به ساعت نگاه کرد. ده و نیم شب بود. آن همه فکر کردن ها آخر به نتیجه رسید ! فقط همین یک
تیر را داشت که باید در تاریکی می انداخت ! دلش درد گرفته بود! پیتزایی که مسعود خریده بود و
گوشی اش را برداشت و به آشپزخانه رفت. پیتزا را درون سطل آشغال انداخت. با دقت محتویات
یخچال را ورنداز کرد. کمی نان و پنیر هم میتوانست ته دلش را بگیرد و او را از شر دل دردش
خلاص کند. لقمه ای برای خود پیچید. روی صندلی نشست و مشغول پیدا کردن اسم "مروارید" از
لیست مخاطبینش شد.
بعد از دو بوق مروارید گوشی را برداشت : الو معصوم
- مری خونه ای ؟
- نه
- پس شماره ی مرضیه رو برام بفرست
صدای مروارید متعجب شد: شماره ی مرضیه رو میخوای چی کار ؟!
گوشی را قطع کرد. دستانش را روی میز گذاشت و سرش را روی دستانش گذاشت. به احمقانه بودن فکرش، فکر کرد! اما چاره ای نبود! دیگر بسش بود ! یا باید با چنگ و دندان موقعیت الانش
را حفظ میکرد و یا به چیزی بدتر از عذاب های قبلش تن میداد ! حتی فکرش را هم که میکرد تنش
میلرزید ! نه ! دیگر واقعاً طاقت این یکی را نداشت ! صدای زنگ پیام آمد. سرش را بلند کرد و
بلافاصله با شماره ای که مروارید برای او فرستاده بود تماس گرفت.
- الو
از صدای گرفته اش معلوم بود که خواب بوده؛ بر عکس خواهرش که تا دیر وقت بیرون خانه است!
- سلام مرضیه... خوبی ؟! معصومه م !
ادامه دارد ...
❌تصویب یک سند مهم در شورایعالی فضای مجازی
🔹امروز شورایعالی فضای مجازی مصوب کرد که تولیدکنندگان محتوا از قبیل کاربران فعال در سکوها و شبکههای اجتماعی، تولیدکنندگان محتواهای تخصصی و حرفهای و همچنین رسانههای اجتماعی کوچک و محلی در درآمد حاصل از فروش ترافیکِ اینترنت سهیم باشند.
💢زنان سینمای خانگی در کمین سلامتی زنان ایران
🔹هر کسی که اندک دانشی درباره عوارض مصرف سیگار دارد میداند سیگار کشیدن بستری برای بیماریهای مختلف بالاخص سرطان است و در این بین زنان آسیبپذیرتر از مردان هستند..
✖️و چندی است سیگار در سینمای خانگی و در بین قماش زن زندگی آزادی تبدیل به یک ابزار جذابیت شده است. آمار مصرف سیگار بانوان بسیار تکان دهنده هست و در این بین کسی نگران عوارض این آسیب نیست.
هدایت شده از چه غلطایی نباید کرد؟
﮼دِلمنجفاستخانهپدری...💚
#روزتونپربرکت
🛑 پوچگرایی برای مخاطب کودک و نوجوان...!!!
📛 اگر به هوای پینوکیو نوستالژی دوران کودکی خودتون می خواهید فیلم پینوکیو 2019 دل تورو را تهیه کنید و به کودک یا نوجوان خود نشان بدهید یا در دورهمی خانوادگی بیاد ایام گذشته به پای دیدن آن وقت بگذرانید، بسیار مراقب باشید؛ فقط در یک صحنه جیرجیرک داستان چند قاب عکس را روی دیوار خانه اش نصب می کند، یکی از این عکسها، عکس شوپنهاور بنیانگذار نهیلیسم یا همان پوچگرایی است، و فیلم سرتاسر مملو از این مضامین و نماد هاست و با مفهوم داستان اصلی بسیار متفاوت و در ضمیرناخودآگاه کودکان و نوجوانان مفاهیمی خلاف آنچه شما از این داستان توقع دارید را به ودیع می گذارد ...
🔰کتاب پینوکیو را به جای این محصول تهیه کنید تا هم تعاملتان با فرزندان بیشتر شود و هم اثر مثبتی را که مدنظر دارید در فرزندانتان به جای بگذارید
✍ سید ابوالفضل موسوی
مطلع عشق
به ساعت نگاه کرد. ده و نیم شب بود. آن همه فکر کردن ها آخر به نتیجه رسید ! فقط همین یکتیر را داشت که
#شبیه_نرگس
#قسمت بیست و چهار
🍃آخ ! ببخشید معصومه جون نشناختم ! ممنونم عزیز... تو خوبی ؟!
مرسی ببخشبد معلومه از خواب بیدارت کردم
با لحن دستپاچه و خجالت زده ای گفت : نه بابا ! تازه خوابیده بودم هنوز خوابم سنگین نشده بود !
معصومه تک خنده ای کرد و گفت : مرضیه یه مزاحمتی دارم برات !
- ان شاءالله که خیره
- نمیدونم والا ! فردا صبح بیا خونه بهت میگم
گوشی را قطع کرد و پوفی کشید. چشمانش سنگین شده بود. به اتاقش رفت و خوابید.
چشمانش را باز کرد. مردی را دید که کنار تختش ایستاده و به شدت عصبانی است. چهارشانه و بلند قد بود.
مو های لختش تا جلوی چشمانش آمده بودند و ته ریش هم داشت. فکش از شدت عصبانیت
میلرزید. چشمان سبزش تا عمق استخوان او را میسوزاند. نفسش تنگ شده بود و احساس خفگی
میکرد. او را میشناخت ! نه ! نه ! نه ! نفس هایش به شماره افتاده بود. دست مشت شده ی مرد به او
نزدیک میشد. نــــــــــــــــــــــــ ــه !
چشمانش را باز کرد. عرق سردی روی پیشانی و تنش نشسته بود. به آرامی بلند شد و دستی به
صورتش کشید: وای ! وای خدا ! توو خوابم ولم نمیکنی ؟!
نفسش را عمیق و کلافه بیرون داد...
ساعت شش صبح بود. مسعود هنوز از خواب بیدار نشده بود. معصومه به آشپزخانه رفت و صبحانه
ی سرپایی ای خورد. باید از این زود بیدار شدن استفاده میکرد و پرده ای را که سفارش گرفته بود
کامل میکرد. یک دوش مختصر گرفت و به اتاقش برگشت. کار های برش پرده را قبلاً انجام داده
بود و حالا فقط دوختش مانده بود. باید تا فردا حاضرش میکرد. بعد هم به آقای صبوری میگفت که
تا مدتی برای او سفارشی نگیرد. به بقیه ی مغازه دار هایی که با آن ها قرداد داشت هم باید اطلاع
میداد که تا مدتی کار نمیکند. البته خودش نمیدانست این مدت چه قدر طول خواهد کشید ! شاید
فقط پانزده روز ! و یا شاید برای تمام عمر! فکرش ناخودآگاه رفت به سمت آینده ی نامعلومش !
اگر دوباره از اول شروع میکرد حتماً کابوس دیشبش واقعیت پیدا میکرد ! میدانست که مادر و
پدرش و یا آن محمد دهن لق به محض بازگشت او همه چیز را کف دستش میگذارند ! عمو مرتضی
هم که دیگر مانند گرگ زخم خورده شده بود حتماً از هیچ کاری دریغ نمیکرد ! حتی تصور او هم
برای معصومه دلهره آور بود چه برسد به... !
با صدا هایی که از بیرون آمد فهمید که مسعود بیدار شده است. به ساعت نگاه کرد؛ یک ساعتی
بود که مشغول کار و فکر و خیال هایش بود ! اصلاً گذشت این یک ساعت را حس نکرده بود ! پوفی
کرد و به کارش ادامه داد. نیم ساعت، شاید هم بیشتر گذشت که مسعود رفت. کار معصومه هم رو
به اتمام بود. صدای زنگ خانه آمد. به ساعت نگاه کرد؛ هشت و بیست دقیقه بود ! کمی متعجب
شد. منتظر آمدن مرضیه بود اما فکر نمیکرد به این زودی ها سر و کله اش پیدا شود ! در ورودی را
باز کرد و خودش رو به روی در ایستاد. مرضیه نفس نفس زنان وارد شد. معلوم بود که تمام پله ها
را با دو بالا آمده!
-سلام خانوم
سلام زنداداش
از "زن داداش" خطاب شدن توسط مرضیه خنده اش گرفت ! زن داداش! برای حال و اوضاع او و مسعود واژه ی مناسبی نبود ! بعد از احوالپرسی و دیده بوسی مرضیه روی مبلی نشست و معصومه
به آشپزخانه رفت تا وسایل پذیرایی از مهمانش را آماده کند. مرضیه چادر و روسری و مانتویش را
درآورد و در حالی که با دستانش خودش را باد میزد گفت : هووف ! هوا داره گرم میشه از الان ! خدا
به داد تابستونمون برسه !
معصومه که سینی شربت به دست وارد پذیرایی میشد، خندید و گفت : واقعا ً! بفرما عزیزم ! بخور
خنک شی !
و سینی را جلوی مرضیه نگه داشت. مرضیه لیوان شربتی برداشت و زیر لب تشکری کرد.
ادامه دارد ...
عذرخواهی میکنم ، متاسفانه فرصت ندارم ، قسمت بیشتری اماده کنم
ایشالا چند روز دیگه جبران میکنم☺️
🌸🙏
راننده اسنپ یه پیرمرد بامزه بود. مقصد رو رد کرد.
گفت اشکال نداره دور میزنیم، از قدیم گفتن هرکی خر رو برد بالا خودشم باید برگردونه😳😂😂
امروز یه خانومی ، یه حرفی زد که بد جور دلمو شکست
نه بهتره بگم له شد
منی که اهل به دل گرفتن نبودم و با خوش بینی از کنار حرفها با لبخند رد میشدم
اینجا کم اوردم
له شدن قلبمو احساس کردم
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
(قیصر امین پور )
یه ساعتی تو آغوش خدا گریه کردم تا تونستم خودمو آروم کنم
کاااش ما ادما یاد بگیریم ...
هر حرفی رو نباید زد
هر حرفی رو هر جایی نباید زد
هر حرفی رو به هر کسی نباید زد
هر چیزی که تو ذهنمونه رو نباید لزوما به زبون بیاریم
کاش بفهمیم تواین دنیای پرهیاهوی پر از استرس و اضطراب و ناامنی
ادمها آرامششونو از سر راه بدست نمیارن که ، ماها با حرفامون و رفتارهامون ، آرامششونو به باد فنا بدیم
لااقل اگه وجودمون برا کسی آرامش نمیاره ، نمک نپاشیم رو زخماشون
ناراحت نیستم ازش 😊 ، آدمها از روی غفلت کارایی میکنن که خودشونم متوجه نیستن
این خانوم حتی نفهمید که حرفش قلبمو سوزوند
🍃حرفم اینه ، ما مواظب باشیم دل کسیو نشکنیم
ممکنه اونایی که دلشونو میشکنیم جز خدا کسیو نداشته باشن
خدایا مارو ببخش بخاطر دلهایی که شکستیم و حواسمون نبود 😔
دل شکسته ی من انس با علی دارد
امید از همه بگسسته تا علی دارد
منم ز شهر ولایت ز کوچه ی عشاق
شناسنامه ی من مهر یا علی دارد
خدا مدال علی دوستی به ما داده است
به غیر کشور شیعه کجا علی دارد؟
خدا یکی و علی هم یکیست در عالم
علی چنانکه خدا را, خدا علی دارد
در آن محیط که از دست و پا نیاید کار
دل شکسته ی بی دست و پا علی دارد
نه در گذشته, در آینده نیز هر ذی روح
نظر به مرحمت مرتضی علی دارد
به روز حشر برای شفاعت امّت
علی , حسین و رسول خدا , علی دارد
شاعر : سید رضا موید خراسانی
داستان آماده ندارم 🙄
حقیقتش اصلا وقت نداشتم ،
فک نکنم الان برسم که آمادش کنم
میشههه فرداشب بفرستم ؟ 🙈