eitaa logo
مطلع عشق
282 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
بغضم را فرو میدھم. ارمیا ھنوز برادرم است. الان فقط بھ ارمیا میتوانم اعتماد کنم. تنھا کسیست کھ در آلمان دارم. اما ھنوز دوست ندارم نگاھش کنم. میگوید من اونموقع ھا خیلی بچھ بودم کھ مامان یک مدت رفت خونھ ی عزیز تا بھت شیر بده. منو ھم با خودش برد. راستش خیلی دلم برات میسوخت. خیلی وقتھا یواشکی بھ جای تو گریھ میکردم. تو ھنوز خیلی کوچیک بودی. اما من انقدر بزرگ شده بودم کھ بفھمم از دست دادن پدر و مادر یعنی چی. ھمون روزھا، ستاره و مامانم و ھمھ فامیل ازم قول گرفتن کھ بھ ھیچ وجھ درباره پدر و مادرت حرف نزنم صدایم انگار از تھ چاه درمیآید الان چرا قولت رو شکستی؟ آه میکشد حالا من از تو میخوام بھم قول بدی چیزایی کھ بھت گفتم و میگم رو بھ کسی نگی. اگھ بگی، جون خودت و من رو بھ خطر میاندازی. متوجھی؟ چرا ماما... چرا ستاره نمیخواست بدونم مامانم نیست؟ دیگر نمیخواھم کسی کھ مادرم نیست را، مادر خطاب کنم. ارمیا میگوید تو بھ زودی چیزھایی درباره ش میفھمی کھ شاید خیلی برات سنگین باشھ. دلم نمیخواست فکر کنی ستاره مامانتھ پشتم را بھ ارمیا میکنم. صدای ارمیا گرفتھ تر شده نمیدونم یادتھ یا نھ. بابام سال ھفتاد و ھشت یھ ھفتھ رفت تھران. میدونی رفتھ بود تظاھرات ضد نظام؟ حتی دستگیر شد. اما نذاشتیم شما بفھمید. سال ھشتاد و ھشت ھم یھ سر اومد ایران؛ ولی چراغ خاموش. من از قبلش یھ چیزھایی درباره ی بابام فھمیده بودم. گاھی میدیدم یھ کتاب مثل قرآن دستشھ و میخونھ. جلدش قرآن بود؛ اما وقتی یھ بار رفتم سرش دیدم قرآن نیست. وقتی میخوندش بدنشو تندتند عقب جلو میکرد. اوایل نمیدونستم کسایی کھ دعوت میکنھ خونمون کیان. اما بعدا فھمیدم کساییان کھ یا عضو مجاھدین خلق بودن، یا بھاییان. از اونجا بود کھ از بابام ترسیدم. ولی این چند وقتھ یھ چیزھای جدیدی فھمیدم کھ مقابل اون قبلیھا ھیچھ. ھیچ صدای ارمیا در گلو میشکند و دیگر حرفی نمیزند. سکوتش کھ طولانی میشود، سرم را برمی گردانم. سرش را گذاشتھ لبھ تخت و شانھ ھایش تکان میخورند. شاید حال ارمیا بھتر از من نبوده. من ھمین حس را درباره ستاره ای کھ مادر صدایش میزدم تجربھ کرده ام. میتوانم حدس بزنم بعد از آن ارمیا چکار کرده. دلم برای ارمیا میسوزد؛ حتی بیشتر از خودم ادامه دارد .....
برنامه سبز، سپید، سرخ برنامه فوق العاده‌ایه. الان شبکه دو داره پخش می کنه ببینید
6.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 رسانه به همین راحتی، شما را فریب می‌دهد! ‌❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینترنشنال چرا مخاطبو احمق فرض میکنه؟ میخواد اعتراضات رو نشون بده که مردم مغازه‌هاشونو باز نکردن و اعتصاب کردن، بعد فیلمش برای ۷صبحهه😂 زاویه سایه‌ها رو نگاه کنید چقدر افقیه؟ آخرای کلیپ که اصلا خورشید طلوع نکرده 😂 بابا اونوقت صبح که همه اعتصاب کردن نه تنها مغازه‌داران بلکه کارمندان و کارگران. والا ‌❣ @Mattla_eshgh
شاهین صمدپور عکسی از ایتا فرستاده که ایتا یه کانالی که مطالب ضد امنیتی داشته رو بسته و نوشته اینم آزادی بیان در پیامرسان ایرانی، دونه دونه پیام‌هارو میخونه اگه خوشش نیاد میبنده ... جالبه اتفاقا تو همین دیروز اینستاگرام و توئیتر صفحات «کانیه وست» یکی از مشهورترین رپرهای آمریکایی رو مسدود کردن! چون پست آخرش شبهه‌ی ضد صهیونیستی! داشته! اون الان منافی آزادی بیان هست یا نه چون اینستاگرامه مشکلی نداره؟ اتفاقا اینستاگرام هم دونه دونه پیامهارو میخونه و بررسی میکنه بنظر من هم اینستاگرام کار درستی کرده هم ایتا. چون قوانین هرکدوم مشخصه. هرکس خلاف قوانین اون عمل کنه مجازن پیج یا کانالشون رو ببندن. اینستاگرام قانونش برای کشور خودش و سیاست‌های خودشه. ایتاهم برای خودش قوانینی داره. اگه اینستاگرام پاک کنه میگن قانونو رعایت نکرد. ایتا اگه پاک کنه میگن آزادی بیان نیست؟ ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
✅ #جنگ_رسانه_ای 🔻 #قسمت دوم 🔹 آنچه که از آشوبها و تجمعات کف خیابانی این روزها مشخص است این است که
ای 🔹 یکی از الزامات فعالیت رسانه ای موثر، استفاده بهینه از تکنیکهای اقناع رسانه ای است. اقناع سازی مخاطب، مهمترین کارکرد یک رسانه است که بدون شک با استفاده از این تکنیک به راحتی میتواند به آن دست یابد. 🔸 تکنیکهای اقناعی، تکنیک هایی از درون ویژگیهای روان شناختی انسان است که میتوان بر اساس آنها نگاه و نظر مخاطب را به سمت اهداف رسانه ای خود هدایت نمود. 🔹 در مجموع ما حدود 17 تکنیک اقناعی داریم که هر کدام دارای ویژگیها و کارکردهای خاص خود است که در موارد مختلف با اشکال گوناگون در رسانه ها پیاده سازی میشود. ✍️ سید احمد رضوی ‌❣ @Mattla_eshgh
♦️سایبری های براندازها ، کاملا برای اتفاق اوین آماده و با کلید واژه سینما رکس‼️ متن آماده کرده بودن ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
بغضم را فرو میدھم. ارمیا ھنوز برادرم است. الان فقط بھ ارمیا میتوانم اعتماد کنم. تنھاکسیست کھ در آلم
بیست ونه 🍃اون کتابی کھ دایی حانان میخوندش چی بود؟ تورات قلبم تکان میخورد. یاد چیزھایی میافتم کھ درباره استر و خشایارشا خوانده بودم. سرم درد میگیرد. دوست ندارم درباره چیزی قضاوت کنم. این پازل ھنوز قطعھ ھای مفقود، زیاد دارد ارمیا میگوید آریل ھم مثل باباست. مامان برای ھمین میخواست بھت ھشدار بده. اما نباید میداد. ممکنھ جونش در خطر باشھ کلمات را بھ سختی کنار ھم میچینم راشل ھم تورات میخوند؟ اصلا. ندیدم تورات بخونھ. مطمئنم مامانم مسلمونھ. اسمشم با اصرار بابا عوض کرد. اسم اصلیش راحیل بود مگھ دایی مسلمون نیست؟ توی شناسنامھ آره، اما باز ھم آه. بین موھای خرمایی ارمیا دست میکشم کھ نوازشش کند. او بیشتر بھ نوازش نیاز دارد. ھنوز چشمانش قرمزاند چرا اسمم رو گذاشت اریحا؟ دقیق نمیدونم. یادمھ وقتی بچھ بودم، این رو دور از چشم من و بقیھ بھ بابا میگفت کھ این کلمھ اون رو یاد بچگیش میاندازه دیگر مغزم کار نمیکند. داغ کرده. دستم را روی صورتم فشار میدھم. ارمیا میگوید خواھش میکنم بھ روی خودت نیار. باشھ؟ اینطور کھ ارمیا میگوید چاره دیگری ندارم. باید فعلا جلوی ستاره نقش دخترش را بازی کنم. شاید او ھم محتاج ترحم است. شاید او ھم دلش بچھ میخواستھ حالا نوبت ارمیاست کھ بین موھایم دست بکشد و بگوید
کاش سیاره ی ما ھم مثل شازده کوچولو بود. خیلی راحت با چندقدم جلو رفتن میشد غروب خورشید رو نگاه کنی. تا قبل اینکھ تو بیای، دلم میخواست مثل شازده کوچولو فقط بھ غروب خورشید نگاه کنم. آدم وقتی دلش گرفتھ باشھ، دوست داره غروب رو ببینھ برمیگردم بھ آپارتمانم و یک راست میروم سراغ دفتر طیبھ؛ مادرم. مریم خانم از کجا میدانستھ در دیار غربت اینطور تشنھ عطر مادری میشوم کھ چیزی از او بھ یاد ندارم؟ صفحات را با ولع میبویم و میبوسم. خط بھ خطش را. جای دستھای مادر است؛ تبرک است. یک صفحھ را باز میکنم با موشک بارانھای عراق، شھر ھر روز خلوتتر میشود. مردم جانشان را برداشتھاند ورفتھ اند جایی کھ خبری از موشک و بمباران نباشد. شنیده ام چند دختر در حملات اخیر اصفھان شھید شده اند. خوش بھ حالشان... ما ھم ھرچھ توانستھایم برداشتھایم و رفتھایم خانھ عموی بابا؛ در یکی از روستاھای اطراف اصفھان. معلوم نیست این جنگ چندسال طول بکشد. فعلا باید با ھمین شرایط بسازیم. اتفاقا بودن در اینجا چندان ھم بد نیست. امروز کمی آشفتھ و بھم ریختھ بودم. راستش دلم برای گلستان شھدا تنگ شده. از در پشتی حیاط خانھ شان بیرون رفتم و یک راست راھم را گرفتم تا نزدیک کوه. خیلی خوب است کھ پشت خانھشان یک دشت بزرگ است کھ بھ یک کوه میرسد. اینطوری میتوانی ھروقت دلت گرفت یا نیاز بھ خلوت پیدا کردی، سر بھ دشت بگذاری! باد کھ میان چمنزار میپیچید من را ھم بھ وجد آورده بود.آنقدر کھ میتوانستم تا تھ دنیا بدوم کاش اینجا ھم یک در پشتی داشت کھ بھ دشت باز میشد. من ھم پریشانم. من ھم دلم میخواھد سر بھ دشت و بیابان بگذارم *** 🍃 شب کھ با ارمیا میرویم مرکز اسلامی، تلافی تمام اشکھایی کھ برای پدر و مادرم نریختھ ام را در میآورم. دلم میخواھد زودتر برگردم ایران. من بھ اینجا تعلقی ندارم. پدر و مادر من ایرانی بوده اند. دیگر باید کارھای بازگشتم را انجام دھم. نمیخواھم بعد از تمام شدن پروژه ام اینجا بمانم. برمیگردم جایی کھ بتوانم خودم باشم. برمیگردم جایی کھ بشود نفس کشید. سرزمینی کھ مال خودم باشد؛ بشناسمش؛ دوستش داشتھ باشم. من مثل خیلی از ایرانیھای مھاجر اینجا نیستم. برای من ایران تمام نشده است؛ چون از دید من ایران یک سرزمین نیست. یک فرھنگ است، مادر است، ھویت است. عقل سالم بھ مادرش پشت نمیکند. مادرش را انکار نمیکند ھمراھم زنگ میخورد. ستاره است. تماس کھ وصل میکنم. بعد سلام و احوال پرسی مختصری میگوید پروژه ت تموم شده؟
بلھ میخواستم بگم قرار شده یھ سفر کربلا بریم ؛ با آرسینھ و تو. میتونی بیای؟ یاد نماز صبح چندروز پیش میافتم و دلی کھ یکباره بھانھ کربلا گرفت. انقدر ذوق میکنم کھ یادم میرود فکر کنم چھ دلیلی دارد ستاره و آرسینھ بخواھند کربلا بروند با من؟ قبول میکنم. تماس کھ قطع میشود، با ذوق برای ارمیا میگویم چھ گفت. ارمیا اما بیشتر بھم میریزد ممکنھ خطرناک باشھ. معلوم نیست میخوان برن عراق چکار کنن؟ وا میروم و مینالم یعنی نرم؟ نمیدونم. باید با ایران ھماھنگ بشی دیگر چیزی نمیگوید. از وقتی قرار شده تا دو سھ روز دیگر آپارتمان را تحویل دھم و برگردم ایران، حالش گرفتھ است. دلم برایش میسوزد. ارمیا اینجا غریب است. تنھاست. من شاید تنھا کسی بودم کھ تنھاییاش را پر میکردم. حالا من کھ بروم، دوباره تنھا میشود. من عزیز و آقاجون را دارم، اما او این چندروز با خودم درگیر شده ام. از ھرگوشھ ذھنم یک سوال بیرون زده و راحتم نمیگذارند. علت تصادف پدر و مادرم، ھویت ستاره و حانان، شرایط خودم... و حالا دوراھی ارمیا یا ایران. از یکطرف تمام این مدت بال بال زدهام برای ھوای ایران و عزیز و آقاجون؛ از یکطرف دلم نمیآید ارمیا در بلاد غریب رھا کنم. ارمیا فقط تکیھ گاه من نبود؛ ما بھ ھم تکیھ کرده بودیم. ارمیا ناگاه میگوید اریحا تو باید برگردی ایران. نباید معطل کنی. اینجا ممکنھ برات خطرناک باشھ. بھ ھیچی فکر نکن. فقط برگرد ایران شاید او ھم مثل عمو بلد است ذھنم را بخواند. با صدای بغض آلودی میگوید یادتھ روباه بھ شازده کوچولو چی میگفت؟ آدم اگھ اھلی میشھ باید پیھ گریھ کردنو بھ تنش بمالھ زیر چشمی ارمیا را نگاه میکنم. قطره اشکی از گوشھ چشمش میغلتد و میان تھ ریشش گم میشود. کاش با من می آمد ایران. فعلا لال شدهام. چشم برھم میفشارم کھ نبینم اشک بعدی اش را
بھ محض رسیدن بھ خانھ، ایمیل ھایم را چک میکنم. ھمان ناشناس پیام داده کھ شنیدم قراره برگردی ایران ! خب خوبھ. تو برمیگردی ایران و خیلی راحت برای تدریس توی مقطع فوق لیسانس رشتھ ت آماده میشی. قراره ھیئت علمی باشی. بھ نظرت عالی نیست؟ با ھمین ایمیل مرتبط باش، وقتی خوب توی دانشگاه جاگیر شدی بھت میگم چکار کنی مگر میشود یک نفر با مدرک فوق لیسانس ھیئت علمی شود؟ نھ منطقی ست و نھ قانونی! باید حتما دکترا داشتھ باشی تا بتوانی در سایت فراخوان جذب درخواست بدھی. باید حتما خود مدرک دکترا را در سایت بارگذاری کنی؛ وگرنھ سایت اجازه رفتن بھ مرحلھ بعدی را نمیدھد. در مرحلھ بعد وزارت علوم مدرک را چک میکند و وقتی از صحتش مطمئن شد، اطلاعات را برای دانشگاه میفرستد. دانشگاه ھم ھمھ مدارک را چک میکند و کسی کھ بخواھد را انتخاب میکند. بھ این راحتی ھا نیست کھ ھرکس از راه رسید ھیئت علمی شود. اصلا من کھ برنامھای برای تدریس در دانشگاه و ھیئت علمی شدن نداشتم... برایش مینویسم کھ نمی شود و جواب می آید کھ شدن و نشدنش بھ تو ربطی نداره. ھنوز منو نشناختی؟ وقتی تمام سوراخ سمبھ ھای زندگیت رو میدونم یعنی اینم برام کاری نداره. تو فقط درخواست بده! مگھ نمیخواستی تاثیرگذار باشی؟ حالا دیگر فقط میخواھم بدانم این کیست کھ خودش را با خدا اشتباه گرفتھ و فکر میکند ھرکاری از دستش برمیآید؟ مسخره است! بھ ھرکس بگویی قرار است با فوق لیسانس ھیئت علمی شوی خنده اش میگیرد! مگر چقدر نفوذ دارند کھ میتوانند قانون دانشگاه را دور بزنند؟ اصلا چرا باید بخواھند من ھیئت علمی بشوم؟ مگر چھ سودی برایشان دارد؟ برای لیلا مینویسم کھ چھ خواستھ اند و لیلا جواب میدھد فعلا ھرچی میگھ قبول کن. نترس ھمھ چیز را جمع کرده ام. با سھ تا چمدان آمده ام، با ھمانھا ھم برمی گردم. زندگی ھمین است. ھمانطور کھ آمده ای میروی. بھ قول سھراب سپھری وقت رفتن بھ ھمان عریانی، کھ بھ ھنگام ورود آمده ایم وفاء وارد اتاقم میشود و میگوید دلم خیلی برات تنگ میشھ منم ھمینطور