🌟قسمت #چهل_ویک
(الهام)
پریشان است؛ بیشتر از همیشه.
چشمان سرخ و صدای خشدارش حال درونش را نشان میدهد.
مصطفی هم کمی از حسن ندارد،
شاید کمی تودارتر باشد؛ اما حالشان شبیه برادر از دست دادههاست. دلیل این حالشان را هم میدانم و هم نمیدانم. به خاطر علی است شاید؛ اما علی که حالش بهتر است و درصد هوشیاریاش رو به افزایش؛ پس چرا اینطور شدهاند؟
این حالشان به آتشفشان میماند،
به آتش زیر خاکستر. میدانم با کوچکترین تحریکی میشکنند.
سیدحسین هم بهم ریخته.
مریم میگفت مصطفی گفته تا چهل روز آینده حرفی از عروسی نزنیم! کسی که نمرده و اینها اینطور بدحالند. شاید هم کسی مرده که ما نمیدانیم!
صدای ذوالجناحش از کوچه میآید.
جلوی آینه، بی هدف خودم را با روسری مشغول میکنم تا زنگ بزند و بیاید توی اتاقم. زنگ میزند و مثل همیشه،
میآید توی اتاقم، اما نمیگوید شما زنها چرا چسبیدهاید به آینه؟ نمیخندد. سر به سرم نمیگذارد و چادرم را برنمیدارد ببرد به حیاط تا سرعتم بیشتر شود.
فقط در دهانه در میایستد و آرام میگوید:
- زود بپوش بریم.
شور و شوقی که بر صورتم نشسته بود، آنی میریزد. من هم بی حال میشوم. زود میپوشم که برویم.
من هم مثل قبل نمیخندم و بیشتر معطل نمیکنم.
تمام مدتی که سوار ذولجناحیم تا برسیم به بهشت زهرا، هیچ نمیگوید و من هم سکوت میکنم.
این بار نه همپای من، که چندقدم جلوتر میرود. برای اینکه سر صحبت باز شود میگویم:
-چرا سیاه پوشیدی؟ نکنه تو هم معتقدی رنگ عشقه؟
سرش پایین است، انگار اصلا به من گوش نمیکرده. لحظهای به خودش میآید و به لبخند کمرنگی اکتفا میکند. بهم ریختگیاش مرا هم بهم ریخته. سابقه نداشت این طور شود. حتی اگر غمی هم بود، باهم غمدار میشدیم. اما حالا نمیدانم!
این بار نه سر مزار هیچ شهیدی نمیرویم،
قدم میزنیم تا خود شهدای گمنام. من هم اصرار نمیکنم،
میدانم حالش بد است.
مادر میگفت وقتی مردت گرفته است، فقط سکوت میکند. مثل ما زنها که گریه میکنیم، مردها سکوتشان یعنی اشک. میگفت برعکس ما زنها که محتاج درد و دل میشویم، مردها دلشان نمیخواهد کسی درد دلشان را بداند. دلشان نمیخواهد با کسی حرف بزنند. میگفت اینجور وقتها،
تو هم باید بدون هیچ حرفی، صدای سکوتش را گوش کنی. نباید سر به سرش بگذاری. حتی نباید سعی کنی خوشحالش کنی!
نزدیک شهدای گمنام میایستد،
جلوتر نمیرود. میایستم پشت سرش، شاید اصلا باید کمی تنهایش بگذارم تا خلوت کند. داخل قطعه نمیرود،
روی نیمکتی مینشیند. ناچار مینشینم. خسته شدهام از سکوتش. مصطفی چندان هم پرحرف و شلوغ نیست، سکوت و نگاه نافذش را دوست دارم، اما نه این سکوت چندروزهاش را. نه این نگاه ماتم زدهاش را.
خیره است به نقطه ای نامعلوم،
چیزی زمزمه میکند. بغض راه گلویم را میبندد، نمیدانم چرا. حتما من هم مثل او شدهام. غصه هم مثل سرماخوردگی واگیر دارد.
🌟قسمت #چهل_ودو
(مصطفی)
دومین باری است که میبینمش.
بین جمعیت، نه! کنار دکل پرچم ایران ایستاده و میخندد، به شیرینی تمام قندها و شکلاتهای دنیا.
عجیب است که در این سرمای دی ماه،
فقط یک لایه پیراهن پوشیده؛ اما صورتش گل نینداخته و پیداست سردش نیست. مردم از کنارش رد میشوند و انگار نمیبینندش. خندهاش، لبهای من را هم باز میکند.
پس سیدحسین اشتباه میگفت، عباس از من هم سالمتر است!
پریروز هم در قطعه شهدای گمنام دیدمش. میخندید و از کنار لبهایش حبه حبه قند میریخت.
من دنبالش میگشتم، او آمد.
رفیق بامعرفتی است! فهمیدم جای درستی دنبالش گشتهام، قطعه شهدای گمنام. دمش گرم که نگذاشت آرزو به دل دیدن دوبارهاش بمانم. رفیق، ناگفته حرفهای رفیق را میفهمد.
فهمید خرابم، آمد دیدنم.
یکی نیست به این مومن بگوید مگر مصطفی درب و داغون هم دیدن دارد؟ برو خدمت مولا، عشق و حالت را بکن!
الهام از رفتار دیروزم دلخور بود،
قرار شد با خانمهای مسجد بیاید. حق هم دارد دلخور باشد. نمیداند ماجرای عباس را.
کاش میشد همه بدانند؛
اما عباس اهل راز بود، همه چیزش راز بود؛ از جمله جنگیدنش. نمیدانم غصه بخورم بخاطر مظلومیتش در زمین، یا به شهرتش در آسمان غبطه بخورم.
الهام دلخور شده و حق هم دارد.
نمیداند داغدار شدهام. باید از دلش دربیاورم. شاید هم به الهام گفتم. آخر او قواعد عالم را برهم زده! او از آن زنها نیست که نخود در دهانشان نخیسد!
برایش میگویم،
شاید این بداخلاقیهایم را ببخشد. از پریروز تا الان، یک کلمه حرف نزده. انگار غصه هم مثل سرماخوردگی واگیر دارد.
بچهها را نگاه میکنم که عقب نیفتاده باشند. سیدحسین و حسن و احمد هم سیاه پوشیدهاند.
انگار تشییع عباس است.
جای علی خالی! اگر او بود، شعار میداد و پشت سرش تکرار میکردیم. نمیدانیم خوشحال باشیم یا غمگین؟
داغ برادر سخت است و داغ رفیق سختتر. آخر برادرها را نسب کنار هم میگذارد، اما رفاقت، سببش مودت است.
برای اینکه امروز مردممان دوباره پایداریشان را به رخ دنیا بکشند،
🇮🇷یک رفیق از دست دادهایم
🇮🇷و رفیقی دیگر بلاتکلیف است بین ماندن و رفتن.
این به رخ کشیدن،
این تجدید عهد،
این سرافرازی بعد از فتنه،
جشن گرفتن هم دارد.
اگر آقایمان شاد است، ما هم شادیم.
آقا خوب باشند ما هم خوبیم؛ فقط کمی قلبمان... آخ!
سامیار هم آمده، با رفقایش.
پرچم ایران روی صورتشان کشیدهاند. خود سامیار هم پرچم را روی دوشش انداخته. برای جواب به همه کسانی که فکر میکنند جوان ایرانی دیگر قلبش برای انقلاب نمیتپد.
حتی سعید هم آمده،
میگوید شاید بعضی مسئولین را قبول نداشته باشد، اما ایرانش را دوست دارد. سامیار با امیرعلی هم رفیق شده و امیرعلی هم همراهشان است.
فقط جای علی خالی ست؛
بالاخره باید یکی باشد که با جذبهاش، این جوانها را سامان بدهد.
عکس آقا را بالاتر میگیرم که تمام دوربینهای دنیا ببینند.
عباس هم از آن بالا میبیند.
راستی عباس کجا رفت؟ غیبش زد! چشم میگردانم بین مردم، نیست. حتما پیش حضرت مادر برگشته.
نوجوانهای مسجد سرودشان را میخوانند؛
اما عباس نیست که رهبریشان کند.
-ما در غلاف صبر/ پنهان چو آتشیم/ لب تر کند ولی/ شمشیر میکشیم...
🌟قسمت #چهل_وسه
(حسن)
-وقتی طوفان شن میاد، اولین کاری که میکنید اینه که با یه پارچهای چیزی جلوی دهن و بینیتون رو بگیرید. درسته که میخواید نفس بکشید و به اکسیژن نیاز دارین، ولی غیر اکسیژن یه عالمه گرد و غبار اضافه هم توی هوا هست که براتون مضره! پس باید هوایی که نفس میکشید رو فیلتر کنید و فقط نیازتون رو ازش بگیرید. الانم شرایط همینطوره! فضای مجازی پره از اطلاعات، ولی شما به همش نیاز ندارید. اما چون فیلتری برای جداکردن خوب و بد و درست و غلط ندارید، همه اطلاعات یه جا وارد مغزتون میشه!
احمد پارازیت میاندازد:
-خب اینکه خوبه! پرفسور میشیم همهمون!
مرتضی پس کله احمد میزند:
-الان تو خیلی پرفسور شدی؟
سیدحسین به لبخند کمرنگی اکتفا میکند. اصلا انگار بعد از عباس، خندههای سیدحسین هم پژمرده. انگار عباس خنده را هم با خودش برد، نمیدانم!
شاید اگر علی حالش بهتر شود،
سیدحسین بازهم ما را به خندههای نمکینش مهمان کند.
صدا صاف میکند و ادامه میدهد:
- دیگه اونجا تفکیک خوب و بد خیلی سخته! مغز شما که وقت نداره بشینه از بین یه کوه اطلاعات، درست و غلط رو جدا کنه! همش رو باهم میده پایین! چون نظارت درستی روی تلگرام و اینستاگرام نیست و فضاش دست ما نیست، دشمن خیلی راحت یه عالمه اطلاعات مضر رو میریزه اونجا؛ حالا دوتا پست مذهبی و انقلابیام به جایی برنمیخوره. بعدم همش رو خالی میکنه توی مغز شما، این یکی از انبوه دلایلیه که معتقدیم تلگرام و اینستا باید فیلتر شه. این که بالاخره مسئولین لطف کردن و تلگرام رو زدن فیلتر کردن، شاید به ظاهر اون اوایل یه ذره مردم رو اذیت کنه، چون با محیط کاربری تلگرام مانوسن، ولی در عوض میتونه تا حد زیادی آرامش اذهان عمومی رو بیشتر کنه. چون دیگه همش از اینور و اونور خبرای راست و دروغ نمیشنون. اگه دقت کنید، بعد از فیلترینگ اغتشاشات هم خوابید. چون دقیقا اون فریب خوردههایی که آشوب میکردن، از تلگرام خط میگرفتن و تحریک میشدن.
با این جمله، امیرعلی سر به زیر میاندازد و آه میکشد. سیدحسین نگاهش نمیکند که شرمنده نشود.
سامیار میپرسد:
-مگه نمیگید اینایی که اغتشاش کردن خیلیهاشون جاسوس بودن؟ دیگه تحریک نمیخواد! ماموریت داشته بیاد بزنه بشکنه بره!
صدای سامیار از خشم میلرزد.
با علی خیلی رفیق شده بود، این روزها یک پایش بیمارستان است و پای دیگرش مسجد. میتوانم لرزش اشک را در چشمان مصطفی ببینم.
میدانم سیدحسین بهتر از مصطفی نیست؛ اما در خودش میریزد که بچهها حال بدش را نبینند:
- نه، همشونم اینجوری نبودن. خیلیا جوونا و نوجوونای پاکی بودن که گول خورده بودن. تاحالا تشنهت شده؟ انقدر تشنه که حاضر بشی همه چیزت رو بدی تا آب بهت بدن؟
بجای سامیار، سعید جواب میدهد:
- آره، ماه رمضونا کامل تبخیر میشیم!
سامیار به سعید چشم غره میرود.
سیدحسین میگوید:
-تو اون شرایط هرکی بگه بهت آب میده، قبولش میکنی! حتی اگه آب گل آلود و تلخ بهت بدن. آدم کلا همینطوره، مخصوصا از نوع جوون؛ تشنه حقیقته. حالا اگه حقیقت اصلی رو بهش نشون ندن و راست و دروغ رو برعکس جلوه بدن، همون دروغ رو به جای حقیقت قبول میکنه. به اون جوونام حقیقت نظام و انقلاب رو اشتباه و دروغ نشون داده بودن، باورتون نمیشه بعضی از شبهات کانالای ضدانقلاب رو که آدم میبینه، خندهش میگیره؛ اما وقتی جوونای ما اون شبهه رو میبینن، چون آگاهی ندارن و با انبوه اطلاعات مواجهن، سریع بدون فکر قبولش میکنن. مثلا میان عکس یه ویلا رو نشون میدن، زیرش مینویسن این مال پسر فلان سردار سپاه یا فلان روحانی یا فلان مسئوله! آخه با کدوم سند و مدرک؟ یه عکس خشک و خالی ویلا که نشد مدرک درست و حسابی! تازه این بهترین حالتشه که از فتوشاپ استفاده نکنن. نوجوون هم طبیعتش هیجانی و احساسی عمل کردنه. با کوچکترین تحریک، میره آشوب میکنه!
حال امیرعلی خوش نیست.
بلند میشود و میرود. سیدحسین با نگاه امیر را بدرقه میکند؛ اما به جلسه ادامه میدهد تا کسی متوجه او نشود.
خود سیدحسین میگفت این که امیر دنبال ری استارتی ها رفته، تقصیر هیچکس نیست جز ما. تقصیر ماست که حقیقت را به جوانانمان نگفتهایم و با این کار عملا به سمت بیراهه هلشان دادهایم.
🌟قسمت #چهل_وچهار
(مریم)
-این خودش یه تناقضه! علی محمد باب (پایه گذار فرقه ضاله بهاییت) اول ادعای مهدویت میکنه، بعد ادعای خدایی! مسخره نیست؟یکی از دلایل این ادعا هم خط خوش بوده! تازه جالبه که بعد نُه سال، پیرو و مرید هم پیدا میکنه!
ناگاه از دهانم میپرد که:
- اینا دیگه کی بودن!
فاطمه نیم نگاه و لبخندی تحویلم میدهد. مکث چندثانیهایاش، به یکی از بچهها فرصت سوال پرسیدن میدهد:
- کسی کاری به کارش نداشت که این راحت بیاد حرف مفت بزنه؟
لبخند پیروزمندانهای میزند:
- چرا! خدا امیرکبیر رو رحمت کنه، دستور داد باب رو اعدام کنن. اما این باعث نشد فتنهها کامل بخوابه! میرزا حسینعلی نوری که از پیروانش بوده، بعد اعدام باب ادعای «من یظهر اللهی» میکنه و میگه باب مبشر ظهور من بوده و مهدی موعود منم و اسم خودش رو میذاره بهاءالله. از اونجا به بعد به پیروانش میگن بهایی. بعدم پسرش عبدالبهاء جانشینش میشه و بعدم شوقی افندی نوه دختری عبدالبهاء. البته الان اداره امور بهاییها به عهده نُه نفره در بیت العدله که بهاییا معتقدن این عده ملهم به الهامات غیبیه هستن و معصومن و هر دستوری که ازشون صادر بشه از طرف خداست و باید اطاعت کرد! حالا این بیت العدل کجاست؟ کسی میدونه؟
نگاهی به بچهها میاندازد و چندلحظه بعد میگوید:
-بذارید کاملتر بپرسم... میدونید قبله بهاییها کجاست؟
بازهم با چشمانش میان دخترها دنبال پاسخ میگردد. الهام با سینی شربت سرمیرسد و خطاب به فاطمه میگوید:
-خانم اجازه ما بگیم؟
فاطمه میخندد:
-بگو ببینم!
-اسراییل!
فاطمه بلندتر جواب الهام را تکرار میکند:
-بعله! هم بیت العدل هم قبله بهاییها، اسراییله!
آه از نهاد بچهها بلند میشود.
چهرههای بهت زده و متعجبشان دیدنی است! فاطمه با لبخندی از الهام تشکر میکند.
مبینا که از نوجوانهای شلوغ مسجد است میگوید:
-آخه جا قحط بود؟ چرا اسراییل؟
فاطمه از سوال مبینا خوشش آمده و پاسخ میدهد:
-خب چون بهاء توی اسراییل مرد و قبرش اونجاست. یه وقتایی ادعای خدایی میکرد و میگفت باید به طرف من نماز بخونید. الانم قبلهشون سمت بهاء هست!
یکی از بچهها که متوجه نمیشوم کیست ناگاه میگوید:
- وا چه مسخره! اول ادعای پیامبری بعد خدایی؟
زینب میپرسد:
- وقتی بهاء زنده بود چطور به طرفش نماز میخوندن؟!
فاطمه با نیشخندی جواب میدهد:
-اینم جزو سوالاییه که هیچوقت بهش جواب ندادن! که چطور میشه رو به آدم زنده نماز خوند؟ یا اصلا خودش چطور نماز میخونده؟! بعدشم ادعای خدایی داشت ولی توی بعضی نوشتههاش از خدا کمک میخواست! وقتی هم ازش میپرسیدن که چرا تناقض گویی میکنی، میگفت شما نمیفهمین! ظاهر من باطنم رو صدا میزنه، باطنم ظاهرم رو!
در چهره همه بچهها میشود جمله «این بشر دیوانه بوده» را خواند.
میپرسم:
-خب اونوقت رابطه بابیت و بهاییت چجوریه؟
فاطمه سوالم را میپسندد:
-نکته خوبی بود... بچهها میدونید که بابیت و بهاییت جدا از هم هستن و بهاء گفت تمام تعالیم باب رو به دریا بریزن. حالا باید پرسید اگه باب اومد که فقط بهاء رو بشارت بده، پس چطور انبوهی از تعالیم با خودش آورد که به هیچ کدوم هم عمل نشد؟ چون قبل از اجرایی شدنشون باب اعدام شد و بهاء بعد باب تعالیم جدیدی آورد و تمام تعالیم باب رو تو دریا ریخت! البته بعضی اسناد و متون از باب وجود داره که نشون میده باب اختلال عقلی داشته! اینا هم در دسترس همه بهائیا نیست، مگه این که کسی اهل تحقیق باشه و اونا رو پیدا کنه و به فارسی ترجمه کنه؛ تازه میبینه که متوجه معنی متن نمیشه!
مبینا میپرسد:
-یعنی تعالیم باب قابل ترجمه نیس؟
🌟قسمت #چهل_وپنج
(مریم)
-اصلاً صرف و نحو درست و حسابی نداره! وقتی هم ازش پرسیدن چرا تو نوشتههات حتی قواعد ابتدایی رو رعایت نمیکنی، جواب داده بود که صرف و نحو رو من ابداع میکنم و این صرف و نحو موجود اشتباهه و من کارم درسته! یا احکام عجیب و غریبی که از خودش درآورده، مثلا این که اگه زنی از همسرش بچهدار نشه، میتونه از یه مرد دیگه بچهدار بشه و احکام چندش آور دیگهای که باب آورد، یا این که میگه همه کتابا غیر از کتاب باب باید سوزونده بشه یا همه اماکن مذهبی حتی مسجد الحرام باید تخریب بشه و فقط ساختمان و آرامگاه خودش سالم بمونه! البته اینا هیچکدوم عملی نشد و قرارم نبود عملی بشه.
الهام سینی خالی شربت را زمین میگذارد و میگوید:
-بچهها از فرقهای که توی دامن صهیونیسم بزرگ بشه بیشتر از این انتظار نمیره! میدونید هرسال بیت العدل چقدر از بهاییا پول میگیره و چقدر پول سرازیر میشه توی اسراییل؟ یا سفر بهاییا به مقبره بهاء چقدر برای رژیم صهیونیستی منفعت مالی داره؟ حالا کارای سیاسی پشت پرده شون و فعالیت نحسشون جای خود دارد.
زینب میپرسد:
- مگه فعالیت سیاسی هم دارن؟
فاطمه با اندوه سر تکان میدهد:
-چه جورم! توی بهاییت ظاهرا دخالت در سیاست حرامه ولی دراصل، بهاییا از همون اول فعالیتای سیاسی به نفع استعمار داشتن. هم طرف روسیه بودن هم انگلیس. توی دوران پهلوی هم خیلی از وزرا بهایی بودن! بعد انقلابم به جای دفاع از کشورشون، دست روی دست گذاشتن و میگفتن این مسلمونا هرچی بمیرن کمه! چقدر آدم میتونه پست باشه؟ الانم غیر از فعالیتای ضدامنیتی، دارن شدیدا کار فرهنگی میکنن روی جوونامون و یه تشکیلات سازمان یافته و منظم دارن و یه لحظه رو هم از دست ندادن برای نفوذ و آتیش سوزوندن!
بچهها آه میکشند. فاطمه هم.
زینب میپرسد:
-خب مگه این ادعاهاشون احمقانه نیست؟ چرا بعضیا جذبشون میشن؟
-نیاز به معنویت!
نگاهی بین جمع میچرخاند تا تشنگی بچهها را ببیند.
بعد ادامه میدهد:
-اولین آدم روی زمین پیامبر بود. چون توی بشر نیاز به دین و خداپرستی یه چیز فطریه. بذارید یکم تخصصیتر صحبت کنیم. اگه دقت کنید، دوران باستان اقوام مختلف یه بتی رو، یا یه قدرت ماورایی رو میپرستیدن. چون نیاز داشتن به پرستش یه قدرت مطلق؛ چون بشر خودش رو ناقص میبینه و باید به خدا تکیه کنه. اما اونایی که خدای خودشونو نمیشناختن، اشتباهی همون بت رو میپرستیدن. اگه دقت کنین، الانم بشر همینطوره. چون خودش رو کامل نمیبینه به پول و شهرت و لذت و تکنولوژی و قدرت و... متوسل میشه و در واقع، اینا میشن بت بشر مدرن! از بعد رنسانس که اروپا کلا دین رو گذاشت کنار، اصالت رو دادن به علم تجربی و ریاضی و گفتن هرچی با حواس پنجگانه میبینم هست، ولی غیر اون نیست! مکتبهایی مثل مارکسیسم، کمونیسم، اومانیسم، لیبرالیسم و انبوهایسمها زیر سایه این عقیده به وجود اومد. ولی بعد مدتی، دیدن اکثر سردمدارای این مکاتب و عقیده یا آخر عمر خل و چل شدن یا خودکشی کردن. کم کم آمار افسردگی و فساد و خودکشی رفت بالا توی جامعهشون. چون وقتی به خدا و معاد ایمان نداشته باشی حتی به اخلاق هم پایبند نمیمونی و دلیلی نداره پایبند باشی. غربیا فهمیدن آدم به معنویت نیاز داره، به حس پرستش. گفتن باشه، ما میپذیریم ماوراء الطبیعه هم هست، متافیزیکم قبول داریم، اما خدا رو نه! اصلا برید برای خودتون عبادت کنید تا جیگرتون حال بیاد! ولی پای خدا رو به جامعه باز نکنید! این شد سکولاریسم. یا سعی کردن سر مردم رو با عرفانهای کاذب گرم کنن. مثل ارتباط با جن و کائنات و یوگا و از این حرفا... ولی اینام نمیتونه فطرت بشر رو ارضاء کنه. شاید نهایتا مثل یه مسکن موضعی عمل کنه؛ ولی نهایتا آدم رو به قهقرا میبره. بهاییت هم از همین خلاء معنوی استفاده میکنه. کسی که بخواد هم آزاد باشه هم برای پاسخ به نیازش یه دینی داشته باشه میاد سمت بهاییت. چون توی بهاییت روابط زن و مرد و خیلی از گناهان آزاده. طرف فکر میکنه هم خدا رو داره، هم خرما رو.
نگاهی به ساعتش میکند و بعد به الهام میگوید:
- وقت اذان نزدیکه؟
الهام با لبخند سر تکان میدهد.
فاطمه رو به بچهها میکند:
-پاشید ببینم! من رو گرفتید به حرف! اصلا چه معنی داره، دختر بعد مغرب بیرون باشه؟
🇮🇷ادامه دارد....
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #ریل | به آینده کاملا امیدواریم
✏️ رهبر انقلاب، روز گذشته: ما به آینده کاملاً امیدواریم، به وعدهی الهی یقین داریم که وعدهی الهی انشاءالله تحقّق پیدا خواهد کرد، و به آنچه وظیفهی خودمان بدانیم انشاءالله عمل خواهیم کرد.
💻 Farsi.Khamenei.ir
29.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌چرا رهبر انقلاب از فسلطین حمایت کردند..
🔶تشخیص مصحلت با من و تو نیست..
🔷هیچ خبری از ایرانی ها در دفاع از فلسطین نیست..
🔶دو رکن جنگ «اختفا و استترار» و «خدعه و نیرنگ»
🔷اونها میدونند کی،کجا،چجور،خوردند
🔶«تو» قرار نیست برای آقا تعیین تکلیف کنی..
امام زمان 088.mp3
3.93M
#امام_زمان ( عج)
#صوت ۸۸
منـم هستـم؛
ای غریب ترین مردِ زمین!
منـم هسـتم؛
ای تنهاترین مهـربانِ زمین!
ما بزودی تصویرت را از"خیال" تا "چشم" جابجا می کنیم
و به اهل زمین نشانَت می دهیم.
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا محشره ، حتما ببینیند و با جان دل بشنوید .
پیشنهاد میکنم 2 بار بشنوید👌😍