هدایت شده از سنگرشهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تحویل سال
به وقتِ #مُحَرّم است
حَوّل قلـُوبَنا
#بِبُکاءِ_عَلَی_الحُسـَین ..
#یااهلَالعالَمقُتِلَالحسینُبکربلاعطشانا😭
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
هدایت شده از سنگرشهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تحویل سال
به وقتِ #مُحَرّم است
حَوّل قلـُوبَنا
#بِبُکاءِ_عَلَی_الحُسـَین ..
#یااهلَالعالَمقُتِلَالحسینُبکربلاعطشانا😭
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
مطلع عشق
#تحقیق_در_ازدواج در مورد ازدواج یکی از مواردی که نادیده گرفته می شود بحث تحقیق در ازدواج است. شناخ
#تحقیق_در_ازدواج
#تحقیق
در مورد ازدواج یکی از مواردی که نادیده گرفته می شود بحث تحقیق در ازدواج است.
شناخت فامیلی وتایید معرف کفایت نمی کند.
خب تحقیق کردنی که ما مد نظر داریم فرق می کند با تحقیقی که مرسوم است چون تحقیقات فعلی نه کامل است و حساب شده.
یه تحقیق اولیه داریم که باید قبل از جلسه خواستگاری صورت بگیرید و یک تحقیق اصلی که بعد از جلسه خواستگاری.
در تحقیق اولیه بیشتر در مورد مباحث همتایی خانوادگی از نظر دینی وفرهنگی مد نظر است وسن وتحصیلات ونظام وظیفه وشهر محل زندگی پرسیده می شود آن هم در همان تماس تلفنی که برای خواستگاری برقرار می شود.
اما تحقیق اصلی و کامل بعد از جلسه خواستگاری است.
✳اما کجاها برای تحقیق بریم؟؟
همکاران و همکاران والدین فرد( درصورت شاغل بودن)
سرپرست محل کار
هم کلاسی ها
دوستان
همسایگان( همسایگان قدیمی در صورت تغییر محل زندگی)
محل تحصیل( حراست دانشگاه)
معلمان واستادان
🔸سوالات تحقیق توضیحی باشد نه با بله وخیر ختم شود.
بعنوان مثال: روابط اینها با همسایه ها چگونه است؟ مجالسشان را چگونه برگزار می کنند؟
🔸فرد تحقیق کننده پخته ودنیا دیده باشد.
حوصله تحقیق را داشته باشد
از روحیات دختر یا پسر اطلاع کافی داشته باشد.
افرادی که حوصله تحقیق ندارند لطفا سری به راهروهای دادگاه ها بزنند.
ادامه دارد.......
🖌استاد سعید مهدوی
❣ @Mattla_eshgh
#باهم_بسازیم ۵
🔅خوشبختــی؛
رضایت کلی از زنــدگی است.
💭همین که در پی آن هستید که دیگران را شاد کنید،
💭به فکر آینده هستید
💭سختیها را زمینه آسایش میدانید
💭در راستای اهدافتان با توکل بر خدا گام برمیدارید
💭متناسب با حوادثی که پیش می آید، برنامه ریزی میکنید و با نشاط هستید؛
همه و همه نشانه این است که :
♥️ شما خوشبختید.
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
. 18 #اصلاح_خانواده ❓وظیفه یا لطف؟!❓ 🔴یه روحیه و طرز فکر غلطی هست که خانم ها و آقایان بزرگوار باید
.
19
#اصلاح_خانواده
جر و بحث!
🔶توی یه خانواده ، هیچ وقت زن و شوهر نباید شرایطی رو پیش بیارن که روشون تو روی هم باز بشه❌
همیشه باید یه سری حرمت هایی حفظ بشه.
🔹برای همین ، اولا تا اونجا که میشه جر و بحث نکنید.
🔹ثانیا به فرض که یه موردی پیش اومد سعی کنید زود جمعش کنید. نذارید بحث به حرمت شکنی برسه.
شما سعی کن که ادامه ندی.✔️👌🏼
حاج آقا اگه حرف نزنم حرف همسرم به کرسی میشینه!😤
خب به کرسی بشینه! این خیلی بهتر از اینه که حرمت ها بینتون شکسته بشه.✅
توی زندگیت اهم و مهم کن.
بعضی چیزا خیلی مهم تره. نذار به خاطر چیزای کم اهمیت تر
ارزش های مهم رو از دست بدی.👌🏼🔺
🔰از امشب تمرین میکنی برای این که جر و بحث و کل کل نکنی.
متاسفانه این موضوع توی فیلم ها زیاد دیده میشه. ازتون خواهش میکنم فیلم نبینید . مخصوصا فیلمای ایرانی.⛔️
توی اکثرش دیده میشه که زن و شوهر ها به هم میپرن!
این خیلی ناجوره.❌
توکل کنید به خدا و یه زندگی قشنگ رو بسازید. برای اینکه عبد بهتری بشی، توی این امتحانات موفق عمل کن. ثمره شیرینش رو خواهی دید...
اصلاح خانواده روزهای یکشنبه و چهارشنبه در 👇
🌹🆔 @Mattla_eshgh
هدایت شده از سنگرشهدا
YEKNET.IR - shoor - shabe 1 muharram 98 - pouyanfar.mp3
4.94M
🎧 #بشنوید🎧
🔳 #شور
🌴کاری بکن برام ارباب
🌴تا #اربعین بیام ارباب
🎤 #محمدحسین_پویانفر
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
مطلع عشق
قسمت چهل و پنجم: صداے ضربان قلبم رو از گوشهاے ملتهبم میشنیدم و داشتم ڪر میشدم. چرا او اینطورے نگاهم
#داستان_عسل
#قسمت چهل و ششم
حاج مهدوے نفس عمیقے ڪشید و با لحن آرومترے گفت:
-شرمندتونم.آخہ خیلے دیره.اگر عجلہ نڪنیم نمیتونیم بہ ڪاروان برسیم.
من مغموم وشرمنده چشم بہ سنگ فرش خیابون دوختہ بودم و دندان بہ هم میساییدم.
امروز چقدر روز بدے بود..نہ بے انصافیہ..امروز بیشترین وقتم رو با حاج مهدوے گذروندم.پس نمیتونست روز بدے باشه!! همہ چیز در آینده معلوم میشہ...معلوم میشہ امروز روز خوبے بوده یا بد.!!! روزهاے فراوونے در زندگیم بودند ڪہ گمان میڪردم خوبند والان از یادآوریش شرم میڪنم.وروزهایے بد رو تجربہ ڪردم ڪہ حالا با لبخند ازشون یادمیڪنم.!حاج مهدوے در مقابل من مثل سنگ بود.سخت وخارا !!! اما در مقابل فاطمہ سراسر خضوع و احترام بود و این واقعا مرا آزار میداد!اونقدر در اون لحظات احساس بد و تحقیر آمیزے داشتم ڪہ دلم میخواست پشت ڪنم بہ آن دو و ازشون جداشم.
داشتم با خودم دودوتا چهارتا میڪردم که فاطمہ با صداے نسبتا بلندے صدام ڪرد:
-خانوم حسینے؟؟ میگم نظر شما چیہ؟
با دلخورے و بی اطلاعے پرسیدم:
-درمورد چے؟
فاطمہ ڪہ واضح بود فهمیده من یه چیزیم هست با لحن آروم ومحترمانه اے گفت:
_حاج آقا میفرمایند بہ ڪاروان نمیرسیم چون احتمالا دیگہ توقف ندارند.موافقید خودمون بریم اردوگاه؟
من با دلخورے و بغض گفتم:
_براے من فرقے نمیکنہ.من چیڪاره ام ڪہ از من سوال میڪنید.مسوول هماهنگے شما هستید.من فقط یڪ حرف دارم واون ابراز شرمندگیہ بخاطر وضع موجود..
فاطمہ اخم دلنشینے ڪرد و در حالیڪہ دستمو میگرفت گفت.:
_این چہ حرفیہ عزیزم؟! شما حق ندارے شرمنده باشے.این اتفاق ممڪن بود واسہ هرڪسے بیفتہ.
اما حاج مهدوے هیچ ڪلامے نگفت. و قلبم رو واقعا بہ درد آورد. اشڪ در چشمانم جمع شد...
⏪ادامہ دارد........
❣ @Mattla_eshgh
قسمت چهل و هفتم :
قلبم بہ درد آمد.
حس بے پناه شدن داشتم.
مثل همون روزے ڪہ داییم تو خیابون دیدتم..مثل همون شبے ڪہ اون خانومہ از صف اول جدام ڪرد فرستادتم آخر صف...
اون روزها هم نمیخواستم اشڪم پایین بریزه ولے اشڪهام فرمانبردار خوبے نبودند.آبرومو بردند! مثل امروز!
نمیخواستم حاج مهدوے یا فاطمہ اشڪهامو ببینند .
پشتم را بہ آنها ڪردم و وانمود ڪردم ڪہ چادرم رو درست میڪنم. سریع از زیر چادر اشڪهاے بی پناهم رو از روے گونہ هام پاڪ ڪردم. فاطمہ ڪنار گوشم نجوا ڪرد.
-عسل چتہ؟! چرا امروز اینطورے شدے تو..
جواب ندادم.بغصم رو قورت دادم و با غرور راه افتادم.
حالا حاج مهدوے و فاطمہ جاموندند.
ولی طولے نڪشید ڪہ عطر حاج مهدوے رو ڪنار خودم حس ڪردم.
باز طبق عادت همیشگے ریہ هام رو پر از عطر آرامش بخشش ڪردم. او با لحن آرومے گفت:
ڪجا تشریف میبرید؟ راه از این طرفہ.
ایستادم. چشمهام تازه خشڪ شده بود.
وقتے باهام حرف زد دوباره خیس شدند.نگاهش ڪردم.
تمام اندامش رو بہ سمت من چرخانده بود ولے نگاهم نمیڪرد.
تصویرے ڪہ مدام در این چند مدت تڪرار میشد!
میدونستم اینبار دیگہ بہ هیچ طریقے نگاهم نمیکنہ.
ولے من فرصت داشتم.
فرصت داشتم او رو با دقت بیشترے ببینم.چشمهاے درشت وروشنش، ریشهاے یڪ دست و خرمایے رنگش..و ترڪیب بندے عضلہ هاے صورتش ڪہ خداوند با هنرمندے تمام نقاشیش ڪرده بود.!!
فهمید نگاهش میڪنم.مردمڪ چشمهایش را مقابل صورتم چرخاند و ..یڪ...دو..سه..
نمیدونم چند ثانیه شد ولی نگاهم ڪرد..اینبار در نگاهش سوال موج میزد و نفرت!! نگاهم رو ازش گرفتم چون واقعا نمیخواستم نظاره گر نفرتش باشم.اگر فاطمہ اینجا نبود داد میزدم.هوار میڪشیدم ڪہ آهاے چه خبره؟! جرم من چیہ ڪہ اینطورے نگاهم میکنے؟! من شاید مثل فاطمہ پاڪ و باوقارنباشم..ولے اونقدر شخصیت دارم ڪہ گدایے محبت تو رو نڪنم پس خودت رو نگیر...
⏪ادامہ دارد.......
❣ @Mattla_eshgh
قسمت چهل و هشتم:
فاطمہ بهانه بود..من هیچ وقت شهامت گفتن این جملات رو نداشتم چون مدتها بود فراموش ڪرده بودم درد تحقیر شدن رو..چون مدتها بود مغرورانہ زندگے میڪردم.با اخم از فاطمہ پرسیدم:
از ڪجا باید بریم؟
حالا بهتر شد.!! بگذار من هم مثل خودش باشم.چرا باید او را مخاطب خودم قرار بدم وقتے او ڪوچڪترین توجهی بہ من ندارد!
از این بہ بعد با او ڪلامے حرف نمیزنم ڪہ مبادا خداے ناڪرده موجب گناه ایشون بشم!!!
فاطمہ ڪہ هرچہ بیشتر میگذشت گیج تر و سردرگم تر میشد نگاهے بہ هردوے ما ڪرد.حاج مهدوے بہ فاطمہ مسیر رو اشاره ڪرد و هر سہ نفر راه افتادیم.ڪنار خیابان ایستاد و با ماشینهایے ڪہ ڪنارپاش ترمز میڪردند درباره ے مسیر وقیمت حرف میزد.
فاطمہ با شرمندگے بہ من گفت:عسل به گمونم میخوان دربست بگیرن.میدونے هزینش چقدر بالا میشہ؟ ! من عصبے و سر افڪنده درحالیڪہ دندانهامو فشار میدادم گفتم:
-نگران نباش..
فاطمہ با تعجب پرسید:هیچ معلومہ چتہ؟ چیشده آخہ؟! چرا یڪ دفعہ اینقدر تغییر کردے؟! حاج مهدوے هم یہ مدلیہ اگہ تمام مدت ڪنارتون نبودم شڪ میڪردم یہ چیزے شده.
فاطمہ اینقدر پاڪ و معصوم بود ڪہ نمیدونست بخاطر یڪ نگاه غیر عمد این اوضاع پیش امده وحاج مهدوے هم مثل باقے نزدیڪانم منو با بے رحمے قضاوت ڪرده..
پوزخندے زدم و سر تڪان دادم.ولے فاطمہ اینقدر دانا و با ادب بود ڪہ سڪوت ڪرد و با اینڪہ میدانست پوزخند من خیلے جوابها در پسش داره چیزے نپرسید!
بالاخره حاج مهدوے با یڪ نفر ڪنار اومد و بہ ما اشاره ڪرد سوار ماشین بشیم.وقتے نشستیم هنوز راننده درمورد قیمت حرف میزد
-حاج آقا بخدا هیچڪس با این قیمت نمیبرتتون..من بہ احترام لباستون واین دوتا خانوم بزرگوار اینقدر طے ڪردم!
حاح مهدوے با خنده ے ڪوتاهے گفت:ان شالله خدا خیرت بده برادرم.ما هم اینجا مسافریم.خوبہ ڪہ رعایت میهمان میڪنید.بیخود نیست ڪہ مردمان جنوب در مهمان نوازے شهره اند!
من ڪہ حسابے همہ ے اتفاقات اخیر ذهنم رو آزار میداد و با رفتار بے رحمانہ ے حاج مهدوے سرافڪنده وتحقیر شده بودم میان حرف آن دونفر پریدم و از راننده پرسیدم:
_آقا ببخشید چند طے ڪردید؟
راننده ڪہ جاخورده بود نگاهے از آینہ بہ من ڪرد و با مظلومیت گفت:سے تومان!!
من چشمهام رو بستم و در سڪوت ماشین از پنجره ے فاطمہ، دست نرم وگرم باد رو مهمون صورتم ڪردم.
⏪ادامہ دارد........
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#خانواده_شاد ۲۳ ✴️عروس نمونه ✅از اول زندگی به خوشایندها و ناخوشایندهای مادرشوهرتان توجه کنید. 👈تا
پستهای روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👆
روز دوشنبه(حجاب وعفاف)👇
نه اینکه داور مرد نداشته باشیم؛
عزم جزم کردن که قبح شکنی و حیازدایی کنن برای اختلاط زن و مرد!
و چه زمانی بهتر از سنین پایین!
🔔زنگ خطر امنیت روانی کشور.
❌برنامه سازماندهی شده و مشکوک مدیران غربگرا برای گسترش اختلاط زن و مرد و رواج فساد در عرصه ورزش
برای مسابقات فوتبال نوجوانان پسر استان بوشهر از داور زن استفاده کردند. برنامه کاملا مشخص است ،چه ضرورت و یا نیازی به حضور داور زن برای مردان میباشد جز قبح شکنی و زمینه سازی برای اختلاط هرچه بیشتر زنان و مردان در میدان ورزش؟
نتیجه این اختلاطها هم که کاملا مشخص است . این بخشی از پروژه اندلسیزه کردن جامعه ایران است .
به این رفتارهای مشکوک مدیران غربزده دولت روحانی تنها با نگاه ضدامنیتی باید توجه کرد نه یک آسیب فرهنگی ساده، شبکه های نفوذ غرب بشدت فعال هستند.
❣ @Mattla_eshgh
#بانو ...
میخواهم از زیبایی هایت
بگویم ..
از #چادر مشکی ساده ات ..
صورت زیبا و قشنگت ..
عفت و نجابتت ..
بانویِ سر به زیرِ شهر ..
چه زیبا قدم میگذاری بر کوچه و
خیابان ها..
بانوی پاک دامن
آقایمان #مهدی (عج) عشق میکند
وقتی تو از خانه بیرون میآیی ..
نگاهت میکند ..
میبیند که از نگاه ها در امانی ُ
خدایت را شکر میکند که تو
چادر به سر میکنی
از مادرش #زهرا(س) تشکر میکند
برای پروراندن دختری به این
پاکیُ نجیبی..
بانو چادرِ ساده ات بسیار
زیباست ..باورکن..
#چادریا_فرشته_ترند😊
#به_شرط_حیا😉
❣ @Mattla_eshgh
. . 👑 تقدیـمـ بـهـ چــادرمـ 👑 .... .
.
با من بمــــان....💚
این همه عـــــــزت و شخصیت را
👈تـــو به من داده ای …
بر سَرم باش و عزیزمـ کن پیش خدا …
.
در جایـــــــــــی خوانــــــدم ؛
.
پرچم حسیــــــــــن(ع)
.
به دست عباس(ع) است
و بر سَــر زینب(س) …!
.
اینجاست که کشف حجاب …
می شود
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#اهداف_دنیایی_مبارزه_با_هوای_نفس 18 🔴متاسفانه ما با مبارزه با نفس نکردنمون خودمون رو ضعیف کردیم بر
#اهداف_دنیایی_مبارزه_با_هوای_نفس 19
🔷زندگی خوب ، آخرت خوب🔷
🔰اگه کسی میخواد توی همین زندگی دنیایی خودش ،ضعیف نباشه و
#قدرت_روحی پیدا کنه
◀️باید "اهلِ مبارزه با هوای نفس" بشه
💯👆✅
🌐 ببینید هدفِ دنیایی مبارزه با نفس ←رسیدن به زندگی بهتر→ هست💖
⭕️ اگه کسی قدرت نداشته باشه که زندگی دنیایی خوبی برای خودش فراهم کنه
حتماً آخرتِ خوبی هم نخواهد داشت👌
🔥🔚🌏
💠قرآن در مورد چنین افرادی میفرماید :
✨بگو آیا شما را آگاه کنیم که اعمالِ چه کسانی بیش از همه به زیانشان بود؟
➖آن هایی که تلاششان در زندگی دنیا تباه شد، در حالی که خیال میکردند کارِ نیکو میکنند......✨
*{ قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمٰالاً
اَلَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً....}*
📖سوره مبارکه کهف// آیات ۱۰۳ و ۱۰۴
🌺🔹🌺🔹
⚠️گاهی با برخی مذهبی ها که صحبت می کنیم
میبینیم که خیلی در مراسماتِ مذهبی شرکت میکنن و اهل بسیاری از گناهان نیستن ؛
🔴 اما متاسفانه اهلِ مبارزه با نفس هم نیستن!
و طبیعتاً "زندگی خیلی سخت و ناراحت کننده ای" هم دارن😒
💢🔺💢🔻
🚨با این وجود خیال میکنن حالا که دارن توی دنیا سختی میکشن
حتماً آخرتشون خوبه!!😏
* نه عزیزدلم ...
⚠️کسی که زندگی دنیایی خوبی نداشته باشه آخرتش هم بد خواهد بود ....
♨️✅✔️
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
قسمت چهل و هشتم: فاطمہ بهانه بود..من هیچ وقت شهامت گفتن این جملات رو نداشتم چون مدتها بود فراموش ڪر
#داستان_عسل
#قسمت چهل و نهم
ڪاش میشد زمان را بہ عقب برگردوند!
ڪاش میشد دنیا با من مهربانتر باشد!
ڪاش من هم شبیہ فاطمہ بودم!
ڪامل و دوست داشتنے و پاڪ!
پاڪے فاطمہ او را نزد همگان دوست داشتنے و بے مثال ڪرده بود.از همین حالا فاطمہ رو در لباس عروس ڪنار حاج مهدوے تصور میڪردم.چقدر آنها بہ هم مےآمدند. اما نہ!
من نمیخواستم فاطمہ رو ڪنار او ببینم.حاج مهدوے تنها مردے بود ڪہ بعد از آقام او را بخاطر خودش میخواستم.میخواستم او را داشتہ باشم.من در این دنیا هیچ وقت نتونستم اونجورے ڪہ دلم میخواست زندگے ڪنم.همیشہ نقش بازے میڪردم. میخوام خودم باشم.رقیہ سادات! !
خوابم برد.آقام رو دوباره دیدم.اینبار در صندلے شاگرد بجاے حاج مهدوے نشستہ بود.برگشت نگاهم ڪرد.نگاهش مثل قبل سرد نبود ولے سنگین بود.
پرسیدم :هنوز ازم دلخورے آقا؟
بجاے اینڪہ جوابم رو بده ، نگاهے بہ چادرم انداخت ویڪ دفعہ چشمانش خندید و گفت.چقدر بهت میاد..
از خواب پریدم. .چہ خواب ڪوتاهے! !
فاطمہ خواب بود.و حاج مهدوے دستش رو روے پنجره ے باز ماشین گذاشتہ بود وانگار در فڪر بود.
بالاخره بہ اردوگاه رسیدیم.راننده مشغول خوش وبش وتعارف پراڪنے با حاج مهدوے بود ڪه بہ سرعت از داخل ڪیفم سے تومن بیرون آوردم و بہ سمت راننده تعارف ڪردم.حاج مهدوے ڪہ از ماشین تقریبا پیاده شده بود و دستانش رو دراز ڪرده بود بہ سمت راننده تا پولش را بدهد رنگ صورتش سرخ شد و با ناراحتے بہ راننده گفت:نگیرید لطفا.
من هم با همون لجاجت پول را روے شانہ ے راننده ڪوباندم و گفتم:
_آقا لطفا حساب ڪنید ایشون مهمون من هستند.
راننده ے بیچاره ڪہ بین ما دونفر گیر افتاده بود با درماندگے بہ حاج مهدوے ومن ڪہ با غرور وڪمے تحڪم آمیز حرف میزدم نگاهیے ردو بدل ڪرد و آخرسر بہ حاج مهدوے گفت: _چیڪار ڪنم حاج آقا؟!
⏪ادامہ دارد..........
❣ @Mattla_eshgh
قسمت پنجاهم:
تا خواست حاج مهدوے چیزی بگوید ، با لحنے تند خطاب بہ راننده گفتم :
_یعنے چے آقا؟!! پولتو بگیر چرا استخاره میڪنے؟!. وبعد پول رو، روے صندلے جلو انداختم و در مقابل نگاه سنگین فاطمہ و بهت و برافروختگے حاج مهدوے پیاده شدم.
حالا احساس بهترے داشتم.تا حدے بدهے امروزم رو پس دادم.خواستم بہ سمت ورودے اردوگاه حرڪت ڪنم ڪہ حاج مهدوے گفت:
-صبر ڪنید.
ایستادم.
مقابلم ایستاد.
ابروانش گره خورده بود و صورتش همچنان از خشم سرخ بود.
پولے ڪہ در دست داشت رو بسمتم دراز ڪرد
-ڪارتون درست نبود!!!
خودم رو بہ اون راه زدم و با غرور گفتم:
ڪدوم ڪار؟
حساب ڪردن ڪرایه ڪار درستے نبود
گفتم:من اینطور فڪر نمیڪنم
گفت:لطفا پولتون رو بگیرید.
با لجاجت گفتم:حرفش رو هم نزنید.امروز بیشتر از این حرفها بدهڪارتون شدم.و تمامش رو باهاتون حساب میڪنم.
چہ جالب!! او هم دندان بہ هم میسایید.!!!
وباز هم پایین را نگاه میڪرد.
گفت:وقتے یڪ مرد همراهتونہ درست نیست دست بہ ڪیفتون بزنید
گفتم:وقتے من باعث اینهمہ گرفتاریتون شدم درست نیست ڪہ شما متضرر شید
او نفس عمیقے ڪشید و در حالیڪہ چشمهایش رو از ناراحتے بہ اطراف میچرخاند گفت:
_بنده حرفے از ضرر زدم؟! ڪسے امروز متضرر نشده.!!! لا اقل از نظر مالے.!!
از ڪنایہ اش لجم گرفت.
-پس قبول دارید ڪہ امروز ضرر ڪردید!!
من عادت ندارم زیر دین ڪسے باشم حاج آقا
فاطمہ میان بحثمون پرید:
سادات عزیز ڪوتاه بیاین.حق با حاج آقاست.درستہ امروز ایشون خیلے تو زحمت افتادند ولے شما هم درست نیست اینقدر سر اینڪار خیر دست بہ نقد باشے.ایشون لطف ڪردند و این حرڪت شما لطف ایشون رو زیر سوال میبره...
من به فاطمہ نگاه نمیڪردم.داشتم صورت زیبایے حاج مهدوے رو میدیدم ڪہ حالا با خشم زیباترهم شده بود...حاج مهدوے هنوز هم اسڪناسهارو مقابلم گرفتہ بود.ولے بہ یڪباره حالت صورتش تغییر ڪرد و با صداے خیلے آروم و محجوبے گفت:
_نمیدونستم شما ساداتے!
زده بودم بہ سیم آخر...
با حاضر جوابی پرسیدم:
_مثلا اگر زودتر میدونستید چیڪار میڪردید؟؟
او متحیر و میخڪوب از بے ادبے ام بہ من من افتاد و اینبارهم براے سومین بار نگاهش در نگاهم گره خورد.
بجاش پاسخ داد:
_من نمیدونم چیے شما رو ناراحت ڪرده ولے اگر خداے ناڪرده من باعث و بانے این ناراحتے هستم عذر میخوام.
بعد با ناراحتے اسڪناسها رو داخل جیبش گذاشت و گفت:
-ببخشید ڪہ نتونستم اونطور ڪہ باید برادرے کنم
و با ناراحتے بہ سمت اردوگاه رفت و از مقابل دیدگانم محو شد.
⏪ادامہ دارد........
❣ @Mattla_eshgh
قسمت ۵۱👇
بالاخره طاقت فاطمہ طاق شد.با ناراحتے بہ سمتم خیز برداشت و پرسید:
تو چت شده عسل؟! چرا اینطورے با اون بنده خدا تا ڪردے..از صبح تا الان اسیر مابوده بعد اینطورے ازش قدردانے میڪنے؟
با ناراحتی بہ او زل زدم وگفتم:
-اشتباه نڪن..اسیر ما نبوده اسیر من بوده!!هردوتاتون اسیر من بودید..ممنونم از محبتتون..
و بعد بہ سرعت وارد اردوگاه شدم.حوصلہ شلوغے رو نداشتم.یڪ راست گوشہ اے از محوطہ اردوگاه رفتم و درسڪوت و دنجے آنجا بلند بلند گریہ ڪردم ...
باورم نمیشد ڪہ اینقدر بے ادب و بے منطق باشم!
شاید تمام این حالاتم براے این بود ڪہ عادت نداشتم مردے نادیده ام بگیرد. چقدر خراب ڪرده بودم.چہ رفتار بچگانہ واحمقانہ اے انجام دادم.یاد جملہ ے آخر حاج مهدوے میفتادم و دلم میخواست زمین دهان باز ڪند و من درونش گم شم.از فردا با چہ رویے بہ صورت او نگاه میڪردم؟
من با این طرز رفتار بچگانہ، خودم رو بیشتر تحقیر ڪردم و بہ هردوے آنها خودم و احساسم رو لو داده بودم.حتما تا بہ الان دیگر فاطمہ دستگیرش شده بود ڪہ من رقیب سرسخت او هستم.و حتما با فهمیدن این واقعیت دیگر هیچ چیز مثل سابق نخواهد بود.نمیدونم چندساعت در تنهایے نشستہ بودم.دلم نمیخواست هیچ ڪسے رو ببینم.و دعا دعا میڪردم ڪسے هم مرا نبیند.
هوا ڪاملا تاریڪ شده بود و اشڪهایم بند نمے آمد.میان هر آهے ڪہ از سینہ ام بیرون مے آمد مشتی گلایہ وحسرت بیرون میریخت و با صداے آهستہ براے خدا بازگو میڪردم.حرفها و دردلهایے ڪہ دل خودم رو آتیش میزد چہ برسد بہ اون خدا ڪہ دلرحم ترین موجود عالمہ!!
بہ خدا گفتم:میدونم تو خواستے ڪہ تلنگر بخورم.میدونم تو منو تا اینجا ڪشوندے.همہ ے اینها رو میدونم ولے بنده هاے خوبت با من ڪارے ندارند.فقط تویے ڪہ میتونے تحملم ڪنے..دیر یا زود فاطمہ هم ولم میڪنہ.این چہ تقدیریہ ڪہ بنده هاے بدت دورو برم هستند و بنده هاے خوبت از من گریزون؟؟ من تنهام خدا...میترسم. میترسم ڪم بیارم.میترسم.دوباره بلغزم....
⏪ادامہ دارد.........
❣ @Mattla_eshgh
قسمت ۵۲👇
تلفنم پشت سر هم زنگ میخورد و من حتے یڪ نگاه ڪوچڪ هم بهش ننداختہ بودم.اما حالا ڪہ هوا تاریڪ شده بود میدانستم ممڪنہ پشت خط فاطمہ باشد و نگران احوالاتم.درست نبود ڪہ بیشتر از این او را ازرده خاطر ڪنم.حدسم درست بود.فاطمہ بود.گوشے رو جواب دادم.فاطمہ با لحنے آروم و خواهرانہ صدام ڪرد.
-عسل؟؟! عسل سادات جان؟؟
با گریہ گفتم:جان؟
-سادات جون ،قربون جدت برم،دارم میمیرم از نگرانیت.بیا پیشم بگو چہ خبره.آخہ چیشد ڪہ ریختہ بہ هم؟
من آب دماغم رو بالا ڪشیدم و گفتم:
ببخشید اذیتت ڪردم.. میخوام تنها باشم فاطمہ.
-آخه اینجا اگہ ببینند نیستے براے مسجد محل و سابقہ ے بسیجت بد میشہ..
-فاطمہ تو روخدااا...میخوام تنها باشم
او با لحنے دلگرم ڪننده گفت:
باشہ قربونت برم.یڪ ڪاریش میڪنم.نیم ساعت دیگہ میریم شام.تا اون موقع تو روخدا خودتو برسون
من با قدردانے آهے ڪشیدم و گفتم.مرسے
وگوشے رو قطع ڪردم.
چشمم بہ علامت پیامڪ بالاے صفحہ ام افتاد.بازش ڪردم.
ڪامران بود
سلام!! نمیدونم برات چہ اتفاقے افتاده.نمیدونم چیشده ڪہ این قدر عصبے و سرد باهام حرف زدے.فقط میدونم ڪہ از خودم عصبانیم.چون واقعا بد باهات حرف زدم.و هیچ دفاعے از خودم ندارم بڪنم جز اینڪہ دورے از تو مجنونم ڪرده.فڪ ڪردم برات اتفاقے افتاده.بهترش این میشد ڪہ وقتے گوشے رو برداشتے خوشحالیم رو از سلامتیت نشون میدادم ولے..بیخیال.! منو ببخش عسل
دوباره با فاصلہ ے زمانے یڪ ساعت برام پیام گذاشتہ بود
عسل اگر ترڪم ڪنے دیوونہ میشم.بهم بگو چیڪار ڪردم؟بعد اگر قانع شدم میرم..منو اینطورے امتحان نڪن.امتحانشم سختہ عین روانیها دارم بہ همہ میپرم.ڪافہ نرفتم..یہ جوابے بهم بده
اینهارو میخوندم و بلند بلند گریہ میڪردم.من چیڪار ڪرده بودم؟
تا ڪجا پیش رفتہ بودم؟؟
ڪامران با اون همہ غرورش داشت منو التماسم میڪرد..
با اینهمہ بار گناه خدا چطور منو میبخشید؟ خودش بارها گفتہ از هر چے میگذرم جز حق الناس.
دلم براے ڪامران وهمہ ے پسرهایے ڪہ قربانیم شده بودند میسوخت.تازه داشت ڪم ڪم
یادم میومد ڪہ چہ ڪارها ڪردم و چقدر دلها شڪستم.شاید در برهہ اے فڪر میڪردم ڪہ اونها استحقاق این بازے رو دارند و اونها هم خودشون با خیلیها بازے ڪردند ولے من هم خیلے بهشون بدڪرده بودم..
⏪ادامہ دارد.......
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
صباح الخیـــــر 😊 ❣ @Mattla_eshgh
پستهای دوشنبه(حجاب وعفاف)👆
روز سه شنبه (امام زمان (عج) و ظهور👇
بُغض زَمـین
و صـدای نمنـاک مَـن
در خاموشـی خورشــید عِلـم
و یک قَنـــــــاری دلتنگ
که بر مزاری غریب در بَقیع، پَر پَر میزند!
▪️سَلام ای وارث غم های عاشورا▪️
❣ @Mattla_eshgh
شما فرض کن میخوای به فقرای کل ایران کمک کنی. چه مراحلی رو باید طی کنی؟
اول، باید فقرا رو دونه دونه شناسایی کنی
دوم، افراد پولدارو پیدا کنی
سوم، توجیهشون کنی که باید به فقرا کمک کنن
چهارم، اگر کمک کردن، کمکهاشون رو جمع کنی
پنجم، باید این کمکها رو بهصورت موادغذایی و موارد دیگه تبدیل کنی
ششم، ببری دم خونههای فقرا تحویل بدی
همه این شش مرحله در مجالس امام حسین تومحرم بصورت اتوماتیک انجام میشه. بدون هیچ زحمتی و بصورت کاملا داوطلبانه و از روی عشق
#حسین_دارابی
❣ @Mattla_eshgh
🔴 ضَلَّ سَعْیهُمْ
✳️به این دوچرخه خوب نگاه کنید
انتظاری که از یک دوچرخه میره اینه که حرکت داشته باشد و راکبشو به مقصد برساند.
با وضعیتِ این چرخها از این دوچرخه انتظاری نیست و سوار بر او شدن و اصرار کردن بر حرکت دادنش به دور از عقل و کار بیهوده و #لغوی هست.
#لغو یعنی:
صدایی که گنجشک مدام بدون فکر و اندیشه به زبان میآورد و بدور از هر نوع فایده ای هست.
✅این دوچرخه همین #برجام هست که دولت(روحانی و ظریف) سوار بر آن هستن و هر کاری میکنند تا چرخهای این برجام بچرخد، اما فایده ای ندارد و سر جای اولشون باقی ماندند.
حتی تصمیم گرفتند با تغییر رنگ این #دوچرخه_برجام با نام #گامهای 1،2،3 حرکتی حاصل کنند اما اروپا و آمریکا حسابی نبردند که هیچ، حتی پا را فراتر گذاشتند و خواستار منع تولید موشکهای بالستیک و حمایت نکردن از تروریست های ادعایی توسط ایران شدند و آنها را شرط مذاکره با ایران دانستند.
✅پ.ن: جناب ظریف: چرخ #برجام برای شما نمیچرخد، کار بیهوده نکنید.
جناب روحانی همچنان که برا اجرای برجام به ایات سوره انفال برای بر سر عهد ماندن بر پیمان تکیه کرده بودید بهتر است به آیات دیگر قران هم توجه کنید:
چگونه (مىتوان با مشرکان پیمانی داشت) در حالى که اگر بر شما دست یابند، هیچ خویشاوندى و پیمانى را درباره شما مراعات نمىکنند. شما را با زبانِ خویش راضى مىکنند، ولى دلهایشان پذیرا نیست و بیشترشان فاسقاند. سوره توبه آیه8
⚠️(مشرکان پیمانشکن، نه تنها درباره شما، بلکه) درباره هیچ مؤمنى، حقّ خویشاوندى و عهد و پیمان را مراعات نخواهند کرد و ایشان همان تجاوزکارانند. ایه 10
✍لیلا خسروی
❣ @Mattla_eshgh
#تاثیر_تغذیه_بر_سعادت_و_شقاوت_انسان
مصرف غذاهای فست فودی و غذاهایی آماده انسان را از بُعد ملکوتی دور و به بُعد حیوانی نزدیک می کند، چون غذای طیب نیستند.
غذا باید حلال و طیب باشد.
یکی از دلایل عدم اشک چشم همین است.
🖌سعید مهدوی
#زیست_مومنانه
#سبک_زندگی_اسلامی
#طب_اسلامی
❣ @Mattla_eshgh