eitaa logo
مطلع عشق
279 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاری که ایران این چندروز با اسرائیل داره میکنه😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مزاح رهبری با یکی از دانشجویان دبه در نیار دیگه 😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ ‌نباید یادتون بره که “دنیای مجازی” فیک و غیر واقعی هست. از مقایسه کردن خود واقعیتون با عکس و فیلم ادیت خورده و فیلتر دار دیگران دست بردارید. از مقایسه کردن زندگیتون با استوریا‌ی اینستاگرامی دست بردارید. هیچکس وضعیت بد و شکست هاشو استوری نمیکنه. فکر نکنید فقط شما لک و ترک و جوش پوستی دارید، فقط شما نیستید که ریزش مو یا مو‌ی کم پشت دارید، فقط شما نیستید که درگیر مشکلات شدید و احساسات منفی دارید.
هدایت شده از کانال حمید کثیری
🔴 خارجِ زیبا، مهاجرت و سندروم پاریس چند دهه قبل وقتی گردشگران ژاپنی وارد پاریس می‌شدند به یکباره نشانه‌هایی از بیماری‌هایِ حادِ روانی مثل توهم، واقعیت‌زدایی، شخصیت‌زدایی و ترس برایشان پدیدار میشد و بعضاً دچار برخی بیماری‌های روان‌تنی مثل سرگیجه، تپش قلب و تعریق شدید بدن می‌شدند. بعدها اسم این بیماریِ روانیِ حاد را گذاشتند. اما ماجرا چه بود؟! جهانگردان ژاپنی وقتی وارد پاریس می‌شدند، واقعیت موجود را بسیار دور از تصاویر و آرمان‌های ذهنی‌شان می‌دیدند. پاریس در تصاویر ذهنی‌شان بسیار تمیز و زیبا بود اما در واقعیت اینگونه نبود. اینجا بود که مسافران تمایل شدید و هیجانی به عکس گرفتن نشان می‌دادند تا به وسیله تصاویر بخشی از این واقعیت وحشتناکی که با آن روبرو شده بودند را از بین ببرند. عکس‌هایی زیبا و تصاویری ایده‌آل که جهانگردان را از واقعیت کثیف دور می‌کرد! این روزها افراد زیادی را می‌بینیم که در گوشه‌ای ای دنیا مشغول تحصیل یا کار هستند و رو به و توصیف و تمجید از آن کشورها آورده‌اند. حتی چند روز قبل خانواده‌ای ایرانی را دیدم که در یکی از ضعیف‌ترین کشورهای آفریقایی زندگی می‌کردند، اما مشغول به بلاگری و تولید محتوا و ترغیب افراد برای حضور در آن کشور بودند! فارغ از اینکه عمده‌ی این افراد بلاگری را منبع درآمدی برای خود می‌بینند تا بخشی از هزینه‌هایشان را پوشش دهند و اوضاع مالی آن‌ها را تکان بدهد - موردی که باید مفصل در موردش صحبت کرد - ذکر این نکته نیز محل توجه است که بخش بزرگی از فَرَنگ‌رفته‌ها دچار سندروم پاریس هستند و اگر صفحات آن‌ها را با دقت بیشتری دنبال کنید کاملاً عیان است که واقعیت موجود با آنچه در ذهن‌شان ساخته بودند فاصله بسیار زیادی دارد. هر چند که به کشورهای پیشرفته و به ظاهر پیشرفته مهاجرت کرده باشند. این حجم از تولید محتوا و غلو از خوبی‌های غرب و شرق، طبیعی نیست! خصوصاً که ایرانی‌های دیگری دقیقا در همان نقاط، عکس این حرف‌ها را می‌زنند ... 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
هدایت شده از سید احمد رضوی | صراط
🔻 آسیاب به نوبت 🔹 یک روز رئیسی، روز دیگر قالیباف، روزی صدیقی، امروز هم رائفی پور و پناهیان و فردا ... 🔹 کی میخواهیم متوجه پروژه ای شویم که هدف اولیه اش زدن شخصیتهای اثرگذار و فعالِ انقلابی هست و در نهایت به زدن مقام معظم رهبری میرسد؟! 🔹 آیا نمی‌بینیم یکی یکی شخصیتهای انقلابی ها در حال ترور شخصیت هستند؟! 🔹 آیا نمی‌دانیم بین نقد درون گفتمانی و تخریب سازمان یافته تفاوتی از زیرزمین تا کهکشان هست؟!
12.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اگر معلمی این کارها را نکن 🔹پسرم دوست ندارد به مدرسه برود چون فیلمی که معلم‌شان از او در فضای مجازی گذاشته باعث شده هرروز بچه‌ها مسخره‌اش کنند.» 🔹«دخترم بیشتر از این‌که حواسش به درس باشد ذهنش درگیر این است که این هفته کدام چالش را با معلم اجرا می‌کنند.» 🔸این‌ها بخشی از شکایت مادران دانش‌آموزان دربارۀ معلم‌بلاگرهاست. پدیدۀ نوظهوری که به‌تازگی در ایران رواج پیدا کرده و مایۀ دردسر شده است.
مطلع عشق
*امیر شهریار نگاهی به من انداخت و گفت : - یعنی به زندانی ها هم کمک میکنه؟ صدای پسره هم همچین به
📚 📖 *امیر ننه نبات هر چند از دیدن‌ ما خیلی تعجب کرد و توقع نداشت به جای هادی قیافه های ناشناس ما رو ببینه ، ولی با دیدن خانم مقدم به طور کامل ما رو فراموش کرد و چنان همدیگه رو بغل کردن و ماچ و بوسه رد و بدل شد، که باورمون نشد این دو نفر چند سالیه که همدیگه رو ندیدن ...! خانم مقدم‌ استکان های قجری که با چایی لب سوز خوشرنگی پر شده بود رو روی میز گذاشت و گفت : - شما مسبب خیر شدین تا من ننه نبات رو ببینم. بعد از اینکه بابا گفت ننه نبات اگه خانه‌سالمندان بره براش راحت تره، فهمیدیم که اصرار بی فایده ست ...! گفت که داره وارد مرحله ی آلزایمر میشه و نگهداری و مراقبت ازش خیلی سخت تر میشه ...! رو به خانم مقدم گفتم : - بنده خدا خودش کجا رفت ؟ خانم مقدم چایی خودش رو برداشت و گفت : طبق معمول تو اتاق پی صندوقچه مخمل قرمزش رفته تا یه چیزی از گذشته رو رونمایی کنه. خانم مقدم به گوشه ی اتاق نگاه کرد و انگار که در گذشته ی دوری غرق شده بود و گفت : - اون موقع ها خونه ی ننه نبات جمع میشدیم و همیشه کلی غصه داشت که برامون تعریف کنه. از قصه ی شاه پریان بگیر تا قصه از ما بهترون و آل و ...! شهریار چایی رو برداشت و گفت : - ننه نبات هم ظاهراً به قصه های ژانر وحشت علاقه داشته ... والا من با این سنم هم اگه از اینجور قصه ها بشنوم وحشت میکنم ! شما نمی ترسیدین؟! خانم مقدم در حالی که با قوری ناصرالدین شاهی استکان های کمر باریک مون رو پُر میکرد جواب داد : - نه اتفاقاً خیلی هم برامون جالب بود! اسمش با خودش بود دیگه ... داستان بود که سرگرم بشیم و کمتر شیطنت کنیم! مخصوصاً من و هادی که هر جایی وارد میشدیم همه جا رو به خاک و خون می کشیدیم!! لبخند زدم و گفتم : - البته یادمون نره که تمام قصه های کهنی که توی هر ملتی وجود داشته تا حدودی واقعی بوده، حالا ممکنه بخاطر روایت سینه به سینه در طی زمان دچار تغییر شده باشه ؛ اما معمولاً اصل اون داستان تا حد زیادی واقعی بوده ...! شهریار استکان دوم رو سر کشید و گفت : - بابا ۹۰ درصد این حکایات و قصه ها رو در میاوردن که ما بچه های بدبخت رو بترسونن. گلاب به روتون صبحش هم اگه از خواب بیدار میشدیم و خدااایی نکرده خودمون رو خیس کرده بودیم، چنان کتکی میخوردیم که بیا و ببین ...! خب آخه پدر و مادر عزیز کدوم بچه ای اگه قبل خواب براش قصه لولو خُرخُره رو تعریف کنی با آرامش میخوابه؟! هر ۳ تامون با هم زیر خنده زدیم. ننه نبات آلبوم به دست از اتاق بیرون اومد. آلبوم ها رو به دست خانم مقدم داد و کنارش نشست و گفت : - هی ننه دیگه سوی چشمام رفته و به سختی می بینم! خانم مقدم صفحه اول آلبوم رو باز کرد و گفت : - قربون چشم هاتون برم، بالاخره آدم سنش که یه کم بالا میره طبیعیه که چشم هاشم‌ضعیف بشه! ننه نبات با باز شدن آلبوم گل از گلش شکفت و گفت ؛‌ - ای ننه نگاه کن ببین این عکس منه ها، چقدر بچه بودم ...! ننه م خدابیامرز بهم میگفت ففل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه! آخه من بچگی هم خیلی شیطنت داشتم و هم خیلی ریزه میزه بودم! عکس یه دختر بچه ی ۸-۹ ساله ی خیلی بانمک کنار خونه وایساده بود. با لبخند گفتم : - ننه گلاب فکر کنم وضع تون خیلی خوب بوده ها؟ عکس خونه و سر و لباستون نشون میده که یه سر و گردن از بچه های هم سن و سالتون بالاتر بودین! ننه گلاب آهی کشید و گفت : - همینم شد که این فلفلِ خاله ریزه رو خیلی زود شوهر دادن! اونم به یه مردی که ۱۵ سال از خودم بزرگتر بود! شهریار با تعجب گفت : - کودک همسری داشتن ها! آخه چرا زنش شدی ننه جان؟ خب میگفتی من بچه م! هُدی وسط حرف شهریار پرید و گفت : - مگه شما قبل از آقا بزرگ شوهر دیگه ای داشتین؟ ننه نبات برگه ی دیگه ای از آلبوم رو ورق زد و گفت : - داستانش مفصله ننه، تُف سربالاست! خانم مقدم دست های ننه نبات رو گرفت و گفت : - خب تعریف کنید من خیلی دوست دارم بشنوم! من و شهریار هم تصدیق کردیم که خیلی دوست داریم بشنوییم. ننه نبات زل زد به سماور ذغالی کنار میز و چشم هاش به رقص در اومد و در خاطره ای دور شناور شد و گفت : - آقا بزرگت اون موقع که جول و پلاسش رو جمع کرده بود و به تهران اومد یه جوجه طلبه ی شهرستانی بود که میخواست سری تو سرا دربیاره ...! از قضا تورش خورده بود به گاریچی آقاجانِ من که ازش آدرس یه مهمون خونه ای چیزی رو پرسیده بود، گاریچی که اون موقع مش اسمال ( اسماعیل) صداش میکردیم، بهش گفته بود الان هوا ناخوشه و مهمون خونه از اینجا دوره و هوا داره تاریک میشه بیا ببرمت خونه ی اربابم شازده سلطان. سرتون رو درد نیارم که آقام شازده سلطان، از نوادگان قاجار بود که برای خودش بر و بیایی داشت و انقدر نفوذ داشت که رضاخان میر۵ زمین دزد هم ، جرات نکرده بود به اموالش دست درازی کنه ... 👇
آقاجان که هم مال و مکنت داشت و هم آبرویی ، خیلی دستش تو کار خیر بود! برای همین وقتی مش اِسمال این بچه شهرستانی رو بهش نشون داد که شب جا خواب نداشته و ویلون و سیلون مونده ؛ براش قلیون چاق کرد و عزّت و احترامش کرد که این پسر مومن خداست و از این به بعد توی همین خونه ی دراندشت یه اتاق بهش بدین تا اُطراق کنه و دنبال نونی بره. اَلبَت آقا جانم چشمش این جوجه طلبه رو گرفته بود که مباشر خودش باشه. چون هم خوش بر و رو بود و هم‌ زبر و زرنگ و باسواد! هر اربابی خواهانِ همچین مباشری بود ... اما عطاالله جاه طلبیش کرور کرور بود و سودای رسیدن به بالا بالاها رو داشت. آقا جانم که زبر و زرنگی عطاالله رو دید چند تا مجلس اعیان و اشراف با خودش همراهش کرد و حاجی عطا هم که صدایی به قشنگی داوود نبی داشت شروع کرد به مدیحه سرایی و خطبه خونی. خیلی نگذشت که خیلی اسم درآورد و اعیان و اشراف برای مجلس هاشون دعوتش میکردن. خیلی ها ازش سوال میکردن که تو که جوونی پ چرا مجرد و عزب اوقلی موندی؟ حاجی عطا بلاخره لب به زبون باز کرده بود که سودای رسیدن به مجلس سِنا رو داره! آقا جانم که این رو شِنُفته بود گل از گلش شکفت و مثه کوه پشتش وایساد و سرمایه و آبرو براش وسط گذاشت تا از طلبه شهرستانی یه نماینده دربیاره. شهریار به اینجای صحبت های ننه نبات که رسید با تعجب گفت : - جَلل الخالق!! پس از اول ناف این پدر و پسر رو با نمایندگی مجلس از نو سنا و اسلامی بریده بودن ...! همگی زیر خنده زدیم. ننه نبات ادامه داد : - آقا جانم که دید این پسره خیلی با جَنَم و عُرضه ست ، ترسید که مرغ از قفس بپره و این همه تلاشی که کرده بی ثمر بمونه . برای همین تصمیم گرفت یه دونه دختر ۱۱ ساله ش رو به عقد آقای نماینده در بیاره ...! ادامه دارد ...
11.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حلالت نمیکنم .. روایت تجربه گر از حق الناس عاطفی