eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 دروغ ها پسند شد پسندها گلوله شد گلوله ها قطار شد روانه شد به زائران... طراح: سید محمدرضا موسوی 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰🔻 💠 کانال تشکل فرهنگی عروج
📸 خطرناک تر از تروریست داعشی، تروریست‌های رسانه‌ای هستند! 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰🔻 💠 کانال تشکل فرهنگی عروج
هدایت شده از سید احمد رضوی | صراط
1.91M
✅ آیا مردم دیگه پشت نظام نیستند؟! ✅ چرا مردم مجددا حادثه ای مانند ۹ دی را رقم نمیزنند؟! ✍️ سید احمد رضوی 🔰 صراط؛ مروج گفتمان اصیل انقلاب http://eitaa.com/joinchat/1112735758C332d249c3e
اتفاقات آخرالزمان.mp3
7.44M
➖این روزها چه خبر است؟ ➖ دلیل این اتفاقات دردناک، آشوب و اغتشاش‌ها، حملات تروریستی، کشتار مردم بی گناه، به خط شدن تمام غرب و استکبار جهانی برای از بین بردن ایران چیست؟ ➖ سرانجام این اتفاقات، و سرنوشت ما چه خواهد شد؟ ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
ستاره: ھرجور میخواد فکر کنھ، با تھدیدی کھ آریل کرده نمیتونھ غلط اضافھ بکنھ. امروزحساب کار دستش اومد
سی و شش در پیچ و خم عشق همیشه سفری هست خون دل و رد قدم رهگذری هست حالا من رسیده ام بھ پیچ و خم این عشق. ھمانطور کھ پدر و مادر رسیدند، ھمانطور کھ عمو صادق رسید و حالا انگار ھمھ ی آنھایی کھ خون دلشان در این مسیر ریختھ است دارند بھ من نگاه میکنند شرم است در آسایش و از پای نشستھ جرم است زمینگیری اگر بال و پری ھست سعی میکنم با یادآوری خواب شیرینی کھ دیده ام خودم را آرام کنم و خوابم ببرد اما ھنوز پلکھایم سنگین نشده کھ صدای ستاره را میشنوم پاشین دیگھ باید بریم درحالیکھ جملھ دختر در ذھنم تکرار میشود، آماده میشویم و از خانھ بیرون میزنیم. ھوا ھنوز تاریک است و نیم ساعتی تا اذان مانده. پروازمان ساعت پنج و نیم صبح است بھ نجف. ھم خوشحالم و ھم مضطرب. زیر لب آیةالکرسی میخوانم و نوزده بسم الله نمازمان را در نمازخانھ فرودگاه میخوانیم و در سالن انتظار مینشینیم. دورتادور سالن را از نظر میگذارنم. حتم دارم ھمکاران لیلا بین مسافرھا ھستند و حواسشان بھ ماست ستاره و آرسینھ کمی خواب آلوده ھستند اما با این حال، پیداست کھ ستاره ھشیار است و حواسش ھست تعقیب نشود. بھ نظرم ستاره و آرسینھ، با پوست روشن و پوشش عربی ای کھ دارند، بیشتر شبیھ زنھای لبنانی اند تا ایرانی مقالھ ھای مرتبط با استر را روی ھمراھم ذخیره کرده بودم و حالا فرصت خوبیست کھ بخوانمشان در زمان خشایارشاه، یھودیان جزء اقلیتھای مذھبی ایران بودند و ھمواره سعی داشتند در دربار شاه ایران نفوذ داشته باشند . ھامان صدراعظم خشایارشاه بھ دلیل نافرمانی یھودیان از دستورات و قوانین پادشاھی، از عدم پرداخت مالیات و سرپیچی از فرمان پادشاه، ابراز نگرانی میکند و پادشاه را در جریان توطئھ ھای یھودیان قرار میدھد و از پادشاه میخواھد تا پیش از آنکھ این قوم علیھ تاج و تخت شاه اقدامی کنند، با توطئھ این قوم مقابلھ کند. با ورود "استر" دخترک جوان زیباروی یھودی بھ دربار، مردخای بھ راحتی نقشھ ھای شوم خود را بھ وسیلھ استر و اغوای شاه ایران اجرا میکند. ھامان نیز شاه را از توطئھ مردخای آگاه میسازد و پادشاه دستور بر دار کردن مردخای را صادر میکند. اما استر کھ بھ شدت بر روی شاه سست عنصر تسلط یافتھ بود، با خائن جلوه دادن ھامان و اینکھ وی توطئھ کشتن شاه را در سر دارد، ھامان را بر دار میکنند. توطئھ استر و مردخای با کشتن ھامان پایان نمیپذیرد و آنھا حکم قتل ھر ده پسر هامان را نیز از پادشاه ایران میگیرند
و در قدم بعدی ده پسر ھامان نیز کشتھ میشوند. اوج دشمنی یھودیان با ایرانیان پس از کشتن ھامان و ده پسرش آنجا بیشتر آشکار میشود کھ استر و مردخای با کشتھ شدن پسران ھامان نیز راضی نشده و اجساد آنھا را در شھر بر دار میکنند تا میان ایرانیان رعب و وحشت ایجاد کرده و ناگفتھ سرنوشت دشمنان و مخالفان یھودیان را بھ نمایش بگذارند. پس از کشتن ھامان، یھودیان مھاجر ساکن در ایران کھ اینک در دربار نیز راه یافتھ بودند، بھ ھجوم بھ شھرھای ایران، دست بھ قتل عام گسترده ایرانیان میزنند. در 127 استان ایران آن زمان، طی دو روز بیش از 77 ھزار ایرانی _و بھ روایتی دیگر پونصدھزار نفر_ کشتھ میشوند. در کتب مربوط بھ یھودیان از جملھ کتاب استر، یھودیان بھ کشتار ھشتادھزار ایرانی اعتراف میکنند اما محققان مستقل این رقم را تا پونصد ھزار نفر ذکر کرده اند از چیزی کھ خوانده ام نفسم بند می آید. ھمیشھ برای ما از شکوه و قدرت و عظمت سلسلھ ھخامنشی گفتھ اند، اما من در ماجرای این حاکم ھخامنشی چیزی جز خیانت و سست عنصری نمیبینم. چرا ھیچکس درباره چنین واقعھ مھمی بھ ما چیزی نگفتھ؟ فضای مجازی پر است از بزرگنمایی و دروغ و مبالغھ درباره حملھ اعراب مسلمان بھ ایران؛ دروغھایی کھ با ورق زدن چندصفحھ از تاریخ میشود بی پایھ بودنشان را فھمید. اما ھیچکس درباره چنین کشتاری حرف نمیزند! باید بیشتر درباره اش بدانم. ھولوکاست این است یا آنچھ صھیونیسم میگوید؟ پروازمان را اعلام کرده اند *** دوم شخص مفرد وقتی دیدم از جمعیت خارج شده و اون مرد ھم دنبالش راه افتاده، فکر نمیکردم بخواد َمرده رو گیر بندازه. پشت سرش، آرسینھ با فاصلھ راه افتاد. فھمیدم دقیقا ھدف آرسینھ اینھ کھ خانم منتظری رو تحت نظر داشتھ باشھ. منم پشت سرشون راه افتادم. عین قطار شده بودیم! سعی کردم بھ ھیچوجھ بھ چشم نیام. خانم منتظری داشت مرد رو دنبال خودش میبرد توی کوچھ پس کوچھ ھای خلوت. بھ سرش زده بود انگار! واقعا کارش دیوونگی بود
آرسینھ وقتی مطمئن شد اریحا توی کوچھ ست و مرد ھم دنبالش رفتھ، دیگھ تعقیب رو ادامھ نداد. اما من رفتم بین ماشینھا خودم رو قایم کردم. خیلی دلم میخواست ببینم خانم منتظری چھ رفتاری نشون میده توی این موقعیت. شنیده بودم دفاع شخصی کار کرده ولی این درگیری واقعی بود. اسلحھ م رو درآوردم و آماده شدم کھ اگھ َمرده خواست آسیبی بھ خانم منتظری بزنھ، درگیر بشم پیدا بود کھ اولین بارشھ و خیلی براش سختھ کھ اضطرابش رو کنترل کنھ؛ اما بازم خوب از پسش براومد. طوری سر اون مرد داد زد کھ فکر کردم خانم صابری خودمونھ! اما خب، درواقع بعدش فھمیدیم ھمھ اینا یھ نقشھ بود تا خانم منتظری رو بیشتر بترسونن و تھدیدش کنن تا دست از پا خطا نکنھ. اون مرد عمدا خودش رو توی تلھ انداخت. اما خوشبختانھ این رو نمیدونن کھ ما چند قدم ازشون جلوتریم و خانم منتظری خیلی وقتھ با ما ھمکاری میکنھ و زیر چتر اطلاعاتی ما ھستند؛ و البتھ الان با میکروفونی کھ خانم منتظری ھمراھش داره، حتی آب خوردنشونم میفھمیم خانم منتظری برای چندمین باره کھ ریسک میکنھ؛ درحالیکھ وظیفھ ای نداره. داره با پای خودش با سھ تا جاسوس ھمراه میشھ کھ معلوم نیست چھ نقشھ ای براش دارن. شاید اون اول ھمھ چیز رو نمیدونست اما الان خوب میدونھ داره چکار میکنھ میدونستی داری چکار میکنی... میدونستی وظیفھت اینھ کھ بھ مجروحایی کھ داشتنتو ھم بخاطر دیر رسیدن آمبولانس جون میدادن کمک کنی. برات مھم نبود، یا شایدم نمیدونستی داعشیھا چقدر نامردن. اینقدر کھ عمدا، صبر کنن مردم دور محل حادثھ جمع بشن و بمب بعدی رو منفجر کنن خیلی دلم میخواست وقتی داشتی بھ زخمیھا کمک میکردی ببینمت. مطمئنم تو ھم مثل خانم منتظری قوی بودی، و ھمونقدر شجاع و جسور؛ شایدم بیشتر. تو ھم تاحالا توی یھ صحنھ انفجار واقعی نبودی؛ تاحالا چنین شرایط بحرانی ای رو تجربھ نکرده بودی. اما مطمئنم خوب تونستی روی خودت مسلط بشی. اما من نمیتونستم روی خودم مسلط بشم. این حادثھ با ھمیشھ فرق داشت. پای تو وسط بود... تویی کھ نبودنت باعث شده دیگھ جرات نکنیم پامونو توی خونھ بذاریم. خونھ بدون تو معنی نداره! ھر خونھ ای، نیاز بھ یھ مادر داره کھ زنده ش کنھ. ما اون مادر رو نداشتیم اما دخترش بود امروز رفتم کھ از بابا و مادرجون خداحافظی کنم، مادرجون فرصت گیر آوردن کھ من رو ببینن و مثل ھمیشھ بگن چرا زن نمیگیری؟ خیلی دلم میخواست بگم مشکلی با ازدواج ندارم اما میترسم دوباره بھ یکی وابستھ بشم و از دستش بدم. خودم بھتر از ھمھ میدونم با این شغل پر از فشار عصبی کھ من دارم، چقدر بھ یھ منبع آرامش نیاز دارم اما دلم نمیاد یھ نفر دیگھ رو توی استرس ھام شریک کنم و اذیت بشھ. خودمم بین دوراھی موندم. از یھ طرفم دوست ندارم دل مادرجون رو بشکنم. بنده خدا ھر وقت بھ تو میگفت چرا ازدواج نمیکنی، یھ جوری بحث رو عوض میکردی یا فرار میکردی. اگھ خیلی جدی میشد، میخندیدی و میگفتی: من الان سھ تاعوض
گل پسر دارم کھ تازه یکیشون رفتھ خونھ بخت. بذارین دوتای دیگھ رو ھم خودم براشون برم خواستگاری، بعد تو ھم خیلی بھم اصرار میکردی ازدواج کنم، اما خودت خواستگارھات رو رد میکردی چون دوست نداشتی ما رو تنھا بذاری. انگار یھ وظیفھ نانوشتھ بود کھ تو باید بھ جای مامان ما باشی! ھمین محسن بنده خدا چقدر اومد و رفت و تو قبول نکردی... اما مگھ نمیخواستی کنارمون باشی؟ چرا تنھامون گذاشتی؟ *** ریحانھ... ! ریحان ! مگھ نمیخواستی بری حرم؟ پاشو بریم حرم دیگھ چشمانم را باز میکنم. کسی در اتاق را میزند. بھ آرسینھ نگاه میکنم کھ خواب است و جز من و او کسی در اتاق نیست. اما من مطمئنم صدای یک دختر را شنیدم کھ داشت بھ نام ریحانھ مرا صدا میزد وقتی دوباره صدای در زدن را میشنوم، چادرم را روی سرم میاندازم و در اتاق ھتل را باز میکنم. نور چشمانم را میزند اما دقت کھ میکنم، مادرم طیبھ را میبینم کھ با چادر سپید پشت در ایستاده و با لبخند میگوید مگھ نمیخواستی بری حرم دخترم؟ آماده شو بریم! حرم آقا توی سحر یھ چیز دیگھ ست خشکم زده و زبانم بند آمده. مادر من اینجا چکار میکند؟ کاملا زنده و واضح است؛ خیلی زنده تر از من. تابھ حال آنقدر با دقت نگاھش نکرده بودم. چقدر زیباست! دوست دارم در آغوشش بگیرم. دوباره میگوید چرا وایسادی؟ الان دیر میشھ ھا ناگھان از جا میپرم و سرجایم مینشینم. آرسینھ ھمچنان خوابیده است. عمو منصور بھ ھمراھم تک زنگ میزند کھ آماده شوم برویم حرم. ساعت راه نگاه میکنم. کمی بیشتر از دوساعت بھ اذان صبح مانده است. صبح کھ رسیدیم نشد حرم برویم تا عصر. عصر ھم بھ یک زیارت کوتاه بسنده کردیم. با اینکھ ھتل فاصلھ زیادی با حرم ندارد، عمو ترجیح میدھد تنھا حرم نرویم. نمیداند حالا کھ حقیقت را درباره اش فھمیده ام، اگر نیمھ شب تک و تنھا بیرون بروم و از میان ده نفر داعشی رد شوم، بیشتر احساس امنیت میکنم تا زمانی کھ با او ھستم. او از خانواده ما بود... چطور توانست؟
صدای مادر در گوشم میپیچد و تندتند آماده میشوم. در را کھ باز میکنم، عمو در راهرو منتظرم ایستاده است. از ھتل خارج میشویم و نسیم صبحگاھی بھ صورتم میخورد حرم خلوت است و روزھای شلوغ اربعین را انتظار میکشد. این زیارت با زیارتھای قبلی ام فرق دارد؛ بھ زیارت امام رضا (علیھ السلام) کھ میرفتم، فقط دلم میخواست غرق مھربانی کردم. اما در حرمامام بشوم و خودم را رھا کنم در دریای بیکرانش. احساس راحتی و رھایی می امیرالمومنین (علیھ السلام) احساس میکنم مقابل یک کوه ایستاده ام. کوھی کھ از یک سو جلال و جبروتش باعث میشود سر بھ زیر بیندازم و ترس شیرینی در دلم بیافتد و از سوی دیگر، دلم میخواھد خودم را در آغوش حمایتش رھا کنم و بھ استواری اش تکیھ بزنم. پدر یعنی ھمین؛ آنقدر دوست داشتنی هست کھ ھیبت و جلالش ھم دل میبرد.ترکیب ھیبت و محبت؛ جلال و جمال. حتی ترسیدن از او ھم لذت دارد؛ وقتی بھ این فکر میکنی کھ با وجود قدرت بازوانش، دلش نرم است و طاقت دیدن ترست را ندارد و اگر ببیند وحشت زده ای، نوازشت میکند. وقتی بھ این فکر میکنی کھ ظاھرش ھول در دل میاندازد و لبخند میزند کھ دلت آرام شود. و چھ تکیھ گاه خوبیست این امام برای یتیمی مثل من ! برای ھمین است کھ وقتی وارد شدم، تنھا جملھای کھ بھ ذھنم رسید ھمین بود سلام بابا ترس و اضطراب رهایم نمیکرد و دور شدن از ایران وقتی ایران را بھ مقصد آلمان ترک کردم و سرزمین مادری قلبم را بھ درد می آورد؛ درحالیکھ ھنوز وارد این ماجرای پیچیده امنیتی نشده بودم و ترس جانم را نداشتم. تمام وقت در فرودگاه و موقع سوار شدن بھ ھواپیما و پرواز و فرود، دلم میخواست برگردم. اما از وقتی زمان پرواز بھ نجف را فھمیدم، دلم میخواست خودم بال دربیاورم و تا نجف پرواز کنم. تمام گیتھا و سالنھای فرودگاه را با شوق قدم برمیداشتم و از پلھ ھای ھواپیما کھ بالا میرفتم اشتیاقم بیشتر میشد. اصلا انگار روحم زودتر از تیکآف ھواپیما، بھ سمت نجف پرواز کرد. اصلا احساس نمیکردم از خانھ و سرزمینم دور میشوم و الان ھم احساس غریبی ندارم و انگار در ایران ھستم. با اینکھ بیشتر عربی حرف میزنند، اصلا احساس بیگانگی ندارم؛ شاید چون در خاک عراق یک خانھ پدری ھست برای تمام مردم دنیا سرم را تکیھ داده ام بھ دیوار حرم و سوره تین را تکرار میکنم؛ نمیدانم چرا. تابھ حال آنقدر درباره این سوره فکر نکرده بودم. دیشب کھ ھتل بودیم، تفسیرش را در اینترنت پیدا کردم و خواندم. تمام حیات آدم را میشود ھمینجا خلاصھ کرد. خدا بھ بھترین شکل آفرید، آنکھ کارش نقص دارد انسان است کھ میتواند پَستترین باشد یا ھمانکھ خدا خواستھ است ادامه دارد ....
طراح : فاطمه سادات سفیدگر 🍃برای یک زیارت معمولی ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
سواد رسانه👆 پستهای شنبه ( (عج) و ظهور)👇