eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برچسب‌ِ دینی بر انتخابات.mp3
7.44M
√ چرا به انتخابات، برچسب دینی می‌زنید، و آنرا یک مسئله مقدس و واجب می‌دانید؟ ✘ آیا این سوءاستفاده از دین برای مشارکت بالای مردم نیست؟ | @ostad_shojae | montazer.ir
❌‌ یعنی: زمانی که موسی و امتش با هم عازم شوند، هیچ‌چیزی مانع پیشرفت آنها نیست، حتی دریا هم شکافته میشود، کافیست دریا دل باشیم و دل به دریای حضور بزنیم... مهدی رسولی
🔴چند وقت پیش رفتیم جایی یکی از پیرزن های مجلس شروع کرد فحش به نظام ✊ و دعا برای روح شاهنشاه ...😕 اون موقع چیزی نگفتم اما بعد اینکه شام صرف شد نشستم کنارش گفتم حاج خانوم شنیدم ماشالله همه بچه ها و نوه هاتون تحصیلکرده هستن ! لبخندی زد و با افتخار گفت بله اون پسرم لیسانس هست اون نوه ام دکتری هست اون یکی پزشکی میخونه و... خداروشکر نان حلال و زحمتکشی دادیم بهشون ☺️ گفتم : آفرین به شما ، خودتون تا کلاس چندم خوندین؟! گفت: من تا کلاس پنجم درس خوندم 😓 گفتم : کدوم مدرسه؟ گفت : تا کلاس سوم مدرسه روستامون ، کلاس چهار و پنجم رو هم نهضت سواد آموزی خوندم گفتم : پس هوش بچه ها و نوه هاتون به شما نرفته احتمالا به خاله ای و عمه ای کسی رفتن درس خون شدن 😉 گفت : نه خواهر برادرام هم بیشتر از دبستان سواد ندارن !! اتفاقا هوشی من داشتم هیچکس نداشت 😏 گفتم : پس چرا درس نخوندین ؟ حتما تنبل بودین ،! 😅 گفت: نخیر !! خیلی هم زرنگ بودم منتها بد شانسی ما اون موقع امکانات نبود ، مدرسه تو روستاها اکثرا نبود یا تا دبستان بود !! اگه امکاناتی که بچه های الان دارن من داشتم الان مدرک پروفسوری داشتم 😌 قدیم اصلا برای سواد ارزش قائل نبودن ، از بچگی دست چپ و راستم شناختم بردنم پشت دار قالی ، تو قالیباف خونه بزرگ شدم ، صبح تا شب باید برای ارباب قالی میبافتیم بعدشم بدو بریم از سرچشمه آب بیاریم گاو و گوسفند علف بدیم و مثل الان لوله کشی و لباسشویی و این حرفا نبود ... وقتی برای درس خوندن نداشتیم همون سه کلاس رو هم شبانه خوندم !! گفتم : خب نمیرفتین قالیباف خونه ، گفت: خب اگه نمیرفتیم چیزی نداشتیم بخوریم باید قالی میبافتیم که اخر برج پدرمون پولی از ارباب بگیره قند و چایی و کبریت وبقیه مایحتاجمون رو بخره گفتم: شاه میدونست شما اینجور زندگی دارید؟! آخه زندگی سردار سلیمانی خوندم مثل شما بود ، پدر خودمم مثل شما بوده و تو سختی زندگی میکردن ، چرا شاهنشاه براتون کاری نمیکرد؟! چرا ۸۰ درصد مردم ایران تو زمان شاه بیسواد بودن؟! تازه انقلاب اومده یک نهضت راه انداخته که بتونه بیسوادی رو ریشه کن کنه؟! حاج خانوم یک نگاهی کرد 😨 گفتم : چرا دارید حقایق رو وارونه جلوه میدین ؟ گفت: چی بگم از بس گرونیه گفتم : مدل ماشین بابات زمان شاه چی بود؟! حتما تو اون ارزانی ها بهترین ماشین خریدین؟ گفت : ما اصلا ماشین نداشتیم فقط ارباب داشت ! گفتم : زمان شاه مستطیع شدین رفتین حج حاج خانوم شدین؟! گفت : نه چند سال پیش رفتم مکه سوریه و کربلا هم رفتم گفتم : چرا تو زمان شاه همه چیز ارزون بود نرفتین گفتم : شاهنشاه استان بحرین رو چند فروخت؟! دشت ناامید و هیرمند را چند؟ جزایر اریایی و زردکوه را چطور؟و...... گفت : مگه شاه فروخت ؟! گفتم : وقتی استان فروخته نفهمیدین چطوری از بقیه اختلاس هاشون باخبر میشدین؟! خلاصه گفتم تاریخ رو تحریف نکنید لطفا از شاه اسطوره تو ذهن بچه هایی که حاضر نیستن لحظه ای تو شرایط و امکانات زمان شاه زندگی کنند نسازید !!! سرش انداخت پایین و چیزی نگفت.😂 👆👆👆👆👆 اینطوری یه جور جهاد تبیین
هدایت شده از علیرضا زادبر
مردم تهران شعار الله اکبر سرمی‌دادند و نسل امروز باید بداند حکومت نظامی چیست؟ https://eitaa.com/Politicalhistory
ان شاءالله امشب همه قبل از ساعت 21 بر پشت بام منازل خود خواهیم رفت و راس ساعت 21، ذکر سرخواهیم داد... الله اکبر الله اکبر الله اکبر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تکبیر گفتن حاج قاسم سلیمانی شب ۲۲ بهمن ۱۳۹۴✊🏻 به نیت حاج قاسم و شهدای کرمان تکبیر بگیم
🇮🇷🇮🇷 الحمدللّه شکر برای این نعمت 🤲
مطلع عشق
واقعاً خدا را شکر کهاهل جویدن ناخن نبود وگرنه با این همه خجالت و اضطراب حتماً ناخن سالم برایش نمیما
سی و پنج 🍃 تعارف نمیکنی بیام توو؟! - برو - باشه پس خودم میام دستش را جلو آورد تا اورا کنار بزند اما معصومه ناخودآگاه خویش کنار رفت آرش نگاهی به تمام خانه انداخت و سپس به سمت معصومه که به درِ باز تکیه داده بود و از ترس نمی توانست تکان بخورد، برگشت و به او خیره شد. پوزخند زد و گفت : چرا اونجا وایستادی ؟! معصومه با بی میلی در را بست و آرام آرام به سمت اتاق خودش حرکت کرد. - اومدی اینجا که چی بشه ؟! - اومدم شیرینی خورده مو ببینم دیگه ... عیبی داره ؟! چه قدر از این لغت " شیرینی خورده " بیزار بود ! چه قدر به خاطر حضور این مرد در دلش عمومرتضی را نفرین کرد! چرت نگو ... تو خودتم از من بدت میومد ... تازه بین ما نه عقدی بود و نه صیغه ای و نه هیچ چیز - اوی ! حواست باشه داری راجع به بابای من حرف میزنیا... بعدشم اینا درست ولی آقا مسعودت که چیزی نمیدونه (پوزخند زد) - که چی ؟! - هیچی .... فقط گمون نکنم اگه بفهمه زیاد خوشحال شه - آره خب ... اگه بفهمه منو داشتن دستی دستی میدادن به توی وحشی مطمئنا خوشحال نمیشه با این حرف اَرَش مانند عنان دریده ها شد ! صورتش در هم رفت و به سمت او خیز برداشت اما معصومه سریع تر از او وارد اتاقش شد و در را قفل کرد. اَرَش مشتی به در کوبید و فریاد زد : هنوز وحشی رو ندیدی... حیف فعلا نمیخوام کاری بهت داشته باشم