت اگر نیاز باشد برایت معلم خصوصـی میفرستیم تا تقویت شوي. گفتم: نه احتیاجی نیست سـعی میکنم بعـد از این بیشتر براي درس اخلاـق وقت بگـذارم. از کلاـس درس اخلاـق متنفر بودم درست مثل بچه ها با ما رفتار میشـد ادامه دارد....