فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ شکار بزرگ؛ حتما ببینید
◀️پهپاد آمریکایی MQ-4C چه قابلیتهایی دارد و چرا پهپادی غیر قابل ردیابی نام گرفته است؟
❣ @Mattla_eshgh
"امام زمان آمدنی نیست، آوَردَنیست"
🌟حاج اسماعیل دولابی میفرماید: ظاهرا میگوییم آقا می آید ولی در حقیقت ما به خدمت حضرت میرویم. ما به پشت دیوار دنیا رفتیم و گم شدیم، باید از پشت دیوار بیرون بیاییم تا ببینیم که حضرت از همان ابتدا حاضر بودند. امام زمان گم و غائب نشده است. ما گم و غائب شده ایم.
📚 مصباح الهُدی ص ۳۱۹
از حضرت فاطمه روایت شده که پیامبر اکرم فرمودند: امام همچون کعبه است که (مردم) باید به سویش روند، نه آن که (منتظر باشند تا) او به سوی آنها بیاید.
📚 بحار الانوار، ج ۳۶، ص ۳۵۳
تا ما نخواهیم، او نمی آید...
کافیست از خودمان شروع کنیم..
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🍃 مـادرم چنـد بـاری دسـتمال را خیــس مــی کنــد و روی پیشــانی و پاهایــم مــی گذارد. خــم مــی شــو
#داستان قبله ی من
#قسمت 6⃣3⃣
🍃 راستش؟
_ دوروزه تب کردم!
مکث می کند و اینبار جدی می پرسد:
_ دروغ گفتی؟؟؟
_ ببخشید!
_ دختر خوبا دروغ نمیگن که! رفتی دکتر؟!
_ نه!
_ برو دکتر! باشه؟
دردلم قند آب می شود.
_ چشم!
_ دوس دارم سر کلاس چهارشنبه ببینمت!
تمام بدنـم گـر مـی گیـرد. چـه گفـت؟؟؟!!! خـدای مـن یکبـار دیگـر مـی
شـود تکـرار کنـد؟؟؟؟!!
دهانـم را از جـواب مشـابه پـر میکنـم کـه مـادرم بـه اتاقـم مـی آیـد و مـی
گویـد: ناهارحـاضره! بیارم؟
با اشاره ی ابرو جواب می دهم: نه!
محمدمهدی تکرار می کند: میبینمت درسته؟
_ بله حتما!
از طرفی مادرم می پرسد: با کی حرف می زنی!؟
چـه بـد موقـع بـه اتاقـم آمـد . خیلـی عـادی یـک دفعـه میگویـم: امـم...
راسـتی اسـتاد! میخواسـتم خـودم زنـگ بزنم و بگـم کجاهـا رو درس دادید!
زیـر چشـمی مـادرم را زیـر نگاهـم مـی گیـرم. جملـه ام جـواب سـوالش را
مـی دهـد. لبخنـد گرمـی میزنـد و از اتـاق بیـرون مـی رود.
محمدمهـدی_ خیلـی خوبـه کـه اینقـد پیگیـری! ولـی الان بایـد حواسـت
بـه خـودت باشـه!
_ اونو که گفتم چشم!
_ بی بال دختر!
_ لطف کردید زنگ زدید، خیلی خوشحال شدم!
_ منم خستگیم در رفت صداتو شنیدم!
جملاتــش پــی در پــی مثــل ســطلهای آب سرد روی سرم خالــی مــی شــد.
لـب مـی گـزم و جـواب میدهـم: بـازم لطـف داریـد!
_ مزاحــم اســتراحتت نمـی شــم! بــرو بخــواب. دکــتر یــادت نــره.
چهارشــنبه...
جمله اش را کامل میکنم: می بینمتون!
_ آفرین! فعلا خداحافظ!
_ خدافظ!
تلفـن را قطـع میکنـم و بـرای پنـج دقیقـه بـه صفحـه اش خیـره میمانـم.
حـس میکنـم خـوب شـدم! دوسـت دارم بلنـد شـوم و تا شـب از خوشـحالی
برقصـم! امـا حیـف تمـام بدنـم درد میکنـد! نـمی فهمیـدم گنـاه بـه قلبـم
نشسـته! بـه اسـم علاقـه بـه اسـتاد و حـس پدرانـه، خـودم را درگیـر کـردم!
شـاید بـاورش سـخت باشـد. مـن همانـی هسـتم کـه از مهمانـی رسـتمی
بیـرون زدم تـا بـه یـک مـرد غریبـه نزدیـک نشـوم... امـا توجهـی نکـردم
کـه همیشـه میگوینـد:
یکبـار جسـتی ملخـک!...
❣ @Mattla_eshgh
🍃دو روز خــودم را بــا آب میــوه هــای طبیعــی خفــه کــردم تــا کمــی بهــتر
شـوم و بـه مدرسـه بـروم. مـادرم مخالفـت مـی کـرد و میگفـت تـا حسـابی
خـوب نشـدی نبایـد بـری. بدنـم ضعیـف بـود و همیـن خانـواده ام رانگران
میکـرد. هـوای اصفهـان رو بـه سردی مـی رفـت و بـارش بـاران شروع شـده
بود.
چهارشــنبه صبــح بــا خوشــحالی حــاضر شــدم و یــک بافــت مشــکی
کـه کلاه داشـت را تنـم کـردم. رنـگ مشـکی بـه خاطـر پوسـت سـفید و
موهـای روشـنم خیلـی بمـن مـی آمـد. کلاه را روی سرم انداختـم ، کولـه ام را
برداشـتم و بـا وجـودی پـر از اسـم محمدمهـدی بـه طـرف مدرسـه حرکـت
کـردم
قبـل از رسـیدن بـه مدرسـه، مسـیرم راکـج میکنـم و بـه یـک گل فروشـی
میروم. شـاخه گل رز سـفیدی را مـی خـرم و با احتیـاط درکوله ام مـی گذارم.
سرخـوش ازمغـازه بیـرون مـی زنـم و مسـیر را پیـش مـی گیـرم. هـوای سرد
و تـازه را بـا ریـه هایـم مـی بلعـم.
کلاه بافتـم راروی سرم مینـدازم و بـه پیـاده رو مـی روم. چند دقیقـه نگذشـته صـدای بـوق ماشـین ازپشـت سرم ، قلبــم را بــه تپــش مینــدازد. مــی ایســتم و بــه ســمت صــدا برمیگــردم.
پرشـیای سـفید رنگـی چند مـتر عقـب تر ایسـتاده و برایـم نـور بـالا مـی زنـد.
اهمیتـی نمـی دهـم و بـه راهـم ادامـه میدهـم. دوبـاره بـوق میزنـد. شـانه
بـالا مینـدازم و قـدم هایـم را سریـع تر برمیـدارم.
پشـت هـم بـوق میزنـد ومـن بی تفـاوت روبـه رو را نـگاه میکنـم. هـمان
دم صـدای اسـتاد پناهـی بـرق از سرم میپرانـد:
محیـا؟ بـوق ماشـین سـوختا!
متعجــب سرمیگردانــم و بادیــدن چهــره اش باخوشــحالی لبخنــد عمیقــی
میزنـم. بـه طـرف ماشـینش میـروم و باهیجـان سـلام میکنـم. عینـک دودی
اش را از روی چشــمهایش برمیــدارد وجــواب مــی دهــد: علیــک سلــام.
خداروشــکر خــوب شــدی
_بعله
درحالیکه سوار ماشین می شود، بلند می گوید: بدو سوارشو دیرمیشه.
_ نه خودم میام!
_ تعارف نکن. سوارشو دیگه.
ازخداخواسـته سـوار میشـوم و کولـه ام راروی پایـم مـی گـذارم. دسـتی را
روبـه پاییـن فشـار مـی دهـد و آهسـته حرکـت میکنـد.
فضـای مطبـوع ماشـین بـه جانـم میشـیند. شـاید الان بهرتین فرصت اسـت.
زیـپ کیفـم رابـاز میکنـم ، گل را بیـرون میـآورم و روی داشـبورد میگـذارم.
جامیخـوردو سریـع میپرسـد: ایـن چیـه؟!
_ مال شماست.
لبهایـش بـه یکبـاره جمـع و نگاهـش پرازسـوال مـی شـود: بـرای مـن؟ بـه
چـه مناسـبت؟!
_ بله. برای تشکر از زحمتاتون!
دست دراز میکند و گل را برمیدارد.
_ شاگرد خوب دارم که استاد خوبیم
نگاهــم میخنــدد و اوهــم گل را عمیــق مــی بوید. دنــده را عــوض میکنــد
و گل رادوبــاره روی داشــبورد میگــذارد. زیــر چشــمی نگاهــم میکنــد.
خجالــت زده خــودم را در صندلــی جمــع میکنــم و میپرســم:
خیلــی کــه عقــب نیفتــادم؟!
_ نـه. سـاده بـود مباحث. چـون تـو باهوشـی راحـت بـا یـه توضیـح دوبـاره
یــاد میگیری
_ چه خوب! » باشیطنت می پرسم
خب کی بهم توضیح بده؟
لبهایـش رابازبـان تـر میکنـد و بالحن خاصـی میگوید: عجب سـوالی!چطوره
یجـای خـاص بهت یـاد بدم؟!
ابروهایم را بالا میدهم و باذوق می پرسم: کجا؟!
_ جاشو بهت میگم!امروز بعد مدرسه چطوره؟
میدانـم مـادرو پـدرم نـمی گذارنـد و ممکـن اسـت پوسـتم را بکننـد و بـاآن
ترشـی درسـت کننـد امـا بلنـد جـواب مـی دهـم: عالیـه.
باتــکان دادن سر رضایتــش را نشــان مــی دهــد. خیلــی زود میرســیم.
چندکوچـه پاییـن تـراز در ورودی نگـه میـدارد تـا کسـی نبیند. تشـکرمیکنم
و پیــاده میشــوم.
برایـم بـوق میزنـد و مـن هـم باهیجـان دسـت تـکان مـی دهـم. چقـدر
ایـن اسـتاد باحـال و دوسـت داشـتنی اسـت. لبـم را جمـع و زمزمـه میکنم:
خیلـی جنتلمنـی محمـد!!
میدانــم امــروز یــک فرصــت عالــی اســت بــرای گذرانــدن چنــد ســاعت
بیشــر کنــار مــردی کــه ازهرلحــاظ برایــم جــذاب اســت.
دل در دلم نیسـت. بـه سـاعت خیـره شـده ام و ثانیـه هـارا میشـارم. پـای
چپـم را تندتنـد تـکان مـی دهـم و کمـی از موهایـم را مـدام مـی جـوم.
چــرا زنــگ نمــی خــورد؟ هوفــی میکنــم ، موهایــم را زیــر مقنعــه مرتــب
وبـرای بـار اخـر خـودم را درآینـه ی کوچکـم برانـداز میکنـم. سرم را زیـر
میـز میـرم و ازلحظـات اخـر بـرای زدن یـک رژ لـب صورتـی مایـع اسـتفاده
میکنم. هــمان لحظــه زنــگ مــی خــورد. کولــه پشــتی ام را برمیــدارم و از
کلاس بیـرون مـی دوم. حـس میکنـم جـای دویـدن ، درحـال پـروازم. یعنـی
قـرار اسـت کجـا برویـم؟!
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
❤️سلام یگانه دلخوشی من ، مهدی جان💚 می دانم که چقدر قلب مهربانت را شکسته ام ، می دانم که چقدر روح صب
پستهای روز سه شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز چهارشنبه(خانواده وازدواج)👇
#مردان_بدانند
کلماتی رو بگین که مفهوم #زیبایی رو به همسرتون هدیه میده:
کلماتی رو بگید که زن احساس کنه اون #تک_پر قلب شماست
اونِ که ذهن شوهرش رو در گیر کرده و هیچ کسی بغیر از اون توی قلب شوهرش جا نداره.
زیبای من
من در دام چشمان زیبای تو گیر کرده ام
چشمانم به پیچشِ موهای تو اسیر شده
خدا رو شکر که همسری به زیبایی تو دارم
و..........کلماتی که خود آقایان می توانند بگویند
#سعید_مهدوی
❣ @Mattla_eshgh
#خانواده_ی_شاد ۱۱
✴️زیر چتر گفتگو
در موقع گفتگو؛
نگاهتون فقط به چهره همسرتون باشه!
نه به موبایل و تلویزیون و مجله...
✅ومتناسب باچیزی که بیان میکنه؛
حالات چهره تونُ حتما تغییر بدین.
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
اصلاح خانواده قسمت دوازدهم: حفظ اقتدار مرد☺️ 🔴آقایون بزرگوار دقت بفرمایند: 🔸یه خانم باید "اقتدا
#اصلاح_خانواده ۱۳
قسمت سیزدهم: فریب شیطان
👇🔰
🔵در احکام فقهی شیعه موارد زیادی از حقوق خانم ها هست که متاسفانه کمتر گفته میشه.
بعضی از آقایون، یه ادعاهایی در دینداری دارن و تا خانم حرفی میزنه
میگن خدا گفته که زن باید از شوهرش اطاعت کنه!😏
بله بزرگوار! خداوند اینو فرموده اما از اون طرف به شما که نگفته تا میتونی دستور بده!!!😒
ثانیا اینکه اگه واقعا امر خدا برات مهمه و فیلم بازی نمیکنی
همون خدا فرموده که خانمت میتونه بابت شیر دادن به بچت ازت پول بگیره!❗️☺️
میتونه بابت انجام تک تک کارای خونه ازت پولشو بگیره!
واجبه که خونه و زندگی خوب و مناسبی براش فراهم کنی و..
اینا هم حقوق خانم هاست. اینا هم امر خداست.✔️✔️
شما از دستورات خدا فقط صیغه کردن و دستور دادنش رو گرفتی؟!؟
🔴انصافا دست بردار ازین مذهبی گری.
این طور مذهبی گری کردن تو رو به هیچ جایی نمیرسونه.
حالا خود دانی.
🔵اما انصافا واقعا تلاش کن تا واقعا عبد خدا بشی. به خانم و زندگیت بیشتر بها بده. بیشتر زحمت بی منت براشون بکش.
ببین خدا برات چیکار میکنه.
#توصیه_به_آقایون
⚪️◽️✅◽️⚪️
مطلع عشق
🔷 @Mattla_eshgh
#داستان قبله ی من
#قسمت 7⃣3⃣
🍃راهـرو را پشـت سر میگـذارم و باتنـه زدن بـه دانـش آمـوزان خـودم را از مدرسـه بـه بیـرون پـرت میکنـم. یکـی ازسـال دومـی هـا داد مـی زند:
هـوی چتـه!
برایـش نـوک زبانـم را بیـرون مـی آورم و وارد خیابـان مـی شـوم. بـه طـرف
همانجایـی کـه صبـح پیـاده شـدم ، حرکـت میکنـم. سر کوچـه منتظـر مـی
ایسـتم. روی پنجـه ی پـا بلنـد مـی شـوم تـا بتوانـم مدرسـه را ببینـم. حتـا
الان مــی آیــد. یکدفعــه دســتی روی شــانه ام قــرار میگیــرد. نفســم بنــد
میآیــد و قلبــم میایســتد. دســت را کنــار مــی زنــم و بــه پشــت سر نــگاه
میکنـم.
بادیـدن لبخنـد نیمـہ محمدمهـدی نفسـم را پرصـدا بیـرون مـی دهـم و
دسـتم را روی قلبـم مـی گـذارم. دسـتهایش را بـالا مـی گیـرد و میگویـد:
مـن تسـلیمم! چیـہ اینقـدر ترسـیدی؟!
_ من..فک...فکر کردم کہ...
_ ببخشـید! نمیخواسـتم بترسـی! تـو کوچـہ پـارک کـردم قبـل ازینکـہ تـو
بیـای!
_ نہ آخہ...آخہ...شام...
تنــد تنــد نفــس مــی کشــم. بــاورم منــی شــود! دســتش را روی شــانہ ام
گذاشــت!
طــوری کــہ انــگار ذهنــم را مــی خوانــد، لبخنــد معنــا داری مــی زنــد و
میگویـد: دسـتمو گذاشـتم رو بنـد کولـہ ات، خـودم حواسـم هسـت دخـتر
جـون!
آب دهانـم را قـورت مـی دهـم و لـب هایـم را کـج و کولـہ مـی کنـم. امـا
نمیتوانـم لبخنـد بزنـم!
بـرای آنکـہ آرام شـوم خـودم را توجیـه میکنـم: رو حسـاب اسـتادی دسـت
گذاشـت! چیـزی نشـده کـہ!
نفسـهایم ریتـم منظـم بـہ خـود مـی گیـرد. سـوار ماشـین مـی شـوم. نـگاه
نگرانـش را مـی دوزد، بـہ دسـتم کـہ روی سـینه ام مانـده.
هنوزم تند میزنہ؟! یعنی اینقدر ترسیدی؟!
دسـتم را برمیـدارم و بارنـدی جـواب مـی دهـم: نـہ! خوبـہ! همینجـوری
دسـتم اینجـا بـود!
_ آها!
_ خب... قراره کجا درسارو بهم بگید؟!
_ گرسنت نیست؟
_ یکم!
_تا برسیم حسابی گرسنت میشہ!
نمیدانـم کجـا مـی خواهـد بـرود! ولـی هرچـہ باشـد حتـا فقـط بـرای درس
هـای عقـب مانـده و یـک گـپ معمولـی اسـت! بازهـم خـودم را توجیـہ
میکنـم: یـہ ناهـار بـا اسـتاده! همیـن!
سرعــت ماشــین کــم مــی شــود و در ادامــہ مقابــل یــک آپارتمــان مــی
ایسـتد. پنجـره را پاییـن مـی دهـم و بـہ طبقاتـش زل میزنـم.
چـرا اینجـا اومدیــم؟! بــہ ســمتش رو میگردانــم و بــا تعجــب مــی پرســم: اســتاد؟!
اینجــا کجاســت؟!
میخندد
_ مگہ گشنت نبود دخترخوب؟!
گنگ جواب می دهم: چرا! ولی...مگہ....
کیف سامسونتش را برمیدارد و میگوید: پیاده شو
❣ @Mattla_eshgh
شـانہ بـالا مینـدازم و پیـاده مـی شـوم. سریـع بـا قدمهـای بلنـد بـہ طرفـم
مـی آیـد و شـانہ بـہ شـانہ ام مـی ایسـتد. کمـی خـودم را کنـار مـی کشـم
و مـی پرسـم: دقیقـا کجـا ناهـار مـی خوریـم؟!
نیشش راباز میکند
_ خونہ ی من!
برق از سرم می پرد! »چی میگہ؟!
پناهـی_ همـسرم چنـد روزی رفتـہ! خونـہ تنهـام، گفتـم ناهـار رو باشـاگرد
کوچولــوم بخورم!
حـال بـدی کل وجـودم را میگیـرد. امـا بـاز بـا ایـن حـال تـہ دلم میگویـد:
قبـول کـن! یـہ ناهـاره!
بعدشـم راحـت میتونـہ بهـت درس بـده. بعـدم اگـر یـہ تعـارف زد بـرت
میگردونـہ خونـہ!
می پرانم: لطف دارید واقعا! ناهار بہ دست پخت شام؟!
_ نہ دیگہ شرمنده...یکم حاضریہ! و بلند می خندد.
جلـو مـی رود و در را برایـم بـاز مـی کنـد. همانطـور کـہ بـہ طـرف راه
پلـہ میرویـم، بـدون فکـر و کودکانـه مـی گویـم: چقـد خوبـہ ناهـار پیـش
شمـا!
ازبـالای عینـک نـگاه کوتـاه و عمیقـی بـہ چشـانم و مسـیرش را بہ سـمت
آسانســور کــج میکنــد. چیــزی نگفتنــش باعــث مــی شــود کــہ بدجنســی
بپرسـم: همسرتـون کجـا رفتـن؟!
از سوالم جا می خورد و من من میکند
_ رفتہ خونہ مادرش. یکم حال و هواش عوض شہ...
_ مگہ کجان؟
_ لواسون!
آسانســور بــہ همکــف مــی رســد. بــا آرامــش در را برایــم بــاز میکنــد و
داخلــش مــی رویــم. بــاز مــی گویــم: خــب چــرا شـمـا نرفتیــد؟
_ چون یکی مثل تورو باید درس بدم!
دوســت دارم بــہ او بفهانمــم کــہ از جــدا شــدنش باخبــرم!! لبــم را بــہ
دنــدان مــی گیــرم. چشــانم را ریــز میکنــم و باصدای آهســتہ مــی پرســم:
ناراحــت نمییشــہ مــن بیــام خونتــون؟
قیافہ اش درهم می شود
_ نہ! نمیشہ!
آسانسـور در طبقـہ ی پنجـم مـی ایسـتد. پیـش از اینکـہ در را بـاز کنـد.
تصمیمــم را میگیــرم و بــا هـمـان صــدای آرام و مرمــوز ادامــہ میدهــم:
ناراحــت نمیشــن یــا....کلا دیگــہ بهشــون ربــط نــداره؟!
در را رها میکند و سریع بہ سمتم برمیگردد
_ یعنی چی؟
کمــی مــی ترســم ولــی بــا کمــی ادا و حرکــت ابــرو میگویــم: آخــہ خـبـر
رســیده دیگــہ نیسـتـن!!
مات و مبهوت نگاهم میکند...
یک قدم بہ سمتم می آید و چشمانش را ریز میکند
_ ازکجـا خبربرسـیده؟؟ عقـب میـروم و بـہ آینـه ی آسانسـور مـی چسـبم...
حرفـم را میخـورم و جوابـی نمی دهـم. شـاید زیـاده روی کـرده ام! عصبـی
نگاهـش را بـہ لبهایـم میـدوزد
_ محیا پرسیدم کی خبر آورده؟؟!
باصدایــی ضعیــف جــواب مــی دهــم: یکــی از بچــہ هــا شــنیدہ بــود!...
بـدون قصـد!
تـہ صدایـم مـی لـرزد. کمـی از صورتـم فاصلـہ میگیـرد و میگویـد: بـہ کیـا
گفت؟!
سریع جواب میدهم: فقط بہ من!
_ خوبہ!!
ازآسانسـور بیـرون مـی رود و ادامـہ مـی دهـد: البتـہ اصـلت خبـر خوبـی
نبود!تــوام خیلــی بــد بــہ روم آوردی دخترجــون!
عذرخواهـی مـی کنـم و پشـت سرش مـی روم. کمـی کلافـہ بـہ نظـر مـی
رســد، دوبــاره عذرخواهــی میکنــم کــہ بــہ طرفــم برمیگــردد و میگویــد:
دیگــہ معــذرت خواهــی نکــن! مــن فقط...فقــط دوســت نداشــتم کســی
باخبــر بشــہ...حالا کــہ شــدی! مهــم نیس!چــون خودشــم مهــم نبــود!
جملـه ی آخـرش را سرد و بـی روح مـی گویـد و مقابـل یـک در چوبـی مـی ایستد
❣ @Mattla_eshgh
یه سری امتحان داشتم خواب موندم زنگ زدم به استاد گفتم ببخشید یکی از اقوام فوت کرد.
گفت پس چرا صدات خواب آلوده؟
گفتم خوابیدم بیاد به خوابم ببینم جاش خوبه یا نه😂
دلجویی حیف نون از زنش:
🙍♂-دیروز چت بود؟
🙎هیچی😢
🙍♂-امروز چته؟
🙎هیچی😔
-نبینم فردا چت باشه ها ...!! 😐😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عمرش به دنیا بود 😬
┄┄┄❅✾❅┄┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راننده و مسافر دوتایی خستهان😂
خسته، می فهمی خسته😒😁
┄┄┄❅✾❅┄┄┄
مطلع عشق
#خانواده_ی_شاد ۱۱ ✴️زیر چتر گفتگو در موقع گفتگو؛ نگاهتون فقط به چهره همسرتون باشه! نه به موبایل و
پستهای روز چهارشنبه(خانواده وازدواج)👆
روز پنجشنبه(حجاب وعفاف)👇
🔴خوشبهحالِ دلِ هر مَرد که دختَر دارد
کِی توانَد پِسری، "دُخملِ بابا" بشَود
از خدا خواستهام، هر پدری جای مَنال
صاحبِ نازتَرین دخترِ دنیا بشَود
میلاد حضرت معصومه سلام الله علیها و #روز_دختر مبارک باد.
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
چرا قیمت چادر پنجبرابر شد؟ 🔹یکی از عجایب کشور این است که به کالاهایی مثل غذای سگوگربه، مربا، مو
#اهداف_دنیایی_مبارزه_با_هوای_نفس 14
🔴" مبارزه در جوانی "🔴
🔷 نکته مهمی که باید بهش دقت بشه اینه که؛
ما از همین سنینِ جوانی به مبارزه با نفس نیاز داریم✅
🔮چون زندگی بهتر فقط با "مبارزه با نفس" به دست میاد!!
⭕️وقتی که سنّ انسان بره بالا، آدم مشکلات زیادی پیدا میکنه :
🔻ضعف اعصاب...
🔺 افسردگی...
🔺بی حوصلگی...
و خیلی چیزای دیگه!
✅👆👆🚨
➖هر چقدر انسان پیرتر بشه
هوای نفسش قدرتمندتر میشه و مبارزه با اون "خیلی سخت تر" خواهد شد✔️
⛓🔴🚧⭕️
البته ثواب بیشتری هم میبره
و خدا بهش کمک های زیادی خواهد کرد👌
➖ کسی که قوی بشه
در شرایطِ مختلف مثل :
🔺سختی ها و آسایش ها
🔻تلخی ها و شیرینی های زندگی ،
روحیه خوبی خواهد داشت و برای برخورد با هر اتفاقی آماده هست😌
🔹☢🔹🌹🔹
⚠️ یکی از بزرگترین مشکلاتی که اکثر انسان ها دارن اینه که ضعیف هستن...!!✔️
⭕️آدمِ ضعیف در مواجهه با هر مشکلی، خیلی زود شکسته میشه
🔖 یکی از قوانینِ نانوشته دنیا اینه که:
"هر چقدر ضعیف تر باشی،بیشتر ضربه میخوری"...⚡️
مثل کسی که سیستم بدنش ضعیف شده و تا کوچکترین بیماری میاد،این دچارش میشه!
💢🚫💢⛔️
❣ @Mattla_eshgh
⚠️🔴
#آنچه_ازنظرها_پنهان_است
🔻پیامهای پنهان جنسی موجود در انیمیشنها
🔻 "زن برهنه" موجود در طراحی چهره شخصیت کارتونی
کودکان تا سه سالگی ذهنشان تمام پیامها را اعم از مثبت و منفی دریافت میکند و فیلتری برای سنجش خوبی و بدی ندارد؛ دریافت این پیامهای جنسی باعث #بلوغ_جنسی_زودرس در سنین پایین میشود و یکی از عواملی است که منجر به بیماریهای متعدد جنسی میگردد؛ صرف نظر از دوری شخص از فضای الهی، دینی و اعتقادی...
🔸🔸🔸🔸
⭕️ کلیک روی تصویر
http://yon.ir/Mediiiaaaa
🌸 @Mattla_eshgh
[♡به خود ببال 🐚
و از آن دسته دخترانی باش که ...]
پیامبر (ص) درباره ایشان می فرمود:
چه خوب فرزندان اند دختران محجوب....
#ریحانه_خلقت {🌝🌹}
#روزمون_مبارک🎈
❣ @Mattla_eshgh