eitaa logo
مطلع عشق
273 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
لغزشگاه خطرناک انقلابیون.mp3
8.8M
🌀 لغزشگاه خطرناک برای انقلابیون ✅ این فتنه پر لغزش از سال 98 و حوادث بنزین آغاز شد و متاسفانه در این اغتشاشات اخیر هم قربانی گرفت ! 👈👈 کدام انقلابی مشهور در حوادث اخیر لغزش کرد ؟ 👈 کدام شبهه و فتنه باعث این لغزش شده است ؟ هر وقت این شبهه سنگین که باعث لغزش خیلی ها شد برای ما پیش آمد ، چه کنیم ؟ 🎤 احسان عبادی 👆👆 دقیق و با دقت گوش دهید 👆👆 ‌❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از سنگرشهدا
😔 بـو کـن : بـوی بـغـض بـوی پـیـࢪاهـن مـشـکـی بـوی فــࢪیاد یـافاطمه کـم کـم شـماࢪش ࢪوز هـا بـه اتـمـام میࢪسـد دیـگࢪ نـزدیک است خبࢪ از یک زن بیماࢪ شود میمیࢪم ... مادࢪی دست به دیواࢪ شود میمیࢪم ... با زمین خوࢪدن تو ... بال و پࢪم میࢪیزد ... ... عࢪش بهم میࢪیزد ...😭 🥀 🥀 @sangarshohada 🕊🕊
اگر مرد مبارزه هستید چرا سه روز؟ 🔺 علی دایی و امثال او اگر برای مبارزه با جمهوری اسلامی سه روز مغازه هایشان را تعطیل کرده اند، چرا از اینکه جمهوری اسلامی مغازه هایشان را پلمپ می کند، ناراحت می شوند؟ 🔺 مرد باشید و تا روز سقوط جمهوری اسلامی کاسبی نکنید! 🔺 اگر واقعاً اینقدر سقوط جمهوری اسلامی نزدیک است، هزینه بدهید. اگر هم نزدیک نیست، بیشتر از این خودتان را مسخره نکنید! 🔺 نمی‌شود در سایه امنیتی که این نظام درست کرده مغازه بزنید و کاسبی کنید؛ بعد در اعتراض به همان نظام، مغازه را تعطیل کنید و وقتی هم که مغازه تان پلمپ شد فریادتان بلند شود. اگر مرد مبارزه هستید چرا سه روز؟ تا روزی که جمهوری اسلامی وجود دارد اعتصاب کنید تا مشخص شود چه کسی ضرر می کند. امیرحسین ثابتی
🔴خبـر خـوب 😊🇮🇷✌️ ♦️طرح برای اشتغال بیکاران دانشگاهی 🔹وزارت علوم، ۸ کارویـژه در راستای افزایش اشتغال دانش آموختگان در دستور کار دارد که ۴ برنامه آن در حوزه فناوری و ۴ طرح مربوط به حوزه مهارت‌افزایی و کارآموزی دانشجویان در صنایع می‌شود 🔹«اشتغال موقت دانش آموختگان» یکی از طرح‌های مهم به شمار می‌رود که با همکاری وزارت علوم، اقتصاد و کار تدوین شده است. این طرح به تازه فارغ التحصیلانی مربوط می‌شود که بیشتر از ۲ تا ۳ سال از فارغ التحصیلی شان، نگذشته باشد. 🔹براساس طرح «اشتغال موقت دانش آموختگان» به کارفرمایانی که دانش آموختگان را به کار بگیرند، تسهیلات ویژه ای داده شود و هدف این است که کسانی که فارغ التحصیل شدند، همزمان با شروع به کارشان، مهارت آموزی هم داشته باشند تا در نهایت با مهارت مکمل، وارد بازار کار شوند.
🔰 شاهکارهای امنیتی تمامی ندارد...😍 ✅ موساد رئیسش را عوض کرد و خود را با تمام قوا آماده کرده بود برای خرابکاریهای گسترده در ایران ، نیروهای تازه نفس آورد ، حلقه های امنیتی را شدیدتر کرد ، درز اخبار جلسات را محدودتر کرد ، اما... 👌اما نفهمیدند سربازان گمنام امنیتی ایران کی و کجا و چگونه اطلاعات را به دست می آوردند ،حتی اطلاعات جلسه محرمانه رئیس موساد با اعضای اصلی میز ایران !!! 💠 بعد لو رفتن ماجرا چاره ای جز اعدام آن شش نفر نداشتند ، دیوانه تر هم می شوند اگر بدانند آن شش نفر پایان کار در موساد نیست. 💠 الان هم معلوم شده از اعضای کابینه رژیم صهیونیستی ، عامل نفوذی ایران بوده ، این رسوایی را می خواهند چه کنند ؟ اعضای امنیتی که معلوم نبودند را کشتند ، با اعضای کابینه که معلوم و مشخص هستند می خواهند چه کنند ؟؟؟ 👌بهتر است این رژیم کودک کش اول برای خودشان یک حفاظ امنیتی درست کنند ، سپس برای ایران رجز خوانی کنند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺عقیم کردن زنان جنایتی کثیف علیه زنان!  🍃خانم رجوی این روزها که صدایت به دفاع از حقوق زنان بلند است یاد آن صد زنی باشید که به اعضای بدنشان هم رحم نکردی و حق مادر شدن را از آنها گرفتی!‌  در مقطعی حدود صد نفر از کادرها و فرماندهانِ زنِ منافق، طی دستوری مجبور می ‌شوند تا عمل جراحی انجام بدهند و رحم‌ های خود را از بدن خارج کنند. یعنی این زن‌ ها هیچ ‌وقت نمی‌توانستند حتی به بچه فکر کنند و همه فکر و ذکرشان باید معطوف به سازمان باشد. 🍃 یکی از اعضای جداشده از منافقین می‌گوید: « این برای آن بود که امید به زندگی را از زنان بگیرند و آنها دیگر نتوانند برای خود آینده‌ای متصور شوند، نه همسری، نه فرزندی و نه زندگی‌ای!» آری شعار زن زندگی آزادی برای مریم رجوی و هم‌پیمانانش یعنی این! 💢 و منافقین ‌❣ @Mattla_eshgh
چرا از پلمپ مغازه‌‌ی علی دایی ناراحتن؟ خب الان با اعتصاب دائمی‌ش ضربه‌ی بیشتری به نظام میزنه دیگه😂
مطلع عشق
قسمت #هفتاد_ونه سرم را تکان می‌دهم و به صفحه تبلت نگاه می‌کنم. به مرصاد می‌گویم: - گزارش موقعیت
🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 🌹رمان امنیتی، انقلابی جلد اول ؛ رفیق جلد دوم ؛ خط قرمز (رمان بلند) 🕊 احتمالاً میثم خودش را با هلی‌کوپتر رسانده ، و بچه‌های عملیات شاهین‌شهر را هماهنگ کرده. ون سبز را می‌بینم که جلوتر ایستاده است، کنار ساختمان پلیس‌راه. به میثم می‌گویم: - سلام. دیدمت. مخلصیم. - چاکرتم شدید. می‌خندم به لحن داش‌مشتی‌اش. ون پشت سرمان می‌آید و پلیس‌راه را رد می‌کنیم. سه چهارکیلومتر جلوتر، پراید مشکی متمایل می‌شود به سمت راست جاده و می‌پیچد به یکی از خروجی‌های کنار جاده. نگاهی به نقشه می‌اندازم؛ کاروانسرای عباسی؛ همان که نمی‌خواستم! این‌جاست که باید گفت: -اَکه هی! *** - روشنش کرد! روشنش کرد عباس! این را امید گفت. جلال موبایلی که داده بودم را روشن کرده بود. امید برگشت سمتم و گفت: - خب حالا چکار می‌کنی؟ تلفن را برداشتم و گفتم: - همون کاری که قرار بود بکنم! تماس گرفتم. بوق اول که خورد، جواب داد و سلام هول‌زده‌ای کرد. من برعکس او با آرامش گفتم: - سلام آقا جلال! احوال شما؟ یک نفس عمیق کشید. صدایش می‌لرزید: - من...نمی‌دونم...کارم درسته یا نه... 🍃نویسنده فاطمه شکیبا 🌹کپی بدون نام نویسنده غیرمجاز است 🍃 🕊🍃 🍃🕊🍃
قسمت - شک نکن نه تنها به نفع کشوره، به نفع خودتم هست. خب، حالا قبل از این که بگی چکار داشتی، بگو ببینم کسی که دور و برت نیست؟ - نه... تکیه دادم به صندلی و با خودکار روی کاغذی که مقابلم بود بی‌هدف خط کشیدم: - بگو. می‌شنوم. باز هم نفس عمیق کشید. انگار سعی داشت خودش را آرام کند؛ اما از لرزش صدایش کم نمی‌شد. بریده‌بریده گفت: - یه قرار تجهیز داریم...چندروز دیگه... تکیه‌ام را از صندلی گرفتم: - یعنی چی؟ - یعنی باید یه تیم رو تجهیز کنیم برای عملیات. تامین اسلحه‌ش با ماست. با این که چنین چیزی را دور از انتظار نمی‌دانستم، باز هم از فکر حضور یک تیم تروریستی در قلب ایران تپش قلب گرفتم. بعضی چیزها هست که نمی‌توان به آن‌ها عادت کرد؛ حتی اگر مامور امنیتی باشی و هر روز با آن مواجه بشوی. یکی‌اش همین است که بفهمی ، یک عده گرگ وحشی دارند خودشان را آماده می‌کنند برای دریدن مردم بی‌گناه کشورت. حس کردم گلویم خشک شده از نگرانی. می‌دانید، همیشه در موقعیت‌هایی باید خونسردی‌ات را حفظ کنی که حفظ خونسردی سخت‌ترین کار است. یک نفس عمیق کشیدم اما بی‌صدا. جلال نباید حس می‌کرد ترسیده‌ام. یکی دیگر از دشواری‌های کار یک مامور امنیتی این است که نباید کسی بفهمد ترسیده‌ای؛ چه دوست چه دشمن. گفتم: - دقیقاً چند روز دیگه قرار دارید؟ با کمی مکث گفت: - چهار روز دیگه، دم مرز. ایلام.
قسمت آرنجم را به میز تکیه دادم و با دو انگشت، تیغه بینی‌ام را گرفتم. گفتم: - باید حضوری حرف بزنیم... نگاهی به ساعت کردم. ده شب بود. ادامه دادم: - خانمت کجا رفته؟ باز هم مکث کرد. معلوم بود جا خورده. نمی‌دانست ما حواسمان به خانه‌اش هست و تحت نظرش داریم. گفت: - شما... صدایم را کمی بالا بردم: - کِی برمی‌گرده؟ با صدای گرفته گفت: - رفته...رفته پیش خواهرش بیمارستان...چند روز پیش خواهرش می‌مونه، خواهرش می‌خواد فارغ بشه. نفس راحتی کشیدم. گفتم: - مبارکه. فعلا خداحافظ. - آقا... جوابش را ندادم. از جایم بلند شدم و به امید گفتم: - نقشه و تصویر هوایی خونه جلال رو می‌خوام. امید برگشت، عینکش را برداشت و با اخم نگاهم کرد: - نمیگی می‌خوای چکار کنی؟ لبخند زدم و ابروهایم را انداختم بالا: - نگران نباش، فقط با ت.م جلال هماهنگ کن من دارم میرم اون‌جا. *** ماشین را همان ابتدای جاده ورودی کاروانسرا پارک می‌کنم. پراید مشکی جلوتر از ما می‌رود و وارد پارکینگ کاروانسرا می‌شود. ون سبز بچه‌های عملیات هم از کنارمان می‌گذرد و می‌رود داخل پارکینگ. با مرصاد، جاده درخت‌کاری شده ورودی را پیاده گز می‌کنیم. سر ظهر تابستان، از کله هردومان دود بلند می‌شود. تند قدم برمی‌داریم که عقب نیفتیم؛ هرچند می‌دانیم بچه‌های عملیات هوایشان را دارند.
قسمت عرق‌ریزان و خسته و تشنه می‌رسیم به محوطه جلوی کاروانسرا. روی نقشه انقدر بزرگ به نظر نمی‌رسید. یک حوض آبی بزرگ مقابل در کاروانسراست ، و دو طرف حوض با فاصله زیاد، آلاچیق و نیمکت گذاشته‌اند. کاروانسرا قدمت و معماری دوران صفویه را دارد اما پیداست که بازسازی شده. الان چون تقریبا اول تابستان است، مسافرها هم تقریباً زیادند. آب حوض موج می‌خورد ، و زیر نور آفتاب برق می‌زند. دوست دارم بپرم داخلش تا خنک شوم. نگاهی به دور و برمان می‌اندازم. داخل آلاچیق‌ها کسی نیست. الان ساعت ناهار است و مردم بیشتر داخل رستوران‌های کاروانسرا هستند. هیچ‌کس در این ظهر گرم حاضر نیست بیرون بنشیند...بجز...بله! بجز همان دو تروریست! خیالم کمی راحت می‌شود. خوب است که بین مردم نیستند. برای این که حساس نشوند، قدم تند می‌کنیم تا به کاروانسرا برسیم اما داخل نمی‌رویم. در دالان ورودی کاروانسرا می‌ایستیم؛ جایی که بتوانیم دو مرد را ببینیم. من روی سکوهای کنار دالان می‌نشینم و به مرصاد می‌گویم: - برو یه بطری آب بگیر بیار. دارم هلاک می‌شم. از خدا خواسته می‌رود. خودش هم تشنه است. واقعیت البته این است که هم تشنه‌ایم هم گرسنه ، و بوی غذایی که از رستوران‌های داخل کاروانسرا می‌آید، دارد با روح و روانمان بازی می‌کند. انقدر سریع راه رفته‌ام که تندتر نفس می‌کشم، تمام سرم نبض می‌زند و زخم دستم ذق‌ذق می‌کند. فکر کنم باید پانسمانش عوض شود. با دست راست، عرق را از پیشانی‌ام پاک می‌کنم. سنگ‌های سکویی که روی آن نشسته‌ام کمی خنک است و خنکم می‌کند. دستانم را هم می‌گذارم روی سکو؛ سرما از سنگ‌ به دستانم نفوذ می‌کند و می‌رسد تا مغزم. به طاق ضربی بالای سرم نگاه می‌کنم. مقابلم، یک پلکان قدیمی است که ورودی‌اش را با زنجیر بسته‌اند و از تابلوی بالای سرش می‌شود فهمید این پله‌ها به پشت‌بام می‌رسند. یک مغازه سوغات‌فروشی هم هست ، که گز می‌فروشد. این‌جا عجب بافت سنتی‌ای دارد!
قسمت من و مطهره حتی فرصت نکرده بودیم ، با هم مسافرت برویم. می‌خواستم ماه رمضان که تمام شد، اولین مسافرتمان ببرمش قم. شاید توی راه از این‌جا هم رد می‌شدیم ، و توی یکی از رستوران‌های این‌جا نهار می‌خوردیم. حتماً از این‌جا و بافت سنتی‌اش خوشش می‌آمد. مطهره طرح‌های سنتی را دوست داشت؛ این را از چیدمان اتاقش می‌شد فهمید. برای کنگره‌های میدان امام ، و نقش‌های لاجوردی مسجد امام و گنبد مسجد شیخ لطف‌الله ذوق می‌کرد. معمولا کیف و لباس‌هایش هم ، طرح‌های سنتی داشتند. مثل خانم رحیمی که هربار دیدمش، یک کیف قهوه‌ای با طرح بته‌جقه داشت؛ دقیقاً مثل کیف مطهره... دست می‌کشم روی صورتم. از این مقایسه بدم آمده است. از این که مطهره و خانم رحیمی هم‌زمان بیایند به ذهنم. از این که خانم رحیمی ، من را به یاد مطهره می‌اندازد و مطهره ذهنم را می‌برد به سمت خانم رحیمی. از خودم بدم می‌آید. کمیل از پله‌های پشت‌بام پایین می‌آید، همان پلکان قدیمی که جلویش را با زنجیر بسته بودند. می‌خندد و می‌گوید: - این‌جا خیلی قشنگه! بعد نگاهی به صورت درهم من می‌کند و جدی می‌شود: - تکلیفت رو با خودت مشخص کن عباس! خانم رحیمی رو دوست داری چون شبیه مطهره‌ست یا چون خودشه؟ سوالش مثل پتک کوبیده می‌شود توی سرم. سرم درد می‌گیرد. تشنه‌ام؛ پس مرصاد کجاست؟ کمیل ادامه می‌دهد: - این که بعد از مطهره دوباره ازدواج کنی، خیانت نیست. یادت باشه! حالام حواست رو بده به ماموریتت. نگاهم می‌رود به سمت آلاچیق‌ها و دونفری که آن‌جا نشسته‌اند. سر هردوشان در گوشی‌ است. فکری به ذهنم می‌رسد. به میثم پیام می‌دهم: -ماشینشون رو پنچر کن. جواب می‌آید: - چندتا؟ می‌نویسم: - دوتا لاستیک جلویی. - رو تخم چشام! خب؛ این از این. حالا ما هم باید مثل آن‌ها منتظر مامور تخلیه می‌ماندیم.
قسمت - بیا عباس. آب! مرصاد بطری آب معدنی نو را دستم می‌دهد. چقدر یخ است! چند جرعه می‌نوشم و بی‌ملاحظه، نصف بطری را هم روی سرم خالی می‌کنم. سرحال‌تر می‌شوم. حس می‌کنم الان از روی سرم بخار به هوا می‌رود. هنوز در خلسه آب خنک هستم ، که مردی از مقابلمان رد می‌شود و از کاروانسرا بیرون می‌رود. با چشم مرد را دنبال می‌کنم که می‌رود روی یکی از نیمکت‌ها، نزدیک آلاچیق‌ها می‌نشیند. زیر لب به مرصاد می‌گویم: - فکر کنم اومد! و برای میثم پیام می‌دهم: - اون که نشسته روی نیمکت‌ها، حواستون بهش باشه! به مرصاد می‌گویم: - پاشو بریم! هنوز خیلی از کاروانسرا دور نشده‌ام .. که میثم از بی‌سیم داخل گوشم می‌گوید: - اون که روی نیمکتا نشسته بود بلند شد، اون دوتام دنبالش راه افتادن. این حتماً خود جنسه! می‌گویم: - یکی از بچه‌هاتون رو بفرستید سمت ما. ما ترتیب اون دوتا رو می‌دیم، شمام اونو داشته باشید. و قدم‌هایم را تندتر می‌کنم. زودتر از دوتا تروریست می‌رسیم به پارکینگ. طوری کنار یکی از ماشین‌ها می‌ایستیم که انگار ماشین خودمان است. تروریست‌ها می‌رسند به خودروشان و می‌بینند پنچر شده است. یک نفرشان خم می‌شود و بعد می‌نشیند روی زمین: - وای! این برای چی پنچر شد؟ دیگری تکیه می‌دهد به کاپوت ماشین و اخم می‌کند: - یعنی چی؟ حالا چه خاکی به سرمون بریزیم؟ اولی یک مشت به لاستیک پنچر شده می‌زند: - تف به این شانس. زاپاسم نداریم! اسلحه‌ام را درمی‌آورم؛ مرصاد هم. به مرصاد چشمکی می‌زنم و تنهایی می‌روم جلو: - داداش مشکلی پیش اومده؟ 🕊 ادامه دارد.... 🍃نویسنده فاطمه شکیبا 🌹کپی بدون نام نویسنده غیرمجاز است 🍃 🕊🍃 🍃🕊🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 از صحبت کردن ناشایست پشت سر خانواده همسرتان بپرهیزید. 💠 چون هم باعث اختلافات خانوادگی می‌شود و هم شما را فردی و بی‌تدبیر در حل مشکلات جلوه می‌دهد. 💠 در نتیجه حس به شما بشدت کمرنگ می‌گردد. 💠 اینکار برای همسرتان می‌شود تا او نیز به راحتی پشت سر خانواده شما صحبت کند و نسبت به آنها به دل بگیرد. ‌❣ @Mattla_eshgh
با اختلاف بی‌مصرفترین و مزخرفترین وسیله خونه، ایشون و ظرفای چند میلیونی داخلشه 😂 ‌❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مدیرکل ارتباطات همراه اول: از مشترکان خود معذرت‌خواهی می‌کنیم 🔹هیچ‌گونه هک و نفوذی نبوده است. مشکل خطای تیم تحقیقاتی برای تست قابلیت هشدار بلایای طبیعی بود. ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🎥 مدیرکل ارتباطات همراه اول: از مشترکان خود معذرت‌خواهی می‌کنیم 🔹هیچ‌گونه هک و نفوذی نبوده است. مشک
پست قبلی پاک شد لطفا شما هم اگر جایی فرستادین ، پاک کنین و اطلاع رسانی کنین
006.mp3
1.61M
🎙 رابطه صحیح زن و شوهر 🌴 بخش ششم ⭕️ پر کردن ظرف روان انسان‌ها، مهم‌ترین عامل دوری اعضای خانواده از یکدیگر 🔴 ‌❣ @Mattla_eshgh
36.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 فعال رسانه‌ای آمریکایی: ‼️ ما در کشوری زندگی می‌کنیم که در عصر نوین، ۶٠ میلیون جنین را در رحم سقط کردیم، ۶٠ میلیون! کارمان به جایی کشیده که نمی‌دانیم زن و مرد چیست و کاملاً سردرگم شده‌ایم ما غربی‌ها برای شیطان و هرزگی به بدترین شکل ممکن جشن می‌گیریم پسر بچه‌ها را به دختر بچه تبدیل می‌کنیم و انتظار داریم دیگران به ما دیوانه نگویند... ‌❣ @Mattla_eshgh
🚨ایران، رتبه نخست کاهش باروری در میان کشورهای اسلامی ‌❣ @Mattla_eshgh